۱۳۸۸/۰۵/۲۵

حافظ مهرآیین (51)



{م.ص. نظمی افشار}

كيميا
استاد يكتايي در بارة كاربرد واژة كيميا در عرفان مي‌نويسد: ”كيمياگران را عقيده بر آن بود كه در راه پر مشقت و دشواري در طلب كيميا و استاد، شاگرد مستعد فرا گرفتن مي‌شود. از اين رو كيمياگر نبايد حاصلِ كشفيات و مكاشفات خويش را به آساني در دسترس جويندگان بگذارد، بلكه كليد رمز و كشف را بايد با كنايات و اشارات بيان كند تا بدين طريق شاگرد در پيِ استاد و كيميا بسيار رود و براي تحصيل علم كيميا رنج و مشقت كشد و چون فلز گداخته در بوته پيراسته گردد و قدرِ علم و استاد داند تا به رمزي از رموز كيميا دست يابد“.(راه و روش علم و فلسفه. ص 12)
هدف از كيمياگري (در حدي كه به علم تجربي مربوط مي‌شود) تبديل فلزات كم ارزش مانند روي و مس به طلا بوده است. طبيعي است كه دانستن چنين دانشي نمي‌بايست در اختيار عوام قرار گيرد به همين دليل به گفتة استاد يكتايي: در كيميا اغلب فرمول‌ها به رمز و اشارات است و كليد كشف رمز به دست خواص باشد و غالب اعداد به حساب ابجد خاص است و اسامي فلزات و اركان و ادويه و اعمال و مانند آن را به رمز و تقليب و تصحيف و مانند آن بيان كنند كه به آساني تفهيم نشود و خروج و عدول از رموز و معميات و اصطلاحات را نوعي ارتداد و كفر دانند. چنانكه شيخ بهايي در بيان چگونگي ساخت طلا مي‌گويد:
از عقرب و روي سخت و زنگار/برساي ز هر يكي به مقدار
شش روز بساي جمله با خِل/وندر تفِ آفتاب ميدار
بر صد ز قمر يكي برافكن/تا جمله طلا شود به يكبار
ميرداماد مي‌گويد:
گر يكي جوهر گرفتي از عَلم/با يكي كلس‌القمر كرديش َضم
ور دو جوهر يار كردي از فرار/وز عقاب ثابت افزوديش چار
روحِ اول را شكستي در دوم/روحِ دويم را بيفكنديش سم
بعدِ تدبيرات و تسحيقِ بليغ/سيم و زر افشاند هر سو بيدريغ
عطار مي‌فرمايد:
خوش گفت شيخ عطار كبريت و توتيا را/زرنيخ و زاج و زيبق، اين چار ادويا را
از خونِ تيره تر كن، يك شب زنار در كن/زهره بزن نظر كن، درياب كيميا را
(شناسايي راه و روش علم و فلسفه. ص 76الي83)
آنچه در علم كيميا با عرفان ارتباط دارد اينكه بسياري از واژه‌هاي به كار رفته در علم كيميا در رمزيات عرفاني نيز كاربرد داشته‌اند به خصوص كه تقريبا همة دانشمندان كيمياگر از عرفاي بنام نيز بوده‌اند بنابر اين در صورت كشف اسرار كيمياگري به بعضي از اصطلاحات رازآلودة عرفاني نيز مي‌توان دست يافت. به عنوان مثال يكي از مفاهيم عام عرفان تبديل مس به طلا است. منظور آن است كه جوهر انسان كه مخلوطي از انوار الهي و جسم اهريمني است خالص گشته و از مسِ وجود به طلايِ خالص ارتقا يابد. همچنين مي‌دانيم كه سيارة زهرة نشانة مس و خورشيد نمادي از طلا است. بااين تفصيل اشاره به گفتار يكي از كيمياگران متاخر بنام مظفر عليشاه مي‌كنيم او در منظومة نور الانوار چنين مي‌گويد:
فضله‌اش را زهره گر مالد برو/دم ز خورشيدي زند بي گفتگو
فضله‌اش چون زهره را گلگون كند/خود اگر باشد ندانم چون كند
همانطور كه گفته شد، مقصود از زهره = مس و غرض از خورشيد = طلا است. مي‌گويد: ”اجرامي سياه رنگ كه در شستشوي عطارد (رويِ توتيا) در آب رسوب مي‌كند اگر به تدبير صحيح بر زهرة صالح (مس حكما) طرح شود منقلب به طلا مي‌شود. 
 (غزل شمارة 20)
آنچه زر مي‌شود از پرتو آن قلب سياه/كيمياييست‌كه درصحبت درويشانست
 (غزل شمارة 107)
گدايي درِ ميخانه طرفه اكسيري است/گر اين عمل بكني خاك زر تواني كرد
به عزم مرحلة عشق پيش نه قدمي/كه سودها كني ار اين سفر تواني كرد
 (غزل شمارة 134)
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند/آيا ُبَود كه گوشة چشمي به ما كنند
دردم نهان به ز طبيبان مدعي/باشد كه از خزانة غيبش دوا كنند
معشوقه چون نقاب ز رخ در نمي‌كشد/هر كس حكايتي به تصور چرا كنند
 (غزل شمارة 136)
كيميايي است عجب بندگي پير مغان/خاكِ او گشتم و چندين درجاتم دادند
 (غزل شمارة 214)
از كيميايِ مهرِ تو زر گشت رويِ من/آري به يمن لطفِ شما خاك زر شود
 (غزل شمارة 218)
غلامِ همتِ آن رندِ عافيت سوزم/كه در گدا صفتي كيمياگري داند
 (غزل شمارة 226)
چو زر، عزيزِ وجودست، نظمِ من، آري/قبولِ دولتيان، كيميايِ اين مس شد
زنجير
عقل اگر داند كه دل در بند زلفت چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
اي كه در زنجير زلفت جاي چندين آشناست
خوش فتاد آن خال مشكين بر رخ رنگين غريب
هر كه زنجير سرِ زلف گره گير تو شد
دلِ سودا زده‌اش بر منِ ديوانه بسوخت
فردوسي در داستان گشتاسب و اسفنديار مي‌نويسد:
ببستي تنِ من به بندِ گران/به زنجير و مسمار آهنگران
سويِ گنبدان دژ فرستادي ام/ز خواري به بيگانگان دادي ام
خاقانيِ شرواني سروده است:
بندي ز زلف كم كن و زنجير ما بساز/قندي ز لب بدزد و به ما خون‌بها فرست