۱۳۸۹/۰۶/۰۸

استوره های فردوس/7

امید عطایی فرد

کوه بهشتی

«آرتور پوپ» می نویسد: درباره ی کنگره های کوه مانند که بر روی تمام دیوار ها ساخته شده اند، چگونه باید اندیشید؟... در حقیقت این کنگره ها نشانه ی کوه مقدس است. اعتقاد به کوه برای مدت چند هزار سال نقش بسیار مهمی در چگونگی اندیشه ی دینی و عملی مردم باستانی مشرق زیمن داشته است. کوه در این سرزمین ها، در همه ی زمان ها مورد توجه و احترام همگانی بوده و نقش ارزنده ای در مراسم و آداب سال نو داشته است. کوه عادی ترین جاییست که نیروهای مافوق بشری از آنجا تجلی می نماید. از این رو، نشانه ی نماد کوه در همه جا به گونه های مختلف مانند اهرام و ستایشگاه های سترگ، و سکوی پلکان مانند اآرامگاه کورش بزرگ و کنگره های دیوارهای تخت جمشید نشان داده شده است. این هرم های کوچک پله پله، نمودار کوه مقدس بوده و در گذشت زمانی بیش از پنج هزار سال به همین منظور به کار رفته است... در زمان ساسانیان، تاج شاهی نمودار این کوه بوده و سر در ساختمان های مذهبی نیز به همین گونه ساخته می شده است. این نقش در روی پارچه هایی که به سبک ساسانی اخیز بافته شده و در روی قالیچه های عشایر نیز دیده میشود.(1)
به کوه رهو برگرفتند راه/ چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه
که گویند آدم که فرمان بهشت/ بر آن کوه بر اوفتاد از بهشت
(گرشاسب نامه)
در متنی پهلوی می خوانیم:
کوهی است که آن جای را «کوه خدا» خوانند و مردم بسیار از بهدینان، آنجا نشسته اند. هر سال، روز نوروز و چون مهرگان آید، آن مردمان دختران خانه را بفرستند تا در آن آب دریاچه کیانسه نشینند؛ چه زراتشت اسپنتمان، آن حال بدیشان گفته است که هوشیدر و هوشیدرماه و سیاوشانس (سوشیانت) از دختران شما پدیدار خواهد آمدن.(2)
در بالای هربز(البرز) درخشان کثیرالسلسله... در آن جایی که نه شب است و نه تاریکی، نه باد سرد است نه گرم؛ نه ناخوشی بسیار مهلک نه پلیدی دیو آفریده؛ و آن هربزی که از آن مه بر نخیزد.(3)
آنجا که نه شب است و نه تاریک؛ نه باد سرد هست و نه باد گرم؛ نه ناخوشی مرگ آور هست و نه پلیدی دیو آفریده. از فراز کوه هرئیتی مه برنخیزد.(4)
البرز پیرامون این زمین، به اسمان پیوسته است. تیرگ البرز آن است که ستاره و ماه و خورشید بدو فرو گردند و بدو باز آیند. هوگر بلند آن است که اب اردویسور از او فرود آید. اوسیندام کوه آن است که از خماهن، از گوهر آسمان، میان دریای فراخکرد است. چکاد دائیتی آن است که میان جهان، چینود پل بر او ایستد.(5)
در دین گوید که نخستین کوهی که فراز رُست، البرز ایزدی بخت بود. از آن پس، همه ی کوه های دیگر به هیجده سال فراز رستند. البرز تا بسر رسیدن هشتسد سال می رست: دویست سال تا به ستاره پایه، دویست سال به ماه پایه، دویست سال تا به خورشید پایه، دویست سال تا به بالای آسمان. چنین گوید که دیگر کوه ها از البرز فراز رستند، به شمار 2233 کوه.
ابورحان بیرونی در کتاب «تحقیق ماللهند» گفتارهای گوناگونی را از دفترهای دیرین هندی در ذکر کوه میرو(مرو) برنگاشته که چکیده ی آن ها چنین است:
این کوه را علوی است بر روی زمین به افراط و خود به زیر قطب و اختران است و (آنها) بر گرد بالای آن همی گردند و از این روی، طلوع و غروب از آن باشد. و از آن روی «میرو» نام آن کرده اند که توانای بر این (امر) است و نیز از آن روی که راس (آن) به قوت خویش دو رخشنده (خورشید و ماه) را پدیدار می آورد. و روز فرشتگانی که بدان ساکنند شش ماه بود و شب آنان شش ماه...
برخی از مردمان گویند که زمین گسترده است و کوه «میرو» روشنگر پرتوافکن... زرین است و تابنده همچون آتش صافی از کدورت دود، دارای چهار رنگ به چهار سوی خویش، و رنگ شرقی از آن سپید بود همچون رنگ «براهمه» و رنگ شمالی سرخ همچون رنگ «کشتر» و رنگ جنوبی زرد همچون رنگ «بیش» و رنگ غربی سیاه همچون رنگ «شودر»...
نهرهایی گوارا بدان جاری است و در آن مساکنی است زرین پاک که از روحانیون «دیو» بدان ساکن است و رامشگران آنان «گندهرب» ها باشند.. و به حول آن حوض «مانس» باشد و به حول حوض از چهارسو «لوکپال» نگه داران عالم و اهل آن. و کوه «میرو» را هفت سلسله است. هر یک کوهی سترگ... در (باب) «میرو» یاد کرده است که میانه ی چهار عالم است در چهار سو؛ مربع از فروئین (پایین) و مدور از سوی برین(بالا). طول آن هشتاد هزار جوژن(واحد طول) است (و) نیمه ی آن رونده ی به اسمان است و نیمه ی (دیگر) آن فرو رفته در زمین. و جانب جنوبی آن که بر عالم ما همی اید از یاقوت اسمان گونی است و این است سبب آنچه که از سبزی اسمان در چشم در آید وو جوانب دیگر از یاقوت های سرخ است و زرد و سپید و این است کوه «میرو» متوسط مر زمین را. و اما «قاف» ی که عوام ما می گویند، به نزد هندوان «لوکالوک» باشد (و) همی پندارند که خورشید از آن به سوی کوه میرو همی گردد و از آن جز جانب داخل شمالی بر نمی تابد. نیز گبران (سغد) اعتقادی ماننده ی بدین می کنند( و آن این است) که کوه (اردیا) حول عالم است و خارج آن (خوم) ماننده ی به مردمک دیده (و) در آن است از هر شیئی و ورای آن خلاء باشد و به میانه ی عالم کوه گرنغز(افتاده) است که کرسی ملکوت است بین اقلیم ما و شش اقلیم (دیگر). و بدانچه که به میانه ی هر دو اقلیم است، رملی باشد سوزان (که) قدمی بر آن استوار نیاید و افلاک( بدان) اقالیم چون سنگ آسیا همی گردد و به اقلیم ما، مائل بود از آن روی که فوق است و در آن مردمانند...

پی نوشت:
1.چهارسو،ص 164 و 165.
2.سد در بندهش،در 35.
3.رشن یشت،بند 23.
4.مهریشت،کرده 12.
5. بن دهش، ص 71.

دنباله دارد..

۱۳۸۹/۰۶/۰۶

ماه بخارا/5

شورشیان در کرانه های آمودریا با خستگی و بیحوصلگی به آنسوی آبها چشم دوخته بودند تا کی سپاه امیرنصر هویدا میشود. حسن پسر حسین مرورودی که به دستیاری ابوبکر خباز فرستاده شده بود در خیمه اش برای چندمین بار نامه بلعمی وزیر را که پنهانی به دستش رسیده بود بازخوانی کرد. تا فرا رسیدن شب برایش به اندازه یک قرن گزشت. سپس از خیمه‌اش بیرون آمد و پیرامونش را نگریست. آن طباخ پیشین و سرهنگ کنونی در چادرش خفته بود و با هر خروپف، شکمش بالا و پایین میرفت! حسن مرورودی به یاری یکی از سربازانش گردی بیهوش کننده در جام شراب ابوبکر ریخته بود. ناگاه در آنسوی جیهون آتشی کم فروغ به گونه سه گوشه برافروخته شد. مرورودی با دیدن آن آتش، به سپاهیان خسته از آماده باش، دستور استراحت و آزادباش داد. سپس به سربازان ویژه اش سپرد که آنان نیز به دور از اردوگاه، آتشی سه گوشه برافروزند.
نیمه های شب پارتیزانهای که بر روی مشکهای پرباد دراز کشیده بودند شناکنان خود را به قرارگاه شورشیان رساندند و سران سپاه را یکی پس از دیگری خفه کردند و یا خنجر زدند؛ اما ابوبکر را به اسارت گرفتند تا زنده به بخارا ببرند.
بخارای همیشه بهار، اروس سامانیان، تلی از خاکستر شده و نفرین مردم به برادران شورشی، همه جا را پر کرده بود. سه برادر از ایوان کهندژ به سپاهیانی مینگریستند که با آوای تبل و کرنا به پایتخت نزدیک میشدند. نخست گمان کردند که آنها شورشیان هستند اما دیری نپایید که به خطای خود پی بردند. در میان لشگر، ابوبکر طباخ را وارونه سوار خری کرده بودند و می آوردند. سه برادر بیدرنگ به تدارک فرار پرداختند و پراکنده شدند. یحیا به سوی سمرقند میرفت تا از آنجا به بلخ و سرانجام به بغداد برود و به خلیفه عباسی پناهنده شود. از سرنوشت دو برادر دیگر خبری نبود.
در میان هلهله مردم بخارا امیرنصر به پایتخت خاکسترشده اش بازگشت. شورشیان برخی از دوستان و دستیارانش را کشته بودند و در آن میان سوگ دلبرش «خورشید» دلگدازتر مینمود. طباخ دیوانه، خورشید را پس از بریدن گیسوانش از بالای بارو به زمین افکنده بود.
به زودی بلعمی وزیر و دیگر مقامات و یارانی که از چنگال سه برادر بیوفا جان به در برده بودند، در کهندژ به نزد شاه سامانی گرد آمدند. امیرنصر فرمان داد تا همدستان برادرانش را به سزایشان برسانند و آخر از همه، ابوبکر طباخ را از پاهایش به تیری آویختند و پیکرش را زیر تازیانه گرفتند تا جان دهد. اشعث دبیر جلو آمد. رشته های خون از تن و سر ابوبکر بر زمین میچکید. دبیر با زهرخند به او گفت:
ــ ابوبکر را از امیرنصر باید رنج دید!! 

بخارا. سال ۳۲۴ قمری
«بلعمی» وزیر بزرگ امیرنصر و «ابوطیب مُصعَبی» صاحب دیوان رسالت، در بارگاه چشم به راه شاه بودند. و در این فاصله، «مصعبی» تازه‌ترین سروده‌اش را برای بلعمی میخواند:
جهانا همانا فسوسی و بازی * که بر کس نپایی و با کس نسازی
چرا زیرکانند بس تنگ روزی * چرا ابلهان راست بس بی‌نیازی
اگرنه همه کار تو باژگونه * چرا آنکه ناکس‌تر، او را نوازی
جهانا همانا ازین بی‌نیازی * گنهکار ماییم تو جای آزی
مصعبی نه تنها در سرایش به دو زبان پارسی و عربی، چیره دست بود بلکه در انشا و نثر نیز به قول ادیبان اعجاز مینمود. با آمدن شاه سامانی، از جا برخاستند و کرنشی نمودند و با اجازه او بر کرسی‌هایشان نشستند. «نصر سامانی» به راستی بی‌همتا و آداب‌دان و خوش سیما بود. پس از کمی گفت و شنود، شاه جوان به عیب بزرگ خویش اشاره کرد و اینکه گاهی فرمانهایی از سر خشم، و نه خرد، میدهد و افزود:
ــ میدانم این که از من میرود، خطایی بزرگ است ولیکن با خشم خویش برنیایم و چون آتش خشم بنشست، پشیمان میشوم. و چه سود دارد اگر گردنها را زده و خانمانها را برکنده باشند؟! تدبیر این کار چیست؟
آن دو فرزانه به یکدیگر نگریستند و مصعبی سری فرود آورد به این نشانه که بلعمی سخن گوید. وزیر با تدبیر، چنین چاره‌ای فراچید:
ــ صواب آن است که خدایگان، ندیمانی خردمند در پیشگاهش بایستانـَد که دارای رحمت و مهر و شکیبایی باشند. و ایشان را دستور دهد تا به دور از ترس از حشمت شاهانه، هنگامی که خدایگان در خشم میشود، شفاعت کنند و با نازک بینی، آن خشم را فرو بنشانند. و نیکوییها و خدمات مردمان را در چشم شاه بیارایند. چنان دانیم که چون بر این جمله باشید، این کار به صلاح بازآید.
امیر نصر گفتار وزیرش را پسندید و خوشش آمد. کمی اندیشید و گفت:
ــ من چیز دیگری نیز به این پند میپیوندم تا کار تمام شود و سوگند میخورم که هر چه من در هنگام خشم فرمان دهم، تا سه روز آن را امضا نکنند تا در این مدت آتش خشم من سرد شده باشد. آنگاه نظر کنم که آن خشم، به حق گرفته باشم یا ناحق. اگر عقوبت به مقتضای شریعت باشد، چنانکه قضات حکم کنند، برانند.
مصعبی چند بار سرش را تکان داد و گفت:
ــ هیچ چیز کم نماند و این کار به صلاح بازآمد.
شاه به آن دو دستور داد:
ــ طلب کنید در مملکت من که خردمندترین مردمان را به درگاه آرند تا از میان ایشان شفیعان را برگزینم.
پس از پایان گفتگوها به بزمگاهی بهشتی رفتند که در تالاری دیگر آراسته شده بود. همه جا فرشهای نوبافته، گل و یاسمین و ریحان و دیگر گیاهان خوشبو به چشم میخورد. ترک بچگان به پزیرایی و باده‌گردانی سرگرم بودند و بر سر هر کدام، شاخه‌هایی درهم بافته از درخت «مورد» دیده میشد که «بساک» میخواندند. در پیشگاه شاهانه، دو رده روبروی هم، تختهایی نهاده بودند که یک رده برای بلعمی وزیر و امیرزادگان، و در سوی دیگر، بزرگان و درباریان نشسته بودند. آنچه که بر گرمای بزم می‌افزود، خنیاگری سلطان شاعران: «رودکی» بود که از او با لقبهایی دیگری چون «امام فنون سخن» و «صاحبقران شاعری» نیز یاد میکردند. وی صدایی خوش داشت و چنگ و بربَت را چیره‌دستانه مینواخت. اینگونه هنرنماییها و به ویژه به نظم درآوردن داستان «کلیله و دمنه» مایه محبوبیت او در نزد امیرنصر گردید و رودکی را سرشار از مال و دارایی نمود. تقدیر چنین بود که وی تا هنگام مرگش، کمابیش یک میلیون بیت در قالبهای گوناگون بسراید. در میان آن انجمن، رودکی دلبستگی ویژه‌ای نشان میداد به موبد بزرگ هرات که «ماخ» نام داشت و به او «پیر صالح دهقان» لقب داده بودند. وی از حافظه‌ای نیرومند برخوردار بود و روایاتی بسیار از ساسانیان به یاد داشت. رودکی به شاه سامانی که در صدر مجلس نشسته بود کرنشی کرد و به موبد گفت:
ــ ای ماخ، اکنون تو شعر من را از بر کن و بخوان.
سپس سروده اش را درباره امیرنصر با آوای چنگ در آن انجمن پراکند:
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند * جان گرامی به جانش اندر پیوند
از ملکان چون‌ او نبود جوانی * راد و سخندان و شیرمرد و خردمند
همچو معماست فخر و همت او شرح * همچو اوستاست فضل و سیرت او زند
سیرت او بود وحی نامه به کسرا * چونکه به آیینش پندنامه بیاکند
موبد «ماخ» با شادمانی میشنید و به یاد میسپارید. هنوز سه سده پس از سرسام تازیان، سخن از آیین دیرین و شاهان شاهین‌آسای ایران زمین، به جای بود. اما در آن بزمگاه بودند اندک کسانی که با شنیدن این خنیاها، اخم بر پیشانیشان نمودار میشد.

