۱۳۸۷/۱۰/۰۵

حافظ مهرآیین (بخش ۲۰)



{از: م.ص.نظمی افشار }

سرو - صنوبر
شبِ 25 دسامبر جشن تولد ايزد فروغ (مهر) است. افراشتن درخت كاج در شبِ 25 دسامبر كه در دنياي مسيحي مرسوم است از رسمي ايراني گرفته شده است. چه در اسطوره‌هاي ايراني داريم كه مهر از ميان درخت سرو زاده مي‌شود.
(غزل شمارة 4)
چندان بود كرشمه و ناز سهي قدان/كايد به جلوه سرو صنوبر خرام ما
به نوشتة پژمان بختياري(ديوان حافظ، ص 155) بيت زير الحاقي است:
بگرفت همچو لاله دلم در هواي سرو
اي مرغ بخت كي شوي آخر تو رام ما
(غزل شمارة 10)
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن/ هر كه ديد آن سرو سيم اندام را
(غزل شمارة 37)
دل صنوبريم همچو بيد لزران است
ز حسرت قد و بالاي چون صنوبر دوست
(غزل شمارة 39)
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد سايه پرور ما از كه كمتر است
اي نازنين پسر تو چه مذهب گرفته‌اي
كت خون ما حلالتر از شير مادر است
چون نقش غم ز دور ببيني شراب خواه
تشخيص كرده‌ايم و مداوا مقرر است
از آستان پير مغان سر چرا كشيم
دولت در اين سرا و گشايش در اين در است

بعضي از مفسرينِ نامفسر كه ديوان حافظ را تنها از معاني ظاهري آن شناخته‌اند، به استناد اين بيت، حافظ را به همجنس‌گرايي متهم كرده‌اند. در حالي كه غزل فوق كاملا جنبة عرفاني دارد و منظور حافظ در آن از نازنين پسر، نوآموزي است كه در آستان پير مغان به امر تربيت عرفاني اشتغال دارد. ظاهرا محصل مربوطه به بحث پيرامون مفاهيم عرفاني مي‌پرداخته در حالي كه طبق قوانين عرفان محصلين مراتب پايين حق بحث نداشته و مي‌بايست بدون چون و چرا به اطاعت از مافوقان خود بپردازند. بنابر اين حافظ فرد نامبرده را از بحث بيهوده نهي كرده و او را به اطاعت از پير مغان فرا مي‌خواند و ابيات غزل فوق هيچگونه ربطي به همجنس‌بازي و مسائلي از اين دست ندارد.
(غزل شمارة 53)
حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
منت سدره و طوبي ز پي سايه مكش
كه اگر بنگري اي سرو روان اين همه نيست
(غزل شمارة 74)
هر سرو قد كه بر مه و خور حسن مي‌فروخت
چون تو درآمدي پي كار دگر گرفت
(غزل شمارة 83)
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر كه را در طلبت همت او قاصر نيست
(غزل شمارة 90)
پيش رفتارِ تو پا بر نگرفت از خجلت
سرو سركش كه به نازِ قد و قامت پرداخت
(غزل شمارة 94)
دلم بجو كه قدت همچو سرو دلجوي است
سخن بگو كه كلامت لطيف و موزون است
(غزل شمارة 101)
شود چون بيد لرزان سرو آزاد/ اگر بيند قدِ دلجوي فرخ
(غزلِ شمارة 117)
سروِ چمانِ من چرا ميل چمن نمي‌كند؟
همدمِ گل نمي‌شود؟ يادِ سمن نمي‌كند؟
(غزل شمارة 127)
اي جوانِ سرو قد گويي ببر/ پيش از آن كز قامتت چوگان كنند
