۱۳۸۹/۰۳/۰۹

نگاره ای از پانته آ

بدون شک تابلویی که در زیر می بینید روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستان های تاریخ ایران می باشد. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن 18 می باشد. داستان از این قرار است که مادی ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. از آن جمله زنی بود بسیار زیبا که گفته می شد زیباترین زنان شوش به حساب می آمد و پانته آ نامیده می شد وشوهر او به نام آبراداتاس برای ماموریتی از جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود. چون وصف زیبایی زن را به کوروش گفتند و نیز از آبراداتاس نام بردند کوروش گفت: صحیح نیست که این زن شوهردار برای من شود و او را به یکی از ندیمان خود سپرد تا او را نگه دارد تا هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش بازسپارند.
در این هنگام اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به او گفتند: لااقل یک بار او را ببین شاید که نظرت عوض شد! اما کوروش گفت : نه , می ترسم او را ببینم و عاشقش بشوم و نتوانم او را به شوهرش پس بدهم …
ندیم کوروش که مردی بود به نام آراسپ و پانته آ را به او سپرده بودند عاشق این زن شد و خواست که از او کام بگیرد. به ناچار پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش کرد و زن را از دست او نجات داد و البته آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای آن کار به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) تا او را به سوی ایران فرا بخواند . پس آبرداتاس به ایران آمده و از ماجرا آگاهی یافت. پس برای جبران جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند. می گویند در هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: قسم به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری… کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.
خلاصه اینکه در جنگ مورد اشاره آبراداتاس کشته می شود و پانته آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که مواظب باشند کاردست خودش ندهد . شیون و زاری این زن عاشق هنوز در گوش تاریخ می پیچد و تن هر انسانی را به لرزه در می آورد که می گفت : افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و در گذشتی … به درستی که همانند یک فاتح در گذشتی.
پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی که همراه داشت را در سینه خود فرومی کند و در کنار جسد شوهرش جان می سپاردهنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از ترس خود را می کشد برای همین است که در تایلو جسد زنان دو تا است . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگمردی به نام کوروش در تاریخ جاودانه می شود.در لغت نامه دهخدا ذيل عنوان "پانته آ" و نيز در "کوروشنامه گزنفون" اين داستان نقل شده است.
فرستاده ی: علیرضا بهادران

















۱۳۸۹/۰۳/۰۷

پیشینه پزشکی در ایران/2

امید عطایی فرد


«کریستین سن» با نگرش به کتاب پهلوی دینکرد می نویسد: برای مزد پزشکان، قواعدی مقرر بود. غلات نیکو، جامه ی زیبا و اسب تدرو به طبیبان می دادند. هم چنین قواعدی وجود داشت برای تادیه ی وجد نقد. اگر طبیب همه ی بدن یا فقط عضوی از اعضای بدن را معالجع می کرد، در میان مزد او تغییری حاصل می شد. طبیب بایستی مریض را به پاکی و احتیاط و تدبیر معالجه کند و اگر طالب استراحت بود یا در دیدن رنجوران تعللی روا می داشت، او را جنایتکار می شمردند. از میان اطبای متخصص، نام کحال (چشم پزشک) برده شده و از طرز معالجه ی حیوانات اهلی و سگ هار و غیره سخن به میان آمده است. طبیب دانا کسی بود که بتواند به دقت امراض را معاینه کند و کتاب بسیار خوانده باشد. بایستی اعضای بدن و مفاصل را بشناسد و اطلاعاتی نیز راجع به ادویه داشته باشد. محبوب و شیرین سخن باشد و با رنجوران از روی شکیبایی و مهربانی رفتار کند. طبیب مجبور بود که در موقع لزوم هر روز به عیادت مریض خود برود. در عوض بایستی به او غذای خوب می دادند و منزلی عالی در قسمت مرکزی شهر برای او تهیه می کردند. از لحاظ اخلاق و دیانت بهترین پزشک آن بود که این شغل را به خاطر خدا و برای ثواب پیش گرفته باشد. پس از او طبیبی بود که هم به مال، تعلق خاطر داشت و هم به ثواب. فروتر از او طبیبی بود که جز به مال دنیا دلبستگی نداشت. مؤلف دینکرد عده ی امراض انسان را 4333 گفته و برای مثال اسم چند مرض را که در اوستا مذکور است به قلم آورده است.(1)