نوشته ی: سوشیانت مزدیسنا (امید عطایی فرد)
_________________
omidataeifard.blogspot.com

۱۳۸۹/۰۶/۰۵

به سوی ایران بزرگ /4

هویت ملی و میهنی ایران و ایرانیان بر پایه پادشاهی مشروطه و نه استبدادی بوده است. فلسفه سیاسی زرتشت، پیاده کردن شهریاری آرمانی اهورایی در زمین میباشد. داریوش بزرگ در سنجش با دو فرمانروایی: توده سالاری و گروه سالاری، پادشاهی را برای ایران زمین، بهتر و برتر دانسته اند و دستاورد شاهان بزرگ به ویژه کورش کبیر به شمار آورده اند. (تاریخ هرودوت). در ایران باستان مجالس مشورتی و قانونگزار بوده و نامدارترین آنها در زمان اشکانیان است: مجلس سلطنتی و مجلس همگانی که امروزه از سوی انگلیسها تقلید شده است.
میشود پیشبینی کرد که با معیارهای امروزی، ایرانیان باستان به چه تدابیری دست میزدند و برای نمونه با توجه به شرایط متفاوت جهان نوین شاید اینگونه تصمیم میگرفتند:
پادشاه
مردم > سه مجلس > وزیران > استان داران (شهرـ یاران) > شهرـ داران
اختیارات مردم:
سه مجلس از سوی مردم برگزیده میشوند با این شرط که نمایندگانش دارای پیشینه کیفری نباشند.
۱. مجلس کهستان: تنها سرپرستان و یا نمایندگان اصناف به تعداد هر شغل. با اختیارات: دادن جواز کسب،‌ تعیین مالیات مشاغل، انواع بیمه و مانند اینها. دوره این مجلس شش سال است. نماینده این مجلس باید دستکم بیست ساله باشد.
۲. مجلس مهستان: یا همان مجلس شورای ملی؛ نمایندگان مردم استانها بدون هیچ قید و شرطی از نظر تحصیلات و مذهب. با اختیارات: گزینش و برکناری نخست وزیر (صدراعظم). سازمان بازرسی کشور زیر نظر این مجلس خواهد بود. دوره این مجلس و بنابراین دولت، پنج سال است. نماینده این مجلس باید دستکم بیست و پنج ساله باشد.
۳. مجلس دادگران: یا همان مجلس سنا؛ نمایندگانش تنها حقوق‌دانان سراسر کشور هستند که دارای مدرک وکالت و قضاوت باشند. قانون نویسی و قانون گزاری و تایید بخشنامه های دولتی و قراردادهای کشوری با این مجلس می‌باشد. سرپرست این مجلس برابر است با رییس قوه قضايیه که او وزیر دادگستری را برمیگزیند. دوره این مجلس چهار سال است. نماینده این مجلس باید دستکم سی ساله باشد.
برنامه سیاسی کشور:
۱. قدرت سیاسی آمیخته ای میباشد از اختیارات پادشاه و سه مجلس مستقل و نخست وزیر.
۲. هیچیک از نهادها حق دخالت در امور اجرایی یکدیگر را ندارند. استیضاح وزیران با مجلس کهستان، و برکناری نخست وزیر با مجلس دادگران خواهد بود.
۳. انتخابات سه مجلس نباید همزمان باشد.
۴. هیچکس نمیتواند همزمان هموند (عضو) دو مجلس و یا دارای بیش از یک کارکرد (مسئولیت) دولتی باشد.
۵. سن رای دادن برای دو مجلس کهستان و مهستان از هجده سال به بالا، و برای مجلس دادگران از بیست و یک سال به بالا باید باشد.
۶. رای دهندگان و انتخاب شوندگان باید تبعه ایران باشند.
۷. پادشاه و وزیران باید در آموزشگاهی ویژه به نام «دانشگاه کشورداری» درس خوانده و مدرک کارشناسی داشته باشند.
۸. در زمانها و موقعیتهای بحرانی و اضطراری، شورای امنیت ملی با حضور پادشاه و نخست وزیر و سران سه مجلس تشکیل میشود. با تصمیم این پنج عضو شورا، وزیران جنگ و کنکاش (اطلاعات) و کشور و برون مرزی (خارجه) میتوانند در جلسات محرمانه شورای امنیت ملی شرکت کنند.
۹. محاکمه و برکناری پادشاه (در صورت تخلف) با درخواست دو مجلس مهستان و کهستان، و رای مجلس دادگران خواهد بود.
۱۰. در صورت تخلف سرپرست مجلس دادگران (رییس قوه قضائیه)، رای لازم از سوی دو مجلس دیگر صادر میشود. چنانکه رای دو مجلس مهستان و کهستان با یکدیگر همخوانی نداشت، رای نهایی به فرمان و حکم پادشاه خواهد بود.
وزیران
برگزیده ی مجلس مهستان:
۱. نخست‌وزیر: گزینش و هماهنگی و سرپرستی وزیران مربوطه و استانداران. نخست وزیر هنگام انتخاب شدنش، دستکم باید چهل ساله و حداکثر شست ساله باشد.
برگزیده پادشاه:
۲. وزیر جنگ (س‍پهبد): سرپرستی نیروهای سه گانه زمینی و دریایی و هوایی ارتش پادشاهی ایران.
۳. وزیر کنکاش(اطلاعات و امنیت) پادشاهی ایران (آگاهبد): ارایه گزارشهای بایسته به نخست وزیر و رییسان مجلسها با تصویب پادشاه.
برگزیدگان نخست وزیر:
۴. وزیر کشور: سرپرستی استانداران، سازمان های اجتماعی: احزاب، نهادهای خیریه و غیرپزشکی. «وزارت کار» نیز به گونه «سازمان کارسازی» زیر نظر وزیر کشور خواهد بود.
۵. وزیر کشاورزی: سرپرستی سازمان های: کشت بانی، جنگل بانی، ده بانی. گزینش دهداران.
۶. وزیر نیرو: سرپرستی سازمان های: نفت، برق،‌ اتمی، گاز، آب، نیروگاه های بادی و خورشیدی، کانی ها (معادن). وزارتخانه‌های نفت و صنایع زیر نظر وزیر نیرو قرار میگیرند.
۷. وزیر دارایی: سیاست گزاری نظام اقتصادی و مالی، بانک مرکزی، دریافت مالیات تعیین شده توسط ریاست اصناف از پیشه وران. به جای وزارت دارایی، سرپرستان هر صنف مالیاتها را تعیین میکنند. در صورت اختلاف میان پیشه‌ور و صنف مربوطه، نخست وزارت دارایی (رای اولیه) و سپس سازمان بازرسی کشور (رای نهایی) حکمیت را به دوش میگیرند.
۸. وزیر برون‌مرزی (خارجه): روش شناسی و سیاست گزاری روابط با دیگر کشورها، سازمان کنکاش جهانی (گردآوری اطلاعات از طریق سفارتخانه ها و نیروهای برون مرزی)
۹. وزیر راهبانی (راه بد): حمل ونقل زمینی و دریایی و هوایی (وزارت راه و ترابری)
برگزیده مجلس کهستان:
۱۰. وزیر فنآوری: صنایع و تکنولوژی
۱۱. وزیر بهداشت: سرپرستی درمان، پزشکی، نهادهای خیریه مربوطه
۱۲. وزیر فرهنگ: سرپرستی سازمان های: آموزش پایه، آموزش میانه، آموزش پیشرفته، ایرانگردی، میراث فرهنگی، رسانه ها. وزیر فرهنگ باید دانش آموخته از «دانشکده ایران شناسی» باشد.
۱۳. وزیر ورزش (پهلبد): سرپرستی سازمان پرورش (تربیت بدنی) > فدراسیونهای ورزشی ، ورزش مدارس
برگزیده مجلس دادگران:
۱۴. وزیر دادگستری (داد بـُد): سرپرستی نهادهای قضایی و دادگستری. او باید دارای مدرک کارشناسی حقوق باشد.
اختیارات استان داران:
• سرپرستی استان و نیروهای انتظامی شهرها (شهربانی: بنفش جامگان).
• گزینش شهرداران هر استان.
اختیارات شهرداران:
• فرمانداری
• مسکن و شهرسازی
• راهبانی و رانندگی درون شهری
س‍‍‍پاهیان
* سپاه سرخ جامگان: پارتیزانهای ورزیده و تکاوران ویژه (زیر نظر: وزارت جنگ)
* سپاه سیاه جامگان: جاسوسان و نیروهای اطلاعاتی (زیر نظر: وزارت کنکاش)
* سپاه سبز جامگان: نیروهای پاسدار زیست بوم و جانوران، سازمان پیشاهنگی (زیر نظر: وزارت کشور)
* سپاه سپید جامگان: نیروهای پزشکیار و امداد، آتش نشانی (زیر نظر: وزارت بهداشت)
* سپاه آبی جامگان: نیروهای مسلح راهبانی و میان شهری (ژاندارمری سابق. زیرنظر: وزارت راه)
* سپاه زرد جامگان: نیروهای پاسدار میراث فرهنگی (زیر نظر: وزارت فرهنگ)
* سپاه بنفش جامگان: نیروهای شهربانی و پلیس (زیر نظر: نخست وزیر و استان داران)
* سپاه جاویدان (گارد پادشاهی. زیر نظر: پادشاه)
خدمت سربازی:
> دوره سربازی نیروهای مسلح یک سال کامل است. [خدمت درجه یک]
> سربازی نیروهای سبز و سپید و زرد، دو سال خواهد بود. [خدمت درجه دو]
> همه سپاهیان رزمی میبایست زیر نظر وزارتخانه‌های «جنگ» و «ورزش» آموزش ببینند تا کیفیت و کارآمدی بهتر داشته باشند.
> دبیرستانیان (۱۵ سال به بالا) و دانشگاهیان میتوانند در هر سال، تا سه ماه، خدمت درجه دو داشته باشند و دوره ببینند.
> هر کسی بر اساس زمان بندی درسی و شغلی خودش میتواند خدمت درجه یک و دو را با شمارش ماه‌های خدمت، انجام دهد.

۱۳۸۹/۰۶/۰۴

رستاخیز شهریاران ایران

پرده بالا مي‌رود و تماشاچيان ويرانه‌ معظمي را كه يكي از عمارات سلطنتي مخروب دربار شهرياران ساساني در مداين است مي‌بينند: چند قبر در زمين، ستون هاي درست و نيمه مانده و مجسمه‌ رب‌النوع‌ها در آن ديده مي‌شود؛ خلاصه منظره‌ آن پرده خيلي اسرارانگيز به نظر مي‌آيد! ميرزاده‌ عشقي وارد شده با كمال حيرت در كار تماشاي پرده و در حال تاثر و آه كشيدن است ! و با آهنگ مثنوي مي‌خواند:اين در و ديوار و دربار خراب/ چيست يارب وين ستون بي حساب؟
. . . اين بود گهواره‌ي ساسانيان/ بنگه تاريخي ايرانيان
قدرت و علمش چنان آباد كرد/ ضعف و جهلش اينچنين بر باد كرد
اي مداين از تو اين قصر خراب/ بايد ايراني زخجلت گرد آب
ميرزاده عشقي پس از خواندن اين مثنوي دست به پيشاني‌گذارده پس از مدتي تاسف خوردن و آه كشيدن مي‌نشيند و با آواز سه گاه قفقاز غزلي را با اين مطلع مي‌خواند:
ز دلم دست بداريد كه خون مي‌ريزد/ قطره قطره دلم از ديده برون مي‌ريزد. . .
كم كم بهت فوق العاده‌ آلوده به خوابي ميرزاده عشقي را فرا مي‌گيرد، سرش را روي زانو و دست گذارده چنان مي‌نمايد كه خواب مي‌بيند و در خواب، آهنگ مخصوصي ‍
را كه موسيقي آن از" اپرت" ليلي و مجنون اقتباس شده مي‌خواند:
اكنون كه مرا وضع وطن در نظر آمد/ بينم كه زني با كفن از قبر درآمد. . .
در حالتي كه اين ابيات را مي‌خواند دختري به زينت آراسته با قيافه‌ي مات و محزون از قبر بيرون آمده بر اطراف نگاه مي‌كند. اين همان "خسرو‌ دخت" است:
اي مردمِ چون مرده‌يِ استاده‌يِ ايران/ من دخترِ كسرايم و شهزاده‌يِ ايران
ملِك زاده ي ديرين / جگر گوشه‌ي شيرين
اين خرابه قبرستان نه ايران ماست/ اين خرابه ايران نيست ايران كجاست؟"

اين نخستين صحنه از نخستين اپراي ايراني است ؛ نمايشنامه منظوم و آهنگيني‌كه ميرزاده عشقي آن را "نشانه‌ دانه‌هاي اشك خود بر كاغذ " مي‌دانست كه "در عزاي مخروبه‌هاي نياكان بدبخت" ريخته است. او اين منظومه را به سال 1334 ق. در حين مسافرت از بغداد به موصل، و ديدار از شهر بزرگ مداين(تيسفون) و تماشاي ويرانه‌هاي آن گهواره‌ تمدن جهان سرود و در سال1299 براي نخستين بار در شهر اصفهان و در سال 1300 در سالن گراند هتل تهران به روي صحنه برد.
http://www.chn.ir/article/?Section=2&id=348

۱۳۸۹/۰۶/۰۳

پرس و گویی درباره کتاب پیامبرآریایی

در تالار گفتمان هخامنشیان یکی از خوانندگان (نام زد به: شهریور) پرسشهایی درباره کتاب پیامبر آریایی در میان نهاده بود که گزیده ای از آنها همراه با پاسخهای من در اینجا آورده میشود:
•   پرسش:  يكي از وهانهاي پيشينه‌ي فزون از 8000 سال زمان زيست زرتشت بزرگ را، نبود نامي از «صنعت» در گاتها و نيز پيشينه‌ي 7000 ساله‌ي توپالكاري (با نگرش به ماتيكان « تاریخ هفتهزار ساله فلزکاری») مي‌دانيد. نيز دانيم كه در اوستا از زرتشت، چونان «نخستين كشاورز» ياد شده است. اينك با نگرش به شاهنامه‌ي كلان فردوسي ورجاوند، توان گفت كه آغاز هوتخشايي (= صنعت) به زمان و روزگار هوشنگ بازمي‌گردد:
به سنگ اندر، آتش بدو شد پديد / كزو در جهان روشني گستريد
نخستين يكي گوهر آمد به چنگ / به آتش جدا كرد آهن ز سنگ
سرِ مايه كرد آهن آبگون / چو از سنگ خارا كشيدش برون
چو بشناخت، «آهنگري» پيشه كرد / گراز و تبر، اره و تيشه كرد...
نيز جمشيد شاه:
به فرّ كيي نرم كرد آهنا / چو خود و زره كرد و چون جوشنا
چو خفتان و تيغ و چو برگستوان / همه كرد پيدا به روشن روان
بدين اندرون سال پنجاه رنج / ببرد و بدين چند بنهاد گنج
دگر پنجه انديشه‌ي جامه كرد / كه پوشند هنگام تنگ و نبرد
ز كتان و ابريشم و موي و قز / قصب كرد ديبا و پرمايه خز
بيامختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن...
باري! مي‌بينيم كه با نگرش به شاهنامه، آغاز هوتخشايي در روزگار هوشنگ است و نخستين آهنگر هم اوست، سپس در روزگار جمشيد، تشنيكشناسي پيشرفته‌تر مي‌گردد؛ از ديگر سوي در نامه‌ي گران ارج بن‌دهشن، نخستين آهنگران، مشي و مشيانه اند كه به آتش آهن را بگداختند و به سنگ آهن را بزدند و از آن تيغي ساختند. نيز با نگرش به اوستا و نامگان پهلويك، زمان زرتشت بزرگ به پس از روزگارِ جمشد بازمي‌گردد و به گواه دينكرت، ورجاونداني چون جمشيد و فريدون، نويد زايش و پيام آوري زرتشت را داده‌اند. ليك همانگونه كه در پيش آمد، در گاتها، هازمان مردمي را تنها 3 پيشه‌ي: ارتشتاري و كاتوزي و برزيگري است و سخني از هوتخشايي نيست، نيز زرتشت نخستين كشاورز باشد! اينك اين پرسمان را چگونه توان گشود و اين ناسازی را چگونه توان گزارد؟
•    پاسخ: دوره ی آهن بر کشاورزی پیشگام است اما تا رسیدن به اوج صنعت فلزکاری نیاز به چند هزاره داشت. درست مانند تمدن صنعتی کنونی...پیشه و طبقه چهارم یکسر با فلزکاری گره نخورده و واپسین گام تمدن پیشین در زمینه بازرگانی و فرآوری (تولید) به شمار میرفت. از آنجا که سپیتمان زرتشت پیش از شکل گیری طبقه چهارم میزیست، بررسی تاریخ این طبقه به کهن بودن پیامبر آریایی ما یاری بسیار خواهد کرد.

