بازارگاه سپاهان پوشيده از مردميبود كه به فريادِ دادخواهانة كاوه گوش سپرده بودند. وي در هالي كه چرم آهنگرياش را بر سر نيزه زده بود، خروشيد:
ــ اي نامدارانِ يزدان پرست؛ كسي كه هواي فريدون كند، سرش از بند زهاك آزاد ميشود. اين مهترِ ماردوش، همانا اهريمن است. آماده باشيد تا يكايك به نزد فريدون شويم و در ساية فر او، بغنويم.
آهنگران يك دم از كار باز نميايستادند. افزارهاي رزم، دست به دست ميگرديد و همچنان خواهان داشت. در اين ميان، به آهنگران سفارش ويژهاي رسيد؛ گرزي گران با سر گاوميش! قارن پسر كاوه به سازندگان گرز، ارمغانهاي فريدون را كه جامه و سيم و زر بود، بخشيد و نامة او را برخواند:
ــ ... اگر اژدها را زير خاك كنم، شما را از پليدي ديواها پاك ميكنم و همة جهان را سوي داد (عدالت) ميآورم.
دو پهلوان كه سفارش فريدون را به قارن داده بودند، از شاهِ آيندة ايران چنين شنيده بودند:
ــ اي دليران، هميشه شاد و خرم زيييد؛ گردون نميگردد مگر بر بختِ بهي (نيك). و كلاهِ مهي به ما باز ميگردد. به بازار آهنگران رويد تا برايم گرزي پولادين بسازند.
آن دو پهلوان، برادران بزرگتر فريدون به نامهاي كيانوش و پورمايه بودند. زماني كه آبتين و دو همراهش كشته شدند، زهاكيان گمان برده بودندكه آن همراهان، پسران آبتين هستند؛ اما در آن زمان كيانوش و پورمايه در باروي زيرزميني جم در پارس پناه يافته بودند. در زمان جم، نه دوست و نه دشمن، كسي از اين پناهگاه كه زير كوه جمگان بود، آگاهي نداشت. اين پناهگاه با شبكهاي از راه هاي زيرزميني از يكسو تا آزرآبادگان، و از سوي ديگر تا كابلستان و كشمير ميرسيد. پس از ويرانيِ بارويِ زيگوراتگونة جم كه در كناره رود دايتيا بود، اندك كساني از آن انجمن توانستند به بناهاي زيرزميني بگريزند. پس از مرگ جم، سرما و يخبنداني بيمانند پديد آمد و بسياري از مردم را به كام مرگ فرستاد. و سپس سيلاب و توفان بر آمارِ ميرندگان افزود. اما مهرپرستان به پناهگاه هاي زيرزميني رفتند و از مرگ، رهايي يافتند. زهاكيان بناها و نشانهها و نوشتارهاي آنان را نابود كردند. در اين زمان، بخشهايي از راهروها پوشيده از كتابهايي بود كه از آتشسوزان زهاك بيگزند مانده بودند. در اتاقها و تالارهايي كه در ژرفاي زمين جاي داشت، دبيران و دانشمندان سرگرم نگارش دفترهايي تازه بودند. بر درب اين جايها نقش چليپا (صليب) ديده ميشد و اگر كسي بدون دستور، به آن نزديك ميشد، در آستانة درب، بر زمين ميافتاد و ميمرد. دبيران براي راهيابي به اتاق خود، با نوايي ويژه، كلمهاي را ميگفتند و درب، خودبه خود، كنار ميرفت. در سراسر راهروها درخشش شگفتانگيزي به چشم ميخورد و ماية رشد و نمو گياهان در گلخانهها بود. تنها يك تن از رازِ اين راهروهاي زيرزميني آگاهي داشت و او آزرباد بود. وي ميدانست كه اين راههاي دور و دراز به ياري «اشتراي زرين» پديد آمدند؛ اما كسي هيچگاه ندانست كه آن دستوار و عساي رازآميز چه شد؟ كمكم انجمني پديد آمد كه بر پاية دستورها و آيينهاي مهارو يا مهر پدر آبتين، به جوانانِ ميهنپرستِ ايـران، آموزشهاي ويژهاي ميدادند. آنان كه به پشتيباني و پيروزي ايزد ميترا باور داشتند، مهرپرستان خوانده ميشدند و از هفت خان يا پايه بايد ميگزشتند تا به درجة پيرمغان برسند. تنها فريدون توانسته بود تا واپسين خان، گام نهد. دو برادر همزاد: ارمايل و گرمايل نيز در جرگة مهرپرستان آموزش ديده بودند تا در ساختارِ دشمن، رخنه كنند. پس از پيروزي فريدون، فرمانروايي دماوند به ارمايل رسيد و به نام «مس مغان» خوانده شد؛ يعني مهتر مغان و موبدان. وي نيز تا آن زمان به درجه پير مغان رسيده بود.
سوشیانت مزدیسنا: افسون فریدون/آشیانه کتاب