۱۳۸۹/۰۶/۰۸

استوره های فردوس/7

امید عطایی فرد

کوه بهشتی

«آرتور پوپ» می نویسد: درباره ی کنگره های کوه مانند که بر روی تمام دیوار ها ساخته شده اند، چگونه باید اندیشید؟... در حقیقت این کنگره ها نشانه ی کوه مقدس است. اعتقاد به کوه برای مدت چند هزار سال نقش بسیار مهمی در چگونگی اندیشه ی دینی و عملی مردم باستانی مشرق زیمن داشته است. کوه در این سرزمین ها، در همه ی زمان ها مورد توجه و احترام همگانی بوده و نقش ارزنده ای در مراسم و آداب سال نو داشته است. کوه عادی ترین جاییست که نیروهای مافوق بشری از آنجا تجلی می نماید. از این رو، نشانه ی نماد کوه در همه جا به گونه های مختلف مانند اهرام و ستایشگاه های سترگ، و سکوی پلکان مانند اآرامگاه کورش بزرگ و کنگره های دیوارهای تخت جمشید نشان داده شده است. این هرم های کوچک پله پله، نمودار کوه مقدس بوده و در گذشت زمانی بیش از پنج هزار سال به همین منظور به کار رفته است... در زمان ساسانیان، تاج شاهی نمودار این کوه بوده و سر در ساختمان های مذهبی نیز به همین گونه ساخته می شده است. این نقش در روی پارچه هایی که به سبک ساسانی اخیز بافته شده و در روی قالیچه های عشایر نیز دیده میشود.(1)
به کوه رهو برگرفتند راه/ چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه
که گویند آدم که فرمان بهشت/ بر آن کوه بر اوفتاد از بهشت
(گرشاسب نامه)
در متنی پهلوی می خوانیم:
کوهی است که آن جای را «کوه خدا» خوانند و مردم بسیار از بهدینان، آنجا نشسته اند. هر سال، روز نوروز و چون مهرگان آید، آن مردمان دختران خانه را بفرستند تا در آن آب دریاچه کیانسه نشینند؛ چه زراتشت اسپنتمان، آن حال بدیشان گفته است که هوشیدر و هوشیدرماه و سیاوشانس (سوشیانت) از دختران شما پدیدار خواهد آمدن.(2)
در بالای هربز(البرز) درخشان کثیرالسلسله... در آن جایی که نه شب است و نه تاریکی، نه باد سرد است نه گرم؛ نه ناخوشی بسیار مهلک نه پلیدی دیو آفریده؛ و آن هربزی که از آن مه بر نخیزد.(3)
آنجا که نه شب است و نه تاریک؛ نه باد سرد هست و نه باد گرم؛ نه ناخوشی مرگ آور هست و نه پلیدی دیو آفریده. از فراز کوه هرئیتی مه برنخیزد.(4)
البرز پیرامون این زمین، به اسمان پیوسته است. تیرگ البرز آن است که ستاره و ماه و خورشید بدو فرو گردند و بدو باز آیند. هوگر بلند آن است که اب اردویسور از او فرود آید. اوسیندام کوه آن است که از خماهن، از گوهر آسمان، میان دریای فراخکرد است. چکاد دائیتی آن است که میان جهان، چینود پل بر او ایستد.(5)
در دین گوید که نخستین کوهی که فراز رُست، البرز ایزدی بخت بود. از آن پس، همه ی کوه های دیگر به هیجده سال فراز رستند. البرز تا بسر رسیدن هشتسد سال می رست: دویست سال تا به ستاره پایه، دویست سال به ماه پایه، دویست سال تا به خورشید پایه، دویست سال تا به بالای آسمان. چنین گوید که دیگر کوه ها از البرز فراز رستند، به شمار 2233 کوه.
ابورحان بیرونی در کتاب «تحقیق ماللهند» گفتارهای گوناگونی را از دفترهای دیرین هندی در ذکر کوه میرو(مرو) برنگاشته که چکیده ی آن ها چنین است:
این کوه را علوی است بر روی زمین به افراط و خود به زیر قطب و اختران است و (آنها) بر گرد بالای آن همی گردند و از این روی، طلوع و غروب از آن باشد. و از آن روی «میرو» نام آن کرده اند که توانای بر این (امر) است و نیز از آن روی که راس (آن) به قوت خویش دو رخشنده (خورشید و ماه) را پدیدار می آورد. و روز فرشتگانی که بدان ساکنند شش ماه بود و شب آنان شش ماه...
برخی از مردمان گویند که زمین گسترده است و کوه «میرو» روشنگر پرتوافکن... زرین است و تابنده همچون آتش صافی از کدورت دود، دارای چهار رنگ به چهار سوی خویش، و رنگ شرقی از آن سپید بود همچون رنگ «براهمه» و رنگ شمالی سرخ همچون رنگ «کشتر» و رنگ جنوبی زرد همچون رنگ «بیش» و رنگ غربی سیاه همچون رنگ «شودر»...
نهرهایی گوارا بدان جاری است و در آن مساکنی است زرین پاک که از روحانیون «دیو» بدان ساکن است و رامشگران آنان «گندهرب» ها باشند.. و به حول آن حوض «مانس» باشد و به حول حوض از چهارسو «لوکپال» نگه داران عالم و اهل آن. و کوه «میرو» را هفت سلسله است. هر یک کوهی سترگ... در (باب) «میرو» یاد کرده است که میانه ی چهار عالم است در چهار سو؛ مربع از فروئین (پایین) و مدور از سوی برین(بالا). طول آن هشتاد هزار جوژن(واحد طول) است (و) نیمه ی آن رونده ی به اسمان است و نیمه ی (دیگر) آن فرو رفته در زمین. و جانب جنوبی آن که بر عالم ما همی اید از یاقوت اسمان گونی است و این است سبب آنچه که از سبزی اسمان در چشم در آید وو جوانب دیگر از یاقوت های سرخ است و زرد و سپید و این است کوه «میرو» متوسط مر زمین را. و اما «قاف» ی که عوام ما می گویند، به نزد هندوان «لوکالوک» باشد (و) همی پندارند که خورشید از آن به سوی کوه میرو همی گردد و از آن جز جانب داخل شمالی بر نمی تابد. نیز گبران (سغد) اعتقادی ماننده ی بدین می کنند( و آن این است) که کوه (اردیا) حول عالم است و خارج آن (خوم) ماننده ی به مردمک دیده (و) در آن است از هر شیئی و ورای آن خلاء باشد و به میانه ی عالم کوه گرنغز(افتاده) است که کرسی ملکوت است بین اقلیم ما و شش اقلیم (دیگر). و بدانچه که به میانه ی هر دو اقلیم است، رملی باشد سوزان (که) قدمی بر آن استوار نیاید و افلاک( بدان) اقالیم چون سنگ آسیا همی گردد و به اقلیم ما، مائل بود از آن روی که فوق است و در آن مردمانند...

پی نوشت:
1.چهارسو،ص 164 و 165.
2.سد در بندهش،در 35.
3.رشن یشت،بند 23.
4.مهریشت،کرده 12.
5. بن دهش، ص 71.

دنباله دارد..

هیچ نظری موجود نیست: