۱۳۸۸/۱۲/۰۸

به سوی ایران بزرگ (3)

ایران اجتماعی:

• قوم پرستی و منطقه گرایی باید برای همیشه از ایران رخت بندد و ایران تنها دارای یک قوم به نام «ایرانی» باشد. برای نمونه، ما «کرد ایرانی» نداریم بلکه «ایرانی کرد» داریم که در کشورهای همسایه پراکنده اند و زیستگاه ایشان نشانه مرزهای ایران است. کسانی که خود را «ترک» میخوانند و نه «آذری»، باید از ایران به بیابانهای ترکستان تبعید شوند.
• از آمیزش و پیوستگی فرهنگها و سنتها و آیینهای بومی و ملی ایرانیان، یک فرهنگ واحد ایرانی پدیدار کنیم.
• رهبری هرگونه جداسری و تجزیه طلبی بیدرنگ با کیفر اعدام روبرو شود.
• موسسات به تمام معنا غیرانتفاعی و نهادهای خیریه باید از پشتیبانی دولت برخوردار باشند.
• به جای زندان، اردوگاه و یا دهکده بازآموزی برای زندانیان ایجاد شود.
• مسئولیت کاریابی و اشتغال بزهکاران پس از آزادی، با دولت است. زیرا مردم دیگر به این تبهکاران اعتماد ندارند و کاری به ایشان نمیدهند.
• تاسیس هرچه بیشتر مراکز فرهنگی و تفریحی و ورزشی برای جوانان.
• آموزش ملی از طریق رسانه ها در زمینه آداب اجتماعی و احترام همگانی.
• اختصاص اجباری بخشی از ساعات و ستونهای همه رسانه‌های صوتی و تصویری و کاغذی به آموزشهای فرهنگی و اجتماعی.

ایران اقتصادی:
• استانها میتوانند از خودمختاری اقتصادی برخوردار باشند و هر گونه نظام مالی را برگزینند.
• از صنعتی شدن مناطق و بومهای سرسبز ایران مانند شمال کشور و غیره، به شدت باید جلوگیری شود و این فرآیند در نقاط خشک و بیابانی انجام بگیرد.
• با بررسی فراورده‌های طبیعی و تواناییهای بومی در هر گوشه از ایران، برنامه‌ای درست و ژرف برای تولید ارایه شود. دلالی و واسطگی را باید ریشه‌کن کرد.
• بانک مرکزی هر سال به یادبود یکی از شاهان و بزرگان ایران زمین، سکه‌ای زرین ضرب میکند.
• چکهای بانکی تاریخدار پس از خوردن مهر تایید بانک، با آسودگی در اختیار مردم قرار بگیرد و بانک موظف به نقدکردن این چکها باشد. بانک مربوطه با ضمانتها و چاره‌اندیشی‌هایی میان خود و دارنده دسته چک، میتواند در صورت خالی بودن وجه چک، با همکاری نهادهای قضایی، وجه مزبور را از دارنده چک دریافت کند.
• وزارت دارایی هر سال بطور شفاف و روشن، فهرست مالیاتهای دریافتی را در پایگاه رایانه‌ای خویش منتشر میکند تا هیچ شخص حقیقی یا حقوقی نتواند با رشوه و زدوبند، حق دیگران را پایمال کند. نام و میزان درآمد و میزان مالیات همگان باید آشکار باشد.
• دولت باید به قشرهای فقیر و کم‌درآمد، یارانه و حقوق ازکارافتادگی و بیمه درمانی (بدون دریافت حق بیمه) بپردازد. شناسایی این گروه‌ها از محل زندگی و میزان درآمد آنان، و نیز همیاری «سازمان بازرسی کشور» میسر میشود. از پرداخت یارانه به توانگران و مرفهان باید خودداری شود.
• تاسیس یک نهاد خیریه ملی به نام «بنیاد مردم ایران».

۱۳۸۸/۱۲/۰۵

به سوی ایران بزرگ (2)

زبان پارسی:

> شاهنامه خوانی از دبستان تا دانشگاه
> فراهم آوردن واژه نامه های فارسی به فارسی و غیره. بهره گیری از لغتهای گویشهای محلی در زبان ملی ایران.
> ادغام گویشها و واژه‌های محلی در زبان ملی و رسمی و فرا قومی پارسی (زبان ایرانی)
> کرسی های جهانی زبان پارسی (در درجه نخست در کشورهای همسایه)
> ساختن برابرهای پارسی در برابر کلمات بیگانه
واحدهای پول:
نام واحدهای پولی: تومان و ریال، ایرانی نیست. برای اسکناس، نام «پارسیک» یعنی اسم کهن و بین‌المللی ایران، پیشنهاد میشود که برابر با یک دلار آمریکا باشد. هر اسکناس پارسیک برابر با ده سکه «درم» میگردد.
سکه‌های طلایی که ضرب میشود، به نام «زریک» یعنی سکه زرین هخامنشیان خوانده شود. (یک زریک/نیم زریک/ربع زریک)
بر روی سکه ها و اسکناسها نقش زرتشت و کورش و داریوش و ارشک و اردشیر بابکان و انوشیروان و فردوسی و شاه اسماعیل صفوی و نادرشاه افشار و ... در الویت است.
یادبودها و نامگزاری ها:
 نامگزاری میدانها و خیابانها به یاد بزرگان میهن پرست و پرهیز از جهان وطنیهای سرخ و سیاه.
* در همه شهرهای ایران نام زرتشت و کورش و اردشیربابکان و فردوسی و ...  باید بر خیابانها باشد. در هر شهری، نام همه بزرگان میهن دوست آنجا بر خیابانها و میدانها نهاده شود.
* تجدید چاپ تمبرهای میهنی عصر پهلوی و تمبرهای نوین درباره مشاهیر ایران بزرگ.
* ساخت و نصب تندیس بزرگان در جایهای مناسب.
آموزش و پرورش:
مکان آموزشگاه‌ها تا حد ممکن باید به دور از آلودگیهای هوا و صدا باشد. در برنامه نوین آموزشی، دوره موسوم به «راهنمایی / متوسطه» حذف میگردد. کتابهای درسی بر پایه ناسیونالیسم ایرانی و پاسداشت فرهنگ باستانی خواهد بود. مطالب بیهوده و غیرلازم حذف میشود. میکوشیم تا به محصلان درس زندگی و وطن پرستی و دانشهای سودمند بدهیم. از جدیدترین روشهای آموزشی که با فرهنگ و واقعیات جامعه ایرانی همخوانی داشته باشد، بهره میبریم.
برنامه آموزشی، دربردارنده سه دوره است به نامهای:
 آموزش پایه (دبستان: ۷ تا ۱۳ سالگی)
دبستانها باید مختلط (دخترانه ـ پسرانه) باشد. کم کردن حروف خط فارسی و شکیل‌تر شدن الفبا. پارسی نویسی و پارسی گویی را از همین دوره باید به دانش‌آموزان یاد داد. کتاب اول دبستان در قطع رحلی و با فضای کافی برای درشت نویسی کودکان، طراحی میشود. آموزش باید همراه با موسیقی و شعر باشد.
 آموزش میانه (دبیرستان: ۱۴ تا ۱۷ سالگی)
حذف زبان عربی و قرآن از آموزشهای پایه و میانه. در این دوره، دبیرستانیان رشته تحصیلی خود را به دقت، و بر پایه توانایی و استعداد خود، برمیگزینند. کتابهای چهار سال درسی در یک جلد، صحافی و ارایه میشود.
 آموزش پیشرفته (دانشگاه: ۱۸ سال به بالا)
أ‌. دانشجویان باید بتوانند از همه تالارها و امکانات دولتی بهره‌مند شوند.
ب‌. همپا با پیشرفتهای فنی و علمی جهان، میبایست دانشکده‌های نوین تاسیس شود.
ت‌. بنیان دانشکده ایران شناسی با شاخه‌ها و رشته‌هایی چون: شاهنامه شناسی، اوستاشناسی، زبانهای باستانی، گویشهای ایرانی، تاریخ ایران، ادب ایران، باستانشناسی و....
ث‌. بنیان دانشگاه کشورداری برای وزیران و مسئولان دولتی.
سال تحصیلی:
سال درسی باید از هفتم فروردین آغاز شود و همسو با سال طبیعی باشد.
7 فروردین تا ۱۳ تیر (جشن تیرگان)
 تعطیلات تابستانی: از ۱۳ تیر تا ۴ شهریور (جشن شهریورگان)
 ادامه سال تحصیلی: از ۵ شهریور تا ۳۰ آذر (شب یلدا)
 تعطیلات زمستانی: از ۱ دی تا ۲ بهمن (جشن بهمنگان)
 ادامه سال تحصیلی: از ۳ بهمن تا ۳۰ اسفند
 تعطیلات نوروزی: ۳۱ تا ۳۵ اسفند (پنجه) + از ۱ فروردین (نوروز) تا ۶ فروردین (روز ملی)
پرورش و تربیت بدنی:
پرورش و ورزش نباید به عنوان زنگ تفریح دانسته و تلقی شود. از همان سالهای نخست مدرسه باید توانایی و استعداد بچه‌ها (این ورزشکاران و رزمندگان آینده) شناسایی و کشف شود.
در برنامه‌هایی هفتگی و ماهیانه، دانش‌آموزان و دانشجویان باید بتوانند از امکانات و وسایل ورزشگاه‌ها بهره ببرند.
آموزش کشتی و ورزشهای رزمی در مدارس اجباری است.
ساعت آغازین دبستان: <۶ ماه نخست سال: ۷/۳۰ بامداد> <۶ ماه دوم سال: ۸ بامداد>
ساعت آغازین دبیرستان و دانشگاه: <۶ ماه نخست سال: ۷ بامداد> <۶ ماه دوم سال: ۷/۳۰ بامداد>

۱۳۸۸/۱۲/۰۳

به سوی ایران بزرگ


پایداری و پیشرفت و پیروزی هر کشوری در گرو برنامه‌های کوتاه و دراز زمان آن میباشد. این نوشتارها، پیش زمینه و پردازشیست فراگیر، برای آنکه بزرگان و فرزانگان ایرانی، به خود آیند و با ارایه پیشنهادها و اندیشه‌هایشان در این زمینه، یاری کنند تا برای نسلهای آینده، میراثی معنوی و برنامه‌ای دقیق و باریک بینانه به یادگار بگزاریم. این برنامه با چشمداشت به پژوهشهای ایران دوستان در دوران گزشته و اکنون نوشته شده و دارای کاستیهای بسیار است. باشد که در آینده چنین طرحهای ملی دنبال و پیاده گردد.