•    پرسش: استاد پوران فرخزاد، در «مهره‌ي مهر» (به ويژه رويه‌ي 278) سخت بر اين باور است كه: جم مردي خوب كردار و نيك‌انديش بوده است و چهره‌ي بد او ساخته‌ي دستان فريفتار موبدانِ زرتشتي ساساني و پهلوي است؛ وگرنه زنهار! كه چنين ابرمرد آريايي بدان كژي و خويش‌خدايي برسد!•    پاسخ: ايا زرتشت هم كه جم را نكوهيده موبد فريفتار بوده؟! اين يك نقد داخلي بوده و جم مزديسنا را در رديف ديويسنان جاي نميداده است. 
•    اگر چه جم و فريدون و گرشاسپ و كي‌قباد و كي‌آرش و كاووس، نازرتشتي اند، ولي به هر روي مزداپرست اند! چرا اين مايه نكوهيده‌اند؟ از سوي ديگر، اگر جم مزداپرست بوده است، پس چرا «هرمزد» را خوارداشت و پيامبري‌اش را نپذيرفت؟•    يادآور ميشوم كه ما روايات مختلفي درباره نامبركان داريم در كاتها جمشيد اهورا را خوار شمرد (منيت كرد) اما به سبب توبه روان او امرزيده شد. در تورات ميبينيم كه برخي رسولان نيز به خداوند سركشي ميكنند اما بر همان دين هستند.
•    درديمه‌ي 209، تورانيان، «ديوپرست» ناميده شده‌اند. چرا تورانيان ديوپريستار بودند؟ مگر از تخمه‌ي فريدون مزداپرست نبودند؟ آيا توانستي بود كه سپس‌تر به آيين ديويسنا گرويده باشند؟ از سوي ديگر، در رويه‌ي 183 «ارجاسپ توراني» پيرو كيش پهلوي خوانده شده است!؛ چه پيوندي ميان «كيش پهلوي» و «ديويسنا» هست؟•    در هر ديني وقتي كساني از ان منحرف ميشوند يا بدعت ميكزارند ديو و اهريمني شناخته ميشوند. تورانيان نيز شايد اورمزد را عبادت ميكردند اما به سبب وحشيكري و غيره در رده ديويسنان شناخته ميشدند. براي نمونه نزاع شيعه و سني يا كاتوليك و بروتستان را ببينيد كه از يك دين هستند اما يكديكر را تكفير ميكنند. 
•    در رويه‌ي 242 پیامبر آریایی، درباره‌ي فراگشتهاي آواشناختي و ريختشناختي «شت» بسي خامه رانده‌ايد؛ ليك استاد «پورداوود» در بازنمود كژي «دساتير آسماني»، «شت» را لغتي دساتيري داند!!•    شيت از ريشه خشئت بوده و تبديل به شت شده به معناي نوربخش و از همين ريشه شيد و شيتان ( شيطان) را داريم كه جنس او از آتش است. 
•    چرا درفش سپاه ايران، هماي خوانده مي‌شده است؟ آيا توانستي بود كه «هماي»، نگاره‌ي بر روي درفش باشد و آن گاه درفش را «مجازاً» هماي خواندندي؟ اين هماي نگاشته بر درفش ايراني نماد چيست؟•    هماي همان عقاب هخامشيان است و به شكل فروهر نيز كاربرد داشته است. به عقاب : هماي ميگفتند زيرا دانه هوم را براكنده ميكرد.
•    در ديمه‌ي 191 پیامبر آریایی، «جم»، خورشيدپرست خوانده شده است؛ ولي در ديمه‌ي 69، مزداپرست!•    مزداييهاي قبل از زرتشت خورشيد را نماد اهورا ميدانستند و در گاتها و يسنا نيز اينكونه است.
•    در رويه‌ي 191 پیامبر آریایی، به پيروي از «محيط طباطبايي»، «صابيان» را برابر با «منداييان» ناميده‌ايد. در رويه‌ي 196، كيش رسمي اشكانيان «كيش صابئين» است. در رويه‌ي 129«ايران بزرگ» آيين صابئي را «كيش مهر در نگاشته‌هاي پس از ساساني؛ آييني كه ابراهيم پيامبر ايراني داشت.» خوانده‌ايد. ولي در رويه‌ي 196پيامبر آريايي، نيز در رويه‌ي 194 «زندگي و مهاجرت آرياييان» نوشته‌ي فريدون جنيدي، رويه‌ي 236 «انديشه‌هاي فلسفي ايراني» نوشته‌ي ابوالقاسم پرتو و در «زندگي ماني و پيام او» نوشته‌ي ناصح ناطق، صابئين، «ستاره‌پرستان» خوانده شده‌اند! چه پيوندي ميان «مهريان» و «ستاره‌پرستان» است؟•    در ايران باستان دو كيش مجوس و صابي با يكديكر رقابت داشتند( اسكندرنامه ها را بخوانيد) . ما داراي مذاهب مختلفي بوديم كه به شكل يك دين جدا از اصل خويش در مي امد. ايين مهر نامهاي مختلفي داشت و بر مبناي اختربيني بود. اداب هفت ايزد - سياره در كيش مهر يكجا وجود داشت.
•    در ديمه‌ي 436 پيامبر آريايي، منوچهر، از شاهان دوران ماد ياد شده است؛ در ديمه‌ي 56 «قبله‌ي زرتشت»، منوچهر شاه، سردودمان سپيتمان خوانده شده است؛ نيز در نوشته‌اي نوين در تارنگار بشكوهتان، مر دودمان ماد را دارنده‌ي فزون از 80 پادشاه، شناسانيده‌ايد! شگفتا! پس آن گاه مادها داراي پيشينه‌ي چند هزار ساله اند؟•    سرزمين ماد سلسله ها و قلمروهاي مختلفي داشته است. هيتي ها و ميتاني ها و هوري ها و اورارتويي ها ماد ي هستند. مانوش نماد ماناهاست و نياي يكي از زرتشتهاست. يادمان باشد كه ري زادكاه زرتشت بزرك همواره يكي از كانونهاي ماد به شمار ميرفت.
•    در ديمه‌ي 440 پیامبر آریایی، در جستاري نيك و نغز چم راستين مازندران در شاهنامه و كوشنامه را نموده‌ايد، نيز در «نبرد خدايان» در جستاري ژرف و گسترده، ديوان مزني را شهابها و پاره‌سنگهاي به جاي مانده از دنب ستاره‌اي دنباله‌دار شناسانيده‌ايد؛ ولي پرسمان كلان اين است كه در خرده اوستا، آشكارا سخن از «ديوان گيلان و مازندران» رفته است، نه تنها ديوان مازندران!!! اينك چيستي و چوني پرسمان «ديوان گيلان» را چگونه توان گشود؟
•   گيلان ترجمان ورنه ميباشد و اسم يكي از ديوهاست نه نام مكان. در وداها وارونا امده و در ادب فارسي ديو وارونه كار داريم.
•    در ديمه‌ي 68 نوشته‌ايد كه در روايت پهلوي: «اكومن (سركرده‌ي ديوان) گرشاسپ را در آشكارترين بلندي (دشت پيشانسه) كشت.» ولي با نگرش به ميتختهاي ايراني درمي‌يابيم كه «گرشاسپ» نيرويي است فرجامشناختي (Echatologique) و ناميرا و او است كه سرانجام جهان را از بيداد دهاگ تواند رهانيد! (بنگريد به «مازهاي راز»، نوشته‌ي استاد كزازي) نيز «اكومن» در اوستا كمابيش همان «انگرمن / اهرمن» يا انديشه‌ي بد يا انديشه‌ي تباهنده و ويرانگر يا انديشه‌ي ناپاك يا انديشه‌ي كاهنده است و به گفته‌ي استاد حسين وحيدي در «شناخت زرتشت»، نمود هازماني اهرمن «بيداد» است. پس آيا توان گفت كه به راستي، گرشاسپ نمرده و زنده است، و مرگ او به دست اكومن، تنها نمادي است از گرفتاري وي به دست انديشه‌ي بد و...؟؟؟•    روايات ديكر كه رنك استوره دارد از بيهوشي درازمدت كرشاسب سخن رانده اند. او در رستاخيز بيدار ميشود تا در نبرد نهايي شركت كند.
•    چه گواهي بر پيامبر بودن «ارشك بزرگ» است، كه در ديمه‌ي 250 پیامبر آریایی، او را همچون «كوروش بزرگ»، «شاه-پيامبر» خوانده‌ايد؟ آیا دودمان سلوکیان برای 200 سال، در ایران برپا بوده است یا کوتاهتر یا هیچ؟* اسكندرنامه هاي ايراني ارشك را پيامبر دانسته اند. او مقدونيان را از ايران راند و كيش مهر را جهاني كرد. اشكانيان نامش را لقب خويش كردند زيرا او را مقدس ميدانستند.   تاريخهاي ايراني فاصله الكساندر تا ارشك را حدود نيم سده ميدانند و تاريخ دويست ساله سلوكيان در ايران و نه در سوريه دروغ است.

جانباختگان یورش سوم شهریور1320 متفقین به ایران




دریادار غلامعلی بایندر فرمانده نیروی دریایی جنوب که تا آخرین لحظه مقاومت کرد تا جایی که نیرو های انگلیسی ناو وی را به توپ بستند و به افتخار جانباختگی(شهادت) نائل شد.




ناوبان یکم کهنوئی
ناوبان ابراهیم هریسچی
دو تن از رادمردان و ایران پرستان شجاع و فداکار نیروی دریایی جنوب که در آن یورش نابکارانه ۳ شهریورماه1320 آنقدر جنگیدند تا به افتخار بزرگ جانباختگي نائل شدند.
ایرانپرست آگاه دلی که در یورش ناجوانمردانه سوم شهریور به نیروی دریایی شمال در راه دفاع از آبهای مازندران به شهادت رسید.(بازی کامپیوتری به سبک استراتژیک نیز حول شخصیت سروران بایندر و نیروهای ایرانی به نام نجات بندر ساخته شده است)
ناخدا سوم حسن میلانیان
سرباز شجاع و روشندل نیروی دریایی جنوب که تا آخرین لحظه مقاومت کرد و سرانجام نیز دشمنان ایران وی را با ناو جنگی اش بزیر امواج اروندرود فرستادند.
ناخدا سوم نصراله نقدی
مرد پولادین اراده و سرباز جانباز سازمان جوان نیروی دریایی جنوب،در آن هنگامه جنگ و زندگی آخرین سخنش بود...زنده باد ایران
خویشکاری(وظیفه) ماست که یاد و خاطره جانباختگان راه میهن را زنده و گرامی بداریم.

۱۳۸۹/۰۶/۰۲

گزارشی از بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا

فرزانه ی گرانمایه و دوست بسیار ارجمندم امید عطایی فرد با درود و آفرین و آرزوی دیرزیوی و شادزیوی .
از چندی پیش یک رشته همکاریهای بسیارکارآمد فرهنگی میان بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا و بنیاد آریانا به سرپرستی فرزانه ی گرانمایه کدبان علی نظری که در کالیفرنیا زندگی می کند و دستی دراز در استان بلخ دارد آغاز گردید و دستاوردهای بسیار خوبی در پی آورد. برجی سه پایه به نشان پیوندهای فرهنگی میان سه تیره ایرانی –افغانی و تاجیک در شهر مزار شریف برافراشته شد. پایه های این سه ستون در پایین جدا از هم ولی در بالا بهم پیوسته اند که نشان همبستگی فرهنگی میان این سه تیره ی آریایی پارسی زبان است. درهمان شهر دیواری بنام دیوار فرهیختگان برپا گردید که سیمای برخی از بزرگان ایران مانند: زرتشت – گشتاسب - جاماسب – فردوسی – رودکی سمرقندی – مولویبلخی و دیگران بر روی آن دیده می شود. باز در همان شهر خیابانی به نام زرتشت – خیابان دیگری بنام پوروچیستا (کوچکترین دخترزرتشت) – خیابانی بنام جاماسب و خیابان دیگری بنام فردوسی نامگذاری شدند. اینگونه نامگذاری خیابانها در افغانستان را که در زیر ستم طالبان دست و پامی زند با آنگونه نامگذاری خیابانها در ایران( مانند یزید ابن مهلب) باید در کنار هم گذاشت تا ارج این کار دانسته بشود. درپی پیوند های فرهنگی ما با دولت تاجیکستان و دانشگاه تاجیک در راستای گرامیداشت کوروش بزرگ، رییس جمهور تاجیکستان شهری را ( کوروش کده ) نامگذاری کردند و پیامی برای بنیاد فرستادند که بهتر است بجای فرستادن تندیس 5 متری کوروش بزرگ که بسیارسنگین و پر هزینه خواهد بود، هزینه ی ساخت و پرداخت آن را ما فراهم کنیم تا این تندیس به دست هنرمندان تاجیک و با سنگ تاجیکستان ساخته و در شهر کوروشکده بر افراشته شود، این کار بزودی انجام خواهد گرفت. دانشگاه بین الملی کوروش بزرگ  از راه ماهواره های تلویزیونی و رادیوهای موج کوتاه و بلند و Hot Bird خوان دانش را در سراسرجهان فراروی جویندگان دانش خواهد گذاشت تا به نبردی سرنوشت ساز با اهریمن بی دانشی بر خیزند. زبان این دانشگاه پارسی و انگلیسی خواهد بود و در آینده ای نزدیک می توان از زبانهای عربی و هندی نیز بهره گرفت. گشایش رسمی دانشگاه کوروش بزرگ در روز بیست و نهم اکتبر امسال خواهد بود، از آنجاکه زمان زیادی تا آن روز برجای نمانده نمی توان بلندپایگان جهان را به میهمانی آیین گشایش دانشگاه فراخواند، این کار را به سال آینده و سالهای پس از آن که سالگرد گشایش دانشگاه کوروش بزرگ خواهد بود واخواهیم گذاشت ،امسال به یک میهمانی ساده در شهر لوس آنجلس در پیشگاه تنی چند از بلندپایگان ایرانی و آمریکایی بسنده خواهیم کرد، از سال آینده همه ساله روز بیست و نهم اکتبر را نه تنها بنام ( روز کوروش بزرگ ) بلکه بنام «سالگردگشایش دانشگاه بین الملی دانشگاه کوروش بزرگ» جشن خواهیم گرفت، از هم اکنون کوششی بزرگ را آغاز کرده ایم که در آن جشن به تنی چند از بهترین ها در زمینه های گوناگون جایزه ای بنام «جایزه ی کوروش بزرگ » پیشکش کنیم،جایزه ای که بتواند در ردیف جایزه اسکار و نوبل جا بگیرد. کار دیگر نامه هایی است که برای بسیاری از بلند پایگان سیاسی - فرهنگی - و اقتصادی جهان مانند: رییس جمهور، کنگره و برخی از بلند پایگان دولت فدرال و دولت های ایالتی آمریکا - دبیر کل سازمان ملل متحد – سازمان یونسکو – نخست وزیر و دولت های فدرال و دولتهای ایالتی استرالیا - کانادا و هندوستان- نخست وزیر و کنگره و دولتهای اروپا و بسیاری از بلندپایگان جهان فرستاده خواهدشد، با این امید که بیاری این جنبش بزرگ فرهنگی برخیزند . برای آگاهی شما بد نیست بدانید که استاد احسان یارشاطر بنیادگزاری دانشگاه کوروش بزرگ را کاری بسیار خجسته نامیدند و پیمان همه گونه همکاری بستند...
هومر آبرامیان