(غزل شمارة 145)
چشمِ من كرد به هر گوشه روان سيلِ سرشك
تا سهي سروِ تو را تازه به آبي دارد
(غزل شمارة 150)
ز سروِ قدِ دلجويش مكن محروم چشمم را
بدين سرچشمه‌اش بنشان كه خوش آبِ روان دارد
(غزل شمارة 151)
نه هر درخت تحمل كند جفاي خزان
غلامِ همتِ سروم كه اين قدم دارد
(غزل شمارة 152)
من آن شكلِ صنوبر را ز باغِ ديده بركندم
كه هر گل كز غمش بشكفت، محنت بار مي‌آورد
(غزل شمارة 154)
درين باغ ار خدا خواهد، دگر پيرانه سر حافظ
نشيند بر لبِ جويي و سروي در كنار آرد
(غزل شمارة 161)
طيرة جلوة طوبي قدِ چون سروِ تو شد
غيرتِ خلدِ برين ساحتِ بستانِ تو باد
(غزل شمارة 163)
رقصيدنِ سرو و حالتِ گل/ بي صوتِ هزار خوش نباشد
(غزل شمارة 165)
زير بارند درختان كه تعلق دارند
اي خوشا سرو كه از بارِ غم آزاد آمد
(غزل شمارة 170)
درين چمن چو درآيد خزان به يغمايي
رهش به سرو سهي قامتِ بلند مباد
(غزل شمارة 180)
هر سرو كه در چمن برآيد/ در خدمتِ قامتت نگون باد
قدِ همه دلبرانِ عالم/ پيشِ الفِ قدت چو نون باد
(غزل شمارة 183)
بعد از اين دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
كه به بالايِ چَمان، از بُن و بيخم بركند
(غزل شمارة 185)
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نرود
هرگز از يادِ تو آن سروِ خرامان نرود
(غزل شمارة 196)
ز نقشبندِ قضا هست اميد آن حافظ
كه همچو سرو به دستم نگار باز آيد
(غزل شمارة 199)
پژمانِ بختياري بيت زير را الحاقي دانسته(ص 259):
بر خيز تا چمن را از قامت و قيامت
هم سرو در بر آيد، هم نارون برآيد

حكيم فردوسي طوسي در شرح داستان فريدون و سام آورده است:
بسر شد مرا روز و چندين گذشت/ سپهر از پرِ چرخِ گردان نگشت
كنون چنبري گشت سروِ سهي/ نماند به كس روزگارِ بهي
(غزل شمارة 208)
منِ گدا هوس سرو قامتي دارم/كه دست دركمرش جز به سيم و زر نرود
(غزل شمارة 214)
زين سركشي كه در سرِ سروِ بلندِ توست
سرها بر آستانة ‌او خاكِ در شود
در بعضي از نسخه‌ها ابيات زير نيز به اين غزل اضافه شده است:
زان سركشي كه كنگرة كاخِ وصل راست
سرها بر آستانة‌ او خاكِ در شود
اي دل صبور باش و مخور غم كه عاقبت
اين شام صبح گردد و اين شب سحر شود
خاقاني شرواني سروده است:
سروي ز بستانِ ارم، شمعِ شبستانِ حرم
رويش گلستانِ عجم، كويش دلستان ديده‌ام
(غزل شمارة 239)
مي‌شكفتم ز طرب زانكه چو گل بر لب جو
بر سرم ساية آن سرو سهي بالا بود

تاثیر ایران بر آیین مسیح


{از: امید عطایی فرد}
َما مرد كليسيا و زناريم / گ‍بر كهنيم و نام نو داريم
(عطار نيشابوري)
«سلس» انديشمند افلاتوني كه در سده دوم ميلادي مي زيسته، نوشته است: كسي كه مي خواهد رازهاي آيين ترسايي را دريابد، مي بايد آنهارا با آيين هاي رازآميز ايرانيان بسنجد.
