{م.ص. نظمی افشار}
ذكر(غزل شمارة 55)
تيمار غريبان سبب ذكر جميل است/جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست
(غزل شمارة 83)
مردمِ ديدة ما جز به رخت ناظر نيست/ دلِ سرگشتة ما غيرِ تو را ذاكر نيست
اشكم احرامِ طوافِ حرمت ميبندد/گر چه از خونِ دلِ ريش دمي طاهر نيست
راز
حمزة اصفهاني در كتابِ التنبيه علي حدوث التصحيف، از قول ابوجعفر متوكلي(250 قمري) مينويسد: فارسيان در هنگام پادشاهي خود با هفت كتابت ارادة گوناگون خود را تعبير ميكردند و نامهاي آنها اين است: آدم دبيره، كشته دبيره، نيم كشته دبيره، فرورده دبيره، راز دبيره، دين دبيره، وسف دبيره... معني راز دبيره كتابت راز و ترجمه است.(ذبيح بهروز، دبيره، ص 24)
شهابالدين سهروردي در مقدمة حكمتالاشراق آورده است:” حكيمان گذشته از ترسِ تودة نادان سخنان خود را به رمز گفتهاند از اين روي ردهايي كه بر آن سخنها نوشتهاند، متوجه ظاهر اين گفتهها است نه آنكه واقعا بر مقاصد آنان رد باشد. و حكمت اشراق كه اساس و بنيان آن را بر دو اصلِ نور و ظلمت حكيمان پارسي مانند: جاماسب، فرشادِ شور، بوذرجمهر، بنا كردهاند از اين قبيل رمزهاي پنهاني است“.(خلاصة حكمتالاشراق. ص 3)
(غزل شمارة 34)
در آستين مرقع پياله پنهان كن/كه همچو چشمِ صراحي زمانه خونريزست
صراحيي و حريفي گرت به چنگ افتد/به عقل نوش كه ايام فتنه نزديكست
به آب ديده بشوييم خرقهها از مي/كه موسمِ ورع و روزگارِ پرهيزست
(غزل شمارة 3)
دل ميرود ز دستم، صاحبدلان خدا را/دردا كه راز پنهان، خواهد شد آشكارا
(غزل شمارة 6)
حديث از مطرب و مي گو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشودو نگشايد به حكمت اين معما را
(غزل شمارة 7)
راز درون پرده ز رندان مست پرس/كاين حال نيست زاهدِ عالي مقام را
(غزل شمارة 10)
محرم راز دلِ شيداي خود/كس نميبينم ز خاص و عام را
(غزل شمارة 35)
آن كس است اهلِ بشارت كه اشارت داند
نكتهها هست بسي محرمِ اسرار كجاست
(غزل شمارة 46)
لطيفهاي است نهاني كه عشق ازو خيزد
كه نامِ آن نه لب لعل و خط زنگاري است
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نكته در اين كار و بار دلداري است
(غزل شمارة 48)
سخن عشق نه آن است كه آيد به زبان
ساقيا مي ده و كوتاه كن اين گفت و شنود
(غزل شمارة 50)
سنگ و گل را كُند از حسن نظر لعل و عقيق
هر كه قدر نفسِ باد يماني دانست
(غزل شمارة 91)
رازي كه برِ غير نگفتيم و نگوييم/با دوست بگوييم كه او محرم راز است
(غزل شمارة 119)
كلك زبان بريدة حافظ در انجمن/با كس نگفت رازِ تو تا تركِ سر نكرد
(غزل شمارة 122)
مرا به رندي و عشق آن فضول عيب كند/كه اعتراض به اسرار علم غيب كند
كمال سرِ محبت ببين نه نقصِ گناه/كه هر كه بي هنر افتد نظر به عيب كند
ز عطرِ حور بهشت آن نفس برآيد بوي/كه خاكِ ميكدة ما عبير جيب كند
چنان بزد ره اسلام غمزة ساقي/كه اجتناب ز صهبا مگر صهيب كند
كليدگنجِ سعادت قبولِ اهلِ دلست/مبادكس كه در اين نكته شك و ريب كند
[صهبا = شراب ِ سرخ و سفيد / صهيب = از اصحاب پيامبر اسلام كه به زُهد و پارسايي معروف بوده است]
