۱۳۸۹/۰۹/۰۸

تاریخچه ای از ساخت نخستین سماور در ایران





متن زیر خاطره یکی از صنعت گران ایران در عهد قاجارهاست. او که با پشتیبانی امیرکبیر مسئول ساخت سماور در کشور شده بود تا نیازی به واردکردن این ابزار نباشد و یکی از پایه های اقتصاد و تولید ملی گذاشته شود با سقوط امیر مورد هجوم عناصر دستگاه استبداد قرارگرفته از کار باز مانده و حتی به فقر و مسکنت کشیده می شود. خاطره زیر را بخوانید که قصه ای پرآب چشم است و می رساند که گویی در ایران قاجاری ، کارو تولید و خلاقیت ، خاطرهای کسانی را برمی آشفته است


 مرحوم حاجي ابراهيم خان صديق الممالك كاشي، لله مرحوم صديق الدوله فرزند اكبرشاهزاده ظل السلطان، - مسعودميرزا- حكايت مي فرمودكه من با جمعي از بزرگان خدام شاهزاده مسرتي سرشار داشتيم و  در بساط انبساط مشغول عيش و نشاط بوديم و اتفاقاً فقيري پير پيدا شده سؤال نمود و عيدي خواست.
ما هر يك مقداري شاهي سفيد به او داديم. چون شست خويش را پر از سيم ديده نسيم مسرتي بر خاطر هوي وزيده و با بشاشتي تمام گفت سرگذشتي دارم كه قابل استماع است، اگر اجازت دهيد عرض كنم. خوشروئي و چرب زباني او ما را بر آن داشت كه اجازتش داديم.
گفت در تاريخي كه چراغعلي خان زنگنه از طرف اميرنظام به حكومت اين ولايت منسوب بود و تمام اشرار اين شهر را سركوب نموده و اهالي به نعمت امنيت نايل شدند، من به سن 24سالگي بودم و بجز مادر و عيال كسي را نداشتم و به صنعت دواتگري معيشت خود را مي گذرانيدم.
یك روز فراشي از طرف حكومت به بازار ما بيامد و تمام دواتگران را كه بيش از چهل نفر بودند بدارالحكومه برد و به حاكم حضور ما را در آنجا عرض نمود. حاكم همه را نزديك خواسته و پرسيد كدام يك از شما در صنعت دواتگري از ساير استادتر و كاملتر است؟ ما با هم مدتي به مشاوره مذاكره نموديم تا استادي دو نفر از ما مسلم و منتخب شد و امتياز ايشانرا همه اعتراف نمودند و يكي از آن دو نفر من بودم. حاكم فرمود شما دو نفر به تالار بياييد و سايرين مرخصند كه پي كار خود بروند.
چون به تالار رفتيم بعضي مسائل از ما بپرسيد. آنگاه مرانگاه داشته ديگري را مرخص نموده و به من فرمود كه اتابك اعظم اميرنظام ترا در طهران خواسته و مي بايد همين ساعت سفر كني و مكتوبي بمن داد كه به اميرنظام برسانم.
من عرض كردم اطاعت مي كنم اما بايد به خانه بروم و زندگي مادر و عيالم را در غياب خود ترتيب بدهم. فرمود مخارج بازماندگان ترا خود مي رسانم و شما از همين جا بايد حركت كنيد و بجائي نرويد.    سپس پنج اشرفي زر مسكوك براي مصارف راه به من داد و يك نفر را امر كرد كه مركوبي اجاره كرده و مرا سوار نموده بدون تأمل از شهر خارج نمايد و چون بدارالخلافه رسيدم به ديوانخانه سلطنتي رفتم و مكتوب حاكم را به توسط يكي از ملازمان به اميرنظام رسانيدم.
طولي نكشيد كه مرا در مجلس خويش بخواست و چون ابهت و همينه و احتشام مجلس مبهوتم كرده و هراسناكم نموده بود، اميرنظام ملتفت حالم شده و به خوشروئي و ملاطفت با من آغاز سخن كرده و در پيش روي خود را مرا بنشانيد و ساعتي با سايرين خود را مشغول داشت تا حالت طبيعي كمن بجاي آمده و هراسم باستيناس مبدل شد .
آنگاه بخادمي فرمود كه آن سماور را بياور. تا آن زمان سماور نديده و اسم آنرا نيزنشنيده بودم و معلوم شده كه غالب حضار چون من بي خبر از سماور بودند. پس مجمعه بزرگي مابين من و اميرنظام بگذاشتند و سماوري متوسط الجثه در آن جاي دادند و منقلي پر از آتش و ظرف آبي بياوردند. اميرنظام بدست خويش سماور را آب و آتش بنمود و تمام اجزاء سماور و خواص آنها را از دودكش و شير و بادگير و غيرها بيان فرمود، و چون آب بجوش آمد مقداريرا از شير بدفعات خارج نمود سپس امر فرمود تا سماور را از آب و آتش خالي كردند و خشك نمود بياوردند و بمن داد تا كاملاً داخل و خارج و اعالي و اسافل آنرا با تأني تمام بديدم و ترتيب ساختن آنرا در خاطر خويش مرتب نمودم.
پس از آن فرمود مي تواني سماوري مانند آن بسازي تا عموم ايرانيان از چنين متاعي محروم نمانند و محتاج به طلب آن از ممالك خارجه نباشند؟
عرض كردم بلي مي سازم.
گفت هرگاه نظير آنرا بسازي امتياز آنرا كه نيكو سرمايه و ثروتي است بتو مي دهم و چند اشرفي طلا به من داد تا در تهيه آن بكار برم.
و سماور را برداشته به بازار آمدم و دكان عم خويش كه از اين پيش به طهران آمده و مشغول دواتگري بود پيدا كردم، و در آنجا تا يك هفته سماوري كه از هر جهت مطابق با اصل بود بساختم و هر دو را در بغل گرفته به خانه امير نظام  رفتم و بنظر وي رسانيدم. و بدقت هر دو را بديد و با هم بسنجيد و آفرينها گفت و تحسينها نمود و مسرتي هر چه تمامتر حاصل فرمود و امر كرد كه هر دو را به دكان عودت دهم و روز ديگر در ساعتي معين هر دو را برداشته به ديوانخانه حاضر شوم، و دستور داد كه چون حاضر شدي بر در اطاق كه با من روبرو مي شوي چند دقيقه ساكت بايست،  پس از آن با صدائي رسا مرا مخاطب ساخته بگوي اي وزير ايران با صنعتگران و كارگران ممملكت ميخواهي اين قسم رفتار كني كه مدتي من با هزار اميد بايستم و تو ملتفت من نشوي؟
من گفتم جرأت چنين جسارتي مرا نيست امير نگاهي مهيب به من كرده فرمود دستور تو همين است كه گفتم. من بشدت مرعوب و مضطرب شده و باشاره او برخاستم و سماورها را برداشتم و برفتم. و روز ديگر كه در موقع مذكور حضور يافتم، مرا بديد و خود را به ملاحظه مكتوبي مشغول داشت تا من پس از تأملي خطابه خويش را خواندم وزير نيز با آنكه جمعي كثير از اعيان و اشراف در آنجا بودند، از جاي برخاست و عذرها خواست و تا نصفه اطاق براي گرفتن و ديدن سماور پيش آمد و هر دو را بگرفت و به حاضرين نيز نشان مي داد و تشخيص كار ايران را از صنعت روس از ايشان مي خواست و غالب امتياز نمي دادند. تا خود علامت كار خويش را به ايشان نمودم و امتحان آب و آتش كردن آنرا دادم. آنگاه امير نظام با ملاطفتي تمام پرسيد كه مزد و قيمت مواد سماور شما به چه مبلغي تمام شده است؟
عرض كردم سه تومان.
آنگاه يكي از كتاب و منشيان خود را مخاطب ساخته و فرمود فرمان امتياز سماور سازي را به نام اين استاد رقم كنيد كه تا پانزده سال در تمام مملكت محروسه ايران مخصوص اوست و احدي بدون اجازه و رضايت او حق ساختن ندارد، و مي بايد يك دستگاه را از سه تومان و نيم بيشتر نفروشد.
و نيز نامه اي به حاكم اصفهان بنگاريد كه هر محل مناسبي را اين استاد معين كند خريداري كنيد و به هر قسم كه بخواهد عمارت نماييد و به وي بسپاريد كه كارخانه سماورسازي باشد، و هر مبلغي كه به جهت فراهم نمودن آلات و ادوات دواتگري لازم باشد به او بدهيد و به خرج ديوان اعلي منظور داريد.
و بالجمله روزانه ديگر فرمان شاهي و رقمي كه به عنوان حاكم بود با مخارج راه مرحمت فرموده روانه وطنم داشت. و چون به اصفهان رسيدم و نامه امير را به حاكم دادم يك نفر با من بفرستاد و زميني كه اختيار نمودم بخريد و به دستور من چند اتاق در آنجا بنا كرد كه در هر يك، يكي از كارهاي سماور را از چكش كاري و ريخته گري و پرداخت و چرخكاري و غيرها انجام نمايند. و نيز براي خريداري آلت دواتگري و قيمت برنج هر قدر كه لازم بود بخريد و بداد و تمام مخارج عمارت از عرصه زمين و اعيان و آلات دواتگري و ساير ملزومات بالغ به دويست تومان شد و از من قبض رسيد بگرفتند كه به خرج ديوان بياورند.
و من با شوقي بي اندازه و مسرتي سرشار مشغول كار شده و چند نفر از دواتگران را در كارخانه وارد كرده و تهيه يك صد دستگاه سماور را نموديم. و چون تمام اجزاء سماورها از لوله و پايه و آتش خانه و دسته و شير و بقيه اجزا آماده و مهيا شدند و موقع آن رسيد كه اجزاء هر يك را بهم وصل كرده و شروع به فروش آنها نماييم و از امتيازي كه دولت عليه ايران به من داده متمتع و برخوردار گرديم، كه دو نفر فراش قرمز پوش از طرف حاكم اصفهان وارد كارخانه شدند و قبض دويست تومان مرا با حكمي ارائه دادند كه مفاد آن گرفتن دويست تومان از من بود.
گفتم اين چه اشتباهي است كه واقع شده و چه ظلمي است كه روا داشته اند. من فرمان دولتي و حكم امير كبير را دارم كه اين وجوه را دولت مرحمت فرموده است. ايشان سخن را در دهان من شكسته و مشتهاي گران حواله سر و گردن من نموده، از شناسايي امير نظام تجاهل كرده و به او سقطها گفتند و دشنامها دادند. فهميدم كه كار دگرگون شده و امير نظام از ميان رفته است.

