۱۳۸۷/۰۷/۲۴

اسرار فرد‌وسي بخش سوم


از دیگر یافته‌های من این بود که فردوسی در گفتارش درباره ستایش خرد، به راستی و درستی، ترجمه‌ای از گاتهای زرتشت را ارایه میدهد:
چه گفت آن سخنگوي مرد خرد / كه: دانا ز كردار خود برخورد
بي‌هيچ گمان، «سخنگوي مرد» را بايد زرتشت دانست؛ خردگرايي كه در «داستان بهرام چوبينه» به‌گونة «سخنگوي بلخ» ياد شده است.
«باقر پرهام» با اشاره به يادكرد شاهنامه از «خان براهيم آذر» مي‌نويسد كه فردوسي: تصريح كرده است كه آنجا «پرستشگهي» بوده و خدا نياز به خانه ندارد. همين خود دليلي است بر الحاقي بودن ابياتي كه در آنها گرايش ويژة شاهنامه به مذهب اسلام و شريعت آن به تاكيد نشان داده مي‌شود. اينگونه اشاره‌ها در شاهنامه به همين مورد ختم نمي‌شود. به عنوان مثال به شرح خواب «كيد» در داستان اسكندر بنگريد[...] در اينجا فردوسي يزدان‌پرست ضمن تاكيد بر يزدان‌پرستي و با احترام يادكردن از «مرد پاكيزه و نيكخوي» و «پاك راي» بر اين نكته تصريح مي‌كند كه كشمكش مذاهب بر سر دين... دشمني ايجاد مي‌كند. با اين تفصيل چگونه مي‌توان باور كرد كه في المثل پس از داستان اسكندر، در پادشاهي شاپور پسر اردشير، هنگامي كه شاعر لحظه‌هاي آخر زندگاني اين پادشاه را به نظم در مي‌آورد در آخرين بيت داستان خود گفته باشد: درود تو بر گور پيغمبرش / كه صلوات تا جست بر منبرش؟ (با نگاه فردوسي، ص 236)
در همان دیباچه، فردوسی هنگام اشاره به آفرینش، در تضاد با جهانبینی کیش نوین میگوید که:
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود/ نه از آب و باد و نه از گرد و دود
اين نفي را برابري دهيد با قرآن (41:11): پس از آن قصد آسمان كرد و آن دودي بود./ در کتاب پهلوی «بن‌دهش» چرخ يا گنبد آسمان، بسان خانه‌اي گوهرنشان نموده شده كه از «ياقوت سفته» درست گرديده است. هرمزد به زرتشت مي‌گويد: آسمان را بي‌ستون، به‌مينويي (بدون اتكاي مادي) ايستاده، دوركرانه، روشن و از گوهر خمآهن آفريدم... آسمان را آفريد روشن، آشكارا، بسيار دور، خايه‌ديسه (بسان تخم)، و از خمآهن كه گوهر «الماس نر» است./
اين ديدگاه در «فروردين يشت» نيز مي‌باشد. به نوشته «مينوي خرد»: آسمان از گوهر آهن درخشنده ساخته شده كه آن را الماس نيز خوانند./ در واژه‌نامه‌ها درباره خمآهن آمده: سنگي سخت و تيره كه به سرخي مي‌زند؛ به‌ويژه زماني كه آن را با آب بسايند./ «خاقاني» مي‌گويد:
فيروزة چرخ را، ز آهم / جز رنگ خماهني نيابي.
فردوسی از زبان یک ناشناس که او را «سراینده مرد دلیر» خوانده، میگوید:
خرد را و دين را رهي ديگرست / سخنهاي نيكو به بند اندرست [دقیقی؟]
اين راز و ديدگاه فردوسي از چشم تيزبين دينوران پوشيده نماند و آنان بر پايه باورهاي خود، پرده از درگاه فردوسي برداشتند. پس از مرگ پير توس:
* مذكري [واعظی] بود در طبران. تعصب كرد و گفت: من رها نكنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند؛ كه او رافضي بود. (نظامي عروضي: چهار مقاله)
* چنين گفت او كه:
فردوسي بسي گفت / همه در مدح گبري ناكسي گفت
به مدح گبركان عمري به سر برد / چو وقت رفتن آمد بي‌خبر مرد
مرا در كار او برگ ريا نيست / نمازم بر چنين شاعر روا نيست
(عطارنيشابوري: اسرارنامه)
*... منع مي‌كرد كه او [فردوسي] مادح كافران و گبران بود.