سیریل الگود می نویسد: تا آنجا که از اطلاعات بدست آمده معلوم میشود، در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفته تر از آشور بود. در سال 700 ق.م هیچ گونه اثری از علم و فرهنگ بر یونانیان معلوم نبود. با این حال، دویست سال پس از آن، یونانیان چنان در علوم و فنون پیشرفت کرده بودند که بقراط توانست رساله هایی در دانش پزشکی به رشته ی تحریر در آورد و عنوان پدر طب را برای خود کسب کند. خیلی بعید به نظر می رسد که یونانیان در طی این دو قرن روشی را که اکنون به نام روش بقراط معروف است، خود به خود پدید آورده باشند، یونانی ها فرضیه ی «طبایع چهارگانه» را یک فرضیه ی بیگانه می شناختند و آن را ایرانی می نامیدند. اگر ایران در پایه گذاری فرضیه ی «مزاج های چهار گانه» سهمی داشته باشد، در ایجاد نظریه ی اصلی میکروکوسم(2)که فرضیه ی فوق از نتایج آن است، نقش بزرگ تری ایفا کرده. بر طبق فرضیه ی دوم انسان در مقیاس کوچکتری، آیینه ی تمام نمای سراسر کائنات است.(3)
در زمان هخامنشی طب زرتشتی در زمینه ی بهداشت عمومی به عالی ترین حد خود رسیده بود. تعلیمات دینی موجود درباره ی پاکیزگی بسیار روشن و جامع بود. پادشاهان هخامنشی نیز در رعایت پاکیزگی و جلوگیری از آلودگی آب از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. طبق نوشته ی هرودوت، پادشاهان هخامنشی از آب رودی استفاده میکردند که کنار شهر شوش در جریان بود و در مسافرت ها نیز از این آب با خود می بردند و برای تضمین پاکیزگی، این آب را جوشانده و در تنگ های نقره می ریختند.خشایارشا در طول سفر تاریخی خود به مصر از این ظروف نقره ای استفاده کرده است.
در دوران هخامنشی، کلیه ی کارهای پزشکی و وابسته به آن زیر نظر هیئتی ویژه انجام میشد و جدایی میان طب و الهیات ملموس بود. چهار گروه روحانیون، سربازان، کشاورزان و صنعتگران طبقات اجتماعی ایران را تشکیل میدادند و پزشکان از میان عالی ترین طبقه ی اجتماعی یعنی روحانیون برگزیده میشدند.
افراد طبقه ی روحانی، تحصیلات خاصی در رشته ی الهیات و طب میکردند و هر یک بنا به ذوق خود پس از اتمام این دوره ی تحصیلی، یکی از دو رشته ی طب یا الهیات را برای ادامه ی کار بر میگزیدند. آن عده که به خدمات دینی روی می آوردند، مغ نامیده می شدند و افراد گروه درمانی را آتروان می نامیدند. جالب توجه و شایان تذکر است که این طرز تحصیل دو جانبه به دوره ی اسلام نیز انتقال یافت و به همین علت است که غالب پزشکان معتبر دوران خلفای اسلامی به الهیات نیز آگاهی داشتند و روحانیون نیز غالیاً از معلومات پزشکی بی بهره نبودند.
تحصیلات و تجربیات طبی دوران هخامنشی، در مدارس بزرگی انجام میشده که به احتمال در ری، همدان و پارس به همین منظور بنا شده بود. یقیناً در همین شهرها، بیمارستان هایی هم وجود داشت. تحصیل در رشته ی طب شامل فراگرفتن طب نظری و کارآموزی عملی بود. این دوره ی آموزشی چند سال به طول می انجامید.
از خلال صحائف تاریخ می توان چند مورد طبی را در دوران اشکانی بازشناخت. یکی از دانشمندان ایرانی که در علم طب در این دوره معروق بود آزوناکس نام داشت. دیگر دانشمندان معروف این دوره فراتیس یا فرهاته است. همان طور که می دانیم، فرهاد نام چند نفر از پادشاهان اشکانی نیز بوده است ولی فرهادی که مد نطر ما است، دانشمندی است که در اواسط قرن چهارم میلادی می زیسته و طبق نظر پرفسور مهرین، تالیفاتی نیز داشته است. در اواسط دوره ی اشکانی واقعه ای بس عظیم اتفاق افتاد. در بیت اللحم، کودکی متولد گردید که مایه ی شگفتی جهانیان شد: «عیسی روح الله». در تولد این کودک سه موبد پزشک ایرانی شرکت داشتند. بنا به احادیث مسیحی و زرتشتی موجود، این سه از خردمندان ایرانی بوده اند و انجیل از آنان با عنوان مجوس یاد می کند. این سه نفر را در اصطلاح سه سلطان می نامند. عده ای از مورخان موطن این سه سلطان را کاشان دانسته اند. مارکوپولو معتقد است که دست کم دو نفر از این موبد پزشکان خردمند ایرانی از دهکده ای برخاسته اند که در نزدیکی تهران امروزی قرار دارد و نفر سوم اهل دهکده ای بود که با تهران سه روز فاصله دارد.طبق نظر سیریل الگود در کلیسایی نزدیک ارومیه دست کم یکی از این موبد پزشکان ایرانی مدفون است. شرکت این سه پزشک در تولد مسیح را می توان از افتخارات پزشکی ایران دانست. نکته ی جالب در این مورد آن است که غالب پدران روحانی دوران اولیه ی کلیسا، ایران را کشور بومی خود دانسته اند. اهمیت و ارزشی که به نفوذ دیگران در این داستان انجیل داده شده، نشان می دهد که اولاً ایرانیان تاثیر خود را به عنوان مربیان علمی دنیا به منصه ی ظهور رسانده اند و ثانیاً یهودیان در سایه ی تعلیمات ایرانیان، توانسته اند نظریه های پزشکی خود را تغییر داده و تکمیل کنند. در مطالعه ای اجمالی روی اصول طبی انجیل های چهارگانه و کتاب اعمال رسولان، می توان شباهت این اصول را با عقاید رایج در بین النهرین و ایران مشاهده کرد و بدین ترتیب اگر ادعا نشود که ایران یگانه منبع طب تلمود و انجیل بوده است، ولی می توان این اجتمال را جایز دانست که معلومات ایرانیان در اثر عبور از بین النهرین دستخوش تغییراتی شده و با خرافات مصریان در آمیخته و اساس نظریاتی قرار گرفته باشد که هنگام تولد عیسی مسیح درباره ی بیماری و مرگ در فلستین رایج و متداول بوده است.
معروف است که طبیبی ایرانی در قرن هشتم میلادی، ملکه ی ژاپن را مسیحی نموده است.(4)
در کتاب پهلوی «بن دهش» پیشگویی شده که در فرجام جهان، دانش پزشکی به اندازه ای پیشرفت می کند که: کسی به بیماری نمیرد؛ مگر به پیری رسد یا وی را بکشند.
از لابلای ادب پارسی و نوشتارهای کهن، می توان فرازهایی از شیوه های درمان را بیرون کشید. برای نمونه، در «بهمن نامه» از سرگین اسب به گونه ی ضماد مناسبی برای قطع خونریزی یاد شده است. در شاهنامه آمده که «بهرام گور» هنگامی که دچار درد شکم شده بود، درمان را در «پنیر کهن» و «مغز بادام بریان» می دانست.