منبع: نامه هاي امير كبير
از میان ایمیل های دریافتی

۱۳۸۹/۰۹/۰۴

ساسانیان


امید عطایی فرد

یادداشت: ساسانیان تبار خود را به ساسان پسر بهمن (اردشیر هخامنشی) می رساندند. سرسلسله ی ساسانیان «اردشیر بابکان» پس از یک رشته جنگها با شاهان کوچک و بزرگ ایران، یک دولت مرکزی و حکومتی بنا نهاد. ساسانیان که واپسین دودمان ایران آریایی بودند، مانند پیشینیان خود، در پاسداشت و بزرگداشت میهن کهنسال خویش، بسی کوشیدند.
سرزمینهای ایران بزرگ در سنگ نبشته ی «شاپور یکم» چنین است: پارس، پارت، خوزستان، میشان، آسورستان، ادیابنه، عربستان، اتورپاتکان (آذربایگان)، ارمنستان، گرجستان، ماهلونیا، آلبانیا (اران)، تورستان، مکران، پردان، هند، کوشان شهر، سغد، چاچ. به این سرزمینها، گه گاه شهرهایی نیز افزوده می شد؛ مانند انتاکیه، ترسه و قیصریه.
ریچارد. ن. فرای: تاریخ سیاسی ایران در دوره ی ساسانیان
ساسانیان عقیده داشتند که بر ایران مقدر شده است بر سرزمینهایی فرمان براند که روزگاری در دست هخامنشیان بوده. ساسانیان در تحقق زودگذر بلندپروازی های خود برای احیای شاهنشاهی هخامنشی، در اواخر پادشاهی «خسروپرویز» به گسترش متهورانه ی قلمرو خود پرداختند اما شمار نیروهای ایرانی بسیار کمتر از آن بود که بتوانند چنانکه باید، مصر و فلسطین و آناتولی را نگه دارند و بر آنها فرمان برانند.
ک . ا . باسورث: ایران و تازیان پیش از اسلام
ایران به عنوان بخشی از مبارزه اش با «بیزانس»، از پیش از سده ی ششم میلادی می کوشید تا از طریق شاهراه تجاری و فرهنگی شناخته شده ی حیره-مکه، حتی در مکه و یثرب (مدینه) اعمال نفوذ کند. ایران از طریق کارگزاری قبایل یهود، پاره ای اعمال حاکمیت در مدینه می کرده. عمان از لحاظ جغرافیایی به رشته کوههای زاگرس در جنوب ایران تعلق دارد، نه دشتهای مشرق عربستان؛ و در تاریخ خود، زمان درازی با ایران پیوستگی سیاسی و فرهنگی داشته است. این سرزمین در دوره ی ساسانیان، پاسگاه برون مرزی ایران و حلقه ی ارتباطی در زنجیره ای از مواضعی بوده که شاهنشاهان ایران می کوشیدند از این مواضع، بازرگانی اقیانوس هند را زیر نظارت خود بگیرند و جای پایی در نواحی حاصلخیز «حضر موت» و «یمن» به دست آورند. ایرانیان عمان را به نام «مزون» می شناختند و به گواهی کتیبه ی «نقش رستم» گویا با این نام، بخشی از شاهنشاهی «شاپور یکم» تلقی می گردید. پاره ای از افراد قبیله ی «بکری عجل» در بحرین در میان مهاجران کشاورزان ایرانی که از استخر فارس به اینجا آمده بودند زندگی می کردند و جذب آنها شده بودند.[1]
محمدی ملایری: تاریخ و فرهنگ ایران / پیوست ها
میان عمان و عدن که یکی از مراکز مهم دریانوردی و بازرگانی ایرانیان بوده، در ماخذ غربی و شرقی، نام دو محل دیگر در سواحل این دریا برده شده که ذکر آنها با نام ایران قرین است. یکی محلی است که در کتاب «گردش پیرامون دریای اریتره» به نام Asieho ذکر شده و محل آن را در مجاورت «ظفار» که از توابع «شحر» به شمار می رفته، نشان داده اند ... بندر دیگری بوده که «مسعودی» نام آن را «مثوب» نوشته و نشانی آن را در ساحل «حضرموت» یکی از مناطق سه گانه ی یمن داده... مرکز دریایی مهم دیگری که ایرانیان از دیرباز در آنجا اقامت گزیده و آنجا را مرکز تجارت خود با شرق و غرب، و سواحل آفریقا کرده بودند، بندر عدن بود. از این گفته ی «مقدسی» (که خود مدتی در عدن ساکن بوده) که ساکنان آنجا ایرانی هستند ولی زبانشان عربی است، چنین برمی آید که سابقه ی اقامت ایرانیان در آنجا به زمانهای خیلی قدیم و حتی قدیمتر عمان می رسیده که زبان خود را فراموش کرده بوده اند، ولی با این حال باز هم آداب و رسوم خود را زنده نگه می داشته اند ... دیگر از این مراکز ایرانی در حاشیه ی عربستان، بندر «جده» است که آن هم از دورانی بسیار قدیم، زیستگاه بازرگانان و دریانوردان ایرانی بوده. در کتاب «تاریخ مدینه جده» آمده که این بندر را ایرانیان پیش از اسلام ساخته بودند ... سیطره ی ایران در دریانوردی و بازرگانی در جنوب عربستان و سواحل هند و آفریقا موجب ناخشنودی دولت روم بوده.
ریچارد . ن . فرای: میراث باستانی ایران
از سکه های بعضی از فرمانروایان کوشانی ساسانی می توان دریافت که ایرانیان دست کم بر بخشی از قلمرو کوشان در سراسر پادشاهی «شاپور دوم»، فرمانروا بودند ... امپراتوری هیتالیان در مشرق ایران و شمال غربی هند، اصلاً ایرانی بوده است ... به روزگار شاپور، پادشاهی کوشان و دیگر بخشها به راستی جزو شاهنشاهی به شمار می آمدند ... بیشتر ماورای قفقاز، جزو قلمرو شاهنشاهی بوده است.
یادداشت: برپایه ی پژوهش «مارکوارت» ناحیه ی لنگه (دانگاله) از سرزمینهای وابسته به ایران بوده است. «لنگلیج» امروزی در قسمت جنوبی «غوزدر» در ناحیه «ودّ» است. سکه های کشف شده در شمال شرقی هندوستان با خطوط هندی و پهلوی به طور قاطعانه نشان می دهد که در این نواحی در زمان خسرو دوم [پرویز] حداقل مستقیماً از شاهنشاه ایران متابعت می کرده است. مسأله پر ارزش در اینجاست که همه ی سکه ها با سجع «خسرو-شاهنشاه» بر روی قسمت فوقانی سکه، و نیم تنه ی خدای خورشید «مولتان» منقوش است.[2]

شاهنامه فردوسی :
[اردشیر بابکان:]
به بغداد بنشست بر تخت عاج // به سر برنهاد آن دل افروز تاج
[از میان شش شارستان(شهر) اردشیر بابکان:]
دگر بوم «میسان» و رود فرات // پر از چشمه و چارپای و نبات
[در آغاز پادشاهی شاپور پسر اردشیر:]
خروشی برآمد ز هر مرز و بوم // ز «قیدافه» برداشتند باژ روم
چو آگاهی آمد به شاپور شاه // بیاراست کوس و درفش و سپاه
همی راند تا پیش «التونیه» // سپاهی سبک بی نیاز از بنه ...
به «التونیه» در ببود روز هفت // ز روم اندر آمد به اهواز رفت
[در زمان شاپور پسر اورمزد:]
چو آگاهی آمد به شاپور شاه // که اندر «نصیبین» ندادند راه ...
بکشتند زیشان فراوان سران // نهادند بر زنده بند گران ...
یکی شارستان کرد دیگر به «شام» // که «پیروز شاپور» کردش به نام
[پس از آنکه «بهرام گور» در یمن پرورش می یابد، «منذر»:]
فرستاد هم در زمان رهنمون // سوی «شورستان» سر کشی بر هیون
سه موبد نگه کرد فرهنگ جوی // که در «شورستان» بودشان آب روی ...
بر آراست منذر چو بایست کار // ز شهر «یمن» هدیه ی شهریار
[بهرام گور:]
ز نخجیر گه سوی بغداد رفت // خرد یافته با دلی شاد رفت ...
چو آگاهی آمد به بهرام شاه // که خاقان به «مرو»ست و چندان سپاه ...
همی تاخت لشگر چو از کوه سیل // به آمل گذشت از در اردبیل
ز آمل بیامد به گرگان کشید // همی درد و رنج بزرگان کشید
ز گرگان بیامد به شهر «نسا» // یکی رهنمون پیش پر کیمیا
به «کشمهین» آمد به هنگام روز // که بر زد سر از کوه گیتی فروز ..
سپهبد ز «کشمهین» آمد به مرو // شد از تاختن چارپایان چو غرو ...
بیاسود در «مرو» بهرام گور // چو آسوده شد شاه و جنگی ستور
ز تیزی روانش مدارا گزید // دلش رای رزم بخارا گزید
به یک روز و یک شب به «آموی» شد // ز نخچیر و بازی جهانجوی شد
بیامد ز آموی یک پاس شب // گذر کرد بر آب و ریگ «فرب» ...
چو برگشت و آمد به شهر «فرب» // پر از رنگ رخسار و پر خنده لب
برآسود یک هفته لشگر نراند // ز چین مهتران را همه پیش خواند
برآورد میلی ز سنگ و ز گج // که کس را به ایران ز تُرک و خلج
نباشد گذر جز به فرمان شاه // همان نیز جیحون میانجی به راه
به لشگر یکی مرد بُد «شمر» نام // خردمند و با گوهر و رای و کام
مر او را به توران زمین شاه کرد // سر تخت او افسر ماه کرد...
چغانی و چگلی و بلخی ردان // بخاری و از غرچان موبدان
برفتند با باژ و بَرسَم به دست // نیایش کنان پیش آتش پرست
که ما شاه را یکسره بنده ایم // همان باژ را گردن افکنده ایم
[گفتار وزیر به بهرام گور:]
تو شاهی و «شنگل» نگهبان «هند» // چرا باژ خواهد ز چین و ز «سِند»
[نامه ی بهرام به شنگل:]
نیای تو ما را پرستنده بود // پدر پیش شاهان ما بنده بود
کس از ما نبودی همداستان // که دیر آمدی باژ هندوستان ...
به نزدیک شنگل نگهبان هند // ز «دریای قنوج» تا مرز «سند»
[عهدنامه شنگل:]
چو من بگذرم زین سپنجی سرای // به «قنوج» بهرام شاهست «رای»
[«فغانیش» شاه هیتال به «پیروز» ساسانی می گوید:]
که باشد مرا «ترمذ» و «ویسه گرد» // که خود عهد این دارم از یزدگرد
[خوشنواز فرمانروای هیتال:]
... نام یزدان بخواند // ز پیش «سمرقند» لشگر براند
[«سوفرای» سردار «بلاش» ساسانی:]
هم او مرزبان بُد به زابلستان // به «بست» و به «غزنین» و کابلستان ...
بیاراست لشگر چو پرتذرو // بیامد ز زاولستان سوی «مرو» ...
به «کشمهین» آورد چندان سپاه // که بر چرخ خورشید گم کرد راه
[خوشنواز:]
به «بیکند» شد رزمگاهی گزید // که چرخ روان روی هامون ندید
[قباد:]
وز آن پس بیاورد لشگر به روم // شد آن باره ی او چو یک مهره موم
همی کرد زان بوم و بر خارستان // از او خواست زنهار دو شارستان
یکی «مندیا» و دگر «فارقین» // بیامُختشان «زند» و بنهاد دین
[انوشیروان:]
جهان را ببخشید بر چار بهر // وز او نامزد کرد آباد شهر
نخستین «خراسان» از او یاد کرد // دل نامداران بدو شاد کرد
دگر بهره ز آن بُد «قم» و «اصقهان» // نهاد بزرگان و جای مهان
وزین بهره بود «آذرآبادگان» // که بخشش نهادند آزادگان
وز «ارمینیه» تا درِ «اردبیل» // بپیمود بینادل و بوم «گیل»
سوم «پارس» و «اهواز» و مرز «خزر» // ز «خاور» ورا بود تا «باختر»
چهارم «عراق» آمد و بوم «روم» // چنین پادشاهی و آباد روم
ز دریا به راه «الانان» کشید // یکی مرز ویران و بیکار دید ...
وز آن جایگه شاه لشگر براند // به «هندوستان» رفت و چندی و بماند
ز دریای هندوستان تا دومیل // درم بود با هدیه و اسپ و پیل
[منذر عرب:]
بدو گفت: اگر شاه ایران تویی // نگهدار پشت دلیران تویی
چرا رومیان شهریاری کنند // به دشت سواران، سواری کنند
[انوشیروان:]
به منذر سپرد آن سپاه گران // بفرمود کز دشت نیزه وران
سپاهی بر از جنگجویان به روم // که آتش برآرند از آن مرز و بوم
[انوشیروان در لشگرکشی اش به روم:]
چنین تا بیامد بر آن شارستان // که «شوراب» بُد نام آن کارستان
ز خارا پی افکنده در قعر آب // کشیده سرِ باره اندر سحاب...
بر او ساخت از چارسو منجنیق // به پای آمد آن باره ی جاثلیق...
وز آن جایگه لشگر اندر کشید // به راه بر دزی دیگر آمد پدید ...
که «آرایش روم» بُد نام اوی // ز کسرا برآمد به فرجام اوی ...
سپه را به هامون چو اندر کشید // برآورده ای دیگر آمد پدید
دزی بود با لشگر و بوق و کوس // کجا خواندندیش «قالینیوس»...
به «انتاکیه» در خبر شد ز شاه // که با پیل و لشگر بیامد به راه ...
گشاده شد آن مرز آباد بوم // سواری ندیدند جنگی به روم ...
جهاندار بیدار لشگر براند // به «شام» آمد و روزگاری بماند ...
از آن مرز چون رفتن آمدش رای // به «شیروی بهرام» بسپرد جای
تبیره برآمد ز درگاه شاه // سوی «اردن» آمد درفش سپاه
[پس از آنکه فرمانروی هیتال، فرستاده چین را که به سوی ایران می رفت، می کشد، خاقان چین:]
سپه را ز «قجغارباشی» براند // به چین و ختن نامداری نماند ...
ز جوش سواران به «چاچ» اندرون // چو خون شد به رنگ آب «گل زریون»...
[از سوی دیگر:]
ز «سغد» اندر آمد به جیحون سپاه // کشیده رده پیش هیتال شاه ...
ز بلخ و ز «شگنان» و آموی و «زم» // سلیح و سپه خواست و گنج و درم
ز «سومان» و ز «ترمذ» و «ویسه گرد» // سپاهی برآمد به هرسو به گرد
[خاقان چین هیتالیان را شکست می دهد و پس از دادن دختر خویش به انوشیروان:]
بپردخت سغد و سمرقند و چاج // به «قجغارباشی» فرستاد تاج
از این شهرها چون برفت آن سپاه // همی مرزبانان فرستاد شاه
[در شهرهای مرزی ایران زمین:]
وز آن پس بزرگان شدند انجمن // از آموی تا شهر چاچ و ختن
ز «چاچ» و «برک» تا سمرقند و سغد // بسی بود ویران و آرام جغد
چغانی و سومان و ختلان و بلخ // شده روز بر هر کسی تار و تلخ
بخارا و خوارزم و آموی و «زم» // بسی یاد داریم با درد و غم
ز بیداد و ز رنج افراسیاب // کسی را نبد جای آرام و خواب
چو کیخسرو آمد برستیم از اوی // جهانی برآسود از گفت و گوی ...
جهاندار کسرا کنون مرزها // بپذرفت و پرمایه شد ارز ما ...
از آن پس به هیتال و ترک و ختن // به «گل زریون» برشدند انجمن ...
بگفتند ک:ای شاه ما بنده ایم // به فرمان تو در جهان زنده ایم
[دیدار سرداران با شاهنشاه انوشیروان:]
سپاهی بیامد ز هر کشوری // ز گیلان و ز دیلمان لشگری
ز کوه «بلوچ» و ز دشت «سروچ» // گرازان برفتند گردان «کوچ»
[رزم کسرا با روم:]
چو آگاهی آمد به قیصر ز شاه // که پر خشم ز ایران بشد با سپاه
بیامد ز «عموریه» تا «حلب» // جهان کرد جنگ و پرجوش و جلب
سواران رومی چو سیصد هزار // حلب را گرفتند یکسر حصار
بیاراست بر هر دری منجنیق // ز گردان روم آنکه بُد جاثلیق
حصار «سقیلان» بپرداختند // کز آن سو همی تاختن ساختند
حلب شد به کردار دریای خون // به زنهار شد لشگر «باترون»
[یورش همه جانبه دشمنان ایران زمین در زمان هرمزد:]
بیامد ز راه «هری» ساوه شاه // ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه ...
ز دشت «هری» تا درِ «مرورود» // سپه بُد پراکنده چون تار و پود
وزین روی تا «مرو» لشگر کشید // شد از گرد لشگر زمین ناپدید ...
وز آن روی قیصر بیامد ز روم // به لشگر به زیر اندر آورد بوم
ز شهری که بگرفت نوشین روان // که از نام او بود قیصر نوان
سپاهی بیامد ز راه خزر // کز ایشان سیه شد فزون از شمار
بیامد سپه تا به آب فرات // نماند اندر آن بوم جای نبات
[قباد:]
ز هیتال تا پیش رود «برک» // به بهرام بخشید و بنوشت چک
[آمدن سرداران نزد قباد:]
چو «شیران» و «وستوی» یزدان پرست // ز «عمان» چو «خنجست» و چون پیل مست
[خسروپرویز را:]
سپاهی بُد از «بردع» و «اردبیل» // همی رفت با نامور خیل خیل
ز «ارمینیه» نیز چندی سپاه // همی تاخت چون باد تا پیش شاه
چو آمد به «بغداد» زو آگهی // که آمد خریدار تخت مهی ...
چنین با بزرگان روشن روان // همی راند تا چشمه ی «نهروان»
[خسروپرویز هنگام گریز از بهرام چوبینه، در مرز ایران و روم:]
چنین تا به نزد رباطی رسید // سر تیغ دیوار تو ناپدید
کجا خواندندیش «یزدان سرای» // پرستشگهی بود و فرخنده جای ...
وز آنجا همی رفت تا مرز روم // به راه بیابان در آن خشک بوم
عنان را بدان باره کرده یله // همی راند ناکام تا «باهله» ...
از آن شهر هم در زمان برنشست // میان کیی تاختن را ببست
همی تاخت تا پیش آب فرات // ندید اندر او هیچ جای نبات ...
چنین تا بیامد بر آن شارستان // که قیصر ورا خنودی «کارستان» ...
وزان شارستان سوی «مانوی» راند // که آنر ا جهاندار مانوی خواند ...
به ابر اندر آورد برنده تیغ // جهانجوی شد سوی راه و ریغ
که «اوریغ» بُد نام آن شارستان // بدو در چلیپا و بیمارستان
[خسروپرویز:]
سپاهی گزین کرد ز آزادگان // بیامد سوی آذرآبادگان
سراپرده ی شاه بر «دشت دوک» // چنان لشگری گشن و راهی سلوک ...
ز لشگرگه آمد به «آذرگشسپ» // به گنبد نگه کرد و بگذاشت اسپ ...
وز آن جایگه شد به «اندیوشهر» // که بردارد از روز شادیش بهر
کجا کشور «شورستان» بود مرز // کسی خاک او را ندانست ارز
به ایوان که «نوشین روان» کرده بود // بسی روزگار اندر آن برده بود ...
به «بالوی» داد آن زمان شهر «چاج» // فرستاد منشور با تخت عاج ...
ز لشگر ده و دو هزار دگر // دلاور سواران پرخاشخر
بخواند و بسی هدیه ها دادشان // به راه «الانان» فرستادشان
بدیشان سپرد آن درِ «باختر» // بدان تا نیاید ز دشمن گذر
[نامه قیصر به خسروپرویز:]
روارو چنین تا به مرز خزر // ز «ارمینیه» تا درِ «باختر»
ز هیتال و ترک و سمرقند و چاج // بزرگان با فر و اورند و تاج
همه کهتران شما بوده اند // بر این بندگی بر گوا بوده اند
[پاسخ خسروپرویز به شیرویه:]
جز از باژ و دینار هندوستان // جز از کشور روم و جادوستان
جز از مصر و شام و دیار یمن // جز این شهرها تا به مرز ختن ...
همی تاختندی به درگاه ما // نپیچید گردن کس از راه ما
[در زمان یزدگرد سوم:]
عُمَر، سعد وقاص را با سپاه // فرستاد تا جنگ جوید ز شاه ...
بر این گونه تا ماه بگذشت سی // همی رزم جستند در «قادسی» ...
به بغداد بود آن زمان یزدگرد // که او را سپاه اندر آورد گرد
فرخزاد هرمزد با آب چشم // به «اروند رود» اندر آمد به خشم
به «کرخ» اندر آمد یکی حمله برد // که از نیزه داران نماند ایچ گرد
هم آنگه ز بغداد بیرون شدند // سوی رزم جستن به هامون شدند ...
ز پرمایه چیزی که آمد به دست // ز روم و ز «طایف» همه هر چه هست.



