توس. شهر تابران. سال 340 قمری.
تابران از اندک شهرهای ایران به شمار میرفت که به شکل دایره بنا شده بود. مرکز آن «کهن دژ» یا ارگ ویژه فرمانروایان و سپاهیان، و نیز گنجینهگاه بود. بخش اصلی شهر (خانههای مردم، بازار و مسجد جامع) را «شارستان» میخواندند. بارویی که گرداگرد شهر را در بر داشت دارای بلندایی بیش از ده متر و پهنایی بین هفت متر (درکف زمین) تا سه متر (در بالاترین بخش) بود. در میان چینههای گل رس و خشت، تکههای سفال نیز کار گزاشته بودند. باروی تابران ۹ دروازه و ۱۰۶ برج داشت و بیرون آن، خندقی بزرگ دیده میشد. بازارهای شهر در گرداگرد مسجد جامع، رونق بسیار داشتند. مسجد جامع را محمد (ابومنصور) پسر بزرگ عبدالرزاق توسی به نقش و نگارهایی گرانبها آراسته بود. جهانگردانی که به این شهر میآمدند، پیرانش را بزرگوار میدانستند.
در کهندژ، در کاخ سپهبد «محمدبن عبدالرزاق توسی» ملقب به ابومنصور، بزم شاهانهای برپا بود. جامهای باده دست به دست میچرخید و پر و خالی میشد. خنیاگران با سازها و آلات گوناگون موسیقی بر شادی جشن میافزودند. «شادان» پسر «برزین» که اینک به درجه موبدی رسیده بود، فردوسی را نجواکنان با مهمانان آشنا میکرد:
ــ آنکس که در کنار ابومنصور نشسته، پیشکار او «معمری» میباشد. تبار معمری به یکی از سرهنگان خسروپرویز میرسد که مرزبانی ایران را بر دوش داشت و او را «کنارنگ» میخواندند. آنگاه که شاهنشاه ایران به سوی روم تاخت، نخستین کسی که از باروی رومیان بالا رفت، کنارنگ بود که پس از نبردی تن به تن با قیصر، او را دستگیر کرد و نزد خسرو آورد. همچنین زمانی که «سابه» فرمانروای ترکان به هرات ترکتازی نمود، کنارنگ به رویارویی رفت و با پرتاب نیزهای او را به خاک افکند و ترکان را فراری داد...
برای دمی، نگاه معمری با نگاه فردوسی گره خورد. فردوسی با خود اندیشید که آن چشمان آشنا را پیش از این، کجا دیده بود؟ شاید در نشستهای نهانی که پدرش مولانا فرخ با کسانی داشت که هواداران خلیفه عباسی، آنها را قرمطی و باطنی میخواندند. شادان برزین همچنان سخن میگفت:
ــ ... خسروپرویز که به پاداش پیکار هرات، قلمرو نیشابور را به کنارنگ بخشیده بود، روزی از او پرسید که شنیده است میتواند با هزار مرد به تنهایی بجنگد! کنارنگ پاسخش آری بود. به دستور خسروپرویز در یک دشت،هزار زندانی محکوم به مرگ را آماده کردند و آنها را با جنگافزار به رویارویی کنارنگ فرستادند. سرهنگ دلاور یکتنه به میان آنان زد و با شمشیر و تیر، برخی را کشت و برخی را زخمی کرد و چنان جنگید که بقیه زندانیان فرار کردند. شاهنشاه به پاس آن رزمآوری، قلمرو توس را نیز به کنارنگ بخشید.
فردوسی همچنان که گوش به گفتار شادان برزین داشت، غرق تماشای نگارههایی شده بود که بر دیوارها نقش کرده بودند. پردههایی از: به آسمان بردن تخت شاه جمشید از سوی دیوها، زهاک ماردوش، فریدون با گرز گاوسر، کاووس سوار بر ارابهای که چهار شاهین به سوی سپهر میکشیدند، رستم در هال پرتاب تیر دوشاخهاش به سوی چشمان اسفندیار و... شادان برزین افزود:
ــ کنارنگ از سوی مادر، از نسل «طوس» سپهدار کیانی بود و یکسدوبیست سال بزیست. پس از یورش تازیان، «حمید طایی» توس را از دست خاندان کنارنگیان به در آورد تا اینکه دوباره به هنگام ابومنصور، توس دوباره به آغوش خاندانی ایرانی بازگردید...