یکی از پژوهندگان به نام «ويتني» در گزارش و اشاره‌ای شگرف به کیش کهن زرتشت میگوید: مذهبي كه در اوستاي زرتشت بيان شده است، عيسا (خواه انسان وخواه خدا) آن را پيروي و همان را موعظه مي كرد و در سر آن ايستادگي نمود تا اينكه بالاي دار، جان سپرد. با آ نكه اين شرف بزرگيست از براي كسي كه در سر عقيده ي خود، جانش را فدا كند، ولي از براي عيسا چگونه ممكن بود آييني را كه زرتشت در قالب انديشه و گفتار و كردار نيك تكرار كرده است، بهتر وپاكتر از او بيان نمايد. آيا اين سه اصل، داراي همه چيز نيست و اساس كليه ي مذاهب شمرده نمي شود؟ آيا ممكن است كسي از مرسلين پارسا، چيزي به آن بيفزايد؟/
در شاهنامه، دين يزدان يا كيش پاك آغازين، بسان كرباسي نغز نمودار شده كه چهار مرد به نشانه ي چهار كيش: دهقان (مزدايي)، موسا (جهود)، يوناني (مسيحي) و تازي به آن آويخته و با يكديگر در كشاكشند. اين سروده ي فردوسي پيشگامي وي را درعرفان پارسي پديدار مي كند و نشان مي دهد كه دين بنيادين يزدان يا آن كرباس پاك را هرگز پارگي نخواهد بود، هر چند كه: «نه مردم شدي زآن كشيدن ستوه». در رساله ي “علماي اسلام” آمده: «بدان كه آفريدگار، يكي است دينش يكي. نه آفريدگار باطل شود، نه دينش»./
گفتار سيندخت (مادر رودابه) به سام (پدر زال) نموداري از يگانه نگري است. نگره ي اين بانوي خردمند ايراني، بنياد و زيربناي عرفان ناب به شمار مي رود:
از آن ترس، كو هوش و زور آفريد/ درخشنده ناهيد و هور آفريد
خداوند ما وشما خود يكيست/به يزدان مان، هيچ پيكار نيست
گذشته ازو قبله ي ما بت است/چه در چين و كابل، چه در هند و «بست»
شما را خورد آتش پر فروغ / تو داني كزين در نگفتم دروغ
پرستيدن هر دو راه بدست/ چو ما را همه آرزو ايزدست
و «عماد خراساني» میگوید:
پيش ما سوختگان، كعبه و بتخانه يكيست
حرم و دير يكي، مسجد و ميخانه يكيست
اين همه جنگ و جدل، حاصل كوته نظريست
گر نظر پاك كني، دام: يكي، دانه يكيست
در تایید این دیدگاه است که «م.ل.دلاشو» مینویسد: مسيحيان باتصوير و تجسم مسيح به صورت مصلوب، و اعطاي نام رهايي بخش به وي، كاري جز دوباره به كارگرفتن صورت ومعناي يكي از قديم ترين اساتير سرزمين آسيا نكرده‌اند. انسان مصلوب بسي پيش از ظهور مسيحيت، در آيينهاي كهن همه ي سرزمين هاي جهان، خاصه در ايران، يازده قرن قبل از ميلاد مسيح مشاهده مي شود. (زبان رمزي قصه هاي پريوار،224 و 218)
«هربرت جرج ولز» پرده از این راز بر می افکند که: بسياري از صاحب نظران امروزي، «سائول طرسوسي» يا «پولس» را پديدآورنده‌ي مسيحيت مي دانند. کسی که در انجيل، نخست همچون ناقد ودشمن سرسخت ناصريان (عيسويان) پديدار شده است. بسيار محتمل مي نمايد كه وي به مهرپرستي گرايش يافته باشد، زيرا عبارتهايي بسيار همانند عبارتهاي مهر پرستان به كار برده است. آنچه پولس تعليم مي داد همانا دين كهن كاهن دار ومهراب دار بود، با ريختن خون قرباني براي جلب نظر مساعد./ (کلیات تاریخ)
از بر گرفته هاي فراوان عيسويت از مهر پرستي، اینها را میتوان نام برد:
1- شب زايش عيسا برابر با شب يلدا (كريسمس) است. در اين شب، ايزد مهر زاده شده بود.
2- برافراختن درخت كاج و سرو ،و آراستن آن؛ زيرا ايزد مهر از سرو زاده شد.
3- تثليث عيسوي برگرفته از سه گانه گرايي ايزد مهر و دو يار او مي باشد.
4- رواج ويژه نام هاي ميترايي در عيسويت مانند: پاپ papa(پيشواي كاتوليكهاي جهان)، پدرpadre (عنواني از كشيشان كاتوليك)، برادرfrate (عنوان راهب دين عيسوي)، تيارtiara (نام تاج پادشاهان ماد و پارس، و نام تاجي كه پاپ هنگام تشريفات ديني بر سر مي گذارد)، ميتراmitra (سرپوش بلندي كه كاردينال ها آن را بر سر مي گذارند) و...