پی نوشت:
1.تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، بخشهای چهارم و شانزدهم.
2.ایرانشهر، 73 و 74.

بن مایه: عطایی فرد، امید. 1384. ایران بزرگ، انتشارات اطلاعات، رویه های 136 تا 142.

۱۳۸۹/۰۸/۳۰

پارتی های اشکانی/3

امید عطایی فرد


محمدجواد مشکور: ایران در عهد باستان
مورخان ارمنی عقیده دارند که اشکانیان به چند تیره یا خانواده، بخش بوده اند و هر کدام در کشوری نشیمن داشته اند. مثلاً تیره ای در «ماد» و نیز ارمنستان، تیره ایی در افغانستان کنونی به اسم دولت «هندوسکایی» و تیره ای در ماورای سیحون تا حدود چین از سوی مشرق، و دریای «آزف» از سوی مغرب. بنابراین آسیای میانه و «دشت قبچاق» و نواحی پست کوههای قفقاز تا دریای «آزف» به گمان مورخان جزو دولت اشکانی بوده و دریای خزر، میانه ی سرزمینهای اشکانیان بوده است.
یادداشت: بیشتر شاهان «کوشان» پسوند نامشان به واژه ی «ایشکا» ختم می شد که به آسانی می توان دریافت همان «اشک» یا «ارشک» است. یکی از ایشان به نام «کنیشکا» مرزهای شرقی ایران بزرگ را دوباره تا «کاشغر»، «یارکند» و «ختن» رسانید. پادشاهی کوشانی از هر سو به یکی از چهار رود جیحون، سند، گنگ، تاریم، می رسید. «فاوستوس بیزانسی» کوشانها را از خاندان اشکانی می دانست.
یک اشتباه بزرگ درباره ی اشکانیان، جداکردن فرمانروایی کوشانیان از ایشان است؛ حال آن که پادشاهی «کوشانی» بخشی از شاهنشاهی اشکانی به شمار می رفت. به نوشته ی بیوار (Bivar) زبان رسمی «کوشان» گویشی ایرانی بود و جامه آنها تفاوتی با جامه ی دیگر ایرانیان دشتهای آسیای میانه نداشت. در پادشاهی بعدی، ساسانیان مستقیماً بر سرزین های پادشاهی کوشان فرمانروایی می کردند.
به نوشته ی امریک (Emmerick) ساکنان ایرانی «ختن» به زبانی سخن می گفتند که با زبان سکاهایی که از سده ی نخست ق.م در شمال باختری هند ساکن بودند، پیوند داشته است. در شمال رودخانه «یارکند» نسخه ای خطی پیدا گشته که به یکی از زبانهای ایرانی نوشته شده و چنان پیوند نزدیکی با زبان ختنی دارد که این دو را باید گویشهای گوناگون زبان واحد سکایی دانست. بررسی شهر «تون هوانگ» نشان از نشیمن سُغدیان دارد. پس از آنجا، مشهورترین جایی که در آسیای میانه با ایرانی زبانان پیوستگی داشت، ناحیه ی «تورفان» است. شرقی ترین ناحیه ای که ایرانیان در آنجا رخنه کرده بودند، «چن چیانگ» است که حدود 220 کیلومتری مصب رودخانه «یانگ تسه» قرار داشت.[1]
تقی نصر: ابدیت ایران
زیر تأثیر فرهنگ و هنر ایرانیان در دوره پانصد ساله اشکانیان، در تمام سرزمین از مرزهای چین تا روسیه جنوبی، و از رود دانوب تا رود سند، یک هم ذوقی و همرنگی هنری پدید آمد که آثار آن از یک طرف به ساسانیان رسید و طرف دیگر در اروپا تا اقیانوس اتلس و کشورهای اسکاندیناوی پیش رفت. همین نزدیکی و ارتباط بین ایرانیانِ ایران و خارج از ایران است که شباهت میان نقاشی ها و زیورهای روسیه را با آثار هند، و رابطه بین آثار هنری شام (سوریه) تا چین را بیان می کند.
پرسی سایکس: تاریخ ایران
مهرداد [دوم اشکانی] حقیقتاً تا این درجه موفقیت حاصل نمود که ولایت چندی را در طرف مشرق گرفته، ضمیمه کرد. از سکه هایی که در دست است ثابت می شود که در خلال آن ایام، شاهزادگانی دارای اسامی و القاب اشکانی در نزدیکی جبال هیمالیا سلطنت داشته اند.
مارکوارت: ایرانشهر
در نیمه دوم قرن اول میلادی، عمان در تصرف امپراتوری ایران بوده است[...] در اولین سده های پس از میلاد مسیح، ناحیه ی سفلای هند: «سکستانه» نامیده می شد زیرا سکاهای ایرانی، پنجاب را به تصرف درآورده بودند.
نیلسون دوبواز: تاریخ سیاسی پارت
نفوذ پارت را در هندوستان باید مربوط به یک دوره فرهنگ «هندوایرانی» دانست... از زمان حمله ی سکاها به هندوستان، تاریخ این قوم به قدری هم از جهت سیاست و هم از حیث فرهنگ با تاریخ پارتها متصل و مربوط است که یکی را از دیگری نمی توان جدا کرد... به طور عادی در آن زمان سه حکمران با یکدیگر با مقام و درجه ی پادشاهی در ایران و شمال غربی هندوستان سلطنت داشته اند: اول شاه شاهان (اشکانی) در ایران؛ دوم یکی از افراد کهتر خاندان او که با وی شریک بوده است؛ سوم شاه شاهان در هندوستان. غالباً این شاهزاده کهتر که در ایران بوده است، در مواقع معین، خود، پادشاه عالیمقام هند نیز شمرده می شده ... سلاله ای که ونونس (Vonones) در هند تأسیس نمود؛ غالباً به پهلوا (Pahlava) موسومند؛ برای آنکه از خاندان سلطنتی دیگر پارت ها تشخیص داده شوند ... منابع چینی که در این زمان [25 تا 81 میلادی] اشاره به قتوحات پارت ها می نمایند، مقصودشان توسعه و هجوم طوایف کوشان بوده است[؟!] ... و نیز محتمل است که پارتهای اصلی در آن زمان دست به حملات و تهاجمات جدیدی زده اند [...] ممالک واقع در شرق فرات به طور قطع جزو قلمرو پارت قرار گرفت و آن شط عظیم، خط سرحدی بین دو کشور روم و ایران، مقرر گشت... پاکوروس [پسر اُرُد] با لشگر خود در سواحل میدترانه پیش رفت و یکی از سرداران او موسوم به «بارزافارنس» در داخل کشور شام [سوریه] پیش رفته و تا حدود ولایات جنوبی شام را فتح کرد. تمام بلاد آن مملکت در برابر او تسلیم شدند... در بعضی از بلاد مانند سیدون (Sidon) و بطلمیوسیه (Ptolemias) اهالی با اعزاز و اکرام فراوان، مقدم شاهزاده ی اشکانی را استقبال کردند... پارت ها شهر اورشلیم و نواحی اطراف آن را غارت [؟!] و شهر «مارساح» یا «ماریسا» (تل السند احنا فعلی) را ویران کردند... یک سلطنت یهودی از نو در شهر مقدس اورشلیم در تحت حمایت پارت تأسیس گشت و آرزوی دیرین آن قوم یعنی ایجاد سلطنت عبرانی، تحقق حاصل کرد. نفوذ قدرت اشکانیان در شام [سوریه] که ابتدا به وسیله ی تجارت و بازرگانی شروع شده بود، اینک به قوه ی سپاهی و لشگری، در همه جا پهن گردید و آنقدر وسیع گشت که مالکوس (ملک) (Malchus) پادشاه اعراب نبطی به اوامر ایشان گردن نهاد... خلاصه آنکه در واقع تمام ممالک متصرفه ی رومیان در آسیا، یا مستقیماً در تحت استیلای پارت افتاد یا آنکه در معرض مخاطره و تهدید ایشان قرار گرفت[...] در سال 40 ق.م قوای نیرومند پارت در تحت سرداری مشترک شاهزاده ی اشکانی «پاکوروس» و سردار رومی نژاد هم پیمان پارت ها «لابینوس» توانست ضربتی شدید بر قلب روم شرقی وارد آورد. در آن واقعه، لشگریان پارت، تمام ایالات و ولایات آسیا را در «پامفیلیا» و «سیلیسیه» و شام از دست رومان گرفتند و از سوی جنوب تا شهر پترا (Petra) (مدینت الحجر) پیش رفتند. و فرمان شاهنشاه اشکانی در آن دیار، حکم قانون مطلق پیدا کرد[...] از زمان «سیسرون»، در آن کشور، علایم شورش بر ضد رومیان نمودار گردید[...] محروسه ی امپراتوری میتراداتس [مهرداد یکم اشکانی] در هنگام حیات او عبارت بود از: پارت، هیرکانیا [گرجستان]، ماد، بابل، آشور، ایلام، پارس، نواحی «تاپوریا» ماوراءالنهر؛ همه در زیر نگین او بوده اند.


پی نوشت
1.تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی ساسانیان.

بن مایه: عطایی فرد، امید.1384، ایران بزرگ. انتشارات اطلاعات، رویه های 134 تا 136.

