از:م.ص.نظمی افشار
كلاه مهريبابا نوئل كه كلاه فريگي (مهري) بر سر و سدرة سرخ بر تن دارد و سوار بر ارابهاي سورتمهاي در آسمان ميتازد و در زاد شب(شبِ تولد) مهر به زمين فرود ميآيد و براي كودكان ارمغان ميآورد، همان ايزدِ مهر، ايزد روشني است كه عيسويان او را به شكلِ امروزي تحريف كردهاند. (گاهشماري چهاردههزار سالة ايراني. ص 33)
(غزل شمارة 44)
زمانه افسر رندي نداد جز به كسي
كه سرفرازي دنيا در اين كله دانست
(غزل شمارة 155)
به خيرِ خاطرِ ما كوش كاين كلاهِ نمد
بسا شكست كه بر افسرِ شهي آورد
استاد پژمان بختياري اين بيت را الحاقي به غزل شمارة 173 دانسته:زمانه افسر رندي نداد جز به كسي
كه سرفرازي دنيا در اين كله دانست
(غزل شمارة 155)
به خيرِ خاطرِ ما كوش كاين كلاهِ نمد
بسا شكست كه بر افسرِ شهي آورد
طرفِ كلاه شاهيت آمد به خاطرم
آنجا كه تاج بر سرِ نرگس نهاد باد
(غزل شمارة 218)
نه هر كه چهره بر افروخت دلبري داند
نه هر كه آينه سازد سكندري داند
نه هر كه طرفِ كله كج نهاد و تند نشست
كلاهداري و آيينِ سروري داند
هزار نكتة باريكتر ز مو اينجاست
نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
استاد يكتايي نوشته است: نشانهها و اشارات دين مهري در جهان مسيحيت بسيار است، چنين است كلاه شكستة مهري كه هنوز كلاه اسقفها را ميترا ميگويند. (ميترائيسم و سوشيانس مهر. ص 6)آنجا كه تاج بر سرِ نرگس نهاد باد
(غزل شمارة 218)
نه هر كه چهره بر افروخت دلبري داند
نه هر كه آينه سازد سكندري داند
نه هر كه طرفِ كله كج نهاد و تند نشست
كلاهداري و آيينِ سروري داند
هزار نكتة باريكتر ز مو اينجاست
نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
(غزل شمارة 232)
به تاجِ عالم آرايش كه خورشيد
چنين زيبندة افسر نباشد
دكتر فوريه طبيب دربار ناصرالدينشاه قاجار در خاطرات خود در آنجا كه در مسافرت مناطق مركزي ايران شاه را همراهي ميكرده، مينويسد: از قصبة بزرگي كه ساكنان آن از ارامنه هستند گذشتيم. زنان اين قصبه كلاه استوانهاي بلندي بر سر دارند كه دور آنرا پارچهاي سرخ پيچيدهاند و با لچكي سفيد گلدار كه دور دهان بستهاند صورت رنگ پريدة خود را پنهان كردهاند. (سه سال در دربار ايران. ص 271)به تاجِ عالم آرايش كه خورشيد
چنين زيبندة افسر نباشد
(غزل شمارة 236)
ياد باد آنكه نگارم چو كله بشكستي
در ركابش مهِ نو پيك جهانپيما بود
محراب، مهرابياد باد آنكه نگارم چو كله بشكستي
در ركابش مهِ نو پيك جهانپيما بود
توجه به اين نكته مهم است كه مساجد مسلمانان در صدر اسلام داراي محراب نبوده و محراب براي نخستين بار در عصر خليفاي اموي و به وسيلة حاكمي به نام ”اوقرهبن شريك“ (90/96) در مسجدي در مصر براي اداي نماز وضع گرديد. مساجد بسيار قديمي از جمله مسجد قديم هرات اصولا فاقد محراب بودهاند. (تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 712)
(غزل شمارة 55)
در صومعة زاهد و در خلوت صوفي
جز گوشة ابروي تو محراب دعا نيست
(غزل شمارة 68)
پس از چندين شكيبايي شبي يا رب توان ديدن
كه شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
(غزل شمارة 103)
نماز در خم آن ابروان محرابي
كسي كند كه به خون جگر طهارت كرد
(غزل شمارة 105)
بجز ابروي تو محراب دلِ حافظ نيست
طاعت غير تو در مذهب ما نتوان كرد
(غزل شمارة 165)
در نمازم، خمِ ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت، كه مهراب به فرياد آمد
از من اكنون طمعِ صبرو و دل و هوش مدار
كان تحمل كه تو ديدي، همه بر باد آمد
ظاهرا ميبايست بين ابرو و محراب نسبتي وجود داشته باشد. احتمالا به لحاظ شكلِ قوسي بالاي محراب است كه ميتوان ابرو را به آن تشبيه كرد.در صومعة زاهد و در خلوت صوفي
جز گوشة ابروي تو محراب دعا نيست
(غزل شمارة 68)
پس از چندين شكيبايي شبي يا رب توان ديدن
كه شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
(غزل شمارة 103)
نماز در خم آن ابروان محرابي
كسي كند كه به خون جگر طهارت كرد
(غزل شمارة 105)
بجز ابروي تو محراب دلِ حافظ نيست
طاعت غير تو در مذهب ما نتوان كرد
(غزل شمارة 165)
در نمازم، خمِ ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت، كه مهراب به فرياد آمد
از من اكنون طمعِ صبرو و دل و هوش مدار
كان تحمل كه تو ديدي، همه بر باد آمد
صليب
قدماي آريايي، طبيعت را داراي چهار گوهر و عنصر اساسي ميدانستند كه عبارت بودند از آتش، خاك، باد و آب. هر يك از اين عناصر به ترتيب و در دايرهاي بسته بر ديگري برتري دارند، يعني: آتش بر خاك، خاك بر باد، باد بر آب و آب بر آتش غالب است. اين ترتيب چهارگانه از ديرباز در قالب چليپا (صليب) نمايان گشته است. (طالع بيني ايراني. ص 116)
(غزل شمارة 71)
آنجا كه حسن صومعه را جلوه ميدهند
ناقوسِ ديرِ راهب و نامِ صليب هست
به نوشتة بعضي از منابع بر روي درفش كاوياني (پرچمِ مليِ ايران) تصوير صليب وجود داشته. همانطور كه امروزه اغلب كشورهاي عيسوي مذهب جهان از اين علامت بر روي پرچمهايشان استفاده ميكنند. همچنين برروي بعضي از سكههاي دوران اشكاني نيز نقشِ صليب به چشم ميخورد. (درفش كاوياني. ص 14) آنجا كه حسن صومعه را جلوه ميدهند
ناقوسِ ديرِ راهب و نامِ صليب هست
صليب در دينِ مهر نشانة اتفاقِ مردمِ چهارسوي جهانست و شاخههاي آن برابر بوده. بعدها مسيحيت آن را اقتباس كرده و پاية آنرا كشيده به شكلِ دار درست كردهاند. خاقاني شرواني سروده است:
آن نازنين كه عيسيِ دلها زبانِ اوست
عودالصليبِ من خطِ زنار سانِ اوست
چون ديدمش كه عيد سده داشت چون مغان
آتش ز لاله برگ و چليپا ز عنبرش
آن آتشي كه قبلة زردشت و عيد اوست
ميديدمش ز دور و نرفتم فراترش
عودالصليبِ من خطِ زنار سانِ اوست
چون ديدمش كه عيد سده داشت چون مغان
آتش ز لاله برگ و چليپا ز عنبرش
آن آتشي كه قبلة زردشت و عيد اوست
ميديدمش ز دور و نرفتم فراترش