بر پایه دفترها و روایتها و اسناد تاریخی، ایران زمین از آمودریا (جیهون) و رود مهران (سند) است تا فرات. مرزهای فرهنگی این سرزمین بسی فراتر از فلات و مرزهای طبیعی آن میباشد. برپایه ی نقشه ی سیاسی، این کشورها بخشی از ایران بزرگ به شمار می آیند:
• ایران شمال غربی: اران (آزربایگان شمالی)، ارمنستان، گرجستان، اوستیا (سراسر قفقاز)
• ایران شمال شرقی: ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، بخشهایی از قزاقستان و قرقیزستان
• ایران شرقی: افغانستان، پاکستان، کشمیر، بخشهایی از غرب چین
• ایران جنوبی: عمان، امارات، بحرین، قطر، کویت.
• ایران غربی: عراق، ترکیه
برای شناسایی ایران بزرگ، باید توجه داشت که:
* اسناد و کتابهای کهن باید معرفی شوند: متنهای اوستایی و پهلوی و پارسی و تازی. متنهای یونانی و رومی و سریانی. پژوهشها و دیدگاههای نویسندگان معاصر درباره فلات ایران و مرزهای طبیعی آن.
* مرزبندی استانها بر پایه جغرافیای کهن تاریخی است و نه میزان و ترکیب جمعیتی و قومی.
* بازگرداندن نامهای باستانی و زدودن نامهای ترکی و تازی و غیره از مکانها (رودها و کوه ها و روستاها و غیره).
* قراردادهای تجزیه گرانة ترکمنچای و گلستان و غیره، همگی باطل و بی‌اعتبار میباشد.
* با تشکیل دوباره ایران بزرگ، حد و مرز استانها (ساتراپی ها) برپایه بخش بندی ساسانیان خواهد بود.

فرهنگستان ایران بزرگ:

زیرنظر وزارت فرهنگ و با این برنامه ها:
• نگارش کتابهای درسی
• نگارش کاملترین و جامعترین کتاب تاریخ ایران بزرگ. [ایران نامه]
• پژوهش درهمه شاخه های علمی و فنی و هنری ایران بزرگ. [دانش نامه]
• یکجا آوری همه شاهنامه های منظوم. [شاهان نامه]
• گردآوری واژگان و اصطلاحات و ریشه شناسی لغات زبان فارسی. [پارسی نامه]
• فرهنگ واژگان باستانی و قومی ایران بزرگ./ فارسی به: پهلوی، کردی، آذری، بلوچی، گیلکی، وغیره. [زبان نامه]

۱۳۸۸/۱۲/۰۱

چکاد-چامه ی داریوش شاه


ویژه همسرایان کودک و نوجوان
بر وزن و آهنگ: مستم مستم

از: سوشیانت مزدیسنا


بزرگ است خدای ما – خدای ما
اهورا مزدا – اهورا مزدا

زمین و آسمان را – آسمان را
آفرید مزدا – اهورامزدا

مردم را شادی داد
مزدا مزدا اهورا (2 بار)



باشد به دور از دروغ – دور از دروغ
سرزمین ما – سرزمین ما

مبادا خشکی و شور – خشکی و شور
خاک دشت ما – خاک دشت ما

ایران از دشمنان
همواره بی گزند باد (2 بار)


۱۳۸۸/۱۱/۲۹

شاه و شهبانو


در بينش استوره‌اي مزدايي، سه امشاسپند از شش امشاسپند اصلي، ايزدبانو هستند: سپندارمذ (فزاينده آرامش)، خرداد (دهنده خوره يا فره) و امرداد (دهنده بي‌مرگي). ايزدبانوان همانند ايزدمردان، پرشكوه و شايستة ستايشند. در پرتو چنين فرهنگي، زن ايراني از ارج و احترام برخوردار بود. در يسنا (هاي 38) آمده: اي اهورامزدا؛ زنان را مي‌ستاييم. زناني راكه از آن تو به‌شمار آيند و از بهترين اشه (عشق پاك) برخوردارند، مي‌ستاييم.