_________________
با سپاس از یزدان صفایی

۱۳۸۹/۰۸/۲۸

پارتی های اشکانی/2

امید عطایی فرد


اصلان غفاری: قصه سکندر و دارا
هنوز نعش اسکندر [مقدونی] روی زمین بود که نزاع بر سر جانشینی او شروع می شود و علیرغم شرح جزئیات، مسائل کلی تاریخی در پرده ابهام باقی مانده و عموم مورخان جدید، از قلت منابع و نقایص مدارک و تاریکی وقایع این عصر شکایت دارند. روی هم رفته به مدارک کلی و اجمالی مورخان شرق بیشتر می توان اعتماد نمود. عموم مورخان شرقی، سلوکیان را حکمران بابل دانسته و در دوران ملوک الطوایف برای آنها در ایران تسلط و نفوذی قایل نشده اند و برعکس، ابتدای حکومت اشکانیان را 14 سال بعد از «ملک اسکندر» یا تسلط او بر بابل دانسته اند. اتفاقاً تاریخهایی که روی سکه ی بعضی از شاهان اشکانی ذکر شده، این تاریخگزاری را تأیید می کند... مورخین جدید چون «بلخ» را با «باختر» یکی دانسته اند یک حکومت «یونان و باختری» در این نقطه تصور نموده اند که بعدها به وسیله اشکانیان منقرض می شود؛ ولی .. باختر نمی تواند بلخ باشد... کاوش های باستان شناسی هیچگونه اثری از نفوذ و استیلای مقدونیان در داخل و شرق ایران و هند نشان نمی دهد. عاقبت نیز اشکانیان، بابل و شام را از سلوکیان منتزع و به سلطنت آنها در این نواحی خاتمه می دهند و در همین احوال، رومیان نیز یونان و مقدونیه را متصرف و با اشکانیان هم مرز می شوند. دوران فرمانروایی اشکانیان از حدود 312 یا 320 پیش از میلاد شروع و تا 266 میلادی یعنی حدود 580 سال ادامه داشته است.
احمد حامی: بغ مهر
شهر تاریخی بلخ [همان] «باکتریا» (Baktra) در اسکندرنامه ها نیست... رود Oxus هم که به نوشته ی اسکندرنامه نویسان از کوه های قفقاز سرچشمه گرفته و به دریای کاسپیان [خزر] می ریزد، «آمودریا» نیست... آیا می شود باور کرد که اسکندر [مقدونی] و سپاهش از بیست فرسخی پایتخت پارت ها گذشته و به سوی افغانستان و هندوستان رفته باشند، بی آنکه با پارت های دلیر و زورمند و جنگاور، درگیری پیدا کرده باشند؟ ... از اینها باورنکردنی تر، دوباره به پادشاهی رسیدن یونانیان در کشور باختر Baktri است در آغاز سده ی دوم پیش از میلاد. آیا می توان پذیرفت که همزمان با زورمند شدن اشکانیان، گروهی یونانی نزدیک پایتخت کشور پهناور پارت، کشوری از نو برپا کرده باشند که نزدیک به دو سده دوام آورده باشد؟ آیا اشکانیان می گذاشتند چنین کشوری درون کشورشان برپا شود و خودنمایی کند؟ ... باستان شناسان در پیوستگی سکه ها و شمار پادشاهان یونانیِ کشور باختر و جاهایی که این سکه ها زده شده اند، یکدل و یک زبان نیستند.
ا.و.زیمال: تاریخ سیاسی ماوراءالنهر
مدرکی درباره ی رخنه ی یونانیان در خوراسمیا [خوارزم]... و گسترش نفوذ سیاسی فرمانروایان یونانی آسیا در آن سرزمین وجود ندارد[...] از سالهای دهه ی 1930 .م که پژوهشهای باستان شناسی گسترده ای در دره ی «زرافشان» آغاز گردیده تا اکنون، با وجودی که صدها تل گور مربوط به دو سده ی یکم پیش و پس از میلاد خاکبرداری شد و ده ها محل، دژ و ماندگاه را کاویدند، حتی یک سکه ی یونانی به دست نیامده است.[1]
لئورادیتسا: ایرانیان در آسیای صغیر
«آنتیوخوس یکم» پادشاه کوماگنه (حدود 34 تا 69 ق.م) در پرستشگاهی واقع در کوه های «آنتی توروس» در «نمرود داغ»، از در آمیختن ایزدان ایرانی، مقدونی و محلی، و نیز در آمیختن سنت های ایرانی، یونانی و محلی سخن گفت... اجداد پدری ایرانی خود را از نسل هخامنشیان و نیاکان مادری خود را ذریه ی اسکندر فرا نمود ... خود و نیاکانش جامه ی ایرانی می پوشیدند و تصریح کرد که کاهنان پرستشگاه او، باید به شیوه ی ایرانیان جامه بپوشند. وی اهورامزدا را می پرستید.[2]
یادداشت: در کتابهای اول و دوم «مکابیان» [3] که به نوشته ی ف.م.آبل (F.M.Abel) سندی ارزشمند درباره ی تاریخ آن دوران است، اشاره هایی به قلمرو سلوکیان شده؛ این کتابها گزارشی دارند از یوررش «آنتیوخوس چهارم»، نامور به اپیفانس (Antiochus Epiphane) به خاک ایران. با نگرش به این گزارش ها که بر سه گونه هستند، چشم اندازی از مرزهای ایران اشکانی در آن روزگار پدیدار خواهد شد.
گزارش(1)
آنتیوخوس: بر آن شد تا به سرزمین پارس رود تا خراجهای ولایات را فزون تر سازد و مال بسیار گرد آوَرَد. «لوسیاس» را که مردی از اشراف و از خاندان سلطنتی بود، در رأس امور مملکت خویش از فرات تا سرحد مصر گمارد... و از «انتاکیه» پایتخت مملکتش در سال صد و چهل و هفت [=بهار 165 ق.م] رهسپار شد؛ از فرات گذشت و راه خود را از اقلیم های مرتفع دنبال کرد[...] او آگاه گشت که در سرزمین پارس شهری به نام «ایلام» هست که به سبب ثروت و سیم و زرش شهره است؛ و معبدی بس غنی دارد با جوشن های زرین و زره ها و سلاحهایی که «اسکندر» پسر «فیلیپوس» فرمانروای مقدونیان و نخستین شهریاری که بر یونانیان سلطنت کرد، در آن بر جای نهاده است. پس آهنگ تسخیر این شهر کرد تا به تاراج آن دست بزند اما کامیاب نشد؛ زیرا مردم شهر از نیت او آگاه شده بودند. آنان سلاح به دست، برابر وی به پا خاستند. آنتیخوس راه گریز در پیش گرفت و با اندوه بسیار آنجا را ترک گفت و به «بابل» بازگشت... چون خویشتن را در آستانه ی مرگ دید، جمله دوستانش را فراخواند و آنان را گفت:
-... از اندوهی سخت در «سرزمین غریب» می میرم.[4]
در سال صد و هفتاد و دو [=اکتبر 141 تا سپتامبر 140 ق.م] پادشاه «دِمِتریوس» سپاه خویش را گردآورد و به سرزمین ماد رفت تا برای نبرد با «تریفون» کمکهایی فراهم آورد. «ارشک» پادشاه پارس و ماد، چون آگاه گشت که دمتریوس به سرزمین او در آمده است، یکی از سرداران خود را گسیل داشت تا او را زنده دستگیر کند. این سردار روانه شد و سپاه دمتریوس را به نبرد خواند و دمتریوس را دستگیر کرد؛ او را به نزد ارشک برد و ارشک به زندانش افکند.
گزارش (2)
سرکرده ی ایشان [سپاهیان آنتیوخوس] که به سرزمین پارس رفت، به همراه سپاه خویش که می پنداشتند کس را برابر آن یارای پایداری نیست، در معبد «ننایه» به حیله ای که کاهنان ایزدبانو به کار زدند، قطعه قطعه شد. آنتیوخوس به بهانه ی نکاح با «ننایه» به این مکان رفت، اما مراد او این بود که ثروتهای بس سرشار آن را به عنوان کابین تصاحب کند.[5] کاهنان ننایه این ثروتها را عرضه داشتند و او با تنی چند، به محوطه مقدس گام نهاد. چون آنتیوخوس به معبد درآمد، درها را ببستند و درگاه مخفیِ تعبیه شده در پوشش چوبین سقف را گشودند و سرکرد را با پرتاب سنگ به هلاکت رساندند. آنتیوخوس را قطعه قطعه کردند و سرِ او را در برابر آنان که بیرون بودند، افکندند.
گزارش(3)
آنتیوخوس با حالتی رقت انگیز از مناطق سرزمین پارس باز میگشت. در واقع چون به شهری که «پرس پولیس» نام داشت، [6] در آمد، به تاراج معبد و بیدادگری در شهر دست یازید. از این روی، مردم به پا خاستند و سلاح به دست گرفتند و واقع شد که ساکنان آن شهر، آنتیوخوس را به گریز واداشتند و او تن به عقب نشینی خفت باری داد... به ناگه از ارابه ای که می تاخت، با صدایی مهیب سرنگون گشت، سقوطی سخت کرد و تمامی اندام هایش در هم پیچید ... گوشت تنش با دردهایی جانکاه قطعه قطعه شد... و به دور از سرزمین خویش، در دل کوهساران جان باخت.
یادداشت: برای آشنایی بیشتر با اشتباهات تاریخ نگاران معاصر، این نوشته از «بیوار» (Bivar) را بخوانید تا مصائب گریبانگیر تاریخ ایران را بهتر دریابید:
گویند که وی [آنتیوخوس چهارم] در «تابه» درگذشت که باید آن را به «گابه» نام قدیمی «جی» و اکنون حومه اصفهان، اصلاح کرد.[؟!]
«تابه» اکنون در مغرب «آناتولی» و به فاصله ی نود مایلی جنوب شرقی «اِفسوس» واقع است و نمی تواند ارتباطی با این رویدادها داشته باشد [؟!]. هیچ نشانه ای در دست نیست که در ایران جایی با این نام وجود داشته، و بهترین مفسران، اصلاح [!] کوچکی در کتاب «پولبیوس» کرده، تابه را به «گابه» تغییر می دهند[!!].[7]


پی نوشت:.
1و2. تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی. بخش های سوم و ششم.
3.این کتابها راوی سرگذشت پیکارهای قوم یهود با پادشاهان سلوکی بر سر کسب آزادی دینی و سیاسی اند. عنوان آنها برگرفته از لقب «مَکابی» است که به قهرمان اصلی این سرگذشت داده شد و پس از او، به برادرانش نیز تعلق گرفت. / کتابهای قانون ثانی، 181.
4.اینکه آنتیوخوس بابل را سرزمینی غریب می دانسته، نشان می دهد که سلوکیان بخش شرقی فرات را از آنِ خود نمی دانستند.
5.معبد ننایه (ننه!) همان پرستشگاه آناهیتا (ناهید) است. پادشاهان از دیرباز به گونه ای نمادین، با این ایزدبانو، پیوند همسری می بستند.
6.مترجم (پیروز سیار) به اشتباه نوشته است: تخت جمشید؛ در حالی که با نگرش به گزارش (1)، این شهر، در ناحیه ی ایلام (شوش) بوده است. بنابراین آشکار می شود که پای اسکندر مقدونی هرگز به تخت جمشید نرسیده و به بیشترین گمان، وی به شهر شوش دست اندازی کرده است. و به یاد می آوریم که آنتیوخوس از «اقلیم های مرتفع» می گذشته است.
7.تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، 134. یادآور می شود که به نوشته کتاب مکابیان، آنتیوخوس چهارم در بابل درگذشت و نه گابه(سپاهان)!

