۱۳۸۸/۰۴/۰۷

حافظ مهرآیین (۴۴)


{م.ص. نظمی افشار}
شراب، مي، باده (الف)
(غزل شمارة 18)
روزه يك سو شدو عيد آمد و دلها برخواست
مي ز خمخانه به جوش آمد و مي، ‌بايد خواست
توبة زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت شادي و طرب كردن رندان پيداست
چه ملامت رسد آن را كه چنين باده خورد
اين نه عيب است برِ عاشق رند و نه خطاست
باده نوشي كه درو روي و ريايي نبود
بهتر از زهد فروشي كه در او روي و رياست
ما نه مردان رياييم و حريفان نفاق
آنكه او عالم سر است بدين حال گواست
فرض ايزد بگذاريم و به كس بد نكنيم
ور بگويند روا نيست نگوييم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خونِ رزان است نه از خون شماست
اين چه عيب است كزين عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بي عيب كجاست
حافظ از چون و چرا بگذر و مي نوش ولي
نزد حكمش چه مجالِ سخن و چون و چراست
(غزل شمارة 4)
ساقي به نور باده برافروز جام ما/مطرب بگو كه كار جهان شد به كام ما
ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم/اي بي خبر زلذت شرب مدام ما
هرگز نمير‌د آنكه دلش زنده شد به عشق/ثبت است بر جريدة عالم دوام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است/زان رو سپرده‌اند به مستي زمام ما
ترسم كه صرفه‌اي نبرد روز بازخواست /نان حلال شيخ ز آب حرام ما
(غزل شمارة 19)
نخفته‌ام به خيالي كه مي‌پزم شب‌ها/خمار صد شبه دارم شرابخانه كجاست
چنينكه صومعه آلوده شدبه خونِ دلم
گرم به باده بشوييد حق به دستِ شماست
(غزل شمارة 21)
مطلب طاعت و پيمان صلاح از من مست
كه به پيمانه كشي شهره شدم روز الست
مي بده تا دهمت آگهي از سرِ قضا
كه به روي كه شدم عاشق و بر بوي كه مست
كمر كوه كم است از كمر مور اينجا
نا اميد از در رحمت مشو اي باده پرست
(غزل شمارة 43)
جمالِ دخترِ رز نور چشم ماست مگر/ كه در نقابِ زجاجي و پردة عنبي است
شعر الحاقي زير از اين غزل نيز به حافظ منسوب است.(پژمان بختياري. ص 180):
دواي درد خود اكنون از آن مفرح جوي
كه در صراحي چيني و شيشة جلبي است
(غزل شمارة 46)
بيار باده كه رنگين كنيم جامة زرق
كه مستِ جامِ غروريم و نام هشياري است
(غزل شمارة 50)
عارف از پرتو مي راز نهاني دانست/گوهر هر كس از اين لعل تواني دانست
شرحِ مجموعة گل، مرغ سحرداندوبس/كه نه هركو ورقي خواند معاني‌دانست
عرضه كردم دوجهان بردل و بركار افتاد/بجزازعشق توباقي همه فاني دانست
آن شد اكنون كه زابناي عوام انديشم/محتسب نيز از اين عيش نهاني دانست
(غزل شمارة 60)
كنون كه مي‌دمد از بوستان نسيم بهشت
من و شراب فرح‌بخش و يار، حور بهشت
به مي عمارت جان كن كه اين جهان خراب
بر آن سر است كه از خاكِ ما بسازد خشت
(غزل شمارة 66)
مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود/ كه بخشش ازلش در مي مغان انداخت
(غزل شمارة 70)
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين
گفت اي عاشق شوريدة من خوابت هست
عاشقي را كه چنين بادة شبگير دهند
كافر عشق بود، گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دُردكشان خرده مگير
كه ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آنچه او ريخت به پيمانة ما نوشيديم
اگر از خمر بهشت است وگر بادة مست
خندة جام مي و زلف گرهگير نگار
اي بسا توبه كه چون توبة حافظ بشكست
حافظ در نوشيدن مي زياده روي كرده است. چرا كه منظور از خوردن شراب در عرفان مست و خراب شدن نيست بلكه مست و خُراب شدن است. بنابر اين به حافظ تذكر داده مي‌شود كه در خوردن شراب زياده روي نكند كه اين خود در مذهب عرفان عمل پسنديده‌اي محسوب نمي‌شود. حافظ اعتراض مي‌كند كه اين خرده گيري درست نيست چرا كه در هر صورت به ياد و نام او شراب نوشيده است حال مي‌خواهد شراب معرفت باشد و يا شراب مست كننده. منظور حافظ اين است كه اين هر دو در عرفان مجاز است. البته در پايان با آوردن اصطلاح ”زلف گره‌گير“ كه داراي بار منفي است در كنار ”خندة جامِ مي“ كه داراي بار مثبت است و شكسته شدن توبه مي‌پذيرد كه گناه كوچكي مرتكب شده است. همانطور كه پيش از اين توضيح داده شد گرة زلف نشان دهندة انحراف و خطاي كوچكي از طرف رهرو است.
(غزل شمارة 85)
ساقي بيار باده كه ماه صيام رفت/در ده قدح كه موسم ناموس و نام رفت
وقت عزيز رفت بيا تا قضا كنيم/عمري كه بي حضور صراحي و جام رفت
درتابِ توبه چندتوان سوخت همچوعود/مي ده كه عمر برسرسوداي خام رفت
(غزل شمارة 91)
المنته لله كه درِ ميكده باز است/زانرو كه مرا بر درِ او رويِ نياز است
خمها همه در جوش و خروشند ز مستي
و آن مي كه در آنجاست حقيقت نه مجاز است
(غزل شمارة 104)
اگر امام جماعت طلب كند امروز/خبر دهيد كه حافظ به مي طهارت كرد
(ابيات الحاقي زير نيز در بعضي نسخ متاخر ديده مي‌شود)
بيا به ميكده و وضع قرب و جاهم بين/اگر چه چشم به ما زاهد از حقارت كرد
نشانِ عهد و محبت ز جانِ حافظ پرس/اگر چه خانة دل محنت تو غارت كرد
اگر امام جماعت بخواهدش امروز/خبر دهيد كه صوفي به مي قصارت كرد
(غزل شمارة 126)
مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي‌ و محتسب
چون نيك بنگري همه تزوير مي‌كنند
(غزل شمارة 135)
عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو/نفيِ حكمت مكن از بهرِ دلِ خامي چند
شعر كوتاهي كه به نام ساقي‌نامة حافظ در بعضي از نسخ آمده و با اين مضمون آغاز مي‌شود:
چو من بگذرم زين جهانِ خراب/بشوييد جسم مرا با شراب
به طور حتم از حافظ نيست و در ازمنة اخير به ديوان افزوده شده است. (ساقينامة حافظ. مسعود فرزاد. ص4)
اما اين ابيات و بسياري ديگر از ابيات منسوب به حافظ كه شعراي بعد از او به ديوان اضافه كرده‌اند نشان از اين واقعيت دارد كه بسياري از اهل ادب ايران در تمام سال‌هايي كه از مرگ حافظ گذشته نسبت به اشعار حافظ احاطة كامل داشته و از نقطه نظرات او با خبر بوده‌اند. چرا كه بعضي از اشعار منسوبِ به حافظ آنچنان استادانه سروده شده است كه براستي تفاوت فاحشي با سروده‌هاي اصلي لسان‌الغيب ندارد.