پی نوشتها:
1.ایران در زمان ساسانیان، ص 550 تا 553
2.Microcosm عالم صغیر
3.تاریخ پزشکی در ایران، ص 36 و 37
4.سهم ایران در تمدن جهان، ص 265.

۱۳۸۹/۰۳/۰۵

استوره های فردوس/1

به نام یزدان پاک

استوره های فردوس / از امید عطایی فرد /کتاب مرز مزدایی

فردوس در زبان های دیرین ایران به معنی باغ بزرگ یا جایگاهی اس فراخناک که گرداگرد آن، دیواری برآورده باشند و در آنجا همه گونه درختان و گیاهان و بسا چارپایان سودمند بپرورانند. در اوستا دو بار به این واژه به گونه ی پئیری دئزه بر می خوریم(وندیداد 3:18 و 5:49) این واژه از دو بهر ساخته شده : پئیری به معنی پیرامون و گرداگرد؛ دئزه به معنی دیوار گذاشتن است. از همین بنیاد است دز یا دژ. واژه ی فردوس که دو بار در انجیل به کار رفته و از آن، بهشت اراده گردیده(لوقا 23:43 و مکاشفه یوحنا 2:7) به دستیاری یونانیان به نامه ی آسمانی عیسویان راه یافته سات. در قرآن هم دو بار لغت فردوس آمده است.
در روزگار هخامنشیان در ایران زمین و در سراسر کشورهای شاهنشاهی، فردوس ها یا پریدئزها (پردیس ها) بر پا بود. چون در خاک یونان چنین باغ های بزرگ با درختان سر بر کشیده و رودهای روان نبود، ناگزیر توجه یونانیان در سرزمین های شاهنشاهی ایران به این باغ ها کشیده شده، با همان نام ایرانی آن ها که در یونانی به گونه پارادایسوس در آمده، در نوشته های خود یاد کرده اند. هم چنین واژه ی پاردس در زبان عبری پس از آشنایی یهودیان با آیین ایرانیان در دوره ی هخامنشی از پارسی باستان گرفته شده است. از سوی دیگر همین واژه در دوره ساسانیان به صورت پردیس در آمد. این پردیس ها باغ های شاهی ساسانیان بودند که در آنها انواع حیوانات و درختان و گل ها و رودها و برکه های بزرگ و دریاچه ها وجود داشت و تصویر یکی از آن ها که در زیر دامنه کوه بیستون گسترده شده بود، در تاق بستان کنده کاری شده است. واژه ی پردیس که نمودار زیباترین باغ های روی زمین بود و به ویژه در غرب ایران زمین، در مداین و در میان دشت های حاصلخیز میان دجله و فرات نمونه هایی از آن وجود داشت، به سرزمین های غربی راه یافت و به صورت فردوس، نموداری از باغ های آسمانی را در ذهن مردم جلوه گر ساخت و واژه پردیس پهلوی این بار به صورت فردوس در آمد و به باغ آسمانی اطلاق شد.
به نوشته ی «نیکلاراست» بهشت به زبان سومری «دیلمون» نامیده میشود و تمام شرح شیرینی که درباره سرزمین تمیز کوهستانی دیلمون در نوشته های سومری دیده میشود از خاطرات اسلاف سومری های قدیم، قبل از اخراج آنها از بهشت یعنی از سرزمین های کوهستانی شمال ایران است. برای مثال، پایتخت دیلم قدیم، قطعه معروف شمیران بوده و این اسم هم با نام خاص سومر مربوط است و از آثار توقف سومریان قدیم در شمال ایران می باشد.
در «بن دهش» آمده: دجله رود از دیلمان بیاید، به خوزستان به دریا ریزد.
توضیح مهرداد بهار: دیلمان dilman نام کهن سرزمین های غربی دریاچه ی ارومیه یا اگر سخن متن{بن دهش} را بپذیریم، نام سرزمین های غربی دریاچه ارومیه تا دریاچه ی وان بوده است. دیلمقان {دیلمغان؟} نام قدیم سلماس، با این نام مربوط است.
در تورات میخوانیم: خداوند خدا باغی در عدن، به طف مشرق، غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود، در آنجا گذاشت و خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوش خوراک را از زمین رویانید و در خت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را. و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند و از آنجا مستقم گشته چهار شعبه شد.نام اول : فیشون است که تمام حویله را که در آنجا طلاست، احاطه میکند. و طلای آن زمین نیکوست و در آنجا مروارید و سنگ جزع است. و نام نهر دوم: جیحون که تمام زمین کوش را احاطه میکند و نام نهر سوم: حدقل که به طرف شرقی آشور جاریست و نهر چهارم: فرات. پس خداوند خدا، آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن را محافظت نماید. و خداوند خدا، آدم را فرموده گفت: «از همه درختان باغ بی ممانعت بخور اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا که روزی که از آن خوردیف هر اینه خواهی مُرد..» ... و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود، هشیارتر بود و به زن گفت: «آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه ی درختان باغ نخورید؟» زن به مار گفت: «از میوه ی درختان باغ می خوریم لکن از میوه ی درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید.» مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا، عراف نیک و بد خواهید بود». و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوشنما و درختی دلپذیرِ دانش افزا، پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد... و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عراف نیک و بد گردیده؛ اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند. پس خداوند خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن رگفته شده بود، بکند. پس ادم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن، کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشیاری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند.
ای پسر انسان، برای پادشاه صور مرثیه بخوان و وی را بگو خداوند یهوه چنین می فرماید: تو خاتم کمال و مملو حکمت و کامل جمال هستی. در عدن در باغ خدا بودی و هر گونه سنگ گرانبها از عقیق احمر و یاقوت اصفر و عقیق سفید و زبرجد و جزع و یشم و یاقوت کبود و بهرمان و زمرد پوشش تو بود و صنعت دف ها و نای هایت در تو از طلا بود که در روز خلقت تو آن ها مهیا شده بود. تو کروبی مسح شده ی سایه گستر بودی و تو را نصب نمودم تا بر کوه مقدس خدا بوده باشی. و در میان سنگ های آتشین می خرامیدی. از روزی که آفریده شدی تا وقتی که بی انصافی در تو یافت شد به رفتار خود کامل بودی اما از کثرت سوداگریت بطن تو را از ظلم پر ساختند. پس خطا ورزیدی و من تو را از کوه خدا بیرون انداختم و تو را ای کروبی سایه گستر از میان سنگ های آتشین تلف نمودم.
درباره نام «عدن» توجه به این نکت بایسته است که در زبان اکدی، واژه «ادینو» Edinu به معنی دشت به کار می رفت. در داستان های اسکاندیناوی از زنی به نام ایدون Idun یاد شده که سیبهای «جوانی جاودان» داشت. ویژگی سیب ها این بود که هر کس از آن ها می خورد. در دم جوانی برومند میگشت و از این روی، آن ها را سیب جوانی می نامیدند و همه ی خدایان برای این که هرگز پیر نشوندو همیشه جوان بمانند از آن ها می خوردند. هریود، سراینده یونانی(750 ق.م.) در کتاب «کارها و روزها» آورده است: مردم مانند خدایان، مبرا از رذایل و شهوات و غضب و رنج زندگی می کردند و در مصابحت موجودات قدسی، روزگار خود را در آرامش و سرور سپر می ساختند. زمین رد آن زمان زیباتر از آن بود که اکنون هست و خود به خود میوه های فراوان و گوناگون می داد. مردان در سن صد سالگی هنوز حالت بچگان را داشتند.
به نوشته ی افلاطون: جانوران از توحش و درندگی، بری بودند و یکدیگر را نمی خوردند و از جنگ و نزاع خبری نبود. زندگی آدمیان، چنانکه در داستان ها گفته میشود، فارغ از رنج و تلاش می گذشت زیرا سرپرستی ایشان را خدا، خود به عهده داشت؛ درست همچنان که امروز آدمیان که موجوداتی خدایی اند، سرپرستی دیگر انواع جانوران را به عهده دارند. در دوران فرمانروایی خدا، نه قوانین مدنی وجود داشت و نه کسی خود را صاحب زن و فرزند می دانست، زیرا همه ی آدمیان از زمین بر می آمدند و از زندگی گذشته، چیزی به یاد نداشتند. انواع میوه ها فراوان بود و آدمیان برای به دست آوردن آنها نیاز به کشت و زرع نداشتند، بلکه زمین نعمت ها را به رایگان در اختیار آدمیان می نهاد. آدمیان در دشت ها برهنه زندگی میکردند و بی بستر می خوابیدند زیرا هوا آرام و ملایم بود و گیاهان زمین برای ایشان بستری نرم آماده داشت.