5- عشاي رباني با خوردن نان و شراب.
6- آيين تشرف و غسل تعميد.
7- سرود خواني و نواختن ناقوس.
«پولس» درباره ي انجيل نوشته است: خدا انجيل را مدتها پيش به وسيله ي پيامبران خود در كتاب مقدس وعده داد./ (کتاب روميان ،1:2)
در ترجمه ي عربي يكي از انجيل هاي گمشده، از مژده ي زرتشت درباره‌ي زايش عيسا ياد شده است. نسخه اصلي اين انجيل كجاست؟ به اين گزارش شگفت وتكان دهنده «مسعودي» بايد به ژرفي نگريست و به دستبردهاي راه يافته در انجيل بيشتر پي برد: اين خبر در انجيل هست كه كورش پادشاه، ستاره را كه هنگام مولود عيسا مسيح طالع شده بود، ديده بود... و ما تفصيل اين قصه را با آنچه مجوس ونصاري درباره آن گفته اند... در كتاب «اخبارالزمان» آورده ايم.‌/ (مروج الذهب،606)
آیا چند مسیح ظهور کرده است؟! عیسای تاریخی و راستین چه زمانی میزیست؟ عيساي استوره‌اي كيست و جام او از كدامين فرهنگ، پر شده است؟ معماي مسيح مصلوب را چگونه ميتوان گشود؟ براي پاسخ مي بايست كتاب اوستا را بگشاييم. گيومرت (گيه مشیا) نخستين مسيح قرباني است كه با فدا كردن خويش، زندگي را پايدار مي سازد. «گيه مشیا» يعني: مسيح گيتي، واگر از ديدگاه نمادين بنگريم: «گاو مهر» معني مي يابد؛ گاوي كه با قرباني شدنش،گياه زندگي از بدنش مي رويد. چليپا (صليب) نماد خورشيد است و عيسا با مصلوب شدنش، پيكر خود را به چليپا و روانش را به خورشيد مي سپارد. او در آسمان چهارم يا «خان خورشيد» به سر مي برد و به قول مولانا:
جست عيسا تا رهد از دشمنان بردش آن جستن به چارم آسمان
ابوالقاسم اسماعيل پور مینویسد: در آيين ماني از سه عيسا سخن رفته كه تشخيص آنها از يكديگر، بسيار سخت است.
۱- عيساي درخشان: ايزدي كه در آفرينش سوم پديدار مي شود وگهمرد (كيومرث) را از خواب بيدار مي كند. اين ايزد، همپايه ي «نريسه ايزد» و «بهمن بزرگ» است.
۲- عيساي رنجبر: نامي است كه مانويان غرب به «نفس زنده» يا «گريو زندك» داده‌اند. او از ايزدان آفرينش نخستين است كه از امهرسپندان (امشاسپندان) - پنج فرزند «هرمزدبغ» - پديد آمده است. اين عيسا در واقع همان نور محبوس در ماده است كه رنج ميكشد و گويي چون عيسا مسيح به صليب كشيده شده است.