۱۳۸۹/۰۸/۲۶

پارتی های اشکانی/1

امید عطایی فرد

یادداشت: تاریخ و اسطوره با یکدیگر پیوندی تنگاتنگ دارند. در بسیاری از دوره ها، هرگاه چهره ای تاریخی نامدار می گشت، کم کم پیرامونش را هاله ای از اسطوره ها فرامی گرفت که ریشه در گذشته ها داشتند. یکی از این چهره ها «ارشک بزرگ» است که زندگی تاریخی-اسطوره ای وی، به گونه ای نیرنگ آمیز در کالبد فرد رسوایی به نام «آلکساندر مقدونی» دمیده شد. آنچه که فردوسی و نظامی و دیگران درباره ی سفرهای جنگی اسکند در شرق آورده اند، همه از آن ارشک می باشد. اوج داستان اسکندر (ارشک بزرگ) رفتن وی به سرای تاریکی و ظلمات است. جایی که چشمه ی زندگی یا آب حیات درون آن می جوشد. شگفتا که نام شهبانوی تاریکی در اسطوره های ایرانی غربی «ارشکی گال» می باشد.(گال یعنی بزرگ). نمایه ی ظلمت در کتاب «اشعیای نبی» درباره ی کورش (ذوالقرنین) نیز دیده می شود؛ آنجا که خداوند به کورش می گوید: گنج های ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید.( باب 45، آیه 3)
در «افسانه آفرودیتسیان» که به زبان رومانیایی است، از ستونی در کاخ کورش بزرگ یاد شده که بر فراز آن، تاج شاهنشاهی به چشم می خورد و از پای ستون، چشمه ی زندگی روانه بود.[1] در ادب اوستایی، آبِ زندگی بخش و دوردارنده ی مرگ، باده ای بغانه به نام «هوم» است که در آیین مسیحا و عرفان ایرانی بازتاب گسترده ای دارد.
نادرستی دیگر در داستان اسکد، یگانه دانستن آلکساندر مقدونی با ذوالقرنین است. ذوالقرنین یعنی: دارنده ی تاج دو شاخ؛ و آن، افسر ویژه ای برگرفته از هلال ماه (خدایگان شباهنگ) بوده که گاهی از شاخ گاو درست می کردند. بنابراین ذوالقرنین اسطوره ای، همان ایزد ماه است که در تاریکای شب در جستجوی چشمه ی زرین و زنده ساز خورشید، سراسر آسمان را می پیماید. البته خود ماه نیز هستی بخشِ گیاهان و جانداران به شمار می آمد. از دیرباز بسیاری از پادشاهان، افسر ماه را به سر می نهادند و ذوالقرنین می گشتند. نامدارترین ایشان که شاهنشاهی جهانی یا حکومت بین المللی را بنیاد نهاد، کورش کبیر می باشد که برپایه پژوهشهای مولانا «ابوالکلام آزاد» همان ذوالقرنین یاد شده در قرآن است. تقدس و شکوهمندی و انسان-ایزدی آلکساندر مقدونی، برداشتی آینه وار از سیمای ارشک بزرگ می باشد.
محمد جواد مشکور: تاریخ سیاسی و اجتماعی اشکانیان
اشکانیان در سکه های خود، ارشک را مقدس شمرده او را به لقب «نامدار» و «سرفراز» می خواندند و مورد ستایش قرار می دادند. به همین جهت بود که نام مقدس او را بر سر اسم خود می افزودند... برادرش «تیرداد» در سکه های خود، او را همچون ایزدی نمایانده که کمانی در دست دارد و بر فراز سنگ ناف مانند اسطوره های آسمانی نشسته است.
یادداشت: آیا این نقش و نگار، همبسته با تصویرهای ایزد میترا (مهر) است که کمان به دست دارد و برای بارش باران، به ابرها تیراندازی می کند؟ نمایه های آیین میترا که به نادرست: «هلنیزم» خوانده می شود، در سراسر داستان اسکندر دیده می شود. مسیحی بودن اسکندر، کنایه از «ارشک مهرآیین» است و می توان وی را «مهر پیامبر» یا «مسیحای مصلوب نشده» دانست. این که اسکندر از نژاد ابراهیم بوده و به دیدار کعبه رفته، باز می گردد به پیروی او از کیش مهر که در نگاشته های پس از ساسانی، به نام آیین حنفی و یا صابئی خوانده شده است؛ یعنی آیینی که ابراهیم پیامبر ایرانی داشت.
روی هم رفته، به انگیزه هایی چند، هاله ای از اسطوره های و داستانها، آلکساندر مقدونی را فراگرفته تا از یک سو، چهره ای دلنشین، از وی برای عامه بسازند و از سوی دیگر، بر نیرنگها و دروغهای نگارندگان غربی، سرپوش گذاشته شود.
افزون بر این، تاریخهای کهن ایرانی با قاطعیت و اطمینان، سخن از آن دارند که پس از آشوبهای آلکساندر مقدونی، اشکانیان دنباله ی پادشاهی هخامنشیان را گرفتند و هیچگاه حکومت موسوم به «سلوکی» در ایران وجود نداشته است. کاوش های باستان شناسی نیز هیگونه مدرک و اثر استواری از سلوکیان در ایران به دست نداده است.
یحیی بن عبداللطیف قزوینی: لُب التواریخ
«دارای بن داراب» به حکم وصیت پدر، پادشاه شد. میان او و «اسکند رومی» بر سر خراج بعضی از ولایات ایران که در تصرفات رومیان بود، مخاصمت افتاد؛ آهنگ جنگ یکدیگر کردند... چون اسکندر جهان بر ملوک طوایف بخش کرد، خراسان و عراق و بعضی از فارسی و کرمان، بدو [انطخس رومی] داد و او مدت چهار سال مباشر بود تا بر دست «اشک بن دارا» کشته شد... اشک به دارا در زمان عمش [برادر پدرش] اسکندر، از بیم او پنهان شد. بعد از آن، بر «انطخس» خروج کرد و او را بکشت و مُلک انطخس او را مسلم شد. بار دیگر پادشاهان اطراف را مقرر کرد که نام او را در فرمان ها، بالای نام های خود نویسند.
یادداشت: بر پایه روایتی که خواندیم، کل دوره ی موسوم به سلوکی در ایران چهارسال بوده است! در «لب التواریخ» از سه فرقه (دودمان) پس از هخامنشیان یاد شده است:
فرقه اول: انطخس رومی / چهار سال فرمانروایی.
فرقه دوم : اشکانیان / دوازده پادشاه/ 165 سال پادشاهی.
فرقه سوم: اشغانیان (از نسل فریبرز بن کاووس) / هشت پادشاه / 153 سال پادشاهی.
[؟]: اسکندرنامه:
[اسکندر] برفت تا آنجا که گور «سیاوش» بود... پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشگرگاه بزدند؛ و آن ترکان خود ندانستند که او از نژاد «لهراسپ» است. می پنداشتند که او از روم است و پسر «فیلفوس» است [...]و لشگر شاه در شهر آمدند و شاه [اسکندر اشکانی] بر تخت «توران شاه» بنشست.. «توران شاه» را می آوردند بند بر نهاده... بفرمود تا او را گردن زدند و گفت: این کین جدم «لهراسپ» است که «ارجاسپ» او را در بلخ کشته است؛ چنان که در «شهنامه» معروفست.[2]
تاریخ طبری:
پس از اسکندر [مقدونی]، «بلاکوس سلیکس» [سلوکوس] پادشاه شد و پس از او «انتیخوس» به پادشاهی رسید و شهر «انتاکیه» را بنیاد کرد. و «سوادکوفه» در تصرف این پادشاهان بود و در ناحیه ی جبال و اهواز و فارس، تاخت و تاز داشتند تا مردی به نام «اشک» ظهور کرد. و او پسر «دارای بزرگ»، و تولد و رشد وی به «ری» بود. گروهی بسیار فراهم آورد و آهنگ انتیخس کرد و بر «سواد» تسلط یافت و از «موصل» تا «ری» و «اصفهان» به دست وی افتاد. و به سبب نسب و شرف که داشت و هم به سبب پیروزی وی، دیگر ملوک الطوایف به تعظیم او پرداختند و برتری وی بشناختند و در نامه ها، نام وی را مقدم داشتند[...] رومیان به خونخوای انتیخس که «اشک» پادشاه «بابل» او را کشته بود، به دیار پارسیان حمله بردند و پادشاه بابل، «بلاش» پدر «اردوان» بود... هر یک از ملوک الطوایف چندان که توانست مرد و سلاح و مال به سوی «بلاش» فرستاد و چهارصد هزار کس بر او فراهم آمد. و فرمانروای «حضر» را که یکی از ولوک الطوایف بود و شاهی وی از مرز «سواد» تا «جزیره» بود، سالاری داد. و او برفت تا با شاه روم روبرو شد و او را بکشت و اردویش را غارت کرد. همین قضیه، رومیان را به بنیان «قسطنطنیه» وادار کرد که جای پادشاهی را از «رومیه» به آنجا بردند[...] بعضی ها گفته اند که ملوک الطوایف که اسکندر مملکت را میانشان تقسیم کرده بود، پس از او پادشاهی کردند و هر ناحیه، پادشاهی داشت به جز «سواد» که تا 54 سال پس از مرگ اسکندر به دست رومیان بود. و یکی از ملوک الطوایف که از نسل شاهان بود و پادشاهی جبال و اصفهان داشت- و پس از وی فرزندانش- بر «سواد» تسلط یافتند[...] بعضی ها گفته اند پس از اسکندر نود پادشاه در عراق و شام و مصر، بر نود قوم پادشاهی داشتند[3] که همگی پادشاهان «مداین» را که اشکانیان بودند، بزرگ می داشتند [...] از جمله حوادث ایام ملوک الطوایف، اقامت بعضی قبایل عرب در «حیره» و «انبار» بود[...] قلمرو ملوک الطوایف دهکده «نفر» در سواد عراق تا «اُبله» و حدود بادیه بود و عربان که در قوم خویش حادثه ای می آوردند یا به تنگی معاش دچار می شدند، سوی عراق می شدند و به «حیره» مقر می گرفتند.
ذبیح بهروز: تقویم و تاریخ در ایران
نام اولین شخص از خاندان اشکانی که از اولاد دارا بوده «اس کنتار» یا «اس جنتار» است که بعدها آن را جبار خوانده اند. در این مورد، اختلاف رسم الخط نسخه های خطی «آثار البافیه» که در نسخه چاپی عربی داده شده، قابل توجه است. «کنتار» یا «جنتار» در فارسی کنونی: جانتار، جاندار، کندآور شده و شعرا آن را در شعر به کار برده اند. معنی این کلمه: دلیر و جنگجو است. تواریخ ارمنی نام سرسلسله اشکانیان را «ارشاک دلیر» نوشته اند. چون «اسکنتار» از فرزندان «دارا» بوده و این شهرت را ممکن بوده است از صفحات تاریخ محو کنند، بعد از کشانیدن نام الکسنادر [مقدونی] به سوی«اسکنتار»، قصه ی شرم آور همخوابگی مادر اسکند با «دارا» و پس فرستادنش به «روم» ساخته شده تا اینکه الکساندر همان «اسکنتار» فرزند دارا بشود. بدون چنین قصه ای، الکساندر از هر جهت «اسکنتار» نمی شده است که «تاریخ اسکندری» پیدا شود و جای تاریخ اشکانی را بگیرد.

دنباله دارد..

پی نوشت:
1.یافته های ایران شناسی در رومانی، 115.
2.تصحیح: ایرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343.
این گزارش گرانبها که از دید پژوهشگران به دور مانده و یا مورد توجه قرار نگرفته، سند استواریست درباره ی دروغ بودن سفر جنگی آلسکاندر مقدونی به شرق دور.
3.در «بن دهش» آمده که «اسکند قیصر»: ایرانشهر را به نود کرده-خدایی [سلطنت محلی] بخش کرد.

۱۳۸۹/۰۸/۲۳

توانمندی زبان پارسی از زبان استاد حسابی


اگر چه بسیاری پروفسور حسابی را فیزیکدان می دانند اما جالب است که ایشان علاوه بر تحصیل در رشته فیزیک ،در رشته زبان و ادبیات فارسی هم تحصیل کرده بودند و به نوعی صاحب نظر بودند.مقاله ایشان تحت عنوان «توانایی زبان فارسی در معادل سازی» که در آن به مقایسه توان واژه سازی در زبان فارسی و عربی می پردازد و نتیجه می گیرد که در بهترین حالت توانایی واژه سازی زبان عربی ، 1750000(یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) است، این در حالی است که حداقل توانایی زبان فارسی برای واژه سازی 226275000(دویست و بیست و شش میلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه) است.
دقت ریاضی وار پروفسورحسابی با ضرب ها و تقسیم های دقیق و مباحث  او درباره زبان های عربی و فارسی ، نشان دهنده تسلط وی در حوزه  زبان های  فارسی عربی  است .مقاله در زیر می آید:
 