پی نوشت:
1.پورداود: آناهید، 76 تا 78.
2.فره وشی: جهان فروری،135.
3.تورات، سفر پیدایش، باب دوم و سوم.
4.کتاب حزقیال نبی 28: 12-16

با سپاس از یزدان صفایی

فرتوی از پروین اعتصامی

آ


بانویی که پشت شاه جوان ایستاده، پروین اعتصامی است. 
 این عکس در بازديد محمد رضا پهلوي در دوران وليعهدي از كتابخانه دانشسراي عالي گرفته شده.
پروين اعتصامي در آن زمان رئيس كتابخانه بود. 
( ۱۳۱۶)









۱۳۸۹/۰۳/۰۴

نقشه مرز شرقی هخامنشی

نقشه مرزهای شرقی هخامنشیان
بر پایه ی پژوهش امید عطایی فرد


رود سند همیشه مرز تاریخی فلات ایران و هندوستان بوده است. در تاریخ هرودوت آمده که بیشترین مالیات را هندیان میدادند. اما محقق نمایان بیگانه با پرده پوشی، قلمرو راستین هخامنشیان در شرق را از چشمها به دور نگاه داشتند. در تاریخها از لشگرکشی کورش بزرگ تا رود گنگ یاد گردیده و من بر اساس نشانه های گوناگون برای نخستین بار ایران شرقی در زمان هخامنشیان را بازنموده ام. یادمان باشد که ناهمسو با نوشتارهای تاریخی، عربستان را نیز بیرون از قلمرو هخامنشیان وانمود کرده اند و نقشه های کنونی نادرست است.