3- عيسا مسيح: پيامبر و فرزند خدا كه بر انسانهاي متأخر ظاهر شده و آنها را به راستكاري مي خواند. اوست كه ظاهرا به صليب كشيده ميشود. اما ماني با اين ديدگاه كه عيسا مسيح به جسم خاكي درآمده، سخت دشمني ورزيده است، زيرا به گمان او، در شأن «عيسا مسيح مينوي» نيست كه به كالبد مادي درآيد؛ كالبدي كه پليد و ديوي است./ (استوره آفرينش در آيين ماني، 83)
«ابن نديم» مورخ قدیمی مینویسد: ماني خود را همان «فارقليط» ميدانست كه عيسا ظهور او را بشارت داده بود ودين خود را از مذهب مجوسيت و نصرانيت در آورده و همچنين خطي كه با آن، كتابهاي خود را مينوشت، از سرياني استخراج شده و مخترع آن، ماني است... و با آن، انجيل ها و كتابهاي مذهبي خود را مي نويسند... ماني در كتابهاي خود با ساير پيامبران مخالفت كرده و خرده گيري هايي از آنها نموده و آنها را دروغگو شمرده و گويد كه اهريمنان بر ايشان تسلط داشتند و به زبانشان سخن ميگفتند. و در چندين جا از كتابهايش گويد: آنها اهريمنانند. و عيسا را كه نزد ما و نصرانيان مشهور است، اهريمن دانسته است./ (الفهرست، ص596،584،29)
به نوشته «ادوارد براون»: در مقابل عقيده اي كه مانويان بر رد پيامبران عبراني داشتند، نه تنها زرتشت و بودا را به رسالت خدا شناختند بلكه مسيح را نيز پذيرفتند. مسيح واقعي به نظر آنان جلوه اي بود از جلوات عالم نور كه صرفن به صورت ذهني و خيالي بشر در آمده و بين او و دشمن همچهره‌اش كه فرزند مصلوب بيوه‌زني است، فرق مي گذاشتند. عجيب است كه عقيده مانويان مورد قبول پيغمبر اسلام واقع گرديد. (تاريخ ادبي ايران ،238)
استاد «ذبيح بهروز» اشاره میکند که: از موضوع هاي مهمي كه مربوط به آيين مهر يا مسيحا است، بشارت به نام احمد و محمد مي باشد. در چندين نوشته‌ي تورفاني (سرزميني ايراني كه در چين است ونگاشته هاي مانوي در آنجا به دست آمده است) نام «من احمد بزرگ» و نام «محمد بزرگ» در ضمن بشارتها خوانده مي شود... ماني خودش را مظهر اين بشارت مي دانسته و به همين علت خود را رسول آخرالزمان مي خوانده است...در قرآن و روايات بسياري تصريح شده كه نام احمد در انجيل (مسيح مصلوب نشده ) مذكور است. انجيل هاي چهارگانه همه از حواريون است ودر آنها نام احمد يا محمد ديده نمي شود. ابيات ذيل در مثنوي مانند روايت «تاريخ سيستان» قابل توجه است:
بود در انجيل، نام مصطفا/ آن سر پيغمبران،بحر صفا
طائفه نصرانيان بهرثواب/ چون رسيدندي بدان نام وخطاب
بوسه دادندي بدان نام شريف/ رو نهادندي بدان وصف لطيف
نسل ايشان نيز هم بسيارشد/ نوراحمد ناصرآمد يار شد
وآن گروه ديگر از نصرانيان/ نام احمد داشتندي مستهان
مستهان وخوارگشتندآن فريق/گشته محروم ازخودوشرط‌طريق
(تقويم وتاريخ در ايران ،102)
{برای آگاهی بیشتر بنگرید به کتاب: پیامبر آریایی/ همرنگیهای دو فرهنگ}

نگارگری در ایران کهن


{از: امید عطایی فرد - میترا بهادران}‌