(غزل شمارة 126)
داني كه چنگ و عود چه تقرير ميكنند/پنهان خوريد باده كه تعزير ميكنند
ناموسِ عشق و رونق عشاق ميبرند/ عيبِ جوان و سرزنش پير ميكنند
تشويشِ وقت پير مغان ميدهند باز/اين سالكان نگر كه چه با پير ميكنند
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد/مشكل حكايتي است كه تقرير ميكنند
(غزل شمارة 146)
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش كردي /آري آري سخن عشق نشاني دارد
در ره عشق نشد كس به يقين محرمِ راز/هر كسي بر حَسبِ فكر گماني دارد
(غزل شمارة 147)
حديث دوست نگويم مگر به حضرتِ دوست/كه آشنا سخنِ آشنا نگه دارد
(غزل شمارة 151)
ز سرِ غيب كس آگاه نيست قصه مخوان/كدام محرم دل ره در اين حرم دارد
اقبال لاهوري سروده است:
هر كسي از رمزِ عشق آگاه نيست/هر كسي شايانِ اين درگاه نيست
داند آن كو نيك بخت و محرم است/ زيركي زابليس و عشق از آدمست
الهي ميفرمايد:
داد از اين صورت پرستان كز رهِ جهل و غرور
ريش و پشمي را دليلِ علم و ايمان كردهاند
قوم نادرويشِ دون هم جايِ تهذيب و صفا
تارِ موئي را نشانِ فقر و عرفات كردهاند
ساقيا بر شيخ و صوفي بادة صافي بيار
تا عيان گردد هر آن رازي كه پنهان كردهاند
(شناسايي راه و روش علم و فلسفه. ص 26)
مجيد يكتايي در بارة استفادة عرفا از رمز نوشته است: گويند نخستين بار ”ذوالنون“ مصري براي فرار از مزاحمت متشرعان و رياكاران رموز صوفيانه به كار برده است... جنيد بغدادي گويد: ”بيست سال در حواشي علم سخن گفتم اما آنچه غوامض آن بود نگفتم كه زبانها را از گفتن منع كردهاند“.
عارفان كه جامِ حق نوشيدهاند/رازها دانسته و پوشيدهاند
بر دهان قفل است و بر دل رازها/لب خموش و دل پر از آوازها
هر كه را اسرار حق آموختند/مهر كردند و دهانش دوختند
اگر بر خلافِ سنت، رازي بر زبان رانده ميشد آن سخن بطور رمز و در لفافه و گمراه كننده بود. دلِ سالك ِ طالب بايد صندوقچة راز باشد تا اسرار در كفِ نامحرم نيفتد. معروف است كه عيسي به هنگام وفات سر به گوشِ سنپل نهاد و رازي گفت. دربارة اين راز مگو مطالب و عقايد بسيار ابراز شده است. در فصل دوازدهم از كتاب دانيال نبي كه از كتب مذهبي يهوديان است، آمده: ”تو اي دانيال كلمات را مخفي كن و كتاب را تا به زمانِ انجام كار مكتوم ساز تا حيني كه بسياري گردش كرده علم زياد گردد“..... و گفتم: اي آقايم آخر اين حوادث چگونه خواهد شد؟ او گفت: اي دانيال راه خود پيش گير زيرا كه اين كلمات تا زمان آخرين مخفي و مكتوماند.
در نزد قوم يهود هنگام وقوع پارهاي مخاطرات مخصوصا هنگام ظهور عيسي، مجالس بسيار سري با شركت بزرگان قوم يهود تشكيل ميشد كه تحتِ شرايط خاصي برخي از سران قوم، محارم را كه كاملا مورد اعتماد و اطمينان بودند با رسوم و تشريفات خاصي به نحوة عمل و چگونگي تصميمات محرمانه آگاه ميساختند. اصول تشكيلات فراموشخانه و فرماسونري نيز در آغاز تقليدي از اين روش بود. در آغاز قرن بيستم نيز صهيونيسم براي تشكيلِ دولت اسرائيل چنين تشكيلاتي به وجود آورد.
ميگويند افلاطون در زمان خود وقتي كه برخي از كتب ارسطو اشاعت يافت، نامهاي دائر بر عدم رضايت، به او نوشت كه اسرار را فاش و برملا ساخته است. هرودت در بخشي از كتاب خود ساختمان معبدي را شرح ميدهد اما در جايي بخشي از حرف خود را قطع كرده و مينويسد: “من ديگر اينجا حق ندارم چيزي بگويم”. و سپس شرحي مينويسد در بارة اشخاصي كه راز معابد را فاش كردهاند و به بلياتي دچار گشتهاند. (شناسايي راه و روش علم و فلسفه. ص 58 الي 62).
ملا صدرا فرموده است:
از سخن پر دُر مكن همچو صدف هر گوش را
قفلِ گوهر ساز ياقوتِ زمرد پوش را
در جوابِ هر سئوالي حاجتِ گفتار نيست
چشمِ بينا عذر ميخواهد لبِ خاموش را
مولانا، فخر رازي را مورد مواخذه قرار ميدهد كه اسرار آيين را فاش ساخته است:
اندرين بحث ار خرد ره بين بُدي/فخر رازي رازدار دين بُدي
(غزل شمارة 175)
به حقِ صحبتِ ديرين كه هيچ محرمِ راز/به يارِ يك جهتِ حقگزار ما نرسد
(غزل شمارة 177)
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند/اي دريغ از راز داران ياد باد
(غزل شمارة 179)
پيرانه سرم عشقِ جواني به سر افتاد/وان راز كه در دل بنهفتم به در افتاد
(غزل شمارة 214)
مجالِ من همين باشد، كه پنهان عشقِ او ورزم
كنار و بوس و آغوشش، چه گويم چون نخواهد شد
جامي(817 الي 898) كه 25 سال بعد از مرگ حافظ به دنيا آمده دربارة حافظ مينويسد كه ”وي لسانالغيب و ترجمانالاسرار است“. بنابر اين بنا به نظر جامي كه خود از بزرگترين عرفا و ادباي ايران است حافظ مقام پيري داشته و گويندة اسرار ميباشد. بعد از جامي قديميترين تذكرهها كه شرحِ حالِ حافظ را نوشتهاند، تذكرة دولتشاه سمرقندي است تاليف 892 قمري يعني درست صد سال بعد از وفات حافظ. در اين كتاب آمده كه: ”اكابر او را لسانالغيب نام كردهاند“ . همچنين شاهزاده ابوالفتح ميرزا پسرِ سلطان حسين بايقرا در سنة 907 قمري از روي نسخههاي مختلف ديوان حافظ ديواني مخصوص ترتيب داده بود اين رباعي را در ديباچة همان نسخه نوشته است:
اين گنجِ معاني كه تهي از عيب است/ نقشي است كه از صحيفة لاريب است
مشهورِ جهان به فيضِ روحالقدس است/مذكورِ زبانها به لسانالغيب است
(همايي، مقام حافظ. ص 8 و10 و 11)
عدهاي از ادبا عقيده دارند كه علت لقب لسانالغيب اين است كه حافظ قرآن را از حفظ داشته است. طبيعي است كه در زمان حافظ يكي از اركانِ با سواد بودن، حفظ بودن قرآن بوده و بدون ترديد حافظ قرآن را از حفظ بوده است چرا كه خود ميفرمايد:
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ/به قرآني كه اندر سينه داري
اما به عقيدة من و به استناد دهها بيت شعري كه از حافظ مثال آوردهام، علت اين لقب اين بوده كه حافظ از اسرار آيين عرفان اطلاع داشته و بر اثر داشتن مقام پيري مجاز بوده كه در مجالس مخصوص، اسرار آيين را براي رهروان بازگو نمايد. در ضمن بايد توجه داشت كه تمام غزليات حافظ در زمان منصبِ پيري او سروده نشده و در بسياري از آنها حافظ خود از پير مغان درخواست ميكند كه اسرار را برايش فاش نمايد. بر سنگ مقبرة علاالدولة سمناني شاعري به نام معتمدي سروده است:
هر كس شود از سرِ طريقت آگاه/در واديِ اخلاص نگردد گمراه
سهامالدولة بجنوردي، رجل عهد ناصري سروده است:
هزاران موي را بشكافتم من/طريقِ اين خموشي يافتم من
خاقاني شرواني سروده است:
شعلههاي آهِ من در پيش خلق/پردة رازِ نهانم سوخته است