زماني كه سپيتمان زرتشت در هشتهزاروپانسد سال پيش، در گـاتها ( قطعه هاي ادبي و عرفاني) از برابري زنان و مردان سخن راند و دختر خويش پوروچيستا را در گزينش همسري شايسته، آزاد گذاشت، زن ايراني تا چند هزار سال پس از پيامبر آريايي، و پيش از كاميابي مزدكيان، داراي شخصيت و ارزش اجتماعي بود:
اي جوانترين دختر زرتشت؛ مزدا آن كس را كه به منش نيك و اشه (عشق) باور پايدار دارد، به ‌همسري تو مي‌بخشد. پس با خرد خويش، همپرسي (رايزني) كن... و با آگاهي، برگزين. / (يسنا، هاي 53، بند 3)
جورج كامرون : ايران در سپيده دم تاريخ
در «ايلام» مانند سراسر مشرق زمين در روزگاران نخستين حوزة فعاليت زن محدود به خانه نبود. زن نيز مانند مرد اسناد امضاء مي‌كرد، به دادوستد مي‌پرداخت، ارث مي‌برد، وصيت مي‌كرد كه پس از مرگش چگونه به تقسيم مرده ريگ او بپردازند، دادخواست به دادگاه مي‌آورد و... ترتيب به ارث بردن تاج و تخت پادشاهي بر پاية مادرتباري بوده است، يعني حق جلوس بر تخت شاهي از طريق نسب مادري قابل تعقيب بود.
يوزف ويسهوفر : ايران باستان
چنانكه از متون تخت جمشيد پيداست، تمام زنان دربار سلطنتي، افراد با فعاليت مثبت، متهور و كارآمد و مصمم بودند. در جشن‌ها و ضيافت‌هاي سلطنتي شركت مي‌كردند يا خود، مهماني مي‌دادند. به سراسر كشور مسافرت مي‌كردند. دستوراتي صادر مي‌نمودند و بر املاك و كارگران نظارت داشتند.
افلاتون : رساله آلكيبيادس
اگر چه ثروت اسپارتيان در مقام سنجش با ديگر يونانيان، بي كــران مي‌نمايد ولي اگر با دارايي ايرانيان و شاهان ايراني سنجيده شود، ناچيز مي‌نمايد. من به گوش خود از كسي كه به دربار شـاه ايران رفته بود و مردي شايان اعتماد بود، شنيدم كه مي‌گفت: نخست از زميني پهناور و حاصلخيز كه يك روزه راه بود، گذشتيم و آنجا را مردمان «كمربند ملكه» مي‌ناميدند. سپس به جايي رسيديم كه «نقاب ملكه»‌ خوانده مي‌شد و از زمين‌هاي حاصلخيز ديگري گذشتيم كه عايدات هر يك، صرف جزئي از زيور ملكه مي‌شود و به نام آن زيورش مي‌خوانند.
پي ير برايان : تاريخ امپراتوري هخامنشيان
شاهزاده‌خانم‌هاي دربار لااقل چون راهبه‌ها در يك سلول به حالت منزوي، روزگار به سر نمي‌آورده‌اند. بـه طوركلي، زنـان اريستوكـراسـي (نجيب زاده) پـارسـي مي‌بايستي تعليم و تـربيتي جـداگانـه و ويـژه ببينند. كنت كورس از حضور زناني در موكب داريوش سوم ياد مي‌كند كه وظيفه تربيت و تعليم فرزندان پادشاه و شايد اختصاصا دختران جوان را داشته‌اند. كتزياس نمونة ركسان Roxane (خواهر تري توخمس داماد اردشير دوم) را ذكر مي‌كند و دربارة او مي‌نويسد كه بسيار زيبا بود و در كشيدن كمان و پرتاب زوبين دستي توانـا داشـت. ايـن يادآوري جالب نشان مي‌دهد كه دختران جوان نيز مانند پسران تعليم و تربيت نظامي سنتي مي‌ديده اند و به ورزش‌هاي بدني مي‌پرداخته اند... اگر به اين مطالب اضافه كنيم كه «زن جنگجو» بخشي از سنت‌هاي عاميانه (فولكلوريك) ايراني است، مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه دختران جوان اريستوكراسي پارسي به هيچ وجه براي زندگي منزوي و دربسته آماده نشده بودند، حتا اگر در قصرهاي شاهي يا در خانه هاي شوهران خود، اقامتگاه هاي جداگانه (اندرون) نيز داشته‌اند.

برگرفته از کتاب: پادشاهی در استوره و تاریخ ایران/امید عطایی فرد



۱۳۸۸/۱۱/۲۷

داستان ابومنصور عبدالرزاق توسی (8)