واژة‌ نگارش‌ (كه‌ در زبان‌ عربي‌: «نقر» از همين‌ ريشه‌ است‌) داراي‌ دو معنا مي‌باشد: نقش‌ كردن‌ (نقاشي‌) و نوشتن‌. اين‌ واژه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ خط‌ و الفبا در آغاز به‌ گونة‌ تصويرگري‌ (هيروگليف‌) بود و كم‌ كم‌ به‌ گونة‌ خط‌پردازي‌ و گرافيكي‌ (الفبا) درآمد. ايرانيان‌ افزون‌ بر دبيره‌ و خطاطي‌، در نگارگري‌ نيز پيشگام‌ و داراي‌ سبك‌هاي‌ گوناگون‌ بودند. از شاهنامه‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ در كاخ‌ها نقاشي‌ ديواري‌ رواج‌ داشته‌ است‌. براي‌ نمونه‌، سياوش‌ در توران‌:
بياراست‌ شهري‌ بسان‌ بهشت‌
به‌ هامون‌، گل‌ و سنبل‌ و لاله‌ كِشت‌
بر ايوان‌ نگاريد چندي‌ نگار
ز شاهان‌ وز بزم‌ وز كارزار
برِ تخت‌ او رستم‌ پيلتن‌
همان‌ زال‌ و گودرز و آن‌ انجمن‌
ز ديگر سو افراسياب‌ و سپاه‌
چو پيران‌ و گرسيوز كينه‌خواه‌
به‌ هر گوشه‌اي‌ گنبدي‌ ساخته‌
سرش‌ را به‌ ابر اندر افراخته‌
ايران‌ ماقبل‌ تاريخ‌، فني‌ را در ساختن‌ ظروف‌ آشكار ساخت‌ كه‌ همان قدر با روح‌ و زيبا بود كه‌ كنده‌كاري‌ روي‌ استخوان‌ در عهد گذشته‌. در هيچ‌ جاي‌ ديگر نظير اين‌ فن‌ شناخته‌ نشده‌ و اين‌ امر مي‌رساند كه‌ فلات‌ ايران‌ زادگاه‌ اصلي‌ ظروف‌ منقوش‌ است‌. هيچ يك‌ از ظروف‌ سفالين‌ نواحي‌ ديگر در آن‌ روزگاران‌ ديرين‌ نشانه‌اي‌ از چنان‌ رئاليسم‌ قوي‌ كه‌ با اين‌ سرعت‌ به‌ مرحلة‌ سبك‌ متخيل‌ رسيده‌ باشد، به‌ جا نگذاشته‌ است‌. اين‌ اقدام‌ نخستين‌ بار در حدود چهار هزار سال‌ قبل‌ از ميلاد تنها به‌ وسيلة‌ كوزه‌گر ماقبل‌ تاريخي‌ ايران‌ صورت‌ پذيرفت ... هنرمندان‌ در آغاز كار تمايل‌ بيشتري‌ نسبت‌ به‌ رئاليسم‌ نشان‌ مي‌دادند و تصاوير مار، پلنگ‌، قوچ‌ كوهي‌، مرال‌، لك‌‌لك‌ و شترمرغ‌ را پشت‌ سر هم‌ يا در فواصل‌ مربع‌، با مهارت‌ نقش‌ مي‌كردند. اين‌ نقاشي‌ مبين‌ يك‌ سبك‌ طبيعت‌پردازي‌ (ناتوراليسم‌) است‌ كه‌ در هر صورت‌ با آنچه‌ قبلاً مي‌شناختيم‌ اختلاف‌ عميق‌ دارد. بدن‌ جانور را ديگر با خطي‌ ساده‌ نقش‌ نمي‌كردند و حجم‌ را نيز مورد توجه‌ قرار مي‌دادند و در تجسم‌ موضوع‌، تعادل‌ نسبت‌ها را رعايت‌ مي‌كردند. سپس‌ تنوع‌ سبك‌ به‌ وجود آمد؛ بدين‌ ترتيب‌ كه‌ دم‌ جانور، دراز و كشيده‌تر شد و شاخ‌ها نيز بدون‌ تناسب‌، پهن‌ و بزرگ‌ گرديد و همين‌ ترتيب‌ در مورد گردن‌ مرغ‌ دراز پا معمول‌ شد. اندكي‌ بعد فقط‌ شاخ‌ را نمايش‌ مي‌دادند و آن‌ مركب‌ از دايره‌اي‌ عظيم‌ متصل‌ به‌ بدني‌ كوچك‌ بود. يا بدن‌ پلنگي‌ به‌ طور ساده‌ با مثلثي‌ نمايش‌ داده‌ مي‌شد. فن‌ مذكور هر چند به‌ اصول‌ قديم‌ باز گشته‌ بود اما مسير ديگري‌ را مي‌پيمود، يعني‌ كمتر دلبخواه‌ و بيشتر بر حسب‌ قاعده‌ و از روي‌ تامل‌ ساخته‌ مي‌شد. بعدها بنا بر احتياج‌ تغييرات‌، بازگشتي‌ به‌ سوي‌ رئاليسم‌ صورت‌ گرفت‌ اما آن‌ هم‌ بيشتر يك‌ نوع‌ ناتوراليسم‌ جديد و لبريز از حيات‌ و جنبش‌ بود.
