امید عطایی فرد
«کریستین سن» با نگرش به کتاب پهلوی دینکرد می نویسد: برای مزد پزشکان، قواعدی مقرر بود. غلات نیکو، جامه ی زیبا و اسب تدرو به طبیبان می دادند. هم چنین قواعدی وجود داشت برای تادیه ی وجد نقد. اگر طبیب همه ی بدن یا فقط عضوی از اعضای بدن را معالجع می کرد، در میان مزد او تغییری حاصل می شد. طبیب بایستی مریض را به پاکی و احتیاط و تدبیر معالجه کند و اگر طالب استراحت بود یا در دیدن رنجوران تعللی روا می داشت، او را جنایتکار می شمردند. از میان اطبای متخصص، نام کحال (چشم پزشک) برده شده و از طرز معالجه ی حیوانات اهلی و سگ هار و غیره سخن به میان آمده است. طبیب دانا کسی بود که بتواند به دقت امراض را معاینه کند و کتاب بسیار خوانده باشد. بایستی اعضای بدن و مفاصل را بشناسد و اطلاعاتی نیز راجع به ادویه داشته باشد. محبوب و شیرین سخن باشد و با رنجوران از روی شکیبایی و مهربانی رفتار کند. طبیب مجبور بود که در موقع لزوم هر روز به عیادت مریض خود برود. در عوض بایستی به او غذای خوب می دادند و منزلی عالی در قسمت مرکزی شهر برای او تهیه می کردند. از لحاظ اخلاق و دیانت بهترین پزشک آن بود که این شغل را به خاطر خدا و برای ثواب پیش گرفته باشد. پس از او طبیبی بود که هم به مال، تعلق خاطر داشت و هم به ثواب. فروتر از او طبیبی بود که جز به مال دنیا دلبستگی نداشت. مؤلف دینکرد عده ی امراض انسان را 4333 گفته و برای مثال اسم چند مرض را که در اوستا مذکور است به قلم آورده است.(1)
سیریل الگود می نویسد: تا آنجا که از اطلاعات بدست آمده معلوم میشود، در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفته تر از آشور بود. در سال 700 ق.م هیچ گونه اثری از علم و فرهنگ بر یونانیان معلوم نبود. با این حال، دویست سال پس از آن، یونانیان چنان در علوم و فنون پیشرفت کرده بودند که بقراط توانست رساله هایی در دانش پزشکی به رشته ی تحریر در آورد و عنوان پدر طب را برای خود کسب کند. خیلی بعید به نظر می رسد که یونانیان در طی این دو قرن روشی را که اکنون به نام روش بقراط معروف است، خود به خود پدید آورده باشند، یونانی ها فرضیه ی «طبایع چهارگانه» را یک فرضیه ی بیگانه می شناختند و آن را ایرانی می نامیدند. اگر ایران در پایه گذاری فرضیه ی «مزاج های چهار گانه» سهمی داشته باشد، در ایجاد نظریه ی اصلی میکروکوسم(2)که فرضیه ی فوق از نتایج آن است، نقش بزرگ تری ایفا کرده. بر طبق فرضیه ی دوم انسان در مقیاس کوچکتری، آیینه ی تمام نمای سراسر کائنات است.(3)
در زمان هخامنشی طب زرتشتی در زمینه ی بهداشت عمومی به عالی ترین حد خود رسیده بود. تعلیمات دینی موجود درباره ی پاکیزگی بسیار روشن و جامع بود. پادشاهان هخامنشی نیز در رعایت پاکیزگی و جلوگیری از آلودگی آب از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. طبق نوشته ی هرودوت، پادشاهان هخامنشی از آب رودی استفاده میکردند که کنار شهر شوش در جریان بود و در مسافرت ها نیز از این آب با خود می بردند و برای تضمین پاکیزگی، این آب را جوشانده و در تنگ های نقره می ریختند.خشایارشا در طول سفر تاریخی خود به مصر از این ظروف نقره ای استفاده کرده است.
در دوران هخامنشی، کلیه ی کارهای پزشکی و وابسته به آن زیر نظر هیئتی ویژه انجام میشد و جدایی میان طب و الهیات ملموس بود. چهار گروه روحانیون، سربازان، کشاورزان و صنعتگران طبقات اجتماعی ایران را تشکیل میدادند و پزشکان از میان عالی ترین طبقه ی اجتماعی یعنی روحانیون برگزیده میشدند.
افراد طبقه ی روحانی، تحصیلات خاصی در رشته ی الهیات و طب میکردند و هر یک بنا به ذوق خود پس از اتمام این دوره ی تحصیلی، یکی از دو رشته ی طب یا الهیات را برای ادامه ی کار بر میگزیدند. آن عده که به خدمات دینی روی می آوردند، مغ نامیده می شدند و افراد گروه درمانی را آتروان می نامیدند. جالب توجه و شایان تذکر است که این طرز تحصیل دو جانبه به دوره ی اسلام نیز انتقال یافت و به همین علت است که غالب پزشکان معتبر دوران خلفای اسلامی به الهیات نیز آگاهی داشتند و روحانیون نیز غالیاً از معلومات پزشکی بی بهره نبودند.
