م.ص. نظمی افشار
قضا و قدر و ستارهشناسي
در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند/گر تو نميپسندي تغيير ده قضا را(غزل شمارة 29)
سير سپهر و دور قمر را چه اختيار/در گردشند بر حسبِ اختيار دوست
(غزل شمارة 30)
دانا چو زد تفرجِ اين چرخ حقه باز/هنگامه باز چيد و درِ گفتگو ببست
(غزلشمارة 34)
سپهر بر شده پرويزني است خون افشان كه ريزهاش سر كسري و تاجِ پرويز است
مجوي عيشِ خوش از دور باژگونِ سپهر كه صافِ اين سر خم جمله دُردي آميز است
(غزل شمارة 44)
هر آنكه راز دو عالم ز خطِ ساغر خواند رموزِ جام جم از نقش خاكِ ره دانست
ز جور كوكب طالع سحرگهان چشمم چنان گريست كه ناهيد ديد و مه دانست
(غزل شمارة 55)
عاشق چه كند گر نخورد تير ملامت/ با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست
(غزل شمارة 56) به عقيدة پژمان بختياري الحاقي است.
بر عمل تكيه مكن خواجه كه در روز ازل توچه داني قلم صنع به نامت چه نوشت
(غزل شمارة 59)
بگير طرة مه چهرهاي و قصه مخوان/كه سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است
(غزل شمارة 60)
مكن به نامه سياهي ملامت منِ مست/ كه آگه است كه تقدير بر سرش چه نوشت؟
(غزل شمارة 61)
عجب علمي است علمِ هيئت عشق/كه چرخِ هشتمش هفتم زمين است
(غزل شمارة 62)
بندة طالع خويشم كه در اين قحط وفا عشقِ آن لولي سرمست خريدار من است
(غزل شمارة 73)
به مهلتي كه سپهرت دهد ز راه مرو تو را كه گفت كه اين زال ترك دستان گفت
(غزل شمارة 77)
تو خود چه لعبتي اي شهسوارِ شيرين كار/ كه توسني چو فلك رامِ تازيانة توست
چه جاي من كه بلغزد سپهر شعبدهباز ازين حيل كه در انبانة بهانة توست
(غزل شمارة 80)
از چشمِ خود بپرس كه ما را كه ميكشد جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
قومي به جد و جهد نهادند وصلِ دوست قومي دگر حواله به تقدير ميكنند
فيالجمله اعتماد مكن بر ثباتِ دهر كاين كارخانهاي است كه تغيير ميكنند
(غزل شمارة 129)
رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند/ چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
چه جايِ شكر و شكايت ز نقشِ نيك و بد است/ چو بر صحيفة هستي رقم نخواهد ماند
(غزل شمارة 172)
گره ز دل بگشا وز سپهر ياد مكن/كه فكرِ هيچ مهندس چنين گره نگشاد
ز انقلابِ زمانه عجب مدار كه چرخ/ازين فسانه هزاران هزار دارد ياد
(غزل شمارة 200)
شد از بروجِ رياحين چو آسمان روشن/زمين به اخترِ ميمون و طالعِ محمود
(غزل شمارة 207)
فراز و شيبِ بيابانِ عشق دامِ بلاست/كجاست شير دلي كز بلا نپرهيزد
تو عمر خواه و صبوري كه چرخِ شعبده باز/هزار بازي از اين طرفهتر بر انگيزد
مردم شاهرود در استان سمنان اعتقاد دارند كه هر آدمي در هنگام تولد با دو جن كه يكي كافر و يكي مسلمان است و همچنين يك ستارة نحس به دنيا ميآيد. بنابر اين هر كس ستارة نحسي دارد كه در آسمان است. هر موقع كه عمر انسان به پايان برسد آن ستاره از آسمان پايين آمده و نابود ميشود. شاهروديان عقيده دارند كه ستارة نحس در روزهاي 5، 9، 13، 21، 25، و 29 هر ماه در آسمان ظاهر ميشود. (فرهنگ مردم شاهرود. ص 513)
[یادداشت امید عطایی: در این باره بنگرید به کتاب ارزشمند استاد سرفراز غزنی به نام: سیر اختران در دیوان حافظ]
پرگار
(غزل شمارة 38)خيز تا بر كلكِ آن نقاش جان افشان كنيم/ كاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
(غزل شمارة 72)
آسوده بر كنار چو پرگار ميشدم/دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت
(غزل شمارة 106)
تا كه بر نقش زد اين دايرة مينايي/كس ندانست كه در گردش پرگار چه كرد
(غزل شمارة 130)
در نظر بازي ما بيبصران حيرانند/من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطة پرگار وجودند ولي/عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
(غزل شمارة 171)
چندان كه بر كنار چو پرگار ميشوم/دوران چو نقطه ره به ميانم نميدهد
(غزل شمارة 174)
چه كند كز پيِ دوران نرود چون پرگار/هر كه در دايرة گردشِ ايام افتاد
(غزل شمارة 239)
دل چو پرگار به هر سو دوراني ميكرد/واندران دايره سرگشتة نا پيدا بود
نُـه آسمان
(غزل شمارة 44)بلند مرتبه شاهي كه نه رواقِ سپهر/نمونهاي ز خمِ طاقِ بارگه دانست
(غزل شمارة 46)
به آستان تو مشكل توان رسيد آري/عروج بر فلك سروري به دشواري است
در طالعبيني ايراني عدد 9 مخالفِ عدد هفت است و مانند آن از دسته اعداد مرموز محسوب ميشود. عدد نه مربوط به دنياي مادي ، زمين و زمينيان يا به تعبيري در جهتِ عكس هستيِ معنوي است. اين عدد نشانة نيروهاي طبيعتِ مادي است و با انسان ارتباط مستقيمي دارد. بيشترين اثر خود را در جنگ نشان ميدهد و سمبل نيرو، انرژي، هلاكت و ويراني است.
عدد نه سمبلِ بهرام(مريخ اعراب) مارس رومي و آرس يونانيهاست. در ايران باستان بهرام را فرزند كيوان و نماد سرسختي و جنگاوري ميدانستند.(طالعبيني ايراني. ص 62)