صحنه‌هاي‌ شكار متناوباً با مناظري‌ مشحون‌ از ستيزه‌ با جانوران‌ وحشي‌ تصوير مي‌شد. گاه‌ يك‌ شكارگر كمان‌ خويش‌ را خم‌ مي‌كند، يا دهقاني‌ ورزاوِ خود را با حلقه‌اي‌ كه‌ از بيني‌ او عبور داده‌ مي‌راند، و زماني‌ نيز عده‌اي‌ از پايكوبان‌، سماع‌ مقدسي‌ را اجرا مي‌كنند. هنرمند ايراني‌ هرگز خود را در شيوه‌اي‌ كه‌ در آن‌ مهارت‌ يافته‌ بود محدود نمي‌كرد بلكه‌ زماني‌ كه‌ به‌ سبك‌ تزييني‌ كاملاً علاقه‌مند مي‌گرديد، دايماً به‌ تغيير آن‌ اقدام‌ مي‌نمود. اين‌ هنر كه‌ از منابع‌ خاص‌ خود سيراب‌ مي‌شد و از جنبش‌ و حركت‌ لبريز بود، تجديد مي‌گرديد و تغيير شكل‌ مي‌داد و قدرت‌ و بقاي‌ آن‌ به‌ سرزمين‌هايي‌ بسيار دور از حدود و ثغور طبيعي‌ فلات‌ ايران‌ سرايت‌ كرد ... نقاشي‌هاي‌ ظروف‌ «سيلك‌» سليقه‌اي‌ جديد را منعكس‌ مي‌سازد و آن‌، دوري‌ از خلاء است‌. علاوه‌ بر انگيزه‌هاي‌ هندسي‌ كه‌ در ميان‌ آنها گردونة‌ خورشيد شايان‌ توجه‌ است‌، بز كوهي‌ را تصوير مي‌كردند. اسب‌ بالدار منقوش‌ بر ظروف‌ سيلك‌ و نيز در يك‌ لوحة‌ مفرغي‌ كه‌ چكش‌كاري‌ گرديده‌ و شايد يراغ‌ تجملي‌ اسبي‌ جنگي‌ بوده‌ و در «سلدوز» به‌ دست‌ آمده‌، ديده‌ مي‌شود. تصوير انسان‌ در سيلك‌ (ايران‌ / كاشان‌) بسيار قديمتر از يونان‌ است‌ كه‌ نيمرخ‌ انساني‌ در قرن‌ هشتم‌ ق‌.م‌ در ظروف‌ گلي‌ تكامل‌ يافتة‌ آن‌، ظهور كرده‌ است‌. در ظروف‌ سيلك‌ تصاويري‌ از مردان‌ كه‌ پياده‌ مي‌جنگند و داراي‌ كلاهخود با جيغه‌ و پَر و نيمتنه‌ كوتاه‌ چسبان‌ هستند، نقش‌ شده‌. روي‌ يك‌ مهر استوانه‌اي‌ صورت‌ جنگاوري‌ بر پشت‌ اسب‌ منقوش‌ است‌ كه‌ با غولي‌ مي‌جنگد. غول‌ نيز به‌ همين‌ طرز ملبس‌ است‌ و كفش‌هاي‌ نوك‌ برگشته‌ پوشيده‌ است‌. در تصوير ديگر، مردي‌ روي‌ گردونه‌اي‌ كه‌ توسط‌ دو اسب‌ كشيده‌ مي‌شود ايستاده‌ و تيري‌ به‌ سوي‌ حيواني‌ كه‌ مي‌خواهد شكار كند مي‌اندازد. بدين‌ وجه‌ اين‌ تصوير جنگجو و شكارگر هر دو مي‌باشد كه‌ توسط‌ كوزه‌گر و سنگ‌ تراش‌ نقش‌ شده‌ و او موضوعاتي‌ را ابداع‌ كرده‌ كه‌ در تمام‌ اعصار هنر ايراني‌، جنبه‌ كلاسيك‌ داشته‌ است‌.