توس. ماه ذی‌القعده از سال ۳۵۰ قمری.
قاصد البتگین پیامی برای ابومنصور عبدالرزاق آورده بود:
ــ من به بخارا فراخوانده شده‌ام. احوال خراسان را ضبط کن و حق صحبتی که میان ما هر دو تن است، به جا آر؛ چنانکه اعتقاد من اندر تو هست.
سپهبد توس که میدانست البتگین ترک با سی هزار سوار، راه پایتخت را در پیش گرفته، پیکی بادپا به سوی بخارا فرستاد:
ــ البتگین آمده تا کار شما را تباه کند.
و درباریان به شاه نوجوان (منصور بن نوح) گفتند:
ــ البتگین در تو عاصی و نافرمان است زیرا هرگز با این همه سپاه به درگاه نمی‌آمد. و اکنون به سوی جیهون میتازد.
پیکی از سوی شاه سامانی در پاسخ، فرا رسید:
ــ ای ابومنصور پسر عبدالرزاق توسی؛ سپهسالاری نیشابور تو راست. مگزار که البتگین به آب جیهون بگزرد. با او جنگ کن!
اما زمانی که سپاه ابومنصور توسی به تکاپو شد، آن سپهبد دریافت که البتگین بار و بنه‌اش را به جای نهاده و از آن مرز گریخته است.
بخارا. بارگاه امیر منصور سامانی.
قاضی القضات در فرصتی مناسب به دیدار شاه آمده بود و امیر منصور به سخنانش گوش میداد:
ــ پدر تو نوح رحمت الله علیه، همیشه با علما نشستی و هیچ کار بی تدبیر ایشان نکردی. لاجرم همه کژیها بدو راست شد. و بدان که تو با اهل علم و فقیهان کم مینشینی. هرچه پدرت راست کرد به روزگار تو، همه کژ شد!
سپس قاضی «ابواحمد» دو نامه از البتگین به امیر داد؛ یکی را به شاه و دیگری را به قاضی نوشته بود:
ــ ای ابواحمد! بدان که قرمطیان زور و نیرو گرفتند و خروج میکنند؛ و پادشاه غافل است. من نبشتم به او و شما. شرط نصیحت به جای آورید تا دین و مـُلک، بر جای بماند.
امیر منصور سرنوشت پدربزرگش «نصربن احمد» را به یاد آورد و از بیم سرداران ترک و علمای اهل سنت، بر خود لرزید. ناگاه دو پیک فرا رسیدند و یکی پس از دیگری گفتند:
ــ سپیدجامگان «فرغانه» خروج کرده‌اند و هر که را از مسلمانان می‌یابند، میکشند.
ــ ــ به «تالقان» و کوه‌پایه، قرمطیان مذهب هفت امامی (اسماعیلی) آشکار کرده و فساد و قتل میکنند.
امیر منصور که میدانست قرمطیان نماز و روزه و حج را منکر هستند، با پریشانی به قاضی گفت:
ــ یا ابواحمد! من وزارت را به تو عرضه میکنم.
ــ ــ اگر من به وزارت بنشینم کیست که امروز امیر را با بی‌غرضی نصیحت کند و پند دهد؟ و دیگر اینکه صاحب غرضان گویند که قاضی این همه از بهر وزارت کرد نه از بهر دین و امیر!
ــ تدبیر وزیر ما چیست؟
ــ ــ امیر وزیری دارد کافی و مسلمان و هم وزیرزاده و شایسته.
ــ کیست و کجاست؟!
ــ ــ ابوعلی بلعمی میباشد که در «کهن دژ» محبوس است!
وزیر معزول را با حشمت و احترام، مخفیانه به بارگاه بازگرداندند. پیامها و نامه‌ها و درخواست باریابی از سوی علما و فقیهان برای سرکوب قرمطیها روز به روز بیشتر میشد. جلسه‌ای محرمانه با حضور امیر منصور، بلعمی وزیر، قاضی ابواحمد و بکتوزن تشکیل گردید و قرار شد که نخست بارگاه امیر را از قرمطیان پاک کنند. سپس به سرکوب هواداران مقنع (سپیدجامگان) در شهرهای «فرغانه» و «سغد» بپردازند. و سرانجام به سپهسالار توس «ابومنصور عبدالرزاق» بپردازند.
مرو. ماه ذی‌الحجه از سال۳۵۰ قمری.
لشگر ابومنصور عبدالرزاق به دروازه‌های بستة شهر خیره شده بودند. به سپهسالار توس آگهی داده بودند که یارانش در پایتخت و نیز دیگر گوشه‌های خراسان، قلع و قمع شده‌اند. و اینک سرهنگان «مرو» نیز به او خیانت کرده و دروازه‌ها را بسته بودند. ابومنصور به یاد شاهنامه افتاد؛ مرگ ناجوانمردانه یزدگرد سوم در همین شهر در سال ۳۱ هجری. ابومنصور به «نسا» و «باورد» رفت. از هر سو سپاهیان دشمن به پیش می‌آمدند. «ابوالحسن سیمجور» فرمان سپهسالاری خراسان و نبرد با ابومنصور را با خود داشت. «یوحنا» طبیب مسیحی ابومنصور، پنهانی زهری در جام شراب ابومنصور ریخته بود. اینک در رزمگاه «خبوشان» که یکی از نواحی نیشابور بود، برخوردی خونین میان دو سپاه درگرفت. چشمان ابومنصور سیاهی میرفت و کم‌کم تار میشد. دیگر نمیتوانست به درستی جنگ را رهبری کند. سپاهش رو به پراکندگی و گریز داشت. ابومنصور از اسب پیاده شد و گفت:
ــ من فرود آمدم.
ــ ــ وقت نیست.
ــ من راحت خویش، اندر آن میبینم.
سپاه ابومنصور به ناچار او را رها کرد و رفت. غلامی سقلابی (اسلاو) که از لشگریان «احمد بن منصور قراتگین» متحد سردار سیمجوری بود، نزدیک میشد. انگشتری سپهبد نگونبخت را از انگشتش درآورد. ابومنصور عبدالرزاق از ورای پرده‌ای سیاه که جلو دیدگانش را گرفته بود، به سختی خنجری آخته را مینگریست که به سوی گلویش پیش می‌آمد. تا این دم، فراوان گردنهای سرفراز و فروغان، برای به تیرگی کشاندن ایران، زده شده بود: ایرج، نوذر، سیاوش... همه به دست تور نژادان کشته شدند.
تیغه خنجر به پوست گردن سپهبد رسید. ابومنصور سرش را با دشواری و سنگینی به سوی توس چرخاند و خروشید:
ــ فردوسی ی ی ی ی ی...