چنين گفت ك: اين شاعر خوش سخن / همه مدح كفار گفتي ز بن
بود دين او پيش من سخت سست / كه از مصطفا نقل دارم درست:
هرآن ك‌او بر آيين قومي بود / چنان دان كه او نيز از ايشان بود
(حمد مستوفي: تاريخ گزيده + ظفرنامه)
* چنين گويند كه چون فردوسي را وفات رسيد، او را، هم در باغ او دفن كردند و از وفات او همه مغموم و محزون شدند. اما شيخ بزرگوار «ابوالقاسم كرگاني» كه شيخ المشايخ آن روزگار بود به نماز جنازه حاضر نگشت و گفت: مردي حكيم و زاهد، ترك سيرت خود كرد و عمر در سخن بددينان و آتش‌پرستان و اسماء بلاطائل و افسانه‌هاي باطل بگذرانيد؛ بر چنين كس نماز نكنيم. (مقدمه شاهنامه بايسنغري)
* شيخ ابوالقاسم كرگاني فرمود كه: حكيم تمام عمر خود را صرف مدحت مجوسيه نمود؛ من بر وي نماز نگذارم. (رضاقليخان هدايت: رياض العارفين)
* گويند كه «قطب‌الدين» استاد «غزالي» با جمعي از ياران بر قبر فردوسي مي‌گذشت. يكي از ايشان گفت: به زيارت فردوسي برويم. قطب‌الدين او را از آن قصد به اين بهانه كه فردوسي عمر خود را در ستايش مجوس گذرانده، باز داشت. (زكرياي قزويني: آثارالبلاد)
 * از اين پيش شايد سخنگوي توس / به دوغ سخن آبش از جوي توس (!)
مغِ مغ‌نسب، گبر آتش‌پرست / به بيعت به هر موبدي داده دست
كهن موبدي وجه نان مجوس / به هر دخمه مرثيه‌خوان مجوس
دلش گبر و جان گبر و گبري زبان / ز گبران به گبري زبان قصه خوان
دل و دين به فرمان كسراي كيش / ز اسلام بيگانه، با كفر خويش
به انكارش از كعبه گم كرده راه / تراشيده آتشكده قبله‌گاه
ز زردشت احكام دينش ستد / پرستنده هير چون هيربد
ز پازند و زندش به دل وعظ و پند / مفسر به تفسير استا و زند
شب و روز نازنده بر تخت عاج / به زرينه كفش و به زرينه تاج
نويسندة داستان مغان / بزرگي دِهِ خاندان مغان
به سام و به رستم قوي پشت او / به باج و به برسم گره مشت او
كهن شاعري شاهنامه نگار / به فردوسي توسي‌اش اشتهار
به كفري كز آن گبرم آمد به گوش / رگ غيرت دينم آمد به جوش
ز حد گليمش فرو مانده پا / فرو بسته در چشم شرم و حيا
كه كرده به شهنامة خود رقم / به طعن عرب از زبان عجم:
«ز شير شتر خوردن و سوسمار / عرب را به جايي رسيده‌ست كار
كه تخت فريدون كند آرزو / تفو بر تو اي چرخ گردون تفو»
همانا به دل، درد دينش نبود / و يا بيم ايزد، قرينش نبود
نيامد خوشش ك اختر كاويان / به آن تيره بختي شود همعنان
چنان سرنگون گردد آن تخت عاج / همان كفش زرين و زرينه تاج
ز پا و سرِ سركشان عجم / برندش غزات عرابي حشم
(ميرزا محمدبخش آشوب هندي: مثنوي فتوحات شام / مرگ: 1199 قمري)
فردوسي را: رافضي،گبر، بددين، آتش‌پرست و مجوس مي‌دانستند. از آنجاكه ويژه‌نام «رافضي» بعدها معناي شيعه را يافت، نگرش به اين گزارش تاريخي، بايسته است؛ «شهاب‌الدين تواريخي» از قول علي موسي الرضا (امام هشتم شيعيان) خطاب به «فضل بن سهل ـ ذوالرياستين» وزير مامون نوشته است: كار شما رافضيان نه خدايي باشد كه همه هوايي باشد... پدرت كه گل‌گيري كردي در آتشكدهاي گبركان، آورد تا بدين جا رساند كه كليد مشرق و مغرب در دست تو نهاد و خاتم خلافت روي زمين در انگشت تو كرد...
و سپس مي‌نويسد كه «فضل» به «مامون» مي‌گويد: اين علوي حجازي قصد تو مي‌كند و در سِر، شيعه را بر تو بيرون خواهد آوردن...
«تواريخي» در بخش ديگري از نوشتارش رافضيان را از ريشه گبركان مي‌داند. (برگرفته از: گنجينه سخن، جلد سوم)