(*رمان‌ گيرشمن‌: ايران‌ از آغاز تا اسلام‌، ترجمة‌: محمد معين‌)
در كاوش‌هاي‌ تپه‌ حصار (دامغان‌) آثاري‌ با پيشينه‌اي‌ برابر با چهار هزار سال‌ ق‌.م‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌: نقاش‌ دامغاني‌ موجودات‌ طبيعي‌ را آن طوري‌ كه‌ در طبيعت‌ مي‌ديده‌ روي‌ ظروف‌ خود نقش‌ ننموده‌ بلكه‌ آنها را مطابق‌ ميل‌ خود به‌ شكل‌ مصنوعي‌ و دور از طبيعت‌ ولي‌ به‌ طوري‌ كه‌ به‌ چشم‌ بي‌نهايت‌ زيبا و خوشايند است‌، نقش‌ كرده‌. مثلاً براي‌ نقش‌ يك‌ حيوان‌ شاخ‌هاي‌ آن‌ را بي‌اندازه‌ بزرگ‌ و كمر او را بسيار باريك‌ مي‌نمايد و ريش‌هاي‌ بز كوهي‌ به‌ زمين‌ كشيده‌ مي‌شود در حالي‌ كه‌ دم‌ پلنگ‌ از خود او بلندتر است‌. براي‌ نشان‌ دادن‌ جوي‌ آب، به‌ ايجاد خطوط‌ شكسته‌ و متوازي‌ اكتفا نموده‌ و براي‌ نقش‌ خورشيد، دايره‌اي‌ رسم‌ كرده‌ و در ميان‌ آن‌ نقطة‌ سياهي‌ قرار داده‌ است. در تپه‌ گيان‌ (نهاوند): روي‌ ظروف‌، نقش‌ مرغي‌ كه‌ داراي‌ دو سر و چند پا مي‌باشد زياد ديده‌ مي‌شود و اين‌ نقش‌ را به‌ علت‌ شباهت‌ آن‌ به‌ شانه‌، «مرغ‌ شانه‌اي‌ شكل‌» نام‌ گذارده‌اند. ممكن‌ است‌ منظور صنعتگر نقش‌ تعداد زيادي‌ مرغ‌ بوده‌ و به‌ سر يك‌ حيوان‌ پاهاي‌ متعددي‌ داده‌ و چنين‌ فرض‌ نموده‌ كه‌ سر بقية‌ مرغ‌ها پشت‌ بدن‌ مرغ‌ اولي‌ مخفي‌ شده‌ است‌. در قديمي‌ترين‌ طبقه‌ «تپه‌ گيان‌» ظروف‌ سالم‌ خيلي‌ كم‌ پيدا شده‌ ولي‌ از روي‌ ظروف‌ شكستة‌ آن‌ مي‌توان‌ به‌ صنعت‌ قديمترين‌ دوره‌ تپه‌ گيان‌ پي‌ برد. نقش‌ اين‌ ظروف‌ شكسته‌ شباهت‌ زيادي‌ به‌ نقش‌ ظروف‌ «شوش‌» دارد و مهمترين‌ آنها چنين‌ است‌:
الف‌: نقوش‌ هندسي‌ از قبيل‌ خطوط‌ متوازي‌، منحني‌ يا شكسته‌، مثلث‌، مستطيل‌ و غيره‌.
ب‌: نقش‌ آفتاب‌ به‌ شكل‌ صليب‌ يا ستارة‌ بزرگ‌.
پ: حيوانات‌ مانند شتر، گاو، بزكوهي‌، آهو، پلنگ‌ (با شباهت‌ زياد به‌ نقوش‌ سيلك‌).
ت‌: پرندگان‌ مانند مرغ‌هاي‌ آبي‌، لك‌ لك‌، مرغ‌، غاز و غيره‌.
ث‌: گياهان‌ مانند شاخه‌هاي‌ درخت‌، گل‌، بوته‌ و غيره‌.
ج‌: مناظر طبيعي‌ مانند كوه‌، زمين‌هاي‌ كشاورزي‌ و غيره‌.
چ‌: نقش‌هايي‌ از انسان‌.
(* عيسا بهنام: صنايع‌ و تمدن‌ مردم‌ فلات‌ ايران‌)