۱۳۸۷/۰۶/۲۸

حافظ مهرآیین (بخش ۶)


از: م.ص. نظمی افشار

•    روند شكل گيري عرفان جديد بعد از اسلام
    «ابن طيفور» در «تاريخ بغداد» روايت مي‌كندكه: عتابي شاعر معروف دورة عباسي (مداح برامكه و متوفي 208 قمري/ 823 ميلادي) گفته: براي نقل گرفتن كتب عجم در خزانة كتب مرو بودم، و اين خزانه از عصر يزدگرد تا كنون قائم است و در كتب عجم، معاني موجود است. لغت از ما و معاني از ايشان است.
عتابي سه بار به ايران سفر كرده و از كتابخانه‌هاي نيشابور و مرو استفاده برده است و از روي آنها به تاليف كتب زيادي مبادرت كرده كه همگي از مباني علوم در دوره‌هاي اسلامي محسوب مي‌شوند. ”ابويزيد طيفور بن عيسي بن سروشان مجوسيِ بسطامي“ از مردم خراسان و بزرگترين صوفي متقدم به وحدت وجود و فنا است. و اتباعش طيفوريه يا بسطاميه ناميده مي‌شوند تولش 188قمري (803 ميلادي) بوده و در سال 261 (874) در بسطام درگذشته است. (تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 908)
 (غزل شمارة 3)
خوبانِ پارسي گو، بخشندگان عمرند/ ساقي بده بشارت پيرانِ پارسا را
    در قرون اولية اسلامي علم تصوف شكل جديد خود را نيافته بود. به تدريج در قرن سوم و چهارم كار ترتيب و تدوين آن تكميل گشت. بين سال‌هاي 448 تا 475 قمري خواجه عبدالله انصاري تصوف را در هرات ترتيب منظم و فني داد و اصول آنرا تدوين كرد. او منازل سير و سلوك صوفي را در ده درجه تقسيم كرد و در هر درجه ده مقام مشخص ساخت و در اين باره كتاب «صد ميدان» را نوشت.
    در بارة پيدايش و عناصر تصوف، اقبال لاهوري شرحي نوشته است كه در روشن شدن چگونگي شكل گرفتن عرفان بعد از اسلام بسيار مفيد است. او مي‌نويسد: ” در عقليت اسلامي تمايلات ارتيابي (شك داشتن به همه چيز) از ”بشار بن برد تخارستاني“ آغاز گرديد. او مشكك نابينايي بود كه حتي آتش را درجة الوهيت داد. و از اين بر مي‌آيد كه در عقليت ملل مفتوحه عناصر ارتيابي پوشيده بود و از طرق فكر غير آريايي نفرتي داشته‌اند... تصوف مي‌كوشد كه در تحت نظام كلي محبت اصول سامي و آريايي را با هم متحد و هم‌آهنگ سازد... تصوف اسلامي در سرزميني پيدا شده كه از نظر موقعيت جغرافيايي بين اديان سامي و آريايي قرار گرفته و آثار هر دو را جذب كرده است. ولي بايد گفت كه اصليت اين حركت زياده‌تر آريايي است تا سامي(تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 916)
(غزل شمارة 42)
حافظ گمشده را با غمت اي جان عزيز
اتحادي است كه در عهد قديم افتادست
(غزل شمارة 43)
اگر چه عرض هنر پيش يار بي ادبي است
زبان خموش وليكن دهان پر از عربي است
پري نهفته رخ و ديو در كرشمة حسن
بسوخت عقل درين حيرت اين چه بوالعجبي است
درين چمن گلِ بي خار كس نمي‌چيند
چراغِ مصطفوي با شرار بولهبي است   
سبب مپرس كه چرخ از چه سفله پرور شد
كه كام بخشي او را بهانه بي سببي است
(غزل شمارة 172)
قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش
زكاسة سرِ جمشيد و بهمن است و قباد