یادداشت: آنچه خواندید بخشی از یک داستان میباشد که امیدوارم هرچه زودتر به چاپ برسد. از دیدگاه های شما سپاسگزارم./ سوشیانت مزدیسنا (امید عطایی فرد)


۱۳۸۸/۱۱/۲۴

از مدرسه تا میکده (4)

دوستان و دشمنان حافظ


دوستان)

- پير مغان:

گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت

بنده ي پير مغانم كه زجهلم برهاند

گر مدد خواستم از پير مغان عيب مكن

دولت پير مغان باد كه باقي سهلست

به ترك خدمت پير مغان نخواهم گفت

- پير خرابات:

بنده ي پير خراباتم كه لطفش دائمست

به فريادم رس اي پير خرابات

من سالخورده پير خرابات پرورم

به جان پير خرابات و حق صحبت او

- پير ميخانه:

پير ميخانه چه خوش گفت به دردي كش خويش

پير ميخانه سحر جام جهان بينم داد

به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات

پير ميخانه همي خواند معمايي دوش

... به يمن عاطفت پير مي فروش

دشمنان)

- زاهد:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست

زاهد غرور داشت سلامت نبرده راه

زاهد و عجب و نماز و من و مستي و نياز

- شيخ:

ز رهم ميفكن اي شيخ به دانه هاي تسبيح

مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ

ما شيخ و واعظ كمتر شناسيم

- واعظ:

واعظ شحنه شناس، اين عظمت گو مفروش

حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

واعظ ما بوي حق نشنيد ...

- محتسب:

باده با محتسب شهر ننوشي زنهار

محتسب داند كه حافظ مي خورد

خدا را محتسب ما را به فرياد دف و ني بخش

- فقيه:

عيبم مكن به رندي و بدنامي اي فقيه

اگر فقيه نصيحت كند كه عشق مباز

مباش غره به علم و عمل فقيه مدام

- صوفي:

صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد

نقد صوفي نه همه صافي و بي غش باشد

صوفي شهر بين كه چون لقمه ي شبهه مي خورد

- قاضي:

عاشق از قاضي نترسد مي بيار

احوال شيخ و قاضي و شرب اليهودشان

- ملك الحاج:

جلوه بر من مفروش اي ملك الحاج ...


{امید عطایی فرد}




۱۳۸۸/۱۱/۲۱

فناوری ساخت هواپیما با سوهان!!


ما باید صنایع خود را چنان تقویت کنیم که با استعدادهایی که داریم خودمان سلاحهای بهتری بسازیم... غافل از استعداد ایرانی نباشید که در لحظه نیاز، با دست و سوهان، بهترین هواپیما و تانک و توپ را خواهد ساخت [!!!!]

اگر گفتید سخنان یادشده از کیست؟ نه! مربوط به این دو سه دهه نیست بلکه از پدربزرگشان ناشی میشود. همان پیشوای پیژامه پوش و انقلابی و اصلاح طرب، که مکتب عوام فریبی را در تاریخ معاصر ایران بنیان نهاد. درست است: محمد مصدق / نطق 27 دی 1330.
یاد جد قجری اش فتحلیخان به خیر مباد که درباریان از او میخواستند به روسها رحم کند! شازده والا قصد داشتند سلاحی بسازند که قویتر از بمب اتم امریکا باشد و به نظر میرسد که در صدد تاسیس نیروگاه سوهانی بوده اند. اما حیف که بیست و هشتم امرداد 1332 آرزوهای ایشان را به اختراعستان تاریخ سپرد... هرچند که دو دهه بعد، ایران بزرگترین قدرت خاورمیانه گشته بود.
یادداشت: سوهان افزون بر ابزار فولادی که برای ساییدن فلز و چوب به کار میرود، به نوعی شیرینی هم گفته میشود. شاید با این نوع سوهان، جناب دکتر میخواسته دهان دشمن را شیرین کند!


۱۳۸۸/۱۱/۲۰

داستان ابومنصور عبدالرزاق توسی (7)

