{م.ص. نظمی افشار}
غنچهجان فداي دهنت باد كه در باغ نظر/چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد/ كه چون شكنجِ ورقهاي غنچه توبر توست
(غزل شمارة 66)
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم /چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
(غزل شمارة 71)
روي تو كس نديد و هزارت رقيب هست/در غنچهاي هنوز و صدت عندليب هست
در بعضي از ابيات به نظر ميرسد كه از واژة پسته بجاي غنچه استفاده شده باشد.
(غزل شمارة 74)
زنهار آن عبارت شيرين دلفريب/گويي كه پستة تو سخن در شكر گرفت
(غزل شمارة 76)
ز كار ما و دل غنچه صد گره بگشود/نسيم صبح چو دل در پي هواي تو بست
بيت الحاقي زير نيز در همين غزل است (پژمان بختياري. ص 198)
هم از نسيم تو روزي گشايشي يابد/چو غنچه هر كه دلِ خويش در هواي تو بست
(غزلِ شمارة 108)
گفت آن يار كزو گشت سرِ دار بلند/جرمش آن بود كه اسرار هويدا ميكرد
آن كه چون غنچه لبش را ز حقيقت بنهفت/ورق دفتر از آن نسخة مُحشا ميكرد
[محشا = حاشيه نويسنده، حاشية نوشته شده، فرهنگ عميد. ص 2192]
(غزل شمارة 157)
دلا چو غنچه شكايت ز كارِ بسته مكن/كه بادِ صبح نسيمِ گره گشا آورد
(غزل شمارة 173)
دل خون شدي به ياد تو هر گه كه در چمن/بند قباي غنچة گل ميگشاد باد
ماهر دامغاني از شعراي دورة صفويه سروده است:
در گوش و زبان و دل مردم سخن توست/در خلوت هر كس كه رسي انجمن توست
از غنچة لعلش هوسِ بوسه نمودم/خنديد و به من گفت: زياد از دهنِ توست
دكتر فوريه پزشك فرانسوي دربار ناصرالدينشاه قاجار در سفرنامهاش در آنجا كه به مرز ايران نزديك شده و به كوه آرارات ميرسد آورده است: نهالها در اين نقطه مستقيما از نژاد همان غنچة لطيفي است كه جدِ اعلايِ ما نوح كاشته است. آيا در همين جا نبوده است كه حضرت نوح همين غنچة لطيف را كه عصارة آن پيري او را به جواني مبدل ساخت به بار آورد؟ (سه سال در دربار ايران. ص 32)
نسرين
(غزل شمارة 14)
مينمايد عكس مي در رنگ روي مهوشت/همچو برگ ارغوان بر صفحة نسرين غريب
(غزل شمارة 154)
بهار عمر خواه اي دل، وگرنه اين چمن هر سال/چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
چو مهمان خُراباتي به عزت باش با رندان/كه درد سركشي جانا گرت مستي خمار آرد
(غزل شمارة 157)
رسيدنِ گل و نسرين به خير و خوبي باد/بنفشه شاد و كش آمد، سمن صفا آورد
(شكلِ صحيح بيت در مبحث بنفشه شرح داده شده است)
(غزل شمارة 162)
رسمِ بد عهديِ ايام چو ديد ابر بهار/گريهاش بر سمن و سنبل و نسرين آمد
(غزل شمارة 178)
آنكه رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرين داد/صبر و آرام تواند به منِ مسكين داد
وآنكه گيسويِ تو را رسمِ چپاول آموخت/هم تواند كرمش داد منِ غمگين داد
(غزل شمارة 226)
ممكن است اين غزل الحاقي باشد. چندان نبايد بر معاني آن استناد كرد.
به بويِ او دلِ بيمارِ عاشقان چو صبا/فدايِ عارضِ نسرين و چشمِ نرگس شد
ناصر خسرو سروده است:
چو نسرين بخندد شود چشم گل/به خون سرخ چون چشم اسفنديار