{م.ص. نظمی افشار}
زنار
(غزل شمارة 38)
وقت آن شيرين قلندر خوش كه در اطوار سير
ذكر تسبيح ملك در حلقة زنار داشت
به نوشتة متون مذهبي يهود: اسحاق پيامبر از جايگاه خود متين و گرفته و خشمناك خارج ميشود و در حاليكه طنابي به كمر خود بسته به نام خدا در مقابل پادشاهان آمده و آنها را سرزنش ميكند.(مذاهب بزگ، اژرتر. ص 92).
(غزل شمارة 133)
داشتم دلقي و صد عيبِ مرا ميپوشيد
خرقه رهنِ مي و مطرب شد و زنار بماند
جز دلم كو ز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان كس نشنيدم كه در ين كار بماند
(غزل شمارة 141)
حافظ اين خرقه كه داري تو ببيني فردا/كه چه زنار ز زيرش به جفا بگشايند
(غزل شمارة 152)
سراسر بخشش جانان طريقِ لطف و احسان بود
اگر تسبيح ميفرمود اگر زنار ميآورد
بر روي گچ بري سر درمدرسة حاج فتحعلي بيك دامغان مربوط به دورة صفوي اشعار زير از عصمت بخارايي نوشته شده است:
گفت تسبيح به خاك افكن و زنار ببند
سنگ بر شيشة تقوا زن و پيمانه بنوش
توبه يكسو بنه و ساغر مستانه طلب
خرقه بيرون بكن و كسوت رندانه بپوش
بعد از آن پيش من آ، تا به تو گويم رمزي
راهبر گردي اگر بر سخنم داري گوش
زود ديوانه و سرمست دويدم سويش
به مقامي برسيدم كه نه دين ماند و نه هوش
محو گشت از ورق كون و مكان نقش وجود
نه پري ماند و نه آدم نه طيور و نه وحوش
ديدم از دور گروهي همه افتاده و مست
از تفِ باده شوق آمده در جوش و خروش
به نظر ميرسد كه اين گچ بري مربوط به قبل از بناي اين مدرسه باشد زيرا بسيار بعيد است كه در سيزدهمين سال سلطنت شاه سلطان حسين صفوي، يعني همان پادشاهي كه با صوفيه سخت مخالف بود و هر جا خانقاهي از آنها وجود داشت ويران ميكرد، غزلي چنين عارفانه بر سر در مدرسهاي از مدارس علوم ديني گچبري شده باشد.(دامغان شش هزار ساله. ص 127)
عطار ميفرمايد:
ما مرد كليسا و زناريم/گبر كهنيم و نام نو داريم
دريوزه كنان شهر گبرانيم/شش پنج زنان كوي خماريم
و باز ميفرمايد:
ز مستي خرقه بر آتش نهادم /ميان گبركان زنار بستم