تابران از اندک شهرهای ایران به شمار میرفت که به شکل دایره بنا شده بود. مرکز آن «کهن دژ» یا ارگ ویژه فرمانروایان و سپاهیان، و نیز گنجینهگاه بود. بخش اصلی شهر (خانههای مردم، بازار و مسجد جامع) را «شارستان» میخواندند. بارویی که گرداگرد شهر را در بر داشت دارای بلندایی بیش از ده متر و پهنایی بین هفت متر (درکف زمین) تا سه متر (در بالاترین بخش) بود. در میان چینههای گل رس و خشت، تکههای سفال نیز کار گزاشته بودند. باروی تابران ۹ دروازه و ۱۰۶ برج داشت و بیرون آن، خندقی بزرگ دیده میشد. بازارهای شهر در گرداگرد مسجد جامع، رونق بسیار داشتند. مسجد جامع را محمد (ابومنصور) پسر بزرگ عبدالرزاق توسی به نقش و نگارهایی گرانبها آراسته بود. جهانگردانی که به این شهر میآمدند، پیرانش را بزرگوار میدانستند.
در کهندژ، در کاخ سپهبد «محمدبن عبدالرزاق توسی» ملقب به ابومنصور، بزم شاهانهای برپا بود. جامهای باده دست به دست میچرخید و پر و خالی میشد. خنیاگران با سازها و آلات گوناگون موسیقی بر شادی جشن میافزودند. «شادان» پسر «برزین» که اینک به درجه موبدی رسیده بود، فردوسی را نجواکنان با مهمانان آشنا میکرد:
ــ آنکس که در کنار ابومنصور نشسته، پیشکار او «معمری» میباشد. تبار معمری به یکی از سرهنگان خسروپرویز میرسد که مرزبانی ایران را بر دوش داشت و او را «کنارنگ» میخواندند. آنگاه که شاهنشاه ایران به سوی روم تاخت، نخستین کسی که از باروی رومیان بالا رفت، کنارنگ بود که پس از نبردی تن به تن با قیصر، او را دستگیر کرد و نزد خسرو آورد. همچنین زمانی که «سابه» فرمانروای ترکان به هرات ترکتازی نمود، کنارنگ به رویارویی رفت و با پرتاب نیزهای او را به خاک افکند و ترکان را فراری داد...
برای دمی، نگاه معمری با نگاه فردوسی گره خورد. فردوسی با خود اندیشید که آن چشمان آشنا را پیش از این، کجا دیده بود؟ شاید در نشستهای نهانی که پدرش مولانا فرخ با کسانی داشت که هواداران خلیفه عباسی، آنها را قرمطی و باطنی میخواندند. شادان برزین همچنان سخن میگفت:
ــ ... خسروپرویز که به پاداش پیکار هرات، قلمرو نیشابور را به کنارنگ بخشیده بود، روزی از او پرسید که شنیده است میتواند با هزار مرد به تنهایی بجنگد! کنارنگ پاسخش آری بود. به دستور خسروپرویز در یک دشت،هزار زندانی محکوم به مرگ را آماده کردند و آنها را با جنگافزار به رویارویی کنارنگ فرستادند. سرهنگ دلاور یکتنه به میان آنان زد و با شمشیر و تیر، برخی را کشت و برخی را زخمی کرد و چنان جنگید که بقیه زندانیان فرار کردند. شاهنشاه به پاس آن رزمآوری، قلمرو توس را نیز به کنارنگ بخشید.
فردوسی همچنان که گوش به گفتار شادان برزین داشت، غرق تماشای نگارههایی شده بود که بر دیوارها نقش کرده بودند. پردههایی از: به آسمان بردن تخت شاه جمشید از سوی دیوها، زهاک ماردوش، فریدون با گرز گاوسر، کاووس سوار بر ارابهای که چهار شاهین به سوی سپهر میکشیدند، رستم در هال پرتاب تیر دوشاخهاش به سوی چشمان اسفندیار و... شادان برزین افزود:
ــ کنارنگ از سوی مادر، از نسل «طوس» سپهدار کیانی بود و یکسدوبیست سال بزیست. پس از یورش تازیان، «حمید طایی» توس را از دست خاندان کنارنگیان به در آورد تا اینکه دوباره به هنگام ابومنصور، توس دوباره به آغوش خاندانی ایرانی بازگردید...
از: سوشیانت مزدیسنا