۱۳۸۹/۰۶/۰۱

استوره های فردوس/6

امید عطایی فرد
باده ی بهشتی
به نوشته «ناتل خانلری» میان ملت های قدیم هند و اروپایی یک نوع نوشابه ی سکرآور معمول بود که از تخمیر عسل به دست می آمد. این نوشابه طبعاً با لفظی خوانده می شد که به معنی عسل بود. کلمه ی عسل در زبان اوستایی madhu بوده و این کلمه در زبان های دیگر این خانواده نیز باقی مانده است. از آن جمله در انگلیسی mead به معنی شربت عسل و در هلندی mede و در دانمارکی miod و در سوئدی myod و در آلمانی meth و در ایرلندی mid و در روسی med همین لفظ و به همین معنی است، و mied در زبان فرانسوی کلمه ی به معنی عسل از آن آمده است. بعدها که طایفه ی هند و اروپایی از جایگاه اصلی خود مهاجرت کرد و در مناطق گرمتر اقامت گزید که انگور در آن ها پرورش می یافت. نام این میوه و شیره ی تخمیر شده ی آن را که سکرآور بود از طوایف بومی یاد گرفت. کلمه ای که معنی «شراب انگوری» از آن بر می آید در زبان یونانی از زبان مردم بومی دریای اژه اقتباس شد و آن، کلمه ی woinos است که از آنجا به لاتینی و سپس به زبان های اروپایی جدید منتقل شده و از جمله در فرانسوی امروز vin و در انگلیسی wine از آن اصل است. اما در فارسی همان لفظ قدیم برای معنی جدید به کار رفت و کلمات «می» و «مل» که در اصل به معنی شربت عسل بود، معنی شربت تخمیری انگور یافت که هنوز معمول است و فارسی زبانان به معنی اصلی آن توجه ندارند. مشتقات لفظ قدیم نیز در بعضی از زبان ها باقی ماند. در یونانی کلمه ی methe به معنی «مستی» و methyo به معنی «مستم» در زبان به جا مانده و در فارسی، کلمات «مست» و «مستی» بیان کننده ی حالتی شده که پیشتر از نوشیدن شربت عسل حاصل میشد و سپس از آشامیدن باده ی انگوری به انسان دست میداد.(1)
در آن خانه که هوم را بیاورند و ترانه ی درمان بخشی و درستی و چاره گری (آن را برای خانواده) بسرایند، هر آن آلودگی که پدیدار شده باشد، به زودی نابود گردد. آری همه ی می ها را خشم خونین رزم افراز در پی است جز میِ هوم که رامش راستی به همراه دارد و مستی آن سبک است.(2)
ایشانند که برای ایشان رزق معین است. و آن، میوه هاست. و ایشان گرامی شدگانند. در بوستان های پر نعمت، بر تخت رو به روی یک دیگر. جامی از چشمه ی خوشگوار برایشان می گردانند؛ شفید رنگ و لذت بخش نوشندگان را، که در آن سردرد نباشد و نه ایشان از آن مست شوند. و نزدیک ایشان حوریانی باشند که تنها به شوی خود بنگرند. گویی آنان مانند تخم پرنده یی هست که پوشیده باشد.(3)
صفت بهشتی که پرهیزگاران را وعده داده اند؛ جویبارهایی است از آب گوارا، و جوی ها از شیر که مزه ی آن دگرگون نشده، و جوی هایی از عسل ناب. و برای ایشان در آنجا از همه ی میوه هاست.(4)
بی گمان نیکان از جامی نوشند که به کافور آمیخته است. پس خدا به پاداش آن شکیبایی ها، بهشت و جامه ی حریر بخشید. در آنجا نه آفتاب سوزان ببینند و نه سرمای سخت(زمهریر). سایه درختان بر سرشان و میوه ها در دسترسشان باشد، برایشان ظرف هایی از نقره و کوزه هایی از آبگینه بگردانند. و بنوشانند به آ« ها از جامی که آمیخته با زنجبیل باشد. چشمه ای در آنجاست به نام «سلسبیل». به گرد آنان پسران همیشه جوانی می گردند که مانند مرواریدهای افشان به نظر می آیند. بر آن ها سندس سبز و استبرق نازک و دستبندهای سیمین باشد و پروردگارشان آن ها را از شراب پاک بنوشاند.(5)
بی گمان پرهیزگاران در بهشت و نعمت ها باشند. ایشان را گویند: بخورید و بیاشامید، گوارا به پاداش آنچه کردید. آن ها تکیه زده باشند بر تخت هایی بر کنار هم، و حور زیبا چشم را زوجشان سازیم... و پی در پی به ایشان بدهیم از میوه و گوشتی که آرزو کنند. آن ها به یک دیگر جام (شراب) بدهند که در نوشیدن آن نه سخن بیهوده باشد و نه کار در خور سرزنش و غلامان پیرامونشان برگردند که مانند مروارید ناسفته هستند.(6)
بیگمان نیکوکاران در نعمت باشند. بر تخت ها می نگرندو در چهره شان شادمانی را ببینی. به آن ها شراب سر به مهر بنوشانند که به مشک مهر کرده اند و بر سر آن، از یک دیگر پیشی گیرند. و آمیزه ی از «تسنیم» باشد. چشمه ای که مقربان از آن بنوشند.(7)
پی نوشت:
1.زبان شناسی و زبان فارسی، ص 130.
2.یسنا،هات 10.
3.سوره الصافات، آیه های 41 تا 49.
4. سوره محمد، آیه 15.
5.سوره الدهر، آیه های 5 تا 21.
6.سوره الطور، آیه 17 تا 25.
7.سوره المطففین، آیه 22 تا 27.
با سپاس از یزدان صفایی/ دنباله دارد..

۱۳۸۹/۰۵/۳۱

معمای مصدق/5

بی خیالی نخست وزیر!
بابك امير خسروی (عضو كميتهء مركزی حزب توده) كه از سازمان افسران حزب توده بعنوان «سپاه ِ عظيم و رزم‌ديدهء توده‌ای‌ها» ياد می‌كند، ضمن گزارش دقيق و مفصّل خود می‌نويسد: «تقسيم‌بندی افسران حزب توده به رسته‌هائی چون هوائی، توپخانه، سوار، پياده، ژاندارمری، شهربانی، دانشجوی افسری و… بيانگر آنست كه حزب توده در همهء اركان و زوايای ارتش ـ حتّی در گارد جاويدان شاهی ـ رخنه كرده بود. آنچه واقعاً اهميـّت دارد، بررسی اين امر است كه پُشت ِ سر ِ اين ارقام: 125 افسر توپخانه، 180 افسر پياده، 59 افسر شهربانی و غيره، چه مقدار تانك و نيروی زرهي و امكانات فرماندهی و مواضع حسّاس و اطّلاعاتی نهفته بود… با اطمينان می‌توان گفت كه در تاريخ جنبش‌های سياسی در جهان، هرگز هيچ حزب و سازمان سياسی سراغ نداريم كه توانسته باشد آن همه افسر را در يك حزب غيرقانونی با ايدئولوژی كمونيستی گرد آورده باشد… سازمان افسران از يك جهت، واقعاً افسانه بود، البتّه نه به معنای قصّه و داستان بلكه به علّت امكانات و قدرتِ واقعاً فوق‌العاده و باورنكردنی‌اش به افسانه‌ای حماسی می‌ماند. وقتی سازمان (افسران) كشف شد، حتّی توده‌ای‌ها را به حيرت انداخت… درصد قابل توجـّهی از افسران جوان رزمی، فرماندهان تانك‌های «شرمن» به اضافهء برخی فرماندهان ردهء بالاترِ ارابهء جنگی، از اعضاء سازمان افسری بودند…». در برابر ِ اين «سپاه ِعظيم و رزم ديدهء توده‌ای‌ها»، دكتر مصدّق ـ بعنوان وزير دفاع ـ بخاطر عدم ارتباط با بدنهء ارتش ـ در بی‌اطلاعی يا بی‌خيالی حيرت‌انگيزی، با طعنه و تمسخر، به شاه گفته بود: ـ «حزب توده حتّی يك تفنگ هم نداشت تا چه رسد به تانك ! (دکترعلی میرفطرس: سازمان افسران حزب توده)

۱۳۸۹/۰۵/۳۰

ماه بخارا/4

گزشته نزدیک. بخارا. دو هفته پس از خروج امیر نصر.
از ایوان «کهن دژ» که سایه به سایه پایتخت بنا شده و مرکز کاخها و سراهای امیران سامانی به شمار میرفت، سه برادر امیرنصر سرگرم تماشای بخارا بودند. شاه سامانی پیش از رفتن به نیشابور، سه برادرش را به اینجا فرستاده بود تا زیر نظر باشند و حکمرانی موقت را به یکی از خویشاوندان به نام «ابوالعباس» سپرده بود. بخارا شهر شاعران و عالمان و تاجران بود؛ شهر عاشقانی که رودکی به آنان اندرز میداد:
روی به مهراب نهادن چه سود * دل به بخارا و بتان «طراز»
ایزد ما وسوسه عاشقی * از تو پزیرد، نپزیرد نماز
سراسر سرزمین بخارا سبزه زارهایی به هم پیوسته بود و آسمان مانند سرپوشی کبود بر روی سفره ای سبز مینمود. از میان شهر رودخانه بزرگی به نام «رود سغد» میگزشت که شاخابه ها و شعبه هایش به هر گوشه و کنار سرک میکشید و باغها را سیراب و آب آشامیدنی مردم را برآورده میکرد. خیابانها سنگفرش و بناها از گل و چوب بود. محله ها و برزنهایی بسیار بزرگ و وسیع داشت و انبوه مردم همه جا موج میزد. گرمابه های پاکیزه و بازارهای پربار و زیبا و خوراکهای خوب بخارا زبانزد شهرهای دیگر بود. یکی از برادران به نام ابراهیم آهی کشید و گفت:
ــ میگویند هرکس به بخارا آید به او خوش خواهد گزشت و در مجالس جالبی شرکت میکند؛ اما... ما...
سخنش را ناتمام گزاشت و اندوهگین با چشمانش به کاوش در شهر ادامه داد؛ انگار که به دنبال نجات دهنده ای میگشت. برادر دیگر به نام منصور با غم و غصه پرسید:
ــ ــ یعنی هیچیک از هفت دروازه آهنین بخارا به روی ما گشوده نخواهد شد؟!
و او نیز خاموش ماند. یحیا سومین برادر به دروازه ای که به جانب سمرقند باز میشد چشم دوخته بود و سخنی نمیگفت. در نزدیکی این دروازه دکان «هَریسه پزی» بود. هریسه به آشی میگفتند که گندم کوبیده شده و گوشت را آمیخته و میپختند. دکاندار که «ابوبکر خباز» نام داشت حرفهایی ابلهانه میزد و مردم را از حماقت خود میخنداند. آن روز که بیشتر از همیشه مردم در دکان هریسه پزی جمع شده بودند، یکی از مشتریها که از شدت خنده سرخ شده بود به دیگران گفت:
ــ ببینید این طباخ چه میگوید!
آنگاه برای او دستی تکان داد و درخواست کرد:
ــ های ابوبکر! دوباره سخنت را تکرار کن...
و آن طباخ خل وضع با صدایی بلند گفت:
ــ ــ امیرنصر را از من رنج باید دید!
قهقهه مشتریان در دکان پیچید. همه میدانستند که شاه سامانی از چه نیروی بزرگی برخوردار است؛ اما کسی نمیدانست که «ابوبکر خباز» که مامور تهیه غذا برای برادران زندانی امیرنصر بود، پنهانی پیغام آنها را برای برخی از هوادارانشان در لشگر و اهل دیوان میبرد. سودجویان و خشکه مقدسان دل خوشی از شاه سامانی نداشتند و پیوسته برای آشوب و سرنگونی او میکوشیدند. یحیا برادر امیرنصر خیلی خوب این طباخ نیمه دیوانه را در چنگال داشت و میدانست کسی به ابوبکر شک نمیکند.
شامگاهان مشتریان یکی پس از دیگری، از هریسه پزی بیرون رفتند. هیزمهای زیر دیگ همه سوخته و خاکستر شده بودند. ابوبکر طباخ خاکسترها را جارو کرد تا چوبهای تازه ای برای فردا بچیند. در پشت بام گودالهایی برای انباشتن خاکسترها به چشم میخورد. مرد طباخ خاکسترها را در جایشان ریخت و از بالای بام به کهندژ نگریست که در دوردست زیبا و شکوهمند خودنمایی میکرد.
در همان زمان در کهندژ سه برادر کم کم ایوان شاهی را ترک میکردند. یحیا که تا آن هنگام خاموش مانده بود برای آخرین بار به آسمان خاکستری نگاه کرد و به برادرانش گفت:
ــ بخارا آتشی زیر خاکستر است...
نیمه های شب ابوبکر طباخ که در زیرزمین دکانش خفته بود، از های و هوی مردم بیدار شد. از دریچه کوچک زیرزمین به بیرون نگریست. برای لحظاتی تعجب کرد که چرا طلوع سرخ رنگ خورشید بسیار زودتر از همیشه رخ داده اما دیری نپایید که دریافت همه جا را آتش فرا گرفته است. از دکانش که اینک در آتش میسوخت بدون شتاب و بی هیچ گزند بیرون آمد. در کوچه یکی از اهالی میگفت:
ــ ‌من دیدم که شعله هایی از بام هریسه پزی برخاست و به خان های دیگر فرو افتاد.
تلخندی بر لبان طباخ نشست. هنگامی که خاکسترها را به بام میبرد نفهمیده بود که در دل آنها هنوز شراره هایی روشن مانده... و باد همین شراره ها را به هر سو پراکنده میکرد و برزنهای بخارا یکی پس از دیگری به کام آتش فرو میرفت. مردم شتابان از آب و خاک و هر چیز دیگری که میتوانستند، بهره میبردند تا مگر آن آتش سرکش و ویرانگر را مهار کنند. کلبه ها و دیوارهای درست شده از نی و علف طعمع خوبی برای آن آتش پر اشتها بودند. تیمچه های بازار کفشگران، صرافان، بزازان و نیز مسجد «ماخ» که زمانی آتشکده بود، همگی میسوختند. اینک برای برادران امیرنصر بهترین زمان برای فرار از زندان کهندژ و به دست گرفتن فرمانروایی شهر فرا رسیده بود. در آن گیرودار، یحیا پنهانی چند پیک به سوی اشخاص گوناگون فرستاد.
هنگام پگاه به جای نور زرین آفتاب، دودی سیاه بر آسمان سر زده بود. سپاهیان پایگاه خود را رها کرده و به یاری مردم میشتافتند. ابوبکر طباخ با پنجاه تن در جهتی مخالف، به سوی کهندژ پیش میرفتند. بر روی دروازه کتیبه‌ای آهنین از دوران پیش از اسلام دیده میشد. مردم بخارا نسل در نسل این داستان را برای فرزندانشان بازگو میکردند که کهندژ را «سیاوش» پسر «کاووس» بنا کرده بود. اکنون در زمان سامانیان سه هزاره از بنیاد آن میگزشت... دربان کهندژ که طباخ را میشناخت از او پرسید:
ــ ‌چرا امروز صبح زود آمدی؟!
ــ ــ میبینی که دروازه سمرقند آتش گرفته و برای همین، به اندازه چند روز خوراک شاهزادگان را آماده کرده ام.
ــ چرا این همه آدم با خودت آورده ای؟
ــ ــ زیرا تعداد دیگها زیاد بود و نیز میخواهیم که برای فرو نشاندن آتش، ابزاری قرض کنیم.
ــ بسیار خوب؛ اما تنها کسانی به درون آیند که حامل دیگ خوراک هستند.
زیر نگاه سنگین و پر تردید دربان، ده مرد که دو تا دو تا، دو سر دیگی بزرگ را گرفته بودند، از دروازه گزشتند و هنوز دربان و دستیارانش دروازه را نبسته بودند که ده مرد به تندی سرپوش دیگها را کنار زدند و تیغ و قمه شان را بیرون کشیدند. دربان و یارانش در دم کشته شدند و ابوبکر طباخ دروازه را گشود. در این یورش غافلگیرانه نگهبانان دیگر نیز کشته و یا تسلیم گشتند. مهاجمان نه تنها سه برادر سامانی بلکه دیگر زندانیان را که به دزدی و آدمکشی دست یازیده بودند، آزاد کردند و بر گروه خود افزودند.
سه شبانه روز به درازا کشید تا مردم توانستند آتش را خاموش کنند اما تا یک ماه، چوبها زیر خاکستر و خاک، از تف و سوزش نمی افتاد. زیاده از یکسدهزار درم به اهل بخارا زیان رسید. و زیان بزرگتر، کشاکش میان خاندان سامانی بود.
مردم بخارا به ویژه اهالی دروازه سمرقند با حیرتی آمیخته به ترس و تمسخر، ابوبکر خباز را به یکدیگر نشان میدادند. وی از سوی یحیا برادر شورشی امیرنصر درجه سرهنگی گرفته و به فرماندهی سپاهیان زیر فرمان آن سه برادر گماشته شده بود. به راستی که آن طباخ عامی اینک در زرق و برق نظامی به جای آنکه با ابهت و نیرومند جلوه کند، مایه ریشخند مینمود زیرا چیزی از آداب و رسوم سپاهیگری نمیدانست. گامهای راست و استوار برنمیداشت و با هیکل چاق و شکم فربه خود، با شانه هایی افتاده، پاهایش را انگار روی زمین میکشید و کج و کوله راه میرفت! به فرمان یحیا لشگر شورشی با سرپرستی سرهنگ ابوبکر خباز به سوی آمودریا (جیهون) تاختند تا راه گزر از رودخانه را بر امیرنصر ببندند و مانع بازگشت او به بخارا شوند. ابوبکر طباخ در طول راه گوشتکوب خود را دور سرش میچرخاند و میگفت:
ــ با همین هریسه کوب، امیرنصر را بر زمین می افکنم!

نوشته ی: سوشیانت مزدیسنا (امید عطایی فرد)

پیمان نامه ی زناشویی

به نام ایزد مهر
با درود به سوشیانتها
خداوند گردنده خورشید و ماه/روان را به نیکی،نماینده راه
جهان را فزایش ز جفت آفرید/که از یک، فزونی نیامدپدید
اگر نیستی جفت اندر جهان/بماندی توانایی اندرنهان
)شاه نامه(
بهترین جای جهان، کانون خانواده است. زن و مرد برای یگانگی جانو روان به هم میپیوندند تا با بهره مندی و کامیابی برابر، پیوندی جاودانه داشته باشند.(اوستا)
اروس و داماد مانند روز و شب، به هم میپیوندند. اروس مانند خورشید،روشنان خود را به دنبال میکشد و جامه او نشانه فروغ مهر است. تور فرازین زوج جوان پناهگاهیست آسمانی و اهورایی در آستانه همزیستی. قند سپید سابنده، نمایه ایست از برف بارور و شیرینساز کام هستی. نقل های غلتان، یادگار تگرگ بهاری و دگردیسی زندگیست. هلهله ما جوش وخروش ابرهای نوروزیست که نویدبخش سرسبزی و بالندگیست.  شمعهایی که روشنان دل شادمان شماست، یادمان مهر مزداییست. و آینه  ی بی زنگار و پاک،بازتاب قلبهای بی آلایش است.
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود/ هرگز از یاد من آن سروخرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند/تا ابد سر نکشد وز سرپیمان نرود
آنچنان مهر تو ام در دل و جان جای گرفت/ که اگر سر برود، ازدل و از جان نرود
(حافظ)
ای نو اروسان و نو دامادان؛ راه زندگی را نیک منشانه بپیمایید. بکوشید در راستی و درستی، از همسر خویش فراتر روید تا پیوندی شادی بخش داشته باشید. (زرتشت)
[اروس و داماد میگویند]: چنین باد.
[عاقد خطاب به پدر و مادر اروس]: آقای .... و بانو؛ آیا ازاین پیوند خوشنود هستید؟ [پاسخ: آری].
[عاقد خطاب به پدر و مادر داماد]: آقای ... و بانو؛ آیا ازاین پیوند خوشنود هستید؟ [پاسخ: آری].
[اروس و داماد می ایستند. عاقد از اروس میپرسد:] بانو ...آیا آقای ... را به همسری خود برمیگزینید؟ [پاسخ: آری].
[عاقد از داماد میپرسد:] آقای ... آیا بانو ... را به همسری خود برمیگزینید؟ [پاسخ: آری].
عاقد: پیوندتان استوار و فرخنده باد.
متن گواه گیران از: سوشیانت مزدیسنا
Omidataeifard.blogspot.com


۱۳۸۹/۰۵/۲۹

پادشاهی های اروپایی / نروژ

پادشاهی نروژ کشوری وسیع اما کم جمعیت در شمال اروپا در منطقه اسکاندیناوی می‌باشد. نروژ با وسعت ۳۸۵۲۵۲ کیلومتر مربع فقط حدود ۵ میلیون نفر جمعیت دارد. این کشور دارای منابع عظیم نفت و گاز است و در عین حال دومین صادر کننده محصولات آبزی (از لحاظ ارزش) در دنیا می‌باشد. این کشور بعد از جنگ جهانی دوم رشد اقتصادی سریعی داشته و اکنون جزو ثروتمندترین کشورهای دنیا است. نروژ از لحاظ شاخص توسعه انسانی از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ در رتبه نخست دنیا قرار داشته است. شهر اسلو پایتخت این کشور و برگن دومین شهر بزرگ این کشور می باشد. زبان رسمی این کشور نروژی است.
سیستم آموزشی در نروژ بسیار پیشرفته و کارامد می باشد . این کشور از سال 2003 با اجرای سیستم Bologna process از کشورهای پیشرو در اجرای این طرح در اروپا بوده است .
تحصیلات ابتدایی در نروژ از سن ۶ تا ۱۶ سالگی اجباری است. نرخ باسوادی در نروژ ۱۰۰ درصد می‌باشد (آمار سال ۲۰۰۷)

  نروژ -- قانون اساسی
                                 (مصوب شده در : 1814 مه 17)
                                (مصوب مجلس مؤسسان در Eidsvoll)
                              (رسمی عنوان : قانون اساسی پادشاهی نروژ)
                                  (وضعیت سند ICL : 1996 فوریه 29)
[بخش] فرم الف) از دولت و religionNo_Preamble
ماده 1 [یکپارچگی] پادشاهی
پادشاهی نروژ آزاد ، مستقل ، غیر قابل تقسیم و مسلم عرصه است. فرم آن از دولت سلطنت محدود و موروثی است.
ماده 2 [مذهب ، دولت] مذهب
(1) تمام ساکنان قلمرو حق ورزش آزادانه مذهب خود را داشته باشد.
(2) مذهب پروتستان لوتری - میماند مذهب رسمی کشور. professing ساکنان آن را می نمایند ملزم به آوردن کودکان خود را در همان.
] بخش [ب قدرت اجرایی ، پادشاه و خانواده سلطنتی
ماده 3 [] قدرت اجرایی
قدرت اجرایی در کینگ ، یا در صورتی که ملکه واگذار شده است طبق قانون دربار به مفاد ماده 6 یا 7 ماده و یا ماده 48 این قانون اساسی موفق شد. هنگامی که قدرت اجرایی است بنابراین در ملکه واگذار شده ، او تا به تمام حقوق و تعهدات است که طبق این قانون اساسی و قانون زمین هستند توسط شاه برخوردار است.
ماده 4 [دین] کینگ
شاه باید در همه زمان محلی شما با ادعا پروتستان لوتری ، مذهب ، و حمایت و حفاظت مشابه دارد.
 ماده 5 [ایمنی] کینگ
شخص پادشاه مقدس است ، او نمی تواند censured یا متهم کرده است. مسئولیت استوار با شورای کرد.

http://sasjon.pardisblog.com/post79.php

۱۳۸۹/۰۵/۲۸

پرفسور پاکدامن : پیوند دهنده ی جهان با پزشکی ایران

پرفسور ابوالقاسم پاکدامن سال 1313  در ایران چشم به جهان گشود.این نابغه پزشکی جهان پس از پایان دبیرستان به آلمان رفت و در رشته پزشکی به درس خواندن پرداخت.ایشان دوره های ویژه کاری و ابر ویژه کاری را در دانشگاه های زیر گذراند:
تخصص در جراحی عمومی از دانشگاه های ماینز و دسلدرف
فوق تخصص در جراحی قلب و عروق ، قفسه سینه از دانشگاه اسن
جراحی تجربی از دانشگاه لوون بلژیک
این فرزند پاک تریته اوستایی بنیان گذار روشهای درمانی نوینی در جهان گشت. و توانست بیش از بیست مورد اختراعات پزشکی و دارویی به ثبت برساند که نمونه های زیر شهرت جهانی دارد:
کاشف روش اکسیژن درمانی خوراکی
کاشف داروی پایین آورنده ی چربی خون آنتوم
مبتکر روش درمان با آگاهی های مثبت...
روشهای درمانی این پورسینا ی زمان مورد توجه ی جهان پزشکی قرار گرفت. به گونه ای که پس از آلمان ، جامعه پزشکی آمریکا نیز با فراخواندن پرفسور پاکدامن روش اکسیژن درمانی را بکار گرفت. در این روش با انباشت مقدار اکسیژن در آب میتوان نارسایی های قلبی و عروقی از جمله اختلال در زنش منظم قلب را بهبود بخشید. همچنین فشار داخلی چشم را کاهش داد. و نیز این روش در دستگاه گوارش و سالم سازی کبد و نابودی سلول های سرطانی نقش بسزایی دارد.
استاد در این راستا در زادگاه اشو زرتشت – ارومیه – کارخانه انباشت اکسیژن آب را تاسیس نمود. تا ایران سومین کشور جهان در بکارگیری این روش نوین درمانی گردد. این استاد گرانمایه درصدی از درآمد این کارخانه را به امور نیکوکاری: درمانهای رایگان و آموزشی و دانشی اختصاص دادند.
استاد پاکدامن در کنار انجام امور تخصص سه گانه پزشکی ، به کار پژوهش تاریخ پزشکی و پزشکی ایران باستان نیز پرداختند. که آنرا به چاپ خواهند رساند. پرفسور پاکدامن همچنین با برپایی همایش ها و سخنرانی هایی  در اروپا، جهانیان را با نقش ایرانیان در پزشکی، آشنا نمودند. پرفسور پاکدامن در اینباره می گوید:
« ... این فرصتی برای من بود . بعدازظهر ها که در دانشگاه نبودم ، کارهای مطالعاتی انجام می دادم. کم کم به پزشکی سنتی ایران کهن علاقه مند شدم . بنابراین رفتم و از دوران آریایی شروع کردم.در آغاز پزشکی فقط یک علم تجربی بود یعنی فردی اگر درد و بیماری داشت ، می رفت برگی را می خورد و اگر مشکلش برطرف میشد میرفت و آن شکل را می کشید تا بقیه هم بفهمند. و این ادامه می یابد در دوران مادها و هخا منشی و اوج آن در دوران ساسانی است.دانشگاه گندی شاپور که یک مرکز علمی تمام عیار بوده است. ...[ بعد ها با استفاده از دانش ساسانی] ادامه می یابد که پورسینا نمادی کاملا گویا در این باره است.
من ماه مارس کنفراسی داشتم درباره تاثیر پزشکی ایران در پزشکی جهان.در ابتدا گفتم می خواهم ثابت کنم بیشتر چیزهایی که شما الان دارید از ایران گرفته اید. به همین منظور از ریشه شروع کردم. اگر ما تاریخ علم را بررسی کنیم میبینیم بعضی کشورها مانند : مصر، چین ، هند ، ایران ، یونان ، پایه گذار علوم طبیعی بوده اند.
تریتا نخستین پزشک ایرانی بوده است که زرتشت درباره او می گوید: تریتا ماموریت پیدا میکند از طرف خداوند که با مرگ ، تب ، بیماری ، مبارزه کند. یا مثلا در زمان مادها به پزشک می گفته اند : مدیک؛ حالا : مدیک – مدیکوس – مدیکام – مدیسین
به آنها گفتم : ما در گندی شاپور که مانند هاروارد امروز بوده است پزشکی، داروسازی ، فلسفه ، نجوم ، پزشکی قانونی ، دام پزشکی  و ... داشته ایم . سالی یک بار هم کنگره پزشکی بزرگی در آنجا برگزار می شده است .شاگردان و استادان این دانشگاه ایرانی از همه ی کشور ها بوده اند که در این مرکز تمدن جمع می شده اند. بعد از این که ما این دانشگاه را داشته ایم ، ششصد سال بعد ، اولین مدرسه پزشکی در سالرنو ی ایتالیا به وجود آمده است ، آمریکایی هم که اصلا در آن زمان وجود نداشته است. سخنرانی مفصلی بود که در پایان همه اعضای جلسه در آنجا متعجب شده بودند.
یک نمونه دیگر هم بگویم درباره ایمونولوژی که در همین 30 سال اخیر رونق گرفته است. اولین ایمونولوژیست جهان یک ایرانی بوده است. این را من نمیگویم . این را آقای دکتر بتمن استاد دانشگاه الیمنز آمریکا می گوید : ایشان در سال 1956 در کتاب تاریخ مصور پزشکی جهان می نویسد : اولین  ایمونولوژیست جهان یک ایرانی است به نام مهرداد ششم.
همین طور که میدانید آن زمان رسم بوده است که سران کشور ها همدیگر را مسموم می کرده اند. مهرداد سمی با درجه پایین می سازد و آن را می خورد و کم کم غلظتش را زیاد میکند تا بدنش مقاوم میشود. این روش هم اکنون هم به نام مهرداد ثبت شده است.
این فرهنگ غنی ماست. باید این ریشه ها در دانشگاه ها به ویژه برای نسل جوان شناسانده شود. این مشکل اساسی ما شده است که خودمان را هنوز نمی شناسیم و باور نداریم. ... »
استاد پاکدامن در زمان پهلوی ، شورای آموزش پزشکی  را بنیاد می گذارد و خود دبیر آن بود و همچنین رییس بورد تخصصی پزشکی ایران گردیده بود تا در زمانی که تعهد اسلامی ملاک گردید ناچار در آلمان این انجمن ها را پایه گذاری نمود:
بنیاد گذار و رییس انستیتو پژوهشی درمان با اکسیژن آلمان فدرال
پایه گذار و رییس دو مرکز پژوهش و درمان سرطان در آلمان
از پایه گذاران و رییس سابق کلینیک اتکولوژی در فریدن وایلر آلمان
از پایه گذاران و رییس سابق کلینیک اتکولوژی بیومد در برلین آلمان
استاد پاکدامن همچنین در گاهنامه های دانشی زیر نقش اساسی دارند:
پایه گذار و رییس هیئت تحریریه مجله ابن سینا
پایه گذار و رییس هیئت تحریریه مجله دانش و فرهنگ ایران
عضو شورای علمی مجله ارتوملکولار و تغذیه آلمان و سویس و اتریش
استاد پاکدامن همچنین جوایز زیر را هم از آلمان دریافت داشتند:
برنده جایزه علمی از بنیاد معتبر کوهنشلنر مونیخ 1993 برای ابداع روش اکسیژن درمانی
برنده جایزه نوآوری های علمی و پزشکی دوسلدرف آلمان سال 2000 میلادی
در حالی نام هر ملا و عربی در کشور استاد پاکدامن فریاد کشیده میشود ، هتا در خراسان زادگاه این استاد ، نامی از او در یادها و کوچه و خیابانها نیست.