تحصیلات و تجربیات طبی دوران هخامنشی، در مدارس بزرگی انجام میشده که به احتمال در ری، همدان و پارس به همین منظور بنا شده بود. یقیناً در همین شهرها، بیمارستان هایی هم وجود داشت. تحصیل در رشته ی طب شامل فراگرفتن طب نظری و کارآموزی عملی بود. این دوره ی آموزشی چند سال به طول می انجامید.
از خلال صحائف تاریخ می توان چند مورد طبی را در دوران اشکانی بازشناخت. یکی از دانشمندان ایرانی که در علم طب در این دوره معروق بود آزوناکس نام داشت. دیگر دانشمندان معروف این دوره فراتیس یا فرهاته است. همان طور که می دانیم، فرهاد نام چند نفر از پادشاهان اشکانی نیز بوده است ولی فرهادی که مد نطر ما است، دانشمندی است که در اواسط قرن چهارم میلادی می زیسته و طبق نظر پرفسور مهرین، تالیفاتی نیز داشته است. در اواسط دوره ی اشکانی واقعه ای بس عظیم اتفاق افتاد. در بیت اللحم، کودکی متولد گردید که مایه ی شگفتی جهانیان شد: «عیسی روح الله». در تولد این کودک سه موبد پزشک ایرانی شرکت داشتند. بنا به احادیث مسیحی و زرتشتی موجود، این سه از خردمندان ایرانی بوده اند و انجیل از آنان با عنوان مجوس یاد می کند. این سه نفر را در اصطلاح سه سلطان می نامند. عده ای از مورخان موطن این سه سلطان را کاشان دانسته اند. مارکوپولو معتقد است که دست کم دو نفر از این موبد پزشکان خردمند ایرانی از دهکده ای برخاسته اند که در نزدیکی تهران امروزی قرار دارد و نفر سوم اهل دهکده ای بود که با تهران سه روز فاصله دارد.طبق نظر سیریل الگود در کلیسایی نزدیک ارومیه دست کم یکی از این موبد پزشکان ایرانی مدفون است. شرکت این سه پزشک در تولد مسیح را می توان از افتخارات پزشکی ایران دانست. نکته ی جالب در این مورد آن است که غالب پدران روحانی دوران اولیه ی کلیسا، ایران را کشور بومی خود دانسته اند. اهمیت و ارزشی که به نفوذ دیگران در این داستان انجیل داده شده، نشان می دهد که اولاً ایرانیان تاثیر خود را به عنوان مربیان علمی دنیا به منصه ی ظهور رسانده اند و ثانیاً یهودیان در سایه ی تعلیمات ایرانیان، توانسته اند نظریه های پزشکی خود را تغییر داده و تکمیل کنند. در مطالعه ای اجمالی روی اصول طبی انجیل های چهارگانه و کتاب اعمال رسولان، می توان شباهت این اصول را با عقاید رایج در بین النهرین و ایران مشاهده کرد و بدین ترتیب اگر ادعا نشود که ایران یگانه منبع طب تلمود و انجیل بوده است، ولی می توان این اجتمال را جایز دانست که معلومات ایرانیان در اثر عبور از بین النهرین دستخوش تغییراتی شده و با خرافات مصریان در آمیخته و اساس نظریاتی قرار گرفته باشد که هنگام تولد عیسی مسیح درباره ی بیماری و مرگ در فلستین رایج و متداول بوده است.
معروف است که طبیبی ایرانی در قرن هشتم میلادی، ملکه ی ژاپن را مسیحی نموده است.(4)
در کتاب پهلوی «بن دهش» پیشگویی شده که در فرجام جهان، دانش پزشکی به اندازه ای پیشرفت می کند که: کسی به بیماری نمیرد؛ مگر به پیری رسد یا وی را بکشند.
از لابلای ادب پارسی و نوشتارهای کهن، می توان فرازهایی از شیوه های درمان را بیرون کشید. برای نمونه، در «بهمن نامه» از سرگین اسب به گونه ی ضماد مناسبی برای قطع خونریزی یاد شده است. در شاهنامه آمده که «بهرام گور» هنگامی که دچار درد شکم شده بود، درمان را در «پنیر کهن» و «مغز بادام بریان» می دانست.
پی نوشتها:
1.ایران در زمان ساسانیان، ص 550 تا 553
2.Microcosm عالم صغیر
3.تاریخ پزشکی در ایران، ص 36 و 37
4.سهم ایران در تمدن جهان، ص 265.