۱۳۸۹/۰۳/۰۲

پیشینه پزشکی در ایران/1

به نام یزدان پاک
پیشینه پزشکی در ایران /از: امید عطایی فرد /منبع: کتاب مرز مزدابی، نشر آشیانه کتاب

در جهانبینی ایرانی، آفرینش، در آغاز به دور از مرگ و بیماری بود؛ تا آنجا که با تاختن اهریمن، آفریدگان(مخلوقات) دچار بسی گزند و بیماری گشتند. اهورا در برابر بیماری ها، درمان ها و دارو ها را پدید آورد. در «هرمزد یشت» اهورامزدا به زرتشت میگوید: «منم هم را پزشک».از میان امشاسپندان، اردیبهشت است که : ناخوش ترین ناخوشی ها و سخت ترین تب ها را براندازد.
از آنجا که تندرستی و زندگی دراز، همواره بنیادی ترین آرزوی انسان بوده، بنابراین دانش پزشکیف کم کم پای گرفت و به وِیژه در ایران، پیشرفت های شگفت انگیزی نمود. رشته ها، روش ها و مکتب های پزشکی که از سوی ایرانیان بنیان نهاده شد، برای هزاران سال به کار برده شد؛ هرچند که گاهی از نو کشف و یا به نام عرب و غرب شناخته گردید. هم چنین با کوچ های گسترده ای که از فلات ایران به هندوستان انجام گرفت، بسیاری از آیین های درمانی (سنن طبی) به آنجا و سپس به چین راه یافت. پس از زایش غرب، نوزادان یونانی و رومی نیز از شیر مادر آریایی خود: ایران، سیراب شدند.
به نوشته ی سیریل الگود، ایرانیان اصول آن چیزی را که طب یونانی نامیده شده، به یونانیان تعلیم داده اند. افتخار معرفی فرضیه ی فلسفی «عالم کبیر/عالم صغیر» به دنیا که بعداً یونانیان علم تشریح و فیزیولوژی و آسیب شناسی را بر اساس آن بنیان نهاده اند، از آنِ ایرانیان است.(1) محمد علی سجادیه می نویسد: در متون یونانی از توجه مادها به زیبایی سر و صورت و به اصطلاح کاسمتای(2) یاد شده است. دور نیست جراحی زیبایی و ترمیمی، از مادها یادگار مانده باشد زیرا این جراحی از آنِ ملل متمول و زیبا پرست بوده نه یونان دوره ی هخامنشی که به قول خودشان آش و غذای مختصری داشته است. در واژه ی کاستمای نام کاس ها که بخشی از قوم ماد و نیز در زمره ی مردمان غرب ایران بوده اند، دیده میشود. از شگفتی ها این که در زبان ایتالیایی نام پزشک Medico است که معنی «مادی» دارد. دور نیست نام پزشک در روم و یونان قدیم با نام مادیک همراه شده باشد. نام ثریتا درمانگر ایران باستان که به روایت کتاب اوستایی وندیداد نخستین پزشک جهان بود، در متون طبی به گونه ی treat (درمان کردن) و traite (درمان شده) فرانسوی دیده میشود و این همه شباهت نمی تواند به حکم تصادف باشد.(2) «بختورتاش» در گزارش «اردی بهشت یشت» که از پنج گروه پزشکان یاد کرده، می نویسد:
1.اشو پزشک: کسی است که به وسیله ی آموزش راستی و حق، بهداشت و پاکیزگی محیط زیست و بهداشت تن و خانه و ابزار زندگی، از بیماری جلوگیری می کند.
2. داد پزشک: پزشک قانونی که وظیفه ی برقراری قرنطینه، تشخیص سم ها، قتل ها، خودکشی ها و زخم های وارده را داراست.
3.کارد پزشک: جراح که وظیفه اش روشن است.
4.گیاه پزشک:برای درمان، از گل و برگ و ساقه و تخم و ریشه ی گیاهان به گونه ی خوراکی، مالیدنی، بخور، جوشانده، خمیر یا گرد آنان استفاده می کند.
5.روان پزشک: کسی که با گفتار های آسمانی، مقدس و آرام بخش و تلقین، به درمان می پردازد. نخست بیمار را شستشو می دادند و در جای آرامی می گذاردند. گیاهان خوشبو دود می کردند. با آهنگ های دلنشین «مانتره» یا کلمات مقدس می خواندند و با تلقین و باور درمانی به بیمار آرامش می بخشیدند. این پزشک برجسته ترین پزشک به شمار می رفت.
گاهی از ستور پزشک(دامپزشک) نیز یاد شده است. شایسته ی یادآوری است، با ارزش والایی که ایرانیان باستان به جانورانی مانند اسب، سگ، گوسفند، گاو و مرغان خانگی می داده اند، برای درمان آنها نیز دامپزشکانی تربیت می کرده اند.(4)