( برگرفته از گاهنامه ی " مژده گناباد" شماره 31 )
 http://asharesane.blogfa.com/post-11.aspx

معمای مصدق/4


کودتایی که کودتا نبود
 محمود کاشانی
آنچه که پنجاه سال مطرح شده این است که در 28 مرداد یک کودتا صورت گرفته و این عنوان کودتای 28 مرداد آنچنان جا افتاده که آموزه هر جوان و میانسال یا سالخورده‌ای شده است. حال آن که اسناد و مدارکی که امروزه در اختیار است و همچنین پژوهش‌های انجام شده، همه حاکی از این است که در مرداد ماه سال 1332 هیچ کودتایی در ایران اتفاق نیفتاده است و دلایل آن هم فراوان است. از جمله اینکه در25یا 28 مرداد هیچ‌کدام از واحد‌های نظامی علیه دولت مصدق وارد عمل نشدند. کودتا یک تعریف دارد. کودتا به این معناست که واحدهای نظامی علیه دولت رسمی یک کشور وارد عمل شوند. چنانچه غالباً نظایر آن را در پاکستان و در کشورهای آفریقایی می‌بینیم، که ارتش در امور سیاسی مداخله می‌کند و رؤسای جمهور یا نخست‌وزیرها را از کار برکنار می‌کند. اما در مرداد سال 1332 واحدهای نظامی کوچک‌ترین حرکتی علیه مصدق نکردند. به این نکته نیز باید توجه شود که مصدق شخصاً وزیر دفاع ملی بود و ارتش در اختیار او بود. چون رئیس ستاد ارتش، سرتیپ ریاحی را خود وی منصوب کرده بود و رئیس ستاد ارتش تا واپسین ساعات روز 28 مرداد فرمانبر شخص مصدق بود.
فرمان برکناری مصدق روز 24 مرداد به وی ابلاغ شد و وی با دریافت فرمان شاه رسید داد و خوشبختانه رسید آن سرانجام و پس از سال‌ها در اختیار ما قرار گرفته است. در این رسید که به خط مصدق است صریحاً قید شده که «ساعت یک بعد از نصف شب 25 مرداد 1332 دست‌خط مبارک به اینجانب رسید» و از این تاریخ مصدق کوچک‌ترین ارتباطی با مردم برقرار نکرد و این فرمان را پذیرفت. بنابراین دوره نخست‌وزیری مصدق در روز 23 مرداد که شاه فرمان نخست‌وزیری زاهدی و فرمان برکناری مصدق را صادر کرد، تمام شد، نه 28 مرداد، بنابراین کودتای 28 مرداد یک دروغ تاریخی است که کوچک‌ترین مبنا و پایگاهی از نظر سیاسی و نظامی ندارد. ولی انگلیسی‌ها برای فریب مردم ایران و پنهان‌سازی مداخله خلاف حقوق بین‌الملل خود و حفظ وجهه مصدق این‌گونه وانمود کردند که در 28 مرداد کودتایی رخ داده و سرانجام مصدق قربانی این کودتا شد.
http://www.khabaronline.ir/news-14985.aspx

۱۳۸۹/۰۵/۲۷

پیشینه پزشکی در ایران/7

امید عطایی فرد
شیوه های درمانی
کارد - درمانی
برابر با آگاهی «وندیداد»، کسی که خواهان رسیدن به درجه ی کارد پزشکی بود، می بایست آزمونی را پیروزمندانه پشت سر می گذاشت. اگر تا سه بار، درمان بیمار با کارد (=جراحی) کامیابانه بود و بیمار تندرستی خود را باز می یافت، گواهی کارد پزشکی به او داده میشد. در این آزمون، بهتر می دانستند که کارد پزشکی بر روی تبهکاران انجام بگیرد و اگر آزمایش با شکست رو به رو می شد و فرد تبهکار می مرد، هیچگاه خواهنده (داوطلب) نمی توانست مردم را با کارد، درمان کند و سرپیچی از این قانون، کیفر سنگینی به دنبال داشت. در آن دوران دیرین که پول به کار نمی رفت، دستمزد پزشک بر پایه ی درجه ی مردمی (اجتماعی) بیمار بود:
خانه خدا(مرد خانه):ورزاو(گاو نر شخم زن) کم بها
ده خدا (کدخدا): ورزاو میانه بها
شهربان: ورزاو پربها
شهریار(پادشاه): گردونه چهار اسبه
شهربانو(ملکه): اشتر ماده
همسر شهربان: مادیان
همسر دهخدا: گاو ماده
بانوی خانه: خر ماده
در سال 1969، گروهی از پژوهشگران طی سفر اکتشافی خود در خراسان بزرگ (آسیای مرکزی) گورستانی را درون یک غار کشف کردند. در یک قبر بزرگ سی اسکلت را یافتند که دست نخورده باقی مانده بود. اسکلت های مزبورر را تحت آزمایش توسط کرین 14 دادند تا قدمت آن ها را مشخص سازند. نتیجه ی آزمایش، سن این اسکلت ها را بیش از بیست هزار سال نشان می داد.
تحقیقات کاملتر علمی نشان داد که این اسکلت ها حدود صد هزار سال عمر دارند. از این گذشته، روی بعضی از آن ها آثار عجیب جراحی هایی در قفسه ی سینه وجود داشت. پژوهشگران دریافتند که تکه ای از بخش مرکزی یک اسکلت به وسیله ی ترفیناسیون(1) سوراخ و برداشته شده است. عجیب تر از همه آن است که دانشمندان مزبور آثار یک عمل جراحی را روی استخوان های حاشیه ی قفسه ی سینه کشف کردند. دنده های سمت چپ اسکلت بریده شده بود؛ خواه با یک تیغه ی تیز سنگ چخماق و خواه به صورتی دیگر. مطالعه ی دقیق موضع عمل جراحی نشان می دهد که پس از بریده و برداشته شدن بخش هایی از دنده ها، سوراخی ایجاد شده بود و برای آن که بتوان عمل جراحی را به انجام رسانید، این سرواخ ها را گشاد کرده بودند. از آنجا که استخوان های اطراف این حفره ی ایجاد شده، از پریوست(2) پوشیده شده بود، دانشمندان این نتیجه را به دست آوردند که پس از موفقیت این عمل جراحی عمده، بیمار بهبود یافت و دست کم سه تا پنج سال زندگی کرد و ضخامت پریوست این نکته را ثابت می کند. دنده هایی نیز که قطع شده اند، دقیقاً آنهایی هستند که دریچه ی قلب را تشکیل می دهند و این همان روشی است که دکتر بارنارد و مقلدان وی در زمان ما به کار برده اند.(3)
با این یادآوری که عراق یا ایراک، همواره بخشی جدایی ناپذیر از فلات ایران بوده، به این گزارش می نگریم: دانشمندان انستیتوی اسمیتسونین واشنگتون اعلام کرده اند که در اثر تحقیقاتی که اخیراً به عمل آمده معلوم شده است که در 45000 سال پیش جراحی در سرزمینی که امروزه عراق نامیده می شود مرسوم بوده و اطباء با کاردها و ادواتی که از سنگ چخماق ساخته شده بود جراحی می کرده اند. در اسکلتی که مربوط به 45500 سال پیش بوده و یکسال پیش کشف شده آثار جراحی دیده می شود و مخصوصاً بازوی راست اسکلت قطع شده و بعد محل زخم التیام یافته است.(4)
به گزارش باستان شناسان از شهر سوخته(سیستان) که هفت هزار سال پیشینه دارد: کشف جمجمه ی سر یک انسان و آثار عمل جراحی بر روی آن، نشانگر علم پزشکی آن زمان می باشد.(5)
در یکی از کتاب های پیشگویانه به زبان پهلوی ، از دورانی به نام «هزاره ی هوشید ماه) یاد گشته و گفته شده که: مردم در پزشکی چنان ماهر باشند و دارو و درمان چنان به کار آورند و برند که جز به مرگ دادستانی (مرگ مقدر) نمیرند، اگر چه به شمشیر و کارد بزنند و بکشند(6)

گیاه - درمانی
در بن دهش از درختی به نام «بس تخمه» یاد شده که: تخم همه ی گیاهان از اوست. باشد که او را نیکو پزشک، کوشا پزشک و همه پزشک خوانند. به نوشته ی «وندیداد»: در برابر هر بیماری که اهریمن پدید می آورد، اهورا درمان آن را پیش رو می نهد، درمانی که به رستنی ها و بنابراین به ابر بارانزا وابسته است:
اگر بیماری(مرض)، شامگاهان فراز آید، درمان آن، بامدادان برسد.
بیماری، بامدادان فراز آید، درمان آن، شامگاهان برسد.
بشود که باران، آبهای تازه فرو بارد، خاک را نو کند، درختان را سرسبز کند و تندرستی نو و توانایی تازه در کار درمان پدید آورد.
به نیروی گیاهان دارویی، گزند (دروج) را فرو می کوبیم. آن ها می توانند ما را نیرو و توان بخشند. همه ی این گیاهان دارویی را با بزرگداشت و آفرین و نیایش برای درمان تن مردمان فرا می خوانیم.. پایداری در برابر بیماری، مرگ، درد، تب، سردرد، تب لرزه، خوره مارگزیدگی... پوسیدگی و گندیدگی که اهریمن به پتیارگی (ضدیت) خویش برای گزند رسانی به تن مردمان آفرید.
هوم، گیاهی است زرد رنگ، پر شیره و خوشبوی «که نوشابه اش، روان را بهترین و شادی بخش ترین آشامیدنی است». هوم: سرخوشی، دلیری، درمان، افزایش، بالندگی، نیروی تن و هرگونه فرزانگی را به ارمغان می آورد.(7)
ایا نوشابه ی هوم همان نوشداروی یاد شده در شاهنامه است؟ رستم پس از آن که پسر ناشناسش سهراب را زخمی می کند به کاووس پیام میدهد که « به دشنه جگرگاه پور دلیر دریدم» و:
از آن نوشدارو که در گنج توست/ کجا خستگان را کند تندرست
به نزدیک من با یکی جام می/ سزد گر فرستی هم اکنون ز پی
در زبان سومری (ایران غربی) لغت واحد «شامو» شامل دو معنای «گیاه» و «پزشکی» می شد. در ترکیبات دارویی که نسخه هایشان داده شده است، تعداد اجزای گیاهی به مراتب بر عناصر دیگر فزونی دارد؛ بدین ترتیب از 550 قلم ماده که نام برده شده، 250 قلم؛ گیاهی اند و 120 قلم؛ معدنی و 180 ماده ی دیگر؛ جانوری و یا بدون هویت اند . اما اهمیت واقعی اجزای گیاهی، آنقدر در تعدادشان نیست که در تکرار مصرفشان در نسخه های مختلف، به طوری که از 5880 نسخه، حدود 4600 نسخه بر اساس اجزای گیاهی تجویز شده اند. بر آن چه گذشت ، باید چند ماده ی دیگر افزوده شود که مصرف عمومی داشتند و بیشتر برای تهیه ی دارو و آسانی در استفاده ی آن به کار می رفت. از جمله انواع الکل های ساخته شده از انگور، آب جو، چربی ها، و روغن ها، موم، عسل،شیر. گلاب که گاهی از ایران وارد و به طور معمول در پرستشگاه های بابل درست می شد، دارویی گرانبها با مصارف بسیار بود و حتا تقریباً نوعی اکسیر درمان بخش شمرده می شد... کرچک از ایلام به بین النهرین می رفت.(8 )
«محمدی ملایری» می نویسد: «می توان انگاشت که در فن گیاه شناسی و داروسازی نیز آثار و نوشته هایی از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده، هر چند نامی از آن ها به ما نرسیده است. این را از اینجا می گوییم که اثر ایران در طب گیاهی عربی و اسلامی بسیار نمایان است. بهترین نمونه ی این اثر، کلمات و اصطلاحات بی شمار فارسی است که در این دسته از کتاب های عربی به کار رفته. در واقع مقدار زیادی از گیاهان و داروها در این کتاب ها همچنان به نام فارسی خوانده می شوند و بیشتر کلماتی هم که به عربی نقل شده غالباً نقل به معنی یا ترجمه ی همان اسم فارسی است. و این می رساند که این نام ها از آثار پهلوی در این کتاب ها راه یافته اند.(9)
اثری چینی در سده ی هشتم میلادی، شرحی درباره ی داروهای ایرانی دارد. در سده ی دهم میلادی «لی هسین» از نوادگان خاندانی ایرانی که در ایام فرمانروایی دودمان «سوئی» در چین ساکن شده بودند، کتابی به نام «قرابادین داروهای بیگانه» تالیف کرد و به عنوان سالکی تائویی- باور که مهارت خاصی در ساختن داروهای مرگ موش دارد، آوازه ای بلند داشت.(10)

مانترا - درمانی
اگر پزشکان به درمان بیمار بپردازند- یکی با کارد پزشکی، دومی با گیاه درمانی، سومی با مانترا درمانی - این سومین است که بهتر از همه، بیماری را از بیمار دور می کند.(11)
مانترا پزشکان ایرانی از تاثیر صداها و آواها بر ذهن و مغز انسان آگاهی داشتند و جالب است بدانیمکه موسیقیدانان ایران باستان خط یا نت ویژه ای ساخته بودند که 365 حرف یا علامت داشت و همه ی صداها را می توانستند به یاری این «آوانگار» ثبت کنند.
به نوشته ی «بن دهش» از سوی کیهان که «گرودمان» خوانده می شود، همواره آوازی به نوای خوش می اید که روان را خنیایی و رامش از اوست.
به تقلید از آوای کیهان، دستگاه های ویژه ی موسیقی به نام «وین بانگ» ساخته شد. به گفته ی «فرن بغ دادگی»: وین بانگ آن است که پرهیزگاران نوازند و اوستا را برخوانند،بربط، تنبورريال چنگ و هر ساز زهی را که نوازند، وین خوانند.(12)
روش هایی که امروزه به نام هیپنوتیزم و تلقین و موسیقی درمانی شناخته می شود برگرفته از دانش ایرانی مانترا پزشکی می باشد.
 