«کریستین سن» با نگرش به کتاب پهلوی دینکرد می نویسد: برای مزد پزشکان، قواعدی مقرر بود. غلات نیکو، جامه ی زیبا و اسب تدرو به طبیبان می دادند. هم چنین قواعدی وجود داشت برای تادیه ی وجد نقد. اگر طبیب همه ی بدن یا فقط عضوی از اعضای بدن را معالجع می کرد، در میان مزد او تغییری حاصل می شد. طبیب بایستی مریض را به پاکی و احتیاط و تدبیر معالجه کند و اگر طالب استراحت بود یا در دیدن رنجوران تعللی روا می داشت، او را جنایتکار می شمردند. از میان اطبای متخصص، نام کحال (چشم پزشک) برده شده و از طرز معالجه ی حیوانات اهلی و سگ هار و غیره سخن به میان آمده است. طبیب دانا کسی بود که بتواند به دقت امراض را معاینه کند و کتاب بسیار خوانده باشد. بایستی اعضای بدن و مفاصل را بشناسد و اطلاعاتی نیز راجع به ادویه داشته باشد. محبوب و شیرین سخن باشد و با رنجوران از روی شکیبایی و مهربانی رفتار کند. طبیب مجبور بود که در موقع لزوم هر روز به عیادت مریض خود برود. در عوض بایستی به او غذای خوب می دادند و منزلی عالی در قسمت مرکزی شهر برای او تهیه می کردند. از لحاظ اخلاق و دیانت بهترین پزشک آن بود که این شغل را به خاطر خدا و برای ثواب پیش گرفته باشد. پس از او طبیبی بود که هم به مال، تعلق خاطر داشت و هم به ثواب. فروتر از او طبیبی بود که جز به مال دنیا دلبستگی نداشت. مؤلف دینکرد عده ی امراض انسان را 4333 گفته و برای مثال اسم چند مرض را که در اوستا مذکور است به قلم آورده است.(1)
سیریل الگود می نویسد: تا آنجا که از اطلاعات بدست آمده معلوم میشود، در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفته تر از آشور بود. در سال 700 ق.م هیچ گونه اثری از علم و فرهنگ بر یونانیان معلوم نبود. با این حال، دویست سال پس از آن، یونانیان چنان در علوم و فنون پیشرفت کرده بودند که بقراط توانست رساله هایی در دانش پزشکی به رشته ی تحریر در آورد و عنوان پدر طب را برای خود کسب کند. خیلی بعید به نظر می رسد که یونانیان در طی این دو قرن روشی را که اکنون به نام روش بقراط معروف است، خود به خود پدید آورده باشند، یونانی ها فرضیه ی «طبایع چهارگانه» را یک فرضیه ی بیگانه می شناختند و آن را ایرانی می نامیدند. اگر ایران در پایه گذاری فرضیه ی «مزاج های چهار گانه» سهمی داشته باشد، در ایجاد نظریه ی اصلی میکروکوسم(2)که فرضیه ی فوق از نتایج آن است، نقش بزرگ تری ایفا کرده. بر طبق فرضیه ی دوم انسان در مقیاس کوچکتری، آیینه ی تمام نمای سراسر کائنات است.(3)
در زمان هخامنشی طب زرتشتی در زمینه ی بهداشت عمومی به عالی ترین حد خود رسیده بود. تعلیمات دینی موجود درباره ی پاکیزگی بسیار روشن و جامع بود. پادشاهان هخامنشی نیز در رعایت پاکیزگی و جلوگیری از آلودگی آب از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. طبق نوشته ی هرودوت، پادشاهان هخامنشی از آب رودی استفاده میکردند که کنار شهر شوش در جریان بود و در مسافرت ها نیز از این آب با خود می بردند و برای تضمین پاکیزگی، این آب را جوشانده و در تنگ های نقره می ریختند.خشایارشا در طول سفر تاریخی خود به مصر از این ظروف نقره ای استفاده کرده است.
در دوران هخامنشی، کلیه ی کارهای پزشکی و وابسته به آن زیر نظر هیئتی ویژه انجام میشد و جدایی میان طب و الهیات ملموس بود. چهار گروه روحانیون، سربازان، کشاورزان و صنعتگران طبقات اجتماعی ایران را تشکیل میدادند و پزشکان از میان عالی ترین طبقه ی اجتماعی یعنی روحانیون برگزیده میشدند.
افراد طبقه ی روحانی، تحصیلات خاصی در رشته ی الهیات و طب میکردند و هر یک بنا به ذوق خود پس از اتمام این دوره ی تحصیلی، یکی از دو رشته ی طب یا الهیات را برای ادامه ی کار بر میگزیدند. آن عده که به خدمات دینی روی می آوردند، مغ نامیده می شدند و افراد گروه درمانی را آتروان می نامیدند. جالب توجه و شایان تذکر است که این طرز تحصیل دو جانبه به دوره ی اسلام نیز انتقال یافت و به همین علت است که غالب پزشکان معتبر دوران خلفای اسلامی به الهیات نیز آگاهی داشتند و روحانیون نیز غالیاً از معلومات پزشکی بی بهره نبودند.