پی نوشتها:
1.تاریخ پزشکی ایران، ترجمه ی باهر فرقانی، ص 37 و 38.
2.cosmetai
3.گاهنامه ی وهومن، شماره 5، ص 30.
4.حکومتی که برای جهان دستور می نوشت،ص 450 و 451.

omidataeifard.blogspot.com با سپاس از یزدان صفایی
 
 

۱۳۸۹/۰۲/۲۷

مهر میهن


بمان میهن که بی تو همدمی نیست / بجز مهرت به سینه، مرهمی نیست
مرو میهن ز یاد و از دل من / به جانم با تو اندوه و غمی نیست
کویرت گر چه گرم و آتشین است / ولی سوزنده همچون مهر من نیست
نه تازی و نه ترکی و نه رومی / نگهدار نژاد و چهر من نیست
مرا سوگند بر آن خاک پاکت / که جز عشق تو در اندیشه ام نیست
قسم بر قادسیه، بر نهاوند / که حب تازیان در ریشه ام نیست
منم فرزند فردوسی توس ات / که هنبازش خداوند سخن نیست
منم آن چاکر پیر مغان ات / که زرتشت است و در او اهرمن نیست
ز هر چکه از آن کوه و چکادت / ببارم چامه ای که بی هنر نیست
نباشد نام ایرانی بر آن کس / که مام میهنش را شیر نر نیست
منم سرباز آن شاه مسیح ات / که کورش باشد و جز ماه من نیست
بخواهم خون رستم، کین بابک / که خان تازیان را گاه من نیست
برآریم رستخیز و تازه سازیم / که کیشی بهتر از کیش کهن نیست
بهشت میهنم، دوزخ بکردند/ نه این مرز هنر، ترک و ختن نیست
بمان میهن که که گیتی از تو آباد / تو را در این جهانت همسری نیست
اگر تخت جم ات دشمن گرفته / نخواهم آن سری که افسری نیست
همان به که در این کشور نباشد/ هرآنکس که ورا درد وطن نیست
شنو از سوشیانت این پند جاوید / که جای دشمنان، باغ سمن نیست

امید عطایی فرد (سوشیانت مزدیسنا)
اردیبهشت 2569

۱۳۸۹/۰۲/۲۶

ترانه قبله زرتشت






برخیز، برخیز

برخیز و برافروز هلا قبله زرتشت

بس کس، بس کس

ز زرتشت بگردیده دگربار

باز روی کند سوی

قبله زرتشت، قبله زرتشت



از ری درخشید فروغ سپیتامان

آتش به جان زد همی آذر ِبایگان

شعله به شعله

سینه به سینه

بمان پرتو مزدا، بمان پرتو مزدا

شاخه به شاخه، بلبل عاشق

بخوان زندِ اوستا، بخوان زندِ اوستا



برخیز، برخیز

برخیز و برافروز هلا قبله زرتشت

برگیر، برگیر

از سرو سرافراز به دست

شاخه ای در مشت

بس کس ز زرتشت بگردیده دگربار

باز روی کند سوی

قبله زرتشت، قبله زرتشت



ترانه (تصنیف) از: سوشیانت مزدیسنا

(با چشمداشت به دقیقی توسی)

Omidataeifard.blogspot.com