آب - درمانی
در اوستا این سروده ها در ستایش و سودمندی اب ها آمده است:
ای آب اهورایی، بشود که تو برای من تندرستی و درمان، گشایش و بالندگی، زندگی خوش، آسایش روان، روشنی اندیشه و گفتار و کردار، و پسران کارآمد فراهم آوری.
ای آب های بارور، شما را به یاری همی خوانیم، شما را که همچون مادرید، شما را که همچون گاو شیرده، پرستار بی نوایانید و از همه آشامیدنی ها بهتر و خوشترید.(13)
آبی که چشمه ی «اردویسور» نام دارد، تخمه (نطفه) را در تن مردان، کودک را در زهدان زنان و شیر را در پستان مادران پاک می کند.(14)
در سروده های «ودا» که پس از اوستا کهن ترین نغمه های آریاییست، می خوانیم:
ای آب، تو سرچشمه ی شادمانی های تازه هستی، به ما نیرو و تابش عطا کن. از آن شربتی شیرین بر ما بنوشان که همچون مادری دلبنداز ما مراقبت خواهد کرد. تو قادری تمام بیماری ها را شفابخشی. به ما قدرت بده که زندگی کنیم و تولید نماییم. آب ها سرشار از اثرات شفابخشند.نیکی ها را در ما برمی انگیزند و بیماری ها را از بین می برند.

خوراک - درمانی

از خوراکی که مردمان خورند، شیر گوسفندان بهتر آفریده شده است. چه مردم و چارپای که از مادر بزایند، تا زمانی که بتوانند خوراک را بخورند، نمو و پرورششان از شیر است و با شیر، بهتر می توانند زیست. و اگر مردم را هنگامی که از شیر مادر بازگیرند، به شیر گوسفندان آموخته کنند (عادت دهند)، دیگر نان (خوراک) به کارشان نیاید.. مردم شیرخوار تندرست تر و زورمندترند و نیز زایش فرزندانشان بی گزند تر باشد.(15)
به گفته ی وندیداد: اگر زنی کودکی مرده به دنیا می آورد باید سه تا نه شب از نوشیدن آب خودداری می کرد و گوشت و نان و شراب، خوراکش بود. اگر دچار تب لرزه می شد، آنگاه می توانست اب بنوشد.

بوی - درمانی
در وندیداد از چوب های خوشبویی نام برده شده که اگر برای هیزم آتش به کار بروند «از هر سویی که باد، بوی خوش آن آتش را ببرد، هزاران تن از دیوان ناپیدا... می افتند و کشته می شوند.»
نوشتارهای پهلوی سرشار از آگاهی هایی درباره ی عطر گل ها و گیاهان است.


پی نوشتها:
1.Trephination مته مخصوص برای سوراخ کردن دایره ای شکل جمجمه یا صلبیه است.
2.Periostum پوشش فیبری که استخوان را می پوشاند.
3.سفر به دنیاهای گمشده، ص 56 تا 58.
4.روزنامه اطلاعات،77/6/21.
5.روزنامه ی کیهان، 71/7/18.
6.زند بهمن یسن، ص 18.
7.یسنا، هات 9 تا 11(هوم یشت).
8.تاریخ پیشرفت علمی و فرهنگی بشر، ص 668 و 673.
9.فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، ص 238.
10.تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی،ص 666.
11.وندیداد، 7:44.
12.بن دهش، ص 123 و 93.
13.یسنا، هات 68 و 38.
14.وندیداد، 7:16.
15.مینوی خرد، 12-15:1.

۱۳۸۹/۰۵/۲۵

استوره های فردوس/5

امید عطایی فرد

جامه ی بهشتی
در «بن دهش» پوشش «بادنیکو» به رنگ سبز است که یادآور رنگ گیاهان و برگ درختان می باشد. و نیز می تواند استعاره ای درباره ی جامه ی ابریشمین باشد. واژه ی استبرق در زبان پهلوی: ستبرک و در فارسی نوین: ستبره، ستبر آمده که به حریر ضخیم گفته میشود. حور از ریشه ی هور به معنی روشن و تابان، و «عین» از آینه( و eye=چشم) می باشد. استاد «نوبخت» در «دیوان دین» درباره ی کلمه ی سندس می نویسد: سون دیس (مانند آفتاب). دور نیست که سندس همان پارچه ای باشد که متاخرین، آن را کلمه ی زربفت شناخته اند.
«ارداویراف» می گوید: روان آن زنان بسیار نیک اندیش، نیک گفتار و بسیار نیک کردار و فرمانبردار که شویشان را به سالاری پذیره دارند، در جامه ی زرنشان و سیم نشان و گوهر نشان دیدم.
به نوشته ی «مینوی خرد»: از جامه ای که مردمان پوشند، برای تن: پرنیان و برای روان: پنبه بهتر است.
در گزیده های زادسپرم اشاره شده که زرتشت در رود دائیتی رفت. چون از آب برآمد و جامه پوشید، بهمن امشاسپند را به پیکر مرد زیبای روشن و درخشانی دید که موهایش فرق دو تا داشت.(1) جامه ای مانند ابریشم پوشیده داشت که هیچ برش و در آن نبود، زیرا ار روشنایی بود.
بهمن بدو گفت: ای زردشت سپیتمان، این جامه را که (با خود) می بری، بده (بر زمین بنه) تا با آن کسی همسخنی کنیم که .. مقدس ترین مینوان و نیکوترین موجودات است.(2)
زردشت پس از بازگشت، در کنار جامش، ماده دیوی را می بیند و او را نابود می کند.
به نوشته «هنری کوربن»:امشاسپند به زردشت فرمان می دهد که جامه از تن به در آرد، یعنی از پیکر مادی، از اعضای حواس، برون شود تا او را به حضور خیره کننده ی هیئت هفتگانه الهی هدایت کند... زردشت از همان دم که به انجمن ملکوتیان اندر می آید، دیگر انعکاس وجود خود بر روی زمین را نمی بیند، زیرا مهین فرشتگان با احتشام تابناک خود همه جا را روشن کرده اند(زادسپرم 13:21). زیرا وی جامه ی مادی از تن به در می آورد و پیش از رسیدن روز رستاخیز، جسم نوری می یابد و در همان جوشش محض، به آنان می پیوندد بی آنکه سایه ای بیفکند، زیرا خود کانون نور است. و اینها همه بدین معنی است که جایگاه و عضور حوادثی که در زمین ایران ویج به وقوع می پیوندد، جسم لطیف نوری است.(3)
در سروده ای مانوی می خوانیم:
پوشانیدندم در جامه ای از روشنایی..
و گذر داده شدم از آن درد و رنج تن
با شکوه، همه پرستشگاه ها و..آرامش(گاه)
چه شاد مانند در روشنی و درد ندانند
و همه (آنان) که بدانجا در آیند (بر جای) مانند، جاودان
ایشان را هرگز در نیاید نه زخم و (نه) دشواری
جامه ای در پوشند که کسی با دست نساخته
هماره پاک و درخشان
در منظومه ای به نام «جامه مروارید» یا «جامه ی فخر» نیز از پوشش بهشتی سخن رفته است. به نوشته ی «زرین کوب»: منظومه ی «جامه ی فخر» در قرن دوم میلادی به زبان سریانی نوشته شده است. ذکر سرزمین پارت و جرجانیه در متن به عنوان مشرق، احتمالاً باید نشانی باشد از تاثیر فرهنگ ایرانی.
* از شرق که خانه ی ما بود، پدرم و مادرم مرا به توشه ی راه، روانه کردند.. جامه ی فخر را که از راه محبت برای من ساخته بودند، از من بستدند.. آنگاه با من عهدی کردند که .. «اگر تو به سرزمین مصر فرود آیی و از آنجا گوهر یکتایی را که درون دریاست و اژدهایی گران دم آن را نگه می دارد، باز آوری، آنگاه توانی که جامه ی فخر و قبای ارغوانی را که بر بالای آن می پوشند، بر تن کنی»...
من شرق را فرو گذاشتم و به همراه دو تن ندیمان خویش فرود آمدم... اما احوالی پیش آمد که... گوهر را که پدر و مادرم مرا برای آن فرستاده بودند، از یاد بردم... آنگاه در قلمرو ملکوت، فرمان چنان رفت که همگان به درگاه بشتابند؛ شاهان و سروران سرزمین پارت و جمله ی شهزدگان شرق، آنجا حاضر آیند.. پس نامه ای برای من نوشتند:«جامه ی فخر خویش را به یاد آر؛ قبای پر جلال خویش را به یاد آر که بر تن کنی و خویشتن بدان بیارایی. و آنگاه نام تو در کتاب قهرمانان خوانده خواهد شد...»
دیگر به آن گوهر اندیشیدم.. و از آنجا گوهر را در ربودم... باز به روشنایی خانه ی خویش و به دیار سپیده دم بازگشتم. جامه ی فخر را که از تن برکنده بودم و قبایی را که از تن برکنده بودم و قبایی را که آن را فرو می پوشانید، از بلندی های سرزمین جرجانیه... نزد من فرستادند. در یکدم همانگاه که آن را دیدم، جامه ی فخر همچون ذات و هستی خود من می نمود... و خویشتن را به زیبایی رنگ آن بیاراستم و قبای خویش را که رنگ های درخشان داشت، بر سراپای وجود خود فرو کشیدم و تا به دروازه ی سلام و سپاس بر آمدم. پس سر خویش فرو آوردم و به پیش جلال آنکس که آن را فرستاده بود... و من با وی، در ملکوت وی بودم(4)

پی نوشت:
1.گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشایند (حافظ)
2.یونکر H.junker این جامه را نمادی از رها کردن جسم و آماده شدن برای عروج به عالم برین گرفته است.
3.ارض ملکوت، ص 63.
4.ارزش میراث صوفیه، ص 274 تا 288.
دنباله دارد...

۱۳۸۹/۰۵/۲۴

معمای مصدق/3

شاهپور غلامرضا پهلوی:
بازگشت برادر من به کشور را از سوئی سرهنگ نصیری و ژنرال زاهدی تدارک کردند، که فرمان شاه را در دست داشتند و مردم را از تصمیم شاه آگاه کردند، و از سوی دیگر توسط روحانیان، نظیر آیة الله کاشانی، که خواستار بازگشت شاه به کشور بودند، تدارک کردند. این رویداد خود گویای اهمیت نقش مقامات عالی مقام دینی آن زمان است. بسا تصمیم آنها بر بازگرداندن شاه به کشور کمتر بخاطر علاقه به شاه و بیشتر از بیم کمونیستها بود که در صحنه سیاسی ایران آن روز بس حاضر بودند . دانشجویان دانشکده افسری به میان مردم رفتند و وضعیت را برای مردم تشریح کردند و آنان را به عمل بر انگیختند. 50 سال بعد من می توانم تأیید کنم که بازگشت برادر من به کشور ثمره اراده واقعی مردم بود.
با وجود این، باید بگویم که سیا به بازگشت شاه ذیعلاقه بود. مصدق اعضای نزدیک به حزب توده را وارد حکومت خود کرده بود. بقای حکومت او بمعنای نفوذ روز افزون مسکو در امور داخلی ایران بود ... سیا بودجه مخصوصی را برای برانگیختن تظاهرکنندگان بسود شاه اختصاص داده بود. اما نیازی به صرف همه آن نشد زیرا لازم نبود به مردم پول داده شود برای آنکه خواستار بازگشت شاه خود شوند. این امر را رئیس سیا، روزولت، افشا کرد.
اما این امر مانع از آن نشد که بخاطر مداخله ای که واقع نشد، و به سیا نوعی حق اخلاقی بر شخص شاه می بخشید، سیا به خود ببالد . بمدت نزدیک به 30 سال، سیا زندگی سیاسی ایرانیان را زهر آلود کرد. با این ادعای دروغ سیا می خواست به ایران و شاهش فشار بباورند که مدیون او هستند این برداشت سیا به مذاق مصدق و طرفداران او بیشتر خوش می آمد تا قبول شکستی که مردم ایران به آنها وارد کردند. ترجیح می دادند ثابت کنند که قدرت را بخاطر آن از دست دادند که امریکائیها تصمیم گرفتند شاه را بر تخت سلطنت باز نشانند... این رویه مصدق و هواداران او کار را بر سیا، در اشاعه ضد اطلاعات آسان کرد. مدارک در اختیار سیا که طبقه بندی فوق سری یافته بودند و 50 سال بعد می باید واقعیت را آشکار کنند، بنا بر آگاهی که بتازگی پیدا کرده ایم، در آتش سوزی گم شده اند! .
« به ذائقه من، با مصدق به بخشندگی رفتار شد. در 27 اوت توسط ژنرال زاهدی، با منتهای ادب، توقیف شد - خود او نیز یکی از وزرای کابینه های سابق مصدق بود - . مصدق زندانی شد و در 24 نوامبر 1953 محاکمه شد. محاکمه او به یک کمدی واقعی بدل شد. او نخست صلاحیت دادگاه را رد کرد . می خواست بصفت نخست وزیر و توسط مجلس، داوری شود . خود را همچنان نخست وزیر می دانست و خواهان یک محاکمه سیاسی بود...بازیگر کمدی که او بود توانست هنر خویش را نشان دهد . دادگاه تماشاخانه شد. در صحنه نمایش او هم می خنداند و هم می گریاند، هم متأثر می کرد و هم تلخکام . با هنرمندی تمام، او که روی سخنش اساسا با خارج بود، موفق شد خود را شهید راه مردم سالاری نمایان گرداند و تصمیمهای ضد مردم سالاری ضد مشروطیت و ضد وطن دوستی را از یادها ببرد ... او یک وطن دوست بزرگ بود اما منافع حیاتی کشور خویش را، در لحظاتی بس مهم، از یاد برد ... -
http://www.mossadeq.com/languages/farsi/mos-gholamreza.html

۱۳۸۹/۰۵/۲۳

ماه بخارا/3



سرگزشت امیر نصر سامانی

نیشابور. سال ۳۱۷ قمری.
جلوداران سپاه سامانی از راه رسیده بودند اما امیرنصر هنوز نیامده بود. در بلندترین قله‌ی رشته کوه «بینالود» میان توس و نیشابور برکه جوشانی به نام «چشمه سبز» با آب پاک و زلال خود تا یک فرسنگی پیرامون را دربر گرفته بود. در آنجا حتا شبهای تابستان نیز بدون پوشاک گرم نمیشد به سر برد. شاه سامانی در آن آب و هوای باصفای کوهستانی گوش به سرگزشت شگفت انگیز «یزدگرد بزهکار» سپرده بود که از سوی دبیر خاصش «اشعث» بازگو میگردید:
یزدگرد پسر بهرام که به سبب تبهکاریها و بیدادگریهایش او را بزهکار میخواندند روزی دچار خونریزی از بینی شد. پزشکان تنها یک هفته میتوانستند با دارو، خونریزی را بند بیاورند و دوباره آغاز میگشت. موبدی به نام «هوش یار» به شاه ساسانی گفت:
ــ ای شهریار؛ تو از راه پروردگار برگشته ای و گمان کرده ای که از چنگ مرگ میتوانی بگریزی. چاره ات این است که به «چشمه سبز» در توس بروی و در پیشگاه یزدان به زاری نیایش کنی.
شاه ساسانی این رای را پسندید و به چشمه سبز آمد. از یزدان نیکی دهش یاد کرد و از این آب بر سر و روی خویش زد. چند هفته ای خونریزی بینی اش بند آمد. دوباره دچار گردنکشی شد و ایزد را فراموش کرد. زمانی نگزشت که از ژرفای برکه اسبی سپید نمودار شد با لنگهایی کوتاه، سرین گرد مانند گورخر، زاغ چشم و دمب بسیار بلند. به فرمان شاه، چوپانان و سپاهیان با زین و کمند کوشیدند تا آن اسب را بگیرند و رام کنند؛ اما فرو ماندند. شاه آشفته شد و خودش به نزدیک اسب رفت. آن جانور هیچ حرکت و جنبشی نکرد و یزدگرد بزهکار پس از نهادن زین و لگام به پشت اسب رفت تا دمب او را ببندد. ناگهان آن حیوان سرکش غرید و با سم های سنگینش چنان جفتکی زد که شاه بر زمین کوبیده و کشته شد...
در همین زمان اسب امیرنصر شیهه ای نابهنگام کشید و او را به اندیشه فرو برد. دلش شور میزد. پیش از أنکه از به سوی نیشابور حرکت کند، برای احتیاط، برادرانش را که قبلن طغیان کرده بودند، در یکی از دژهای بخارا زندانی کرده بود تا دوباره دست به شورش نزنند. آوای کرنا برخاست و سپاه سامانی راهش را به سوی نیشابور ادامه داد تا به طلایه داران ملحق شود.
نیمه شب امیرنصر از خواب پرید. چنان عرق میریخت که انگار از جایگاهی گرم و تفتیده بیرون آمده است. کابوسی که دیده بود در سرش میچرخید: خواب دید که در کنار چشمه سبز نشسته و ناگهان اسبی شعله ور از دل برکه درآمد و همه جا را به آتش کشید. سپس «ابوالعباس» حکمران موقت بخارا با پیکر و رخساری خونین نمودار شد و فریادزنان امیرنصر را به یاری خواست...
چندهفته ای که امیرنصر در نیشابور به سر برد، با پیشواز گرم مردم روبرو شد. این شهر با روستاهای کوچک و بزرگی که پیرامونش را دربر داشت و نیز بازارهای گوناگونش، بسیار آبادن مینمود. در نیشابور پارچه های پنبه ای و ابریشمی و هچنین جامه هایی گرانبها برای امیران و فرمانروایان میبافتند که تا دورترین سرزمینها فرستاده میشد. محله «شادیاخ» از زیباترین بخشهای نیشابور به شمار میرفت و در این برزن، باغهایی چون بهشت به چشم میخورد. و در میان همین باغها خیمه های امیر سامانی و سپاهش را برافراشته بودند. در هوایی پاک و دل انگیز شاه به «اشعث» گوش سپرده بود که شعرهایی از شاعران نیشابور برایش میخواند و این چکامه از «خبازی نیشابوری» بر دلش نشست:
میبینی آن دو زلف که بادش همی برد * گویی که عاشقیست که هیچش قرار نیست
یا نی که دست حاجب سالار کشورست * از دور مینماید که امروز بار نیست
امیرنصر به یاد همسرش «خورشید» افتاد و حس کرد که دلش بسیار برای او تنگ است. شنیدن غزل بعدی که از «استغنائی نیشابوری» بود بر دلتنگی اش افزود:
به ماه ماندی اگر نیستیش زلف سیاه * به زهره ماندی اگر نیستیش مشکین خال
رخانش را بی یقین گفتمی که خورشیدست * اگر نبودی خورشید را کسوف و زوال
و در آن هنگام که خورشید در نیشابور غروب میکرد، در بخارا سوگلی امیرنصر به دست شورشیان گرفتار شده و زلفانش به باد رفته بود.

نوشته امید عطایی فرد (سوشیانت مزدیسنا)
ادامه دارد

_________________
omidataeifard.blogspot.com

۱۳۸۹/۰۵/۲۲

معمای مصدق/2

دیدگاه دکتر پیروز مجتهدزاده درباره 28  امرداد
در اين گونه مسائل سياسي هر واژه و اصطلاحي تعريفي دارد. در ايران چون ما اصولاً علم سياستي نداريم هيچ چيز تعريف شده نيست. کودتا عبارت از حرکتي است اغلب ناگهاني و گاه با حضور نيروي نظامي براي نابود کردن حاکميت کشور و حاکميت تشکيل مي شود از سه قوه مجريه، مقننه و قضائيه که اگر کسي اين سه قوه يا دو تا از آنها را سرنگون کند، مي شود کودتا و آنچه در سال 32 در ايران اتفاق مي افتد اين است که آقاي مصدق پارلمان را منحل کرد و قوه قضائيه را سر بريد. بنابراين از سه قوه دو قوه را از ميان برداشت و قوه سوم را که قوه مجريه بود باقي گذاشت چون خودش در راس آن حضور داشت و نيز رئيس کل قوا را اخراج کرد يعني تا اينجا کودتا به تمام معنا واقع شد."
مجتهد زاده افزود : "  آن چيزي که در 28 مرداد اتفاق افتاد عبارت بود از ابلاغ عزل نخست وزير دولت ياغي از سوي سلطنت، منتها چون حرکت ناگهاني بود و مصدق غافلگير شد و از ارتش هم تنها سرهنگ نصيري بود با دو تا جيپ ارتشي که رفته بودند حکم را ابلاغ کنند که در نهايت مصدق همه را زنداني کرد آن وقت اينها مي گويند کودتا همين است و بعد به دليل حضور روزولت مي گويند کودتاي آمريکايي"
...
http://www.asriran.com/fa/pages/?cid=91657

۱۳۸۹/۰۵/۲۰

پیشینه پزشکی در ایران /6

امید عطایی فرد

دستورهای بهداشتی
در جلد هفتم «دینکرد» می خوانیم: همان طور که ما دارای جسم و روح هستیم، باید قوای جسمانی و روحانی خود را- هر دو- حفظ کنیم. اگر قوای روحانی ضعیف گردد، قوای جسمانی نیز نقصان پذیرد. و اگر قوای جسمانی مختل گردد، روح متاثر خواهد شد. پس باید کوشید که هر دو سالم و قوی بماند.
این نکته را در گفته ی «پیران» به رستم می بینیم:
همی خون فشانم به جای سرشک/ همیشه گرفتارم اندر پزشک
در کتاب های دیگر توصیه شده که: پیش از خوردن، باید دست را شست، جامه ی آسوده پوشید، پیرامون را بالش نهاد و خاموش و بی گفت و گو به خوراک پرداخت، بی آنکه پرخوری شود.(1) در تاریکی، خوراک خوردن جایز نیست.(2)
در آیین شست و شو و غسل، آب باید از ین بخش های اندام می گذشت: تارک سر، میان ابروان، پشت سر، گونه ها، گوش ها، شانه ها، زیر بغل ها، بالای سینه، پشت، پستان ها، پهلوها، سرین ها، اندام نرینگی یا مادینگی، ران ها، زانوها، ساق ها، قوزک ها، پاشنه های پا، کف های پا، انگشتان پا.(3)
برای پاکیزگی، دو مکان را به عنوان قرنطینه در نظر می گرفتند:
1.برشنوم گاه: زمین مستطیل شکل بود با 9 گودال. افراد ناپاک نخست به تن خود خاک می مالیدند و سپس ایشان را در یکایک گودال ها غسل می دادند. آنگاه به تن خویش، گیاهان خوشبوی می مالیدند و پس از پوشیدن جامه، به اَرمِشتگاه می رفتند.
2.اَرمِشتگاه: جایی سرپوشیده بود که افراد ناپاک مانند زنان حائض و یا کسانی که مُرده را به دخمه می بردند، باید مدتی را دور از دیگران، در آنجا به سر می آوردند تا از سرایت بیماری های احتمالی به مردم جلوگیری شود.
به روایت یکی از کتاب های پهلوی: هنگامی که زن آبستن است، باید آتش را همواره روشن نگه داشت. زمان زاییدن، چند زن به یاری می آیند؛ یکی شانه ی راست و دیگری شانه ی چپ زائو را می گیرد. یکی دیگر دست بر گردنش می افکند و آن دیگری میان او را می گیرد. یک زن هم برای درآوردن نوزاد و بریدن ناف کمک می کند.(4)
از آنچه که در گزارش های تاریخی و کتاب های دینی نگاشته شده، چنین بر می آید که ایرانیان:
1.بر روی زمین، آب دهان نمی انداختند.
2.از جام و ظرف یک دیگر نمی خوردند.
3.هنگام ادرار می نشستند و ایستاده این کار را نمی کردند.
4.آب های ناپاک و ناشناخته را پیش از نوشیدن، می جوشاندند.
5. آب و هوا و خاک و آتش را آلوده نمی کردند.
6.خزندگان و حشرات زیان بخش را از میان می بردند.
7.از آمیزش با زن دشتان(حائض) خودداری می کردند.
8.ابرازها و جامه های ناپاک را با بهره گیری از آب و نور خورشید می پالودند.
9.پزشکان هنگام درمان بیمار، پنام (دهان بند) می بستند، که امروزه نیز انجام می شود.
10.برای نخستین بار در جهان، گرمابه های بهداشتی ساختند که برخی کاربرد درمانی داشت.
در «خورشید یشت» با اشاره به ویژگی گندزدایی خورشید آمده است: هنگامی که خورشید برآید، زمین اهورا آفریده، پاک شود، آب چشمه ساران، آب دریا، آب ایستاده پاک شود، اگر خورشید برنیاید، دیوان آنچه را که در هفت کشور است، نابود کنند.
با آگاهی از پاکسازی نور خورشید بود که ایرانیان همواره خانه های نورگیر می ساختند. در کتاب «کورش نامه» اثر گرنفون به پزشکان و جراحان چیره دست نظامی در سپاه ایران اشاره شده است. هم چنین می خوانیم که کمبوجیه اول (پدر کورش) به کورش بزرگ می گوید: - اگر قرار باشد که سپاهیان در جایی توقف طولانی نمایند باید که جای پاکیزه و سالمی برای اردوگاه انتخاب کنی...
کورش گفت: -اولین قاعده که رعایت خواهم کرد خودداری از پرخوری است که مادر ناخوشی هاست. دیگر، هضم و دفع آنچه در بدن وارد می شود که بهترین راه برای تامین تندرستی و تقویت است.(5)

پی نوشت:
1.روایت پهلوی، ص 68.
2.شایست ناشایست،ص 113.
3.وندیداد، 72-:40. 8.
4.شایست و ناشایستريال ص 122 و 126.
5.سیرت کورش کبیرريال ص 50 و 51.

بدرود با الاهه ی آواز

عصر روز چهارشنبه 24 امرداد ماه، بانو الاهه خواننده نامدار درگزشت.

شمع و پروانه منم مست ميخانه منم
رسوای زمانه منم ديوانه منم
رسوای زمانه منم ديوانه منم

يار پيمانه منم از خوب بيگانه منم
رسوای زمانه منم دیوانه منم

چون باد صبا در به درم
با عشق و جنون همسفرم
شمع شب بی سحرم
از خود نبود خبرم
رسوای زمانه منم ديوانه منم

تو ای خدای من شنو نوای من
زمين و آسمان تو ميلرزد به زير پای من
مه و ستارگان تو ميسوزد ز ناله های من
رسوای زمانه منم ديوانه منم
رسوای زمانه منم ديوانه منم

وای از اين شيدا دل من
مست و بی و پروا دل من
مجنون هر صحرا دل من
رسوا دل من رسوا دل من
ناله تنها دل من داغ حسرت ها دل من
سرمایه سودا دل من
رسوا دل من

خاک سر پروانه منم خون دل پيمانه منم
چون شور ترانه تويي چون آه شبانه منم
رسوای زمانه منم ديوانه منم
رسوای زمانه منم ديوانه منم

۱۳۸۹/۰۵/۱۹

فردوسی بزرگ، زبان فارسی و تاريخ ايران

علیرضا سیف الدینی (ارتباز)

شور ميهن پرستی و ايران دوستی فردوسی بزرگ را بر آن داشت كه از دانش ژرف خود در زبان فارسی برای سرودن شاهنامه بهره گيرد. او همه كوشش خود را به كار برد تا هنگام سرودن شاهنامه زبان فارسی را از آلودگی به واژه های بيگانه آن هم بيگانه ای كه كشورش را به نابودی كشانده و كوشش داشت با چيرگی بر زبان فارسی ايران را برای هميشه همانند ديگر كشورهای باستانی خاورميانه به كشوری عرب زبان و در نتيجه به سرزمين عربی دگرگون كند بزدايد. اگر امروز زبان شيرين فارسی را در بيان پيوندها و انديشه های خود به كار می بريم وامدار نخستين سرايندگان ايران به ويژه فردوسی بزرگ هستيم.
در ده ها هزار بيت شاهنامه ای كه او به زيور شعر آراست به ندرت به واژه های بيگانه بر می خوريم. بدين ترتيب می توان پذيرفت كه فردوسی به بازسازی زبان فارسی كه پيش از او سرايندگان نخستين ايران با پشتيبانی شاهان ايران و وزيران ايران آغاز كرده بودند به نقطه ی اوج رسانيد.
استادان بزرگ زبان فارسی در زمان ما بسيار روشن در اينباره سخن گفته اند. دكتر جلال خالقی مطلق كه نفيس ترين و درست ترين شاهنامه را با بيرون ريختن سروده هایی كه از فردوسی نبوده و در شاهنامه راه يافته به چاپ رسانيده در يك جمله می نويسند:
"شاهنامه فردوسی مطلقاً بزرگترين گنجينه ی لغات و اصطلاحات و تركيبات زبان فارسی است."
در بخش های استوره ای و حماسی شاهنامه داستان ها به گونه ای افسانه ای آمده و فردوسی به انگيزه امانت داری به زيبایی از روی شاهنامه منثور ابومنصوری به زيور شعر چنان آراسته و يك اندر دگر بافته كه مردم خواندن آن را بسيار دوست دارند.
زنده ياد پژمان بختياری در سروده ای اشاره ای دارد:

اگر تاريخ ما افسانه رنگ است  / من اين افسانه ها را دوست دارم

ولی نبايستی آن را افسانه دانست، زيرا بازگو كنندگان تاريخ استوره ای و حماسی ما فرمانروايان خودكامه و نامردمی و خدانشناس را به ديو (موجود افسانه ای) مانند كرده اند و خواست آنان از ديو تنها اين گونه كسان بوده اند و فردوسی با بيان ويژه ای اين نكته را در پايان داستان رزم رستم با اكوان ديو بسيار ظريفانه روشن كرده است:

تو مر ديو را مردم بد شناس / كسی كو ندارد ز يزدان سپاس
هرآن كو گذشت از ره مردمی / ز ديوان شمر مشمرش آدمی

فردوسی اندر گفتار گردآوردن شاهنامه به روشنی يادآور می شود كه اين داستان ها را افسانه و دروغ مپنداريد. آنچه از گذشته و ساليان دور گاهی با رمز و اشاره سخن رفته است بايستی با خرد و در برش زمانی و مكانی خود نسبت به آن داوری كرد.

تو اين را دروغ و فسانه مدان / به يكسان روش در زمانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد / وگر بر ره رمز معنی بود

گذشته از بخش های استوره ای و حماسی، ويژگی بيشتر شاهنامه در اين می تواند باشد كه يكی از پذيرفتنی ترين بن مايه تاريخ رزمی ملت كهنسال ايران از آغاز پايه گذاری شاهنشاهی كشورمان با همه ی فراز و نشيب های آن تا فروپاشی اندوه بر انگيز آن به دست تازيان است. شوربختانه بايستی گفت كمتر مورد نگرش تاريخ نويسان مدارس ايران بوده است. تاريخ نويسان ما رويدادهای رزمی كشور ما را از روی نوشته های تاريخ نويسان بيگانه آن هم بيگانگانی كه با ايران در جنگ بوده اند نوشته اند؛ بنابراين نمی توانند به دور از دگرگونه نشان دادن راستی ها (حقايق) باشد.