{م.ص. نظمی افشار}
شراب، مي، باده (ب)اقبال لاهوري فرموده است:
ساقيا بر جگرم شعلة نمناك انداز/دگر آشوبِ قيامت به كفِ خاك انداز
اوبه يك دانة گندم به زمينم انداخت/تو به يك جرعة آب آنسويِ افلاك انداز
عشق را بادة مرد افكنِ پر زور بده/لايِ اين باده به پيمانة ادراك انداز
(غزل شمارة 158)
دي پيرِ مي فروش كه ذكرش به خير باد/گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
گفتم به باد ميدهدم باده نام و ننگ/گفتا قبول كن سخن و هر چه باد باد
حافظ گرت ز پند حكيمان ملالت است/كوته كنيم قصه كه عمرت دراز باد
(غزل شمارة 164)
صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد/ورنه انديشة اين كار فراموشش باد
آنكه يك جرعه مي از دست تواند دادن/دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
(غزل شمارة 172)
بيا بيا كه زماني ز مي خراب شويم/مگر رسيم به گنجي در اين خراب آباد
(غزل شمارة 181)
برو معالجة خود كن اي نصيحت گو/ شراب و شاهدِ شيرين كرا زياني داد
اختراع شراب را به جمشيد نسبت دادهاند، چنانچه در نوروزنامة خيام آمده است، هما (پرندة خجسته) دانة تاك را از بهشت آورده و به شاهي كه او را از گزند مار رها كرده بود، ارمغان كرده است. اينكه در ادبيات فارسي پس از اسلام باز از باده اين همه ستايش شده است يكي به واسطة پيشينة دراز باده در ايران باستان است و ديگري واكنشِ سختگيريهاي برخي از ارباب مذهب. انواع شرابهايي كه در دورههاي تاريخي در ايران ساخته ميشده، عبارتند از:
1) باذج) هر گونه نوشابة مستيآور را به اين نام خواندهاند. اين واژة شكل عربي شدة پهلويِ ”بادگ“ است كه امروزه آنرا باده ميگوييم.
2) مسطار = اين واژه به شكلِ ”مصطار“ نيز ضبط شده است و به معني هر گونه مسكر بكار ميرفته. بنظر ميرسد اصل آن “مستيآور“ باشد.
3) اسفنط = يك گونه شراب اسفندزده و خوشبو.
4) مزه = شراب دو مزه، تلخ و شيرين.
5) كميت = شراب سرخ كه از سرخي به سياهي زند.
6) شراب = برخي زبانشناسان واژة شراب را فارسي دانستهاند. از ريشة (شر-چر) و (آب) به معني عصاره.
7) جريال = شراب سرخ، اين واژه به شكلِ ”جريان“ نيز به كار رفته است.
8) زرجون = شرابِ زرد، شكل فارسي اين واژه زرگون است.
9) ميبه = شرابِ گلابي، شكل فارسي واژه”ميآبه“ است.
10) سابري = يك گونه شراب منسوب به شهرِ شابور در فارس.
11) خسرواني = شرابِ شاهانه.
12) نبيذ = آب انگور، شراب كم زور.
13) بوزه = بادهاي كه از جو و ذرت گرفته ميشد.
14) ميبختج = شرابي كه ميپختند و سفت ميكردند و در پزشكي به كار ميرفت. شكل پهلوي واژه ”ميپختگ“ است.
(هنر خوراكپزي در ايران باستان، ص 108)
(غزل شمارة 208)
بيار باده و اول به دستِ حافظ ده/به شرطِ آنكه ز مجلس سخن برون نرود
(غزل شمارة 216)
طبيبِ عشق منم باده ده كه اين معجون/فراغت آرد و انديشة خطا ببرد
(غزل شمارة 220)
مجلسِ ُانس و بهار و بحثِ شعر اندر ميان
جامِ مي نگرفتن از جانان گرانجاني بُوَد
دي عزيزي گفت حافظ ميخورد پنهان شراب
اي عزيزِ من نه عيب آن به كه پنهاني بود
(غزل شمارة 221)
صوفيِ مجنون كه دي، جام و قدح ميشكست
دوش به يك جرعه مي، عاقل و فرزانه شد
(غزل شمارة 234)
غمِ دنياي دني چند خوري باده بخور/ حيف باشد دلِ دانا كه مشوش باشد
خاقاني شرواني سروده است:
مي عاشق آسا زرد به، همرنگِ اهلِ درد به
درد صفا پرورد به، تلخِ شكر بار آمده
خورشيدِ رخشاناستمي، زان زرد و لرزاناستمي
جوجو همهجاناستمي، فعلشبهخروار آمده
آن خامِ خم پرورد كو، آن شاهدِ رخ زرد كو
آن عيسيِ هر درد كو، ترياقِ بيمار آمده
مي آفتابِ زر فشان، جام بلورش آسمان
مشرق كف ساقيش دان، مغرب لبِ يار آمده
[بيت آخر كشفالاسرار است: مي = خورشيد، جام = آسمان، مشرق = كفِ ساقي، مغرب = لبِ يار]
خاقاني در جاي ديگر ميفرمايد:
چار چيز است خوش آمد دلِ خاقاني را
گر ظريفي و معاشر مده اين چار ز دست
مال پاشيدن و پوشيدن اسرار كسان
باده نوشيدن و بوسيدن معشوقة مست