در تاریخ جهان، هر دوره ای ویژگی هایی داشته است. در آغاز تاریخ، آدمیان زندگی قبیله ا ی داشتند و دوران افسانه ها بوده است. پس از پیدایش کشاورزی، دوره ی ده نشینی و شهرنشینی آغاز شده است. سپس دوران کشورگشایی ها و تشکیل پادشاهی های بزرگ مانند پادشاهی  هخامنشیان و اسکندر و امپراتوری رم بوده است.
پس از آن، دور ه ی هجوم اقوام بربری بدین کشورها و فروریختن تمدن آنها بوده است. سپس دوره ی رستاخیز تمدن است که به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره ملل مختلف دارای وسایل کار و پیکار یکسان بودند. میگویند که وسایل جنگی سربازان رومی و بربرهای ژرمنی با هم فرقی نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظیفه شناسی لژیون های رومی بوده که ضامن پیروزی آن ها بوده است. همچنین وسایل جنگی مهاجمین مغول و ملل متمدن چندان فرقی با هم نداشته است. از دوران رنسانس به این طرف، ملل غربی کم کم به پیشرفت های صنعتی و ساختن ابزار نوین نایل آمدند و پس از گذشت یکی دو قرن، ابزار کار آنها به اندازه ای کامل شد که ملل دیگر را یارای ایستادگی در برابر حمله ی آنها نبود. همزمان با این پیشرفت صنعتی، تحول بزرگی در فرهنگ و زبان ملل غرب پیدا شد؛ زیرا برای بیان معلومات تازه، ناگزیر به داشتن واژه های نوینی بودند و کم کم زبان های اروپایی دارای نیروی بزرگی برای بیان مطالب مختلف گردیدند.
در اوایل قرن بیستم، ملل مشرق پی به عقب ماندگی خود بردند و کوشیدند که این عقب ماندگی را جبران کنند. موانع زیادی سر راه این کوششها وجود داشت و یکی از آنها نداشتن زبانی بود که برای بیان مطالب علمی آماده باشد. بعضی ملل چاره را در پذیرفتن یکی از زبانهای خارجی برای بیان مطلب دیدند؛ مانند هندوستان، ولی ملل دیگر به واسطه ی داشتن میراث بزرگ فرهنگی نتوانستند این راه حل را بپذیرند که یک مثال آن، کشور ایران است.
 برای بعضی زبانها، به علت ساختمان مخصوص آنها، جبران کمبود واژه  ای علمی، کاری بس دشوار و شاید نشدنی است، مانند زبانهای سامی - که اشاره ای به ساختمان آنها خواهیم کرد.
باید خاطرنشان کرد که شمار واژه ها در زبانهای خارجی، در هر کدام از رشته های علمی خیلی زیاد است و گاهی در حدود میلیون است. پیدا کردن واژه هایی در برابر آنها کاری نیست که بشود بدون داشتن یک روش علمی مطمئن به انجام رسانید و نمی شود از روی تشابه و استعاره و تقریب و تخمین در این کار پُردامنه به جایی رسید و این کار باید از روی اصول علمی معینی انجام گیرد تا ضمن عمل، به بن بست برنخورد.
برای این که بتوان در یک زبان به آسانی واژه هایی در برابر واژه های بیشمار علمی پیدا کرد، باید امکان وجود یک چنین اصول علمی ای در آن زبان باشد. می خواهیم نشان دهیم که چنین اصلی در زبان فارسی وجود دارد و از این جهت، زبان فارسی زبانی است توانا، در صورتی که بعضی زبانها - گو این که از جهات دیگر سابقه ی درخشان ادبی دارند - ولی در مورد واژه های علمی ناتوان هستند. اکنون از دو نوع زبان که در اروپا و خاورنزدیک وجود دارد صحبت میکنیم که عبارت اند از: زبانهای هندواروپایی (Indo-European) و زبانهای سامی (Semitic) [= زبانهای: عبری، عربی، اکدی، سریانی، آرامی و…]. زبان فارسی از خانواده ی زبانهای هندواروپایی است.
در زبانهای سامی واژه ها بر اصل ریشه های سه حرفی یا چهار حرفی قرار دارند که به نام ثلاثی و رباعی گفته میشوند و اشتقاق واژه های مختلف براساس تغییر شکلی است که به این ریشه ها داده میشود و به نام ابواب خوانده میشود. پس شمار واژه هایی که ممکن است در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم دارد با شمار ریشه های ثلاثی و رباعی. پس باید بسنجیم که حداکثر شمار ریشه های ثلاثی چه قدر است. برای این کار یک روش ریاضی به نام جبر ترکیبی (Algebre Combinatoire) به کار میبریم. حداکثر تعداد ریشه های ثلاثی مجرد مساوی ۱۹۶۵۶ (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش)می شود و نمیتواند بیش از این تعداد ریشه ی ثلاثی در این زبان وجود داشته باشد. درباره ی ریشه های رباعی میدانیم که تعداد آنها کم است و در حدود پنج درصد تعداد ریشه های ثلاثی است، یعنی تعداد آنها در حدود 1000 است. چون ریشه های ثلاثی ای نیز وجود دارد که به جای سه حرف فقط دو حرف وجود دارد که یکی از آنها تکرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) که حرف «د» دوبار به کار رفته است. از این رو بر تعداد ریشه هایی که در بالا حساب شده است، چندهزار می افزاییم و جمعاً عدد بزرگتر بیست و پنج هزار (۲۵۰۰۰) ریشه را می پذیریم.
 چنان که گفته شد، در زبانهای سامی از هر فعل ثلاثی مجرد میتوان با تغییر شکل آن و یا اضافه [کردن] چند حرف، کلمه های دیگری از راه اشتقاق گرفت که عبارت از ده باب متداول میباشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر کدام از افعال، اسامی مختلفی اشتقاق مییابد: اول، نامهای مکان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شیوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (که ساختمان آن ده شکل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معنی. با در نظر گرفتن همه ی انواع اشتقاق کلمات، نتیجه گرفته میشود که از هر ریشه ای حداکثر هفتاد مشتق میتوان به دست آورد. پس هر گاه تعداد ریشه ها را که از 52000 کمتر است در هفتاد ضرب کنیم، حداکثر عده ی کلمه هایی که به دست میآید 1750000 =70× 25000(یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) کلمه است. یک اشکالی که در فراگرفتن این نوع زبان است، این است که برای تسلط یافت به آن باید دست کم 25000 (بیست و پنج هزار) ریشه را از برداشت و این کار برای همه مقدور نیست، حتی برای اهل آن زبان، چه رسد به کسانی که با آن زبان بیگانه هستند. اکنون اگر تعداد کلمات لازم آن از دو میلیون عدد بگذرد، دیگر در ساختار این زبان راهی برای ادای یک معنی نوین وجود ندارد مگر این که معنی تازه را با یک جمله ادا کنند. به این علت است که در فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم که عده ی زیادی کلمات به وسیله ی یک جمله بیان شده است، نه به وسیله ی یک کلمه! مثلاً کلمه ی Confronation که در فارسی آن را میشود به «رو به رویی» ترجمه کرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی به عربی، چنین ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بین اقولهم»! کلمه ی Permeabtlity که میتوان آن را در فارسی با کلمه ی «تراوایی» بیان کرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: «امکان قابلیه الترشح»!
اشکال دیگر در این نوع زبانها، این است که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعدا کمتر کلمات تقسیم شود، پس به هر کلمه ای چند معنی تحمیل میشود در صورتی که شرط اصلی یک زبان علمی این است که هر کلمه ای فقط به یک معنی دلالت بکند تا هیچ گونه ابهامی در فهمیدن مطلب علمی باقی نماند. به طوری که یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میکردند، در یکی از مجله های خارجی خواندهاند که در برابر کلمات بیشمار علمی که در رشته های مختلف وجود دارد، آکادمی مصر که در تنگنای موانع [یاد شدن در] بالا واقع شده است، چنین نظر داده است که باید از به کار بردن قواعد زبان عربی در مورد کلمات علمی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هندواروپایی استفاده کرد. مثلاً در مورد کلمه ی Cephalopode که به جانوران نرمتنی گفته میشود مانند «اختاپوس» که سر و پای آنها به هم متصلاند و در فارسی به آنها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره کلمهی «رأس رجلی» را پیشنهاد کرده اند که این ترکیب به هیچ وجه عربی نیست. برای خود کلمهی Mollusque که در فارسی «نرمتنان» گفته میشود، در عربی یک جمله به کار میرود: «حیوان عادم الفقار»!
 قسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبانهای هندواروپایی است. میخواهیم ببینیم چگونه در این زبانها میشود تعداد بسیار زیادی واژه ی علمی را به آسانی ساخت. زبانهای هندواروپایی دارای شمار کمی ریشه در حدود ۱۵۰۰ (هزار و پانصد) عدد میباشند و دارای تقریباً ۲۵۰ پیشوند (Prefixe) و در حدود ۶۰۰ پسوند (Suffixe) هستند که با اضافه کردن آنها به اصل ریشه میتوان واژههای دیگری ساخت. مثلاً از ریشهی «رو» میتوان واژههای «پیشرو» و «پیشرفت» را با پیشوند «پیش»، و واژههای «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهای «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در این مثال، ملاحظه میکنیم که ریشهی «رو» به دو شکل آمده است: یکی «رو» و دیگری «رف». با فرض این که از این تغییر شکل ریشهها صرف نظر کنیم و تعداد ریشهها را همان ۱۵۰۰ بگیریم، ترکیب آنها با ۲۵۰ پیشوند، تعداد ۳۷۵۰۰۰ = ۲۵۰ × ۱۵۰۰ (سیصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست میدهد. اینک هر کدام از واژههایی که به این ترتیب به دست آمده است را میتوان با یک پسوند ترکیب کرد. مثلاً از واژه ی «خودگذشته» که از پیشوند «خود» و ریشه ی «گذشت» درست شده است، میتوان واژه ی «خودگذشتگی» را با افزودن پسوند «گی» به دست آورد و واژهی «پیشگفتار» را از پیشوند «پیش» و ریشه ی «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه ۳۷۵۰۰۰ واژهای را که از ترکیب ۱۵۰۰ ریشه با ۲۵۰ پیشوند به دست آمده است با ۶۰۰ پسوند ترکیب کنیم، تعداد واژه هایی که به دست میآید، میشود ۲۲۵۰۰۰۰۰۰ = ۶۰۰ × ۳۷۵۰۰۰ (دویست و بیست و پنج میلیون). باید واژههایی را که از ترکیب ریشه با پسوندهای تنها به دست میآید نیز حساب کرد که میشود ۹۰۰۰۰۰ = ۶۰۰ × ۱۵۰۰ (نهصد هزار). پس جمع واژه هایی که فقط از ترکیب ریشه ها با پیشوندها و پسوندها به دست میآید، میشود: ۲۲۶۲۷۵۰۰۰ = ۹۰۰۰۰۰ + ۳۷۵۰۰۰ + ۲۲۵۰۰۰۰۰۰ یعنی دویست و بیست و شش میلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه. در این محاسبه فقط ترکیب ریشه ها را با پیشوندها و پسوندها در نظر گرفتیم، آن هم فقط با یکی از تلفظهای هر ریشه. ولی ترکیبهای دیگری نیز هست مثل ترکیب اسم با فعل (مانند: پیادهرو) و اسم با اسم (مانند: خردپیشه) و اسم با صفت (مانند: روشندل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و ترکیبهای بسیار دیگر در نظر گرفته شده و اگر همه ی ترکیبهای ممکن را در زبانهای هندواروپایی بخواهیم به شمار آوریم، تعداد واژه هایی که ممکن است وجود داشته باشد، مرز معینی ندارد و نکته ی قابل توجه این است که برای فهمیدن این میلیونها واژه فقط نیاز به فراگرفتن ۱۵۰۰ ریشه و ۸۵۰ پیشوند و پسوند داریم، در صورتی که دیدیم در یک زبان سامی برای فهمیدن دو میلیون واژه باید دستکم ۲۵۰۰۰ ریشه را از برداشت و قواعد پیچیدهی صرف افعال و اشتقاق را نیز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت.
اساس توانایی زبانهای هندواروپایی در یافتن واژه های علمی و بیان معانی همان است که شرح داده شد. زبان فارسی یکی از زبانهای هندواروپایی است و دارای همان ریشه ها و همان پیشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبانهای مختلف هندواروپایی متفاوت است ولی این تفاوتها طبق یک روالی پیدا شده است. توانایی های که در هر زبان هندواروپایی وجود دارد، مانند یونانی و لاتین و آلمانی و فرانسه و انگلیسی، در زبان فارسی هم همان توانایی وجود دارد. روش علمی در این زبانها مطالعه شده و آماده است و برای زبان فارسی به کار بردن آنها بسیار ساده است. برای برگزیدن یک واژهی علمی در زبان فارسی فقط باید واژهای را که در یکی از شاخه های زبانهای هندواروپایی وجود دارد با شاخه ی فارسی مقایسه کنیم و با آن همآهنگ سازیم.

۱۳۸۹/۰۸/۲۱

فهرست سرزمینهای ایران هخامنشی


ردیف // الف // ب // پ // ت // ث // ج
1 // پارس // پارس // پارس // پارس // پارس // پارس
2. // ماد // ماد // ماد // اووج // اووج // ماد
3. // اووجَ // اووج // اووج // ماد // بابیروش // اووج
4 // پَرثَوَ // پرثو // پرثو // بابیروش // اثورا // هرووتیش
5 // هَرَئیو // هرئیو // هرئیو // اربای // اربای // ارمین
6 // بَختری یَ // باختریش // باختریش // اثورا // مودرای // زرک
7 // سوگود // سوگود // سوگود // مودرای // ت یَ ئیی دَریَ ه یا // پرثو
8. // اووارزم یَ // اووارزمیش // اووارزمیش // ارمین سپردا // هرئیو
9 // زرکا // زرک // زرک // کت پتوک // یَ وُ نش // باختریش
10 // هرووتی یَ // هروتیش // هروتیش // سپرد // ماد // سوگد
11 // ثت گوشیِ یَ // ثت گوش // ثت گوش // ** // ارمین // اووارزمی
12 // گداری یَ // گدار // مچیا // اَس گرت // کت پتوک // بابیروش
13 // هیدویَ // هیدوش // گدار // پرثو // پرثو // اثورا
14 // سکاهوم ورکا // سکاهوم وری // هیدوش // زرک // زَرَکَ // ثت گوش
15 // سکاتیگرخودا // سکاتیگرخودا // سکاهوم ورکا // هرئیو // هَرَئیوَ // سپرد
16 // بابیروش // بابیروش // سکاتیگرخودا // باختریش // اووارزمیی // مودرای
17 // اثوری یَ // آثورا // بابیروش // سوگد // باختریش // **
18 // اربای // اربای // اثورا // اووارزمی // سُوگوُدَ // مچی یا
19 // مودرای // مودرای // اربای // ثت گوش // گدار // اربای
20 // ارمینی یَ // ارمین // مودرای // هرووتیش // سَکَ // گدار
21 // کت پَتوک // کت پتوک // ارمین // هئیدوش // ثت گوش // هیدوش
22 // سپردی یَ // سپرد // کت پتوک // گدار // هَرَوُوَتیش // کت پتوک
23 // یَ وُنا // ی و ن // سپرد // سکا // مَکَ // دَها
24 // سکاپردرئی یَ // سکاتی پَرَدریا // ** // مَک // -- // سکاهَوُمَ ورگا
25 // سکودَر // سکودر // سکودر // -- // -- // سکاتیگرَخودا
26 // یَوُنَ تک بَرا // یوناتکابرا // پوتایا // -- // --// سکودرا
27 // پُوتای // پوتای // کوشی یا // -- // -- // آمَوُفچی یا
28 // کوشای // کوشی یا // کرکا /// -- // -- // پوتای
29 // مَچی یَ // مچی یا // -- // -- //-- // کرکا
30 // کَرکَ // کرکا // -- // -- // -- // کوشی ی

الف: سنگ نبشته ی نقش رستم
ب: داریوش بزرگ / نقش رستم(D Na)
پ: داریوش بزرگ / شوش (D Se)
ت: داریوش بزرگ / تخت جمشید (D Pe)
ث: داریوش بزرگ / بیستون (DB)
ج: خشایارشا / تخت جمشید (X Ph)
** در سنگ نبشته ها چنین آمده است:
یَوُنا- ت یَ- درَیَ هی یا- دارَیَ تیی- اتا- ت یَ ئیی- پَرَدرَیَ- دارَیَت ئیی: یونانی هایی که کنار دریا و آنسوی دریا ساکنند.


عطایی فرد، امید. 1384، ایران بزرگ، انتشارات اطلاعات، رویه های 117 تا 119.

