يـكي زرتـشـتوارم آرزويـست
كه پيشت «زند» را برخوانم از بر
{دقیقی}
كه پيشت «زند» را برخوانم از بر
{دقیقی}
شاهنامه خوانان میدانند که «دقیقی توسی» پیش از فردوسی به سرایش شاهنامه دست یازید و فردوسی دربارهاش گفته است:
گرفتم به گوينده بر آفرين / كه پيوند را راه داد اندرين
اگرچه نپيوست جز اندكي/ ز بزم و ز رزم از هزاران يكي
هم او بود گوينده را راهبر/ كه شاهي نشانيد بر گاه بر
ستايندة شهرياران بدي/ به كاخ افسر نامداران بدي
به شهر اندرون گشته گشتي سخن/ از او نو شدي روزگار كهن
اگرچه نپيوست جز اندكي/ ز بزم و ز رزم از هزاران يكي
هم او بود گوينده را راهبر/ كه شاهي نشانيد بر گاه بر
ستايندة شهرياران بدي/ به كاخ افسر نامداران بدي
به شهر اندرون گشته گشتي سخن/ از او نو شدي روزگار كهن
اما نکته دیگری که من در دیباچه شاهنامه دریافتم، تهمت و دروغ غلامبارگی نسبت به «دقیقی» بوده است. پژوهشگران وي را سرايندهاي زرتشتي ميدانند و اين سرودههايش را گواه ميگيرند:
«ملا محمد باقر مجلسي» در «عين الحيوت» نوشته است: بدترين روايتها روايت دروغ است؛ بل كه قصههاي راستي كه لغو و باطل باشد، مانند شاهنامه و غير آن، از قصههاي مجوس و كفار و بعضي از علما گفتهاند كه حرام است.
چنین چالشهایی که در تاریخ ایران پس از اسلام گریبانگیر جنبشهای شعوبی و ناسیونالیستی ایرانیان بود، به ویژه کشته شدن دبیران و نویسندگان برجسته و شاهنامه نویسی چون «روزبه دادویه» نامور به «ابن مقفع»، و نیز کشته شدن سپهبد «ابومنصور عبدالرزاق توسی» که شاهنامه نثر «ابومنصوری» به فرمان او نگاشته شد و تنها دیباچهای از آن به جای مانده، موجب شد که فردوسي بيست سال شاهنامهاش را پنهان نگه دارد و سرانجام نیز با بی مهری شاه زمانه روبرو گردد. وي در سرآغاز «نامه كسرا به هرمز» ميگويد:
برخيز و برافروز هلا قبله زرتشت / بنشين و برافكن شكم قاقم بر پشت
بس كس كه ز زرتشت بگرديده دگربار / ناچار كند روي سوي قبله زرتشت
استاداني چون «محمد معين» و «ذبيحالله صفا» بدون هيچ گماني، دقيقي را زرتشتي ميدانند و ميدانيم كه يك زرتشتي هيچگاه غلامباره نبوده است.دقيقي چار خصلت برگزيدست / به گيتي از همه خوبي و زشتي
لب ياقوت رنگ و ناله چنگ / شراب لعل و كيش زرتهشتي
آنچه مایه تهمت غلامبارگی به دقیقی زرتشتی شده، دستبرد کاتبان متعصب میباشد. در نسخهها درباره دقیقی آمده:جوانيش را خوی بد يار بود/ابا بد هميشه به پيكار بود
بر او تاختن كرد ناگاه مرگ/به سر برنهادش يكي تيره ترگ
در آن خوی بد، جان شيرين بداد/هنوز از جوانيش نابوده شاد
يكايك از او بخت برگشته شد/ به دست پرستار خود كشته شد
( نسخههاي ديگر: به دست يكي بنده بر كشته شد)
برفت او و اين نامه ناگفته ماند/ جوان، بختِ بيدار و، او خفته ماند
(نسخههاي ديگر: چنان بخت بيدار او خفته ماند)