سوشیانت مزدیسنا
تابران. سال ۳۴۹ قمری. جشن بهمنگان
شب به نیمه نزدیک میشد. بزم ابومنصور عبدالرزاق توسی به یادبود بهمنگان پایان گرفته و در کاخ او انجمن کوچکی به جای مانده بود. پهلوان توس که چند ماه پیش، از هرات به شهر خویش بازگشته بود، با همان نرمی و آزرم همیشگی‌اش با فردوسی سخن میگفت:
ــ از من چه بایسته است تا جان و روان تو به سخنوری بگراید؟ تا زمانی که به هرچیزی دسترسی داشته باشم، نمیگزارم در گیتی به کسی نیازمند شوی.
فردوسی سری به نشانه سپاسگزاری فرود آورد و گفت:
ــ‌ ــ به نزد فرخ مهان سخن سنج، در جهان چه چیزی بهتر از سخن نیکوست؟ اگر از دید خداوند، سخن، بهترینها نبود، خرد چگونه راهنمای ما بود؟
ــ از موبد «شادان» چنین شنیدم که برای دستیابی به سروده‌های دقیقی توسی، به چغانیان سفر نمودی اما از میانه راه بازگشتی.
فردوسی زیرچشمی به موبد شادان نگریست. برقی در چشمانش میدرخشید. آهسته گفت:
ــ ــ آری؛ از هرکسی بی‌شمار بپرسیدم و از گردش روزگار بترسیدم که من نیز مانند «دقیقی» بسی درنگم نباشد. دیگر اینکه گنج و دارایی‌ام وفادار و بسنده نیست. و سرانجام، اینگونه رنج را کسی خریدار نیست. زمانه سراسر پر از جنگ، و جهان به جویندگانی چون ما، تنگ است. یک چند زمان را بگزاشتم و سخن را نهفته داشتم زیرا ندیدم کسی را که سزاوار و همیار چنین کاری باشد. تا آنکه موبد شادان که انگار با من از یک مغز و یک پوست میباشد، مرا به درگاه شما راهنمایی نمود.
ــ این رای تو خوب آمد. پایت همیشه به سوی نیکی میخرامد. من این دفتر پهلوی را به پیش تو می‌آورم. تو جوان و گشاده زبانی و سخن گفتن پهلوانی و حماسی میدانی. هنرنامه خسروان را بازگوی و نزد مهان، آبروی خویش را بجوی.
آسمان روز. ماه بهمن. همان سال.
فردوسی که مانند دیگر توسیان به «تاریخ دهقان» یعنی گاهشمار ایرانی همچنان گرایش داشت، بر روی دیوار اتاقش، سرآغاز سرودن شاهنامه پهلوی ابومنصوری را به نظم پارسی یادداشت کرد. «آسمان روز» برابر میشد با بیست و هفتم بهمن؛ و در آن روزگار، ماه‌ها سی روزه بود. سرایندة سرنوشت ساز ایران زمین، قلم را در میان انگشتانش میفشرد و زیر لب نیایش میکرد:
ـــ ای روشن کردگار؛ از تو میخواهم که چندان از روزگار، زمان یابم تا این نامة نامور و باستانی را برای آیندگان به ارمغان گزارم...
سپس خون سیاه خامه را بر پهنه سپید کاغذ روانه نمود و نخستین بیت را اینچنین آغاز کرد:
به نام خداوند جان و خرد * کزو برتر اندیشه بر نگزرد
خداوند نام و خداوند رای * خداوند روزی ده و رهنمای
خداوند کیهان و گردان سپهر * فروزنده ماه و ناهید و مهر
در شب بهمنگان، افزون بر شاهنامه ابومنصوری، فردوسی از آن سپهبد نسخه‌ای از «گشتاسپ نامه» سروده «دقیقی» را نیز دریافت کرده بود که داستانی پهلوی، نامور به «یادگار زریران» را به نظم کشیده بود. در این چند روزکه «گشتاسپ نامه» را خوانده بود، به سراینده‌اش آفرین میگفت و اگرچه «دقیقی» جز اندکی از هزاران بیت بزمی و رزمی را نسروده و کشته شده بود، اما روزگار کهن را نو نمود و با پیوند شعر پارسی به نثر پهلوی، فردوسی را راهبری کرد که در چه وزن و قالبی، این کار را پی بگیرد. هرچند که فردوسی دریافته بود که در منظومه شاعر همشهری‌اش بیتهایی سست و ناتندرست نیز دیده میشود.
توس. ماه جمادی الاخر از سال ۳۴۹ قمری.
«ابونصر منصور بن بایقرا» با عهد و لوا و خلعت، به سوی ابومنصور عبدالرزاق فرستاده شده بود تا پهلوان توسی، سپهسالاری خراسان را به دست گیرد. «ابوالحسن» پسر «ابراهیم سیمجور» به سبب ستمهای بسیارش در نیشابور، از مقام خود برکنار گردیده بود. چون آن عهد و پیمان به ابومنصور رسید، خراسان شرقی را که «مادون النهر» میخواندند، به خوبی نگهداری کرد و رسمهای نیکو نهاد. خراسانیان، وی را مردی پاکیزه و نیکوعشرت میخواندند و از اینکه به درستی دادگری و داوری میکند و حق ستمدیدگان را از ستمگران میگیرد، شادمان و سپاسگزار بودند.
هنوز زمان سپهسالاری ابومنصور عبدالرزاق توسی به یک سال نرسیده بود که در ماه ذی‌الحجه وی را برکنار کردند و البتگین را به نیشابور مرکز «مادون‌النهر» فرستادند. و ابومنصور به سوی توس بازگشت.

۱۳۸۸/۱۱/۱۷

از مدرسه تا میکده (3)

از: سوشیانت مزدیسنا
حافظ و خسروان

حجاب سازان حافظ پژوه نمي گويند كه چرا حافظ به جاي يادكرد از تازيان و خلفاي راشدين و امثالهم، در غم و حسرت دوران جم و كاووس و خسروان ديگر است؟
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ساقي بيار باده و با مدعي بگو
انكار ما مكن كه چنين جام، جم نداشت
گفتم اي مسند جم، جام جهان بينت كو
گفت: افسوس كه آن دولت بيدار بخفت
حال خونين دلان كه گويد باز
وز فلك خون جم كه جويد باز
كي بود در زمانه وفا جام مي بيار
تا من حكايت جم و كاووس كي كنم
آشنايي و دلبستگي حافظ به شاهنامه و پيروي او از منش فردوسي، از اين سروده ها آشكار مي شود:
همان مرحله است اين بيابان دور
كه گم شد در او لشگر سلم و تور
همان منزلست اين جهان خراب
كه ديدست ايوان افراسياب
كجا رفت پيران لشگركشش
كجا شيده آن ترك خنجركشش
گوي خوبي بردي از خوبان خلخ شاد باش
جام كيخسرو طلب ك افراسياب انداختي
شوكت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
شاه تركان چو پسنديد و به چاهم انداخت
دستگير ار نشود لطف تهمتن چكنم
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه تركان فارغست از حال ما كو رستمي
شاه تركان سخن مدعيان مي شنود
شرمي از مظلمه ي خون سياوشش باد
شكل هلال هر سر مه مي دهد نشان
از افسر سيامك و طرف كلاه زو
ز دست شاهد نازك عذار عيسا دم
شراب نوش و رها كن حديث عاد و ثمود
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
شهر ياران بود و جاي مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهرياران را چه شد