تحصیلات و تجربیات طبی دوران هخامنشی، در مدارس بزرگی انجام میشده که به احتمال در ری، همدان و پارس به همین منظور بنا شده بود. یقیناً در همین شهرها، بیمارستان هایی هم وجود داشت. تحصیل در رشته ی طب شامل فراگرفتن طب نظری و کارآموزی عملی بود. این دوره ی آموزشی چند سال به طول می انجامید.
از خلال صحائف تاریخ می توان چند مورد طبی را در دوران اشکانی بازشناخت. یکی از دانشمندان ایرانی که در علم طب در این دوره معروق بود آزوناکس نام داشت. دیگر دانشمندان معروف این دوره فراتیس یا فرهاته است. همان طور که می دانیم، فرهاد نام چند نفر از پادشاهان اشکانی نیز بوده است ولی فرهادی که مد نطر ما است، دانشمندی است که در اواسط قرن چهارم میلادی می زیسته و طبق نظر پرفسور مهرین، تالیفاتی نیز داشته است. در اواسط دوره ی اشکانی واقعه ای بس عظیم اتفاق افتاد. در بیت اللحم، کودکی متولد گردید که مایه ی شگفتی جهانیان شد: «عیسی روح الله». در تولد این کودک سه موبد پزشک ایرانی شرکت داشتند. بنا به احادیث مسیحی و زرتشتی موجود، این سه از خردمندان ایرانی بوده اند و انجیل از آنان با عنوان مجوس یاد می کند. این سه نفر را در اصطلاح سه سلطان می نامند. عده ای از مورخان موطن این سه سلطان را کاشان دانسته اند. مارکوپولو معتقد است که دست کم دو نفر از این موبد پزشکان خردمند ایرانی از دهکده ای برخاسته اند که در نزدیکی تهران امروزی قرار دارد و نفر سوم اهل دهکده ای بود که با تهران سه روز فاصله دارد.طبق نظر سیریل الگود در کلیسایی نزدیک ارومیه دست کم یکی از این موبد پزشکان ایرانی مدفون است. شرکت این سه پزشک در تولد مسیح را می توان از افتخارات پزشکی ایران دانست. نکته ی جالب در این مورد آن است که غالب پدران روحانی دوران اولیه ی کلیسا، ایران را کشور بومی خود دانسته اند. اهمیت و ارزشی که به نفوذ دیگران در این داستان انجیل داده شده، نشان می دهد که اولاً ایرانیان تاثیر خود را به عنوان مربیان علمی دنیا به منصه ی ظهور رسانده اند و ثانیاً یهودیان در سایه ی تعلیمات ایرانیان، توانسته اند نظریه های پزشکی خود را تغییر داده و تکمیل کنند. در مطالعه ای اجمالی روی اصول طبی انجیل های چهارگانه و کتاب اعمال رسولان، می توان شباهت این اصول را با عقاید رایج در بین النهرین و ایران مشاهده کرد و بدین ترتیب اگر ادعا نشود که ایران یگانه منبع طب تلمود و انجیل بوده است، ولی می توان این اجتمال را جایز دانست که معلومات ایرانیان در اثر عبور از بین النهرین دستخوش تغییراتی شده و با خرافات مصریان در آمیخته و اساس نظریاتی قرار گرفته باشد که هنگام تولد عیسی مسیح درباره ی بیماری و مرگ در فلستین رایج و متداول بوده است.
معروف است که طبیبی ایرانی در قرن هشتم میلادی، ملکه ی ژاپن را مسیحی نموده است.(4)
در کتاب پهلوی «بن دهش» پیشگویی شده که در فرجام جهان، دانش پزشکی به اندازه ای پیشرفت می کند که: کسی به بیماری نمیرد؛ مگر به پیری رسد یا وی را بکشند.
از لابلای ادب پارسی و نوشتارهای کهن، می توان فرازهایی از شیوه های درمان را بیرون کشید. برای نمونه، در «بهمن نامه» از سرگین اسب به گونه ی ضماد مناسبی برای قطع خونریزی یاد شده است. در شاهنامه آمده که «بهرام گور» هنگامی که دچار درد شکم شده بود، درمان را در «پنیر کهن» و «مغز بادام بریان» می دانست.
پی نوشتها:
1.ایران در زمان ساسانیان، ص 550 تا 553
2.Microcosm عالم صغیر
3.تاریخ پزشکی در ایران، ص 36 و 37
4.سهم ایران در تمدن جهان، ص 265.