از: م.ص. نظمی افشار
عرفان در اسلامبه نوشتة امانوئل اژرتر: اعراب بدوي درختان و سنگها را به عنوان خدا پذيرفته بودند و به الله كه باعث انتقال قدرت به خدايان حاصلخيزي بوده احترام ميگذاشتند. خدايان ديگر عبارتند از Hobal خداي زمين و Shimeh خداي آسماني و همچنين ستارگان Pleaidi (هفت ستارة پروين). اما تمام شهرها با حفظ خداي مخصوص خودشان به الله مثل خداي مافوق احترام ميگذاشتند و به نظر ميرسيد كه عقيده به وجود خداي واحد به طور مبهم در ميان اعراب اوليه وجود داشته است ولي مذهب اسلام الله را نه فقط خداي بزرگ و مافوق ميشناسد بلكه ويرا خداي واحد ميداند.(مذاهب بزرگ، انوئل اژرتر ص 113).
كعبه
به نوشتة امانوئل اژرتر: در شهر مكه تا قبل از رسالت حضرت محمد بن عبدالله(ص) بت منات(Manat) را پرستش ميكردند. معبد اين شهر كعبه بود. در اين معبد دو بت مشهور وجود داشت يكي سنگ سياه و ديگري سنگ سفيد..... در سال 629 سپاهيان اسلام شهر مكه را فتح كردند و بتها را به زمين انداخته خورد كرده فقط سنگ سياهي كه در ديوار كعبه كار گذاشته شده بود بجاي ماند. (مذاهب بزرگ ص 117).
مولانا ميفرمايد:
دل به دست آور كه حج اكبر است/ از هزاران كعبه يك دل بهتر است
(غزل شمارة 11)
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون
روي سوي خانة خمار دارد پير ما
در خُرابات طريقت ما به هم مُنزل شويم
كاين چنين رفتست در عهد ازل تقدير ما
عقل اگر داند كه دل در بند زلفت چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
(غزلِ شمارة 30)
حافظ هر آنكه عشق نورزيد و وصل خواست
احرامِ كعبة دل و جان بي وضو ببست(وصل)
(غزل شمارة 32)
احرام چه بنديم كه آن قبله نه اينجاست
در سعي چه كوشيم چو از كعبه صفا رفت(وصل)
(غزل شماره 42)
آنكه جز كعبه مقامش نبد از ياد لبت
بر در ميكده ديدم كه مقيم افتادست
(غزلِ شمارة 78)
يا رب اين كعبة مقصود تماشاگه كيست
كه مغيلان طريقش گل و نسرين من است
(غزلِ شمارة 91)
در كعبة كويِ تو هر آنكس كه درآيد
از قبلة ابروي تو در عينِ نماز است
يكي از پيروان دين زرتشتي كه به مجرد قتل ابومسلم خراساني بر ضد اعراب قيام كرد سنباد نام داشت. او از اهالي نيشابور بود. سنباد پيروان زيادي پيدا كرد و بخش بزرگي از ايران شامل خراسان و قومس و ري را فتح كرد. از قول او آمده است كه: هر گه كه با گبران خلوت كردي گفتي: كه دولت عرب شد، كه در كتابي از كتب بني ساسان يافتهام و باز نگردم تا كعبه را ويران نكنم. كه او را در بدل آفتاب بر پاي كردهاند و ما همچنان قبلة خويش آفتاب كنيم چنانكه قديم بود. (سياست نامه، خواجه نظامالملك. ص 214). بايد توجه داشت كه در قرن دوم قمري در اكثر شهرهاي ايران و به خصوص خراسان كه از حملات و انهدام كلي صدر اسلام مصون مانده بود هنوز مردماني بسياري زندگي ميكردند كه دين زرتشتي داشتند. مورخان از اين مردم با نام گبر، گبرك، مجوس و مغان نام بردهاند. (حبيبي، تاريخ افغانستان. ص 300) بديهي است كه اين مردم به دين آبا و اجداد خود عادت كرده و اعتقاد داشتند. اينها همانهايي هستند كه بارها تحت پرچم ابومسلم . سنباذ و ابن مقفع و ..... بر عليه خلفاي اموي قيام كردند و هر بار شكست خوردند. ليكن ايدهها و عقايد و آرزوهاي ايشان در ادبيات فارسي رخنه كرد و در دورههاي اسلامي نيز به بقاي خود ادامه داد. از نظر اينجانب اينكه در عرفان ايراني به نوعي قدوسيت خانة كعبه زير سئوال رفته و عرفا همه جا را خانة خدا ميدانند ريشه در اين اعتقاد باستاني دارد كه نور خورشيد در همة سرزمينها و مردمان جهان به يكسان ميتابد و در همه جا ميتوان خداوند را مورد پرستش قرار داد و اين پرستش تنها منحصر به خانة كعبه و در زمان معيني از سال نيست. شاعر معاصر منوچهر مرتضوي سروده است:تا مرا كعبة وصالِ تو هست/ سر چرا مينهم به دشتِ حجاز
مردِ عاقل مجاز را چه كند/ تا حقيقت بود چه جايِ مجاز
ابيات زير از شاعر معاصر حسن جداري است:
هر كجا كعبة جمالِ خداست/ چه بخارا چه كربلا چه حجاز
عاشقان را چه زمزم و چه شراب/ بيدلان را چه مستي و چه نماز
(غزل شمارة 225)
چونطهارت نبود،كعبه و بتخانه يكيست/نبود خير درآن خانه كه عصمت نَبُوَد
قيام ”سنباد“ بر ضد خلفاي عباسي در حدود سالهاي 140 قمري در خراسان و ري در تاريخ معروف است. او به عنوان خونخواهي ابومسلم خراساني كه به دست منصور عباسي به قتل رسيد دست به قيام زد و همواره ميگفت كه قصد دارد به حجاز حمله كرده و خانة كعبه را ويران نمايد. (دامغان شش هزار ساله. طاريا. ص 15)مولانا ميفرمايد:
اي قومِ به حج رفته كجاييد، كجاييد/ معشوق همينجاست بياييد، بياييد
و باز سروده است:آنها كه مقيم حرم كعبة ذاتند/ در كوي مغان بر سر كوي عرفاتند
مسجد
(غزل شمارة 236)
ياد باد آنكه خُرابات نشين بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز كم است آنجا بود
گبر
عطار ميفرمايد:
ما گبـر قديم نا مسلمانيم/ نام آور كفر و ننگ و ايمانيم
مولانا سروده است:تو با مسواك و سجاده به خلوت سجدهاي ميكن
كه كيش گبركي ما را به حمدالله ميسر شد
و باز ميفرمايد:مسلمان نيستم گبرم اگر ماندست يك جرمم
چه داني تو كه در داو چه دستان قدم دارم