۱۳۸۸/۱۱/۱۳

داستان ابومنصور عبدالرزاق توسی (6)


هرات. یکم محرم از سال ۳۴۶ قمری برابر با بیست و یکم فروردین ماه ۳۳۶ هجری شمسی. شکوفه‌های بهاری، شهر کهنسال هرات را آذین بسته بودند. دشتها آکنده از گیاهان خوشبو و ریحان و بابونه بود. و اگر کسی مهرگان در آنجا به سر میبرد، بینندة یکسدوبیست گونه انگور با رنگها و اندازه‌ها و مزه‌های گوناگون میگشت. هنگام زمستان از سیستان: نارنج، و از مازندران: ترنج به آنجا می آوردند. در میان ایرانیان این داستان رواج داشت که شراب و باده برای نخستین بار در هرات درست شد.
در نخستین روز از سال نو قمری، چهار موبد بزرگ، دفتر خسروان را به ابومنصور عبدالرزاق که در شهر هرات به سر میبرد، پیشکش کردند. ابومنصور از تبار اسپهبدان ساسانی و از بازماندگان «بزرگمهر» وزیر بزرگ انوشیروان به شمار میرفت. پیرترین موبد یعنی «ماخ» که مرزبان آن شهر بود، با صدایی لرزان اما بم و رسا با اشاره به آن دفتر شاهانه، چنین گفت:
ــ این را نام، شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش، اندرین نگاه کنند و فرهنگ شاهان و کار و ساز پادشاهی، آیینهای نیکو و دادگری، سپاه آراستن... این همه را بدین نامه دربیابند. پس این نامه‌ی شاهان را گرد آوردند و گزارش کردند.
موبد «ماهوی» رشته سخن را اینگونه دنبال کرد:
ــ اندر این نامه، چیزهاست که به گفتار، خواننده را بزرگ آید... سود این نامه برای هر کسی است. رامش جهان و اندوهگسار اندوهگینان، و چاره درماندگان است.
موبد «یزدان داد» افزود:
ــ این نامه و کار شاهان را از بهر دو چیز خوانند؛ یکی از بهر کارکرد و رفتار و آیین شاهان، تا بدانند و در کدخدایی با هر کس بتوانند ساختن. و دیگر که اندر او، داستانهاست که هم به گوش و هم به کوشش، خوش آید که چیزهای نیکو و با دانش هست.
ابومنصور به موبد «شادان» نگریست. وی لبخندی زد و گفت:
ــ و چیزها اندر این نامه بیابند که سهمگین نماید؛ و این نیکوست. چون مغز او بدانی، تو را درست آید و دلپزیر گردد؛ چون: دست‌برد و کمانگیری آرش و چون: همان سنگ، کجا آفریدون به پای، باز داشت. و چون: آن ماران که از دوش زهاک برآمدند. این همه درست آید به نزدیک بخردان و دانایان به معنی، و آنکه دشمن دانش بود، این را زشت گرداند.
کم نبودند ورزندگان دین جدید که اگرچه آیات عجیب و احادیثی غریب را پراکنده مینمودند اما داستانهای عجم را دروغ و به دور از عقل میخواندند. جشنها و آیینها را نهی کرده و حتا خرید و فروش افزارهایی که برای این سنتها به کار میرفت، حرام خوانده میشد.
ابومنصور به کنار ایوان آمد و به دوردست نگریست. آسیابی با پره های بزرگش به آرامی میگردید. با خودش گفت:
ــ من نیز مانند «پیروز» آسیابی بسازم که تازیان را خرد و خمیر کند!
گزشته. یثرب (مدینه الرسول). سال ۲۳ هجری.
«پیروز» ملقب به «ابولؤلؤ» اهل «فین» کاشان که به بردگی «مغیره» رفته، در کوچه‌های مدینه با دیدن خردسالان ایرانی که در جنگ نهاوند به اسیری رفته‌اند، میگرید و دست بر سر بچه‌ها کشیده و میگوید:
ــ عمر جگر مرا خورد.
در همین هنگام خلیفه هویدا میشود. پیروز میگوید:
ــ ای امیر مؤمنان! مغیره خراج گرانی بر من نهاده است و هر روز دو درم میخواهد.
ــ ــ چه کارهایی میدانی؟
ــ درودگری و آهنگری و نقش کردن.
ــ ــ شنیده‌ام که ساختن آسیای بادی را نیز میدانی.
ــ آری میدانم؛ و تو را آسیایی سازم که در شرق و غرب، آن را حدیث کنند.
چهارشنبه بیست و دوم ذی‌الحجه در مسجد مدینه، صف نمازگزاران در پشت سر خلیفه، به سجود رفته بود. پیروز از صف اول به سوی امام جماعت بیرون رفت و با کاردی حبشی که در دو طرفش تیغه زهرآلود داشت، چند ضربه برق‌آسا بر عمر زد. و سیزده تن دیگر را که به یاری خلیفه آمده بودند زخمی کرد که شش تن از پای درآمدند. نمازگزاران او را دستگیر کردند و عمر را به خانه‌اش بردند. اما پس از چند روز عمربن خطاب مرد. پسرش «عبیدالله» افزون بر «پیروز»، دختر و غلام او را نیز به قتل رسانید. همچنین «هرمزان» سردار اسیر و اسلام آورده نیز کشته شد.

سوشیانت مزدیسنا