كه آگه است كه كاووس و كي كجا رفتند
كه واقف است كه چون رفت تختِ جم بر باد
بعد از شكست ايرانيان از اعراب، سيل ورود اسيران ايراني به عربستان و ساكن شدن آنها در آن سرزمين و تبادل فكري آنان با يكديگر زمينة توافق محرمانه و تشكيل اولين سازمان زيرزميني بر ضد تازيان را فراهم كرد. نوشته‌اند كه عمر(خليفة دوم) در موقع ورود دسته‌هاي ايراني به مدينه گفته است:”بار خدايا، از شرِ اين اسيران و فرزندان آنان به تو پناه مي‌برم“. وحشت عمر از ايرانيان كاملا بجا بود چرا كه دو سال بعد از فتح نهاوند، فيروز ايراني معروف به ابولؤلؤ با خنجر ضربتي مهلك به او زد كه موجب مرگش شد. قبل از آنكه عمر جان بسپارد فيروز به دست مردي عرب كشته شد، فرزند عمر (عبيدالله‌عمر) گفت: ”من دانم كه فيروز اين كار را به تدبير خويش نكرده است، بخدا اگر عمر بدين زخم وفات كند، من خلقي را بكشم كه ايشان در اين كار همداستان بوده‌اند.
و پس از مرگ عمر هرمزان والي اسير شدة خوزستان را كه در مدينه مسلمان شده بود به اتهام همدستي با فيروز به قتل رسانيد. بعد از قتل هرمزان، علي (ع) نسبت به خونخواهي او اقدام كرد. از او نقل است كه گفت: عبيدالله به جرم آنكه مومني را بناحق كشته است، بايد كشته شود. عثمان كه بعد از عمر به خلافت مسلمين رسيده بود در بدو امر فتواي علي(ع) را پذيرفت ولي چند روز بعد از تصميم خود منصرف شد. علي(ع) در آنچه كه گفته بود ثابت ماند و در اولين روز خلافت خويش فرمود كه: اگر به اين فاسق دست يابم به قصاص خون هرمزان خواهم كشت، و از آن پس همواره در صدد يافتن عبيدالله عمر بود تا روزي كه نامبرده در صفوف سپاهيان معاويه در صفين كشته شد. قضاوت جوانمردانة علي(ع) در مورد قتل هرمزان و جانبداري‌هاي ديگر آن حضرت از ايرانيان موجب شد كه ايرانيان نسبت به او نظر مساعد پيدا كنند. به گونه‌اي كه گروهي از آنها تحت تاثير افكار سلمان فارسي كه از اولين شيعيان علي(ع) بود به شيعيان علي(ع) پيوستند. به اين ترتيب مذهب شيعه به تدريج به وسيلة ايرانيان در عراق و به ويژه داخل خاك ايران كه عقيدة مردم آن در مورد سلطنت مانند عقيدة شيعيان در مورد امامت بود طرفداراني پيدا كرد. با انقلابي كه در اواخر خلافت عثمان به وقوع پيوست علي(ع) به خلافت رسيد، آن حضرت به عللي كه يكي از آنها نزديكتر شدن به ايرانيان بود مركز خلافت را از مدينه به كوفه منتقل كرد. نوشته‌اند كه در سپاه علي(ع) بيست هزار نفر از ديلمياني كه در جنگ قادسيه مسلمان شده بودند حضور داشتند.
در جريان قيام مختار بر ضد قاتلان امام حسين (ع) نيز ايرانيان نقش مهمي را در حمايت از خاندان علي (ع) ايفا كردند. نوشته‌اند كه اردوي ابراهيم اشتر در آن قيام آنچنان از ايرانيان پر بود كه وقتي سردار شامي به منظور مذاكره با ابراهيم به اردوي او ميرفت از جائي كه داخل اردو گشت تا جایي كه به خدمت سردار اردو رسيد يك كلمه عربي از زبان سپاهيان نشنيد. (فردوسي ومكتب فتوت. ص 7 الي 10).