از بیتها چنین برمیآید که اخلاق و خوی بد دقیقی، مایه مرگ او گردید. در نسخهای آمده: «خوی بدیاز». کلمه «خوی» میتواند به معنای عرق و تب، و نشانه بیماری دقیقی باشد که نیازمند پرستار بوده و به دست او نیز کشته میشود. بنابراین: «خوی بد یاز» یعنی مرضی بد که به جان دقیقی دست یازیده بود. از سوی دیگر میشود پرسید که آيا «بخت بد»، به «خوي بد»، دگرديس نشده؟ آن هم درباره كسي كه هميشه با بدي به پيكار بوده است؟ به ويژه كه فردوسي دربارة خودش نيز ميگويد: ز بدگوي و «بخت بد» آمد گناه. در بخش «پادشاهي بهرام گور» ميبينيم كه خداوند و مهتر يك روستا ميگويد: همين «بخت بد» رهنماي من است. آیا این سرودهها درباره دقیقی بخردانهتر نیست:جوانيش را بخت بد يار بود/ ابا بد هميشه به پيكار بود
در آن بخت بد، جان شيرين بداد/هنوز از جوانيش نابوده شاد
به ویژه که در بیتهای بعدی آمده: «يكايك از او بخت برگشته شد» و «چنان بخت بيدار او خفته ماند». به گمان بسیار، مسئله دقیقی مقوله ای سیاسی ـ عقیدتی به شمار میرفت. ریشه این چالشها به صدر اسلام برمیگردد. برپایه روایتی به حکم رسول اسلام «نضربن حارث» که در مکه شاهنامهخوانی و در کار رسول اختلال میکرد، به عنوان معارض و محارب، به قتل رسید. عبدالجليل رازي در «كتاب النقض» آورده: مغازيها [رزمها]ي به دروغ و حكايات بي اصل وضع كردند در حق رستم و سرخاب (سهراب) و اسفنديار و كاووس و زال و غير ايشان... و رد ميباشد بر شجاعت و فضل اميرالمومنين... و خوانندگان اين ترهات را در اسواق بلاد متمكن كردند تا ميخوانند... و هنوز اين بدعت باقي... و مدحگبركان خواندن بدعت و ضلالت است.«ملا محمد باقر مجلسي» در «عين الحيوت» نوشته است: بدترين روايتها روايت دروغ است؛ بل كه قصههاي راستي كه لغو و باطل باشد، مانند شاهنامه و غير آن، از قصههاي مجوس و كفار و بعضي از علما گفتهاند كه حرام است.
چنین چالشهایی که در تاریخ ایران پس از اسلام گریبانگیر جنبشهای شعوبی و ناسیونالیستی ایرانیان بود، به ویژه کشته شدن دبیران و نویسندگان برجسته و شاهنامه نویسی چون «روزبه دادویه» نامور به «ابن مقفع»، و نیز کشته شدن سپهبد «ابومنصور عبدالرزاق توسی» که شاهنامه نثر «ابومنصوری» به فرمان او نگاشته شد و تنها دیباچهای از آن به جای مانده، موجب شد که فردوسي بيست سال شاهنامهاش را پنهان نگه دارد و سرانجام نیز با بی مهری شاه زمانه روبرو گردد. وي در سرآغاز «نامه كسرا به هرمز» ميگويد:
همي گفتم اين نامه را چندگاه / نهان بُد ز خورشيد و كيوان و ماه
فردوسی در پایان «گشتاسپ نامه دقیقی» میسراید:من اين نامة فرخ گرفتم به فال/ همي رنج بردم در او ماه و سال
نديدم سرافراز بخشندهاي/ به گاه كيان بر، درخشندهاي
همان اين سخن بر دل آسان نبود/ جز از خامشي هيچ درمان نبود
سخن را نگه داشتم سال بيست/ بدان تا سزاوار اين گنج كيست