۱۳۸۹/۰۸/۱۹

سرمت ها



رقیه بهزادی: سارمات ها1
«سرمت ها» مانند سکاها از ایرانیان آسیا بودند و با سکاها پیوستگی نزدیکی داشتند. اینکه سرمت ها اصل و نسب ایرانی داشتند، با بررسی زبان «اوستی» معلوم میشود. قوم اوستی از «آلانها» هستند که نیرومندترین و پر جمعیت ترین طایفه ی سرمتی به شمار می رفتند. «اوستی» بدون تردید یک زبان ایرانی است که شباهت نزدیکی به فارسی دارد. سرمت ها از آسیا به مهاجرت پرداختند و به دامنه های غربی سلسله جبال «اورال» نفوذ کردند. در آغاز امپراتوری «نرون» به متصرفات رومی ها در بلغارستان کنونی تاختند. سرمت ها و بعضی از طوایف «ژرمن ها» که با آنها متفق شده بودند ، از این زمان به بعد، تهدیدی برای رومیان در غرب محسوب می شدند. سرمت ها قومی مخرب نبودند بلکه موج تازه ای از فاتحان ایرانی بودند که نتایج جدید فرهنگ ایرانی را که در خاستگاه قوم ایرانی تکامل یافته بود، به اروپا بردند. آنها با یونانیان جنگیدند ولی این عمل به سبب آن نبود که خواسته باشند شهرهای یونانی منطقه ی دریای شمال را از بین ببرند؛ کوشیده اند که به شهرهای مزبور راه یابند و فرهنگ ایرانی را در آنجا تعمیم دهند.

ریچارد.ن.فرای: میراث باستانی ایران
قبایل سرمتی گوناگونی که با لهجه های مختلف ایرانی سخن می گفتند، از بخش های شرقی «دن» آمدن گرفتند و تا زمان «بتلمیوس» همه ی جنوب روسیه را سرزمین سارماتیا(sarmatia)می نامیدند...ایرانیان در اروپا نفوذی بزرگ یافتند که بیشتر آن از راه جنوب روسیه بود.. چنین می نماید که سرمت ها مخترع مهمیز بوده اند..ایرانیان نه تنها در جنوب روسیه و شمال قفقاز جنبشی داشتند، بلکه در سیبری و آلتایی و ترکستان چین و روس نیز فعالیت می کردند.

لارنس E.W.Lawrence: یادداشت های تاریخ هرودوت
گویا هرودوت متوجه این نکته نشده بود که مردم ساکن مغرب استپ ها اغلب از نژاد ایرانی بودند. «سرمت» ها که جنوب روسیه امروزی را در تصرف داشتند، بدون تردید به زبان پارسی حرف می زده اند؛ به همین منوال سکاییان.2
 

پی نوشت:
.1.گاهنامه چیستا،آذر 1368
2.این یادداشت لارنس باز میگردد به کتاب پنجم هرودوت که در آن آمده است در سوی شمال رودخانه ایستر(دانوب) طایفه ای به نام «سیگونی» می باشد که مانند مادها لباس می پوشند و بینی های پهن کوچکی دارند و مدعی هستند که مهاجرانی از سرزمین ماد بوده اند.

برگرفته از:
کتاب ایران بزرگ،رویه 94 و 95،پژوهشی از امید عطایی فرد.انتشارات اطلاعات

۱۳۸۹/۰۸/۱۶

پارسی ها/4

سرداران و مردمان سپاه خشایارشا به روایت هرودوت
1-نیروی زمینی
تیگران(Tigranes) هخامنشی: مادها
انافس(Anaphes) پسر اُتانس(Otanes): کیسی ها (Cissian).
مگاپانوس(Megapanus): هیرکانی ها.
اُتاسپِس (Otaspes) پسر ارتاخائه (Artachaees): سوریان (آسوریان).
هیستاسپس (Hystaspes) (گشتاسپ) پسر داریوش بزرگ: باختری و سکاهای آمورگی (Amyrgian).
فرنازانژ (Pharnazathres) پسر ارتاباتس (Artabates): هندی ها.
سیسامنس(Sisamnes) پسر هیدارنس (Hydranes): آریان ها [هراتی ها؟].
ارتابازوس(Artabazus) پسر فرناکس (Pharnaces): پارتی ها و خوارزمی ها.
آزانس (Azanes) پسر ارتئوس (Artaeus): سغدی ها.
ارتیفیوس (Aryphius) پسر ارتابانوس (Artabanus): گنداری ها و دادیکاها Dadicae.
آریومَردوس (Ariomardus) برادر ارتیفیوس: کاسپی ها و زرنگی ها.
آرسامنس (Arsamenes) پسر داریوس: اوتیان (Utians) و میکی ها (Myci).
سیرومیترس (Siromitres) پسر اُئِوبازوس (Oeobazus): پاریکانیان (Paricanians).
آرسامس (Arsames) پسر داریوش: عرب ها و اتیوپی های جنوب مصر.
Massages پسر اُآریزوس (Oarizus): لیبیایی ها.
Datus پسر Megasidrus: پافلاگونی ها و ماتینی ها (Matieni).
گوبریاس (Gobryas) پسر داریوش: ماریاندین ها (Mariandynians) و لیگیان و کاپادوکی ها.
ارتخمس (Artochmes) همسر یکی از دختران داریوش: فریگی ها و ارمنی ها.
ارتافرنس (Artphernes) پسر ارتافرنس: لیدی ها و میسیان (Mysians).
Bassaces پسر ارتبانوس: تراکی های آسیا (بیثینیان Bithynians).
Badres پسر هیستانس (Histanes): پیسیدیان (Pisidians)، کابالی ها (یا: Maeonians یا : lasonians)، میلیان (Mylians).
آریومردوس پسر داریوش: مُسخی ها (Moschians) و تیبارنی ها.
ارتایکتس (Artayctes) پسر (Cherasmis) / فرمانروای سیستُس در هِلِسپونت: ماکرون ها (Macrones) و Mossynoeci.
فَرنَداتِس (Pharandates) پسر تئس پیس (Teaspis): ماریان ها و کلخیان (کلخید).
ماسیستیوس (Masistius) پسر سیرومیتراس: آلارودیان و ساسپیری ها.
مردونتوس (Mardontes) پسر بگائوس (Bagaeus): مردم جزیره های خلیج پارس.
Artyntes پسر Ithamitres: مردم Pactyan. 




2-نیروی دریایی
فینیقی ها، سوری های فلسطین، مصری ها، قبرسی ها، کیلیکی ها (نام قدیم: Hypachaei)، پامفیلی ها، لیکی ها، دوریهای آسیایی (Asiatic Dorians)، کاری ها، ایونی ها، جزیره نشینان یونانی، ائولی ها (Aeolians)، ایونی ها و دُوری های شهرهای هلسپونت و بوسفور.

۱۳۸۹/۰۸/۱۴

پارسی ها/3

یادداشت: اینک می پردازیم به بررسی بیشتر بیشتری درباره ی سرزمینها و کشورهای تابع و تحت حاکمیت هخامنشیان. و در می یابیم که تأثیرات سیاسی و فرهنگی ایرانیان، گسترده تر و ژرف تر از آنچه که می پنداریم، بوده است. یادآور می شویم که بررسی موشکافانه گزارشها، چشم اندازی روشن تر به روی ما می گشاید. برای نمونه، در تورات و روایت گزنفون (سیرت کوزش کبیر) دیدیم که مصر در زمان کورش بزرگ به ایران پیوست و نه در زمان کبوجیه.
الف- هند
یادداشت: وارون آنچه که بسیاری از پژوهشگران گفته اند، سرزمین هند یکی از بخشهای ایرانِ هخامنشی به شمار می رفت. در هند باستان تا دیرزمانی، لشگرکشی داریوش بزرگ را سرآغاز تاریخ خود می دانستند. پژوهشگرانی چون «مُدی» (Modi) و «اسپونر» خاندان «موریایی» را که در دوره هخامنشی و (Spooner) پس از آن، بر هند فرمانروایی داشتند، ایرانی می دانند.
اسپونر میگوید: موریاها به سرزمین مرکزی فارسی، حوزه ی رود مرغاب (مرودشت) منسوب، و شاید هم از خویشاوندان هخامنشیان بوده اند. سکه هایی که تصور می شد سکه های بودایی می باشند، در واقع سکه های زرتشتی هستند. بناهای موریایی هند با بناهای هخامنشی ایران آنچنان از هر لحاظ دارای هماهنگی و توافق می باشند که وجود بستگی میان «آهورامزدا» و «آسورامایا» (خدای بزرگ در هند هخامنشی) اجتناب ناپذیر جلوه گیر می شود. در آن بخش از هند که ایرانیان ساکن بودند، بودایی شدن موریایی ها نیز امری طبیعی بود زیرا اینان با اصالت ایرانی خود در نسل سوم به این دین جدید گرویدند و این، برای ایجاد همرنگی و همدردی با ملت بزرگی بود که ساکنان قلمرو ایشان را در برمیگرفت. آیین بودا یک اقتباس دقیق از مذهب مغان در شرایط هندو یا یک زرتشتی هندی شده، بوده است.[1]
یادداشت: با نگرش به اینکه هرودوت می گوید سنگین ترین مالیات را مردم هند که شمارشان از دیگر مناطق مالیاتی بیشتر بود، می پرداختند، نظر کسانی که مرز ایران هخامنشی را تا رود «سند» می دانند، بی اعتبار است. با چشمپوشی بسیار، مرزهای ایران را می توان در امتداد رود «گنگ» دانست.
ب- باختریش
یادداشت: با نگر به گزارش های «کنت کورث» و «آریان» درباره ی سرزمین «باختریش» یا «باکتریا»، دریافته می شود که برابری دادن آن با «بلخ» نادرست است. زیرا گفته شده که رودهای تانائیس (دن) و ایستر (دانوب)، مکانهای اروپایی را از «باختری»ها جدا می کند. «باختریش» در شمال غربی دریای خزر جای داشت و در شرقِ این سرزمین، قوم کهن «داهی» می زیستند که در اوستا نیز از ایشان یاد گشته است. همچنین از نبردهای باختریان با اسکندر در دامنه های کوه قفقاز سخن رفته است. در شاهنامه نیز «باختر» و کوه قاف (قفقاز) یک جایگاه دارند؛ کاووس:
چو آمدش از شهر «بربر» به در// سوی کوه قاف آمد و باختر
با نگرش به معنای باختر (=شمال) مرزهای ایران هخامنشی بسیار بالاتر از آن است که در نقشه های نادرست کنونی دیده می شود.
در یک سوگنامه آتنی، از پرستش «آناهیتا» در دامنه های کوه «تمولوس» از سوی دوشیزگان لودیایی و باکتریایی یاد شده که نشانگر همسایگی دو کشور لودیا (لیدی) و باکتریا (باختر) می باشد. به گفته شاهنامه، آلانان دروازه ی باختر به شمار می رفت. «هرمزد» ساسانی، لشگریانش را:
بخواند و بسی پندها دادشان// به راه الانان فرستادشان
بدیشان سپرد آن درِ باختر// بدان تا نیاید ز دشمن گذر
«دیودوروس» از باختری هایی یاد کرده که به مادها برای محاصره آشور یاری کرده بودند و این گزارش نشان می دهد که باختر نمیتواند بلخ باشد.
ب- اس گرت
یادداشت: در سنگ نبشته داریوش بزرگ (بیستون) از فردی یاغی یاد شده که در این شهر یا سرزمین، شورش کرد و خود را از دودمان ماد می خواند. وی در «اربل» به دار زده شد.بنابراین «اس گرت» سرزمینی در پیرامون اربل یا خود آن بوده است.
ت- کت پتوک
یادداشت: این سرزمین را برابر با کاپادوکیه پنداشته اند. اما به گمان می رسد کاپادوکیه به گونه «کَ پ دَ» خوانده می شد که در غرب ماد جای داشت.(سنگ نبشته داریوش بزرگ در بیستون، بند6)
ث- اروپا
یادداشت: درباره پیروزیهای ایران هخامنشی در اروپا، کوشش بسیاری انجام گرفته تا کمرنگ و کمتر جلوه کند؛ بویژه در رابطه با شهرهای آتن و اسپارت دروغهای زیادی گفته شده است. در نبشته های هخامنشی، سراسر یونان و بنابراین شهرهای یاد شده، بخشی از ایران هخامنشی به شمار می رفتند. یک نمونه، گوشمالی یاغیان یونانی و سقوط آتن به دست خشایارشاست.
محمدعلی سجادیه مینویسد:
نه فقط در دوره خشایارشا و سردار رشید او «مردونیه»، آتن به دست سربازان ایرانی فتح شد، بلکه در دوره های بعد: فتح آتن به دست اسپارت و یا ساختن دیوارهای آتن برای ترساندن اسپارت، حکومت و سربازان ایران، نقش اول را داشتند. همچنین در زمان تسلط «مهرداد بزرگ»، ششمین پادشاه هخامنشی تبار کشور «پونت» بر آتن، شمار زیادی ایرانی در اردوی پادشاه فاتح بودند.
اشاره اسپارت سپرد (Sparda) در زمان داریوش و پس از او، دارای اهمیت است. برعکس نظر مستشرقین، باید اسپاردا (سَپرد) را همان اسپارت یا یونان اروپایی دانست. دلیلی نداریم که «سارد» در پارسی باستان Sparda خوانده شود؛ حتی هرودوت هم این طور ننوشته. به علاوه، کتیبه ی داریوش بزرگ که اشاره می شود «از سغد تا حبش (کوشیا) و از هند تا اسپاردا»، سرزمین «اسپاردا» حد نهایی شاهنشاهی است. می دانیم «سارد» در میانه ی شاهنشاهی ایران بود و نه در حد نهایی آن.
به نوشته ی هرودوت، خشایارشا از «پلئوپونز» نامی که به یونان تاخته و شبه جزیره پلئوپونز یونان، نام خود را از او گرفته، به عنوان یک فرد خودی یاد می کند و آشکارا از حقارت یونانیان در نبرد با یک آشپز ایرانی سخن می گوید.
گمان می رود منطقه «اسکودرا» شامل بخش هایی از بلغارستان، یونان، کرواسی، مقدونیه، اسلوونی، آلبانی و شاید فراتر (رومانی) بوده باشد. تحقیقات اخیر دولت «کرواسی» نشان می دهد که «کروات»ها بازمانده «هرواتیا» (قومی از سپاه داریوش و سپس خشایارشا) هستند که در «بالکان» باقی مانده، قوم کروات فعلی را ساختند. وزارت تبلیغات دولت کرواسی آشکارا این ادعا را پذیرفته است. شواهد تاریخی و زبان شناسی و روایات قدیمی گویای آن هستند که بیرون راندن ایرانیان از اروپا به طور ریشه ای و تام، افسانه و دروغ بوده است.[2]
ج- ایونیا و قبرس
یادداشت: در شاهنامه «صباح» فرمانروای «یمن» یکی از یاوران کیخسرو (شاهنشاه هخامنشی) می باشد و نامش همانند Sabacos پادشاه اتیوپی است. همچنین از پاره ای نشانه ها می توان دریافت که «یمن» برابر با «یونان» (ایونیا) است. در ترجمه انگلیسی «ایران از آغاز تا اسلام» هنگام اشاره به کشورهای نام برده در سنگ نبشته «داریوش بزرگ»، ناهمسان با نوشتار فرانسه، به جای یمن: ایونیا (Ionia) نوشته است.[3] در «تورات» از «ایونیا» به گونه یاوان (Yawan) نام برده شده که همانند «یمن» است. در یک سنگ نبشته از سده هشتم ق.م نامواژه های Iwn و Iamani دیده شده که پژوهشگران آنها را مردم «ایونی» برابری داده اند. [4] نخستین بار در شاهنامه (زمان فریدون) پادشاه یمن یا یونان به نام «سرو» یاد گشته که میتوان با آبخاست (جزیره) قبرس برابری داد؛ زیرا قبرس (Cyprus) به معنی سرو (Cypress) است. به نوشته «ابن اثیر» از زمان «منوچهر» ملوک یمن کارگزار شاهان ایران بودند.
چ-عربستان
محمد محمدی ملایری: تاریخ و فرهنگ ایران / جلد اول
«داریوش اول» عربستان را جزء ممالک خود می شمارد و مورخان قدیم یونان، از وجود دسته هایی از اعراب در اردوی کورش اول و دوم شرحی نوشته اند. هرودوت در شرح جنگهای ایران و مصر از وجود عرب ها در اردوی کبوجیه و خشایارشا، و پوشش و جنگ افزارهای آنها، و همچنین از عهد و پیمانی که آنها با کبوجیه برای راهنمایی و گذراندن سپاه او از صحرا بسته بودند، شرحی نوشته است. در دوران اشکانی نفوذ ایران در عربستان بسیار گسترش یافت و تا مرزهای شرقی یمن پیش رفت. در دوران ساسانی شبه جزیره عربستان بیش از گذشته مورد توجه و اهتمام دولت ایران گردید زیرا این سرزمین بیش از گذشته در محدوده ی رقابتهای اقتصادی و سیاسی آن دولت با دولت روم قرار گرفته بود... تمام قلمرو دولت ساسانی در شبه جزیره عربستان از بحرین گرفته که در آن روزگار شامل تمام سرزمینهای واقع در جنوب خلیج فارس و سرزمینهای واقع در شرق «الربع الخالی» می شد تا عمان، و از نجد و حجاز گرفته تا تمام سواحل جنوبی آن سرزمین، همه در قلمرو اسپهبد نیمروز قرار داشت... در عمان هم مانند بحرین، دین غالب، زرتشتی بوده... آوای آنها [عمانی ها] و زبانشان فارسی بوده است... به قول «جاحظ» بادیه ی عربستان و آبادیهای آن، همه به جز آن قسمت که در ناحیه ی شام بود، پیوسته از بریدهای کسرا [نوشیروان] که میان او و کارگزارانش در رفت و آمد بودند، پوشیده بود... گاهی رد پای ایرانیان را در مناطقی مانند تیماء [شهرکی در اطراف شام] می یابیم. «تیماء» با اینکه در نزدیکی های قلمرو روم در شمال عربستان قرار داشته ولی مانند «یثرب»، آن هم از مناطق زیر نفوذ و تحت سیطره ی ایران به شمار می رفته و در آثاری که در این محل از دوره های قدیم آن یافته اند، از اهمیت و اعتبار و عمران و آبادی آن در دوران تسلط ایرانیان بر آنجا سخن رفته است.
یادداشت: برخی از پژوهشگران «مکیا» را «عمان» و کرانه های آنسوی خلیج فارس دانسته اند. این بوم ها را نیز باید در نظر داشت: مجیدو(شهری در فلسطین)، مکه (عربستان)، میکییا(میسن؛ جنوب شرقی یونان).
اگر نگوییم همه ی آفریقا، به هر حال بیشترین بخش آن، فرمانگزار ایران بود (مصر، لیبی، سومالی، حبشه..)، به ویژه سرتاسر کرانه های شمالی و شرقی آفریقا را ایرانیان زیر فرمان داشتند.
با نگرش به نام «کرخا» در سنگ نبشته «بیستون»، که به سرزمین «کارتاژ» گفته می شد، آشکار می شود «گردان کرخ» در شاهنامه چه کسانی بودند. بویژه که پس از ایشان از سپاه روم و بربرستان یاد شده است.

تبار سازندگان کاخ شوش
سنگ نبشته ی داریوش بزرگ در شوش (با نشانه DSF)
الوار کاج: کوه لبنان
چوب یکا(جگ): گدار / کرمانا
طلا: سپردا ./ باختری
لاجورد و عقیق: سوگدا
سنگ قیمتی غیر شفاف(فیروزه): اووارزم
نقره و چوب سنگ مانند(آبنوس): مودریا
زیورهای دیوار: یَ وُ ن
عاج: کوش / هیدووُ / هَرَوُوَت ئی یا
ستونهای سنگی: ابیرادوش (اوَج)
سنگ تراشان: یَ وَ ن / سپردی
آجرپزان: بابیرو
زرکاران: مادا / مودریا
چوب کاران: سپردی / مودریا
دیوار آرایان: ماد / مودریا

ح- کوشیا (کوش)
دایره المعارف فارسی
کوش نام سرزمینی در حبشه ی قدیم بوده است. کوش از اولین آبشار نیل در مصر علیا امتداد داشت و شامل سودان، مصر و قسمتی از حبشه ی کنونی بود. محتملاً قسمتی از شبه جزیره عربستان نیز جزء آن بود.
یادداشت: به روایت منظومه ی «کوش نامه» در زمان فریدون، یکی از سرداران او به نام «کوش پیل دندان» در آفریقا تا این سرزمین ها پیشروی میکند: بجه، نوبی، اطرابلس، سودان، حبش. بنابراین چند صد سال پیش از هخامنشیان (کیانیان) نیز، ایرانیان تا قلب آفریقا رفته بودند. در تورات (کتابهای اشعیا و استر) غربی ترین مرز ایران هخامنشی: حبش می باشد. هرودوت در کتاب سوم خود از ارمغان های حبشی ها به دربار هخامنشی یاد کرده و می نویسد اتیوپی های همسایه ی مصر با لشگرکشی کبوجیه تا خود سرزمین اتیوپی، به تابعیت ایران درآمده بودند. در شاهنامه نیز سخن از تصرف مصر و بربرستان (حبشه) به دست کاووس (کبوجیه) می باشد.
نامه تنسر :
محسود اهل جهان بودیم و فرمانروای هفت اقلیم. اگر یکی از ما، گرد هفت کشور برآمدی، هیچ آفریننده را از بیم شاهانِ ما، زهره نبود که نظر بی احترام بر ما افکنند. بر این جمله بودیم تا به عهد «دارا بن چهرزاد»؛ هیچ پادشاهی در گیتی ازو علی و حکیم و ستوده سیرت و عزیز و نافذ حکم تر نبود. و از چین تا مغارب روم، هر که شاه بودند، او را بنده ی کمربسته بودند و پس او خراج و هدایا فرستادند[...] دارا [پسر دریا] بر سریر پدر نشست و عالمیان به تهیه ی تهنیه مشغول نشدند و از هند و صین [چین] و روم و فلسطین با هدایا و نثار، و سرایا و آثار، به درگاه جمع شدند[...] همیشه به پادشاهان ما [خراج] دادند از زمین «قبط» و سوریه؛ که در زمین عبرانیون غلبه کرده بودند به عهد قدیم. چون «بخت نصر» آنجا شد و ایشان را قهر کرد، برای آنکه هوایی بد و آبی ناموافق و بیماری های مزمن بود، از مردم ما، کسی را آنجا نگذاشت و آن ناحیت به ملک روم سپرد و به خراج فناعت کرد؛ و تا عهد کسرا انوشروان بر این قرار بماند.
حمزه بن حسن اصفهانی: تاریخ پیامبران و شاهان
به روزگار فرمانروایی دارا پسر دارا [داریوش سوم]... مردم مغرب از قبطیان و بربرها و نیز مردم روم شمالی و سقالبه [سقلاب ها، اسلاوها] و مردم شام [سوریه] و فلسطین یعنی «جرمقیان» و «جرمجیان» عموماً باجگزار ایران بودند.
یادداشت: در تاریخ گردیزی (زین الاخبار) از این شاهان هخامنشی به گونه فرمانروایان روم یاد شده است: دارنوش [داریوش]، «ارطکسرکسس» که او را اردشیر خوانند، اوخوش بن اردشیر، ارسین بن اوخوش، دارا بن دارا بن دارا [داریوش سوم].
حسن پیرنیا: داستانهای ایران قدیم
اگر به فهرست پادشاهان هخامنشی در پارس رجوع کنیم می بینیم ترتیب امارت آنها چنین بوده: چااِش پش، کبوجیه، کورش، چااِش پش [دوم]. از این شخص به بعد سلسله هخامنشی دو شاخه شده از طرفی «آریارَمنا» و از طرف دیگر «کورش دوم» قرار گرفته اند. فردوسی اسامی پسرهای کیقباد را با ترتیب اینگونه ذکر می کند:
نخستین چه «کاووس» با آفرین // «کیارش دوم بُد سوم «پی پشین»
چهارم «کی ارمین» کجا بود نام // سپردند گیتی به آرام و کام
حالا اگر دو فهرست را مقایسه کنیم می بینیم که با صرف نظر از تغییر زبان و تصحیفاتی که در قرون بعد در اسامی شده، موافقت کامل مابین دو فهرست، موجود و ترتیب داستانی با ترتیب تاریخی کاملاً مطابق است: کبوجیه = کاووس، کورش = کیارش، چااِش پش = کی پشین، آریارَمنا = آرمین.
یادداشت: یادکردهای فراوان از پارس و پیوند آن با کیان، جای گمان نمیگذارد که با کنار نهادن نمایه های اسطوره ای، داستان کیانیان برابر با تاریخ هخامنشیان است. بی خردانه می نماید اگر بپنداریم که ایرانیان، آن دوران پرشکوه را به فراموشی سپرده بودند. باید در نظر داشت که گاهی یک شخصیت اسطوره ای – تاریخی مانند کیخسرو، نمایانگر سه چهره: کیاکسر، کورش، خشایارشا می تواند باشد. همچنین فراموش نکنیم که گاهی لقبها به جای نام اصلی به کار رفته است. با نگرش به فهرست سرداران و سرزمینهای یاد شده ی ایشان در شاه جنگ کیخسرو با افراسیاب، جای تردید باقی نمی ماند که دیگر، کیانیان را نمی توان شاهان محلی و کوچکی در شرق ایران به شمار آورد.

نمایه سرزمینها و سرداران سپاه کیخسرو به روایت شاهنامه :
سیستان، هندوستان، غزنین، کشمیر: رستم
الانان، غرجه [گرجستان]: لهراسپ
خوارزم: اشکش
دهستان و گرگان: طوس نوذر
خوزیان: منوشانِ خوزان
داور: گیوه
یمن: صباح
کابل: ایرج
سوریان: شماخ سوری
شهر خاور: قارن
بغداد: زنگه ی شاوران
کرخ، روم، بربرستان، غرجگان، قاف، کرمان، بردع و اردبیل: [؟]
-------------------------------------------
پی نوشت
1.بیژن شهیدی: چهارسو، 208 تا 224.
2.سلسله نوشتارهای محمدعلی سجادیه / وهومن.
3.ترجمه فارسی، ص 169،پاورقی 13.
4.تاریخ پیشرفت علمی و فرهنگی بشر، جلد دوم.
-------------------------------------------
عطایی فرد، امید. 1384، ایران بزرگ، انتشارات اطلاعات، رویه های 110 تا 117.

۱۳۸۹/۰۸/۱۳

دریاسالار آرتمیس

فرمانده نیروی دریایی خشایارشاه
yd3x687k3687nnjrxp.jpg
آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه درحدود 2480 سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی می باشد كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است.  در سال 484 پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشا صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست. دراین جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را 800 هزار پیاده و 80 هزار سواره تشكیل می داد و نیروی دریایی ایران شامل 1200 ناو جنگی و 300 كشتی ترابری بود.
همچنین آرتمیس در سال 480 پیش از میلاد در جنگ سالامین Salamine كه بین نیروی دریایی ایران و یونان درگرفت شركت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و آشنا روبرو شد.او در یكی از دشوارترین شرایط در جنگ سالامین، بادلیری و بیباكی كم مانند توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد و به همین دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشا رسید.او به خشایارشا پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت. در سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شكن بزرگی را به نام یك زن نام گذاری كرد و او «آرتمیس» بود.
ناو شكن آرتمیس  سالها بر روی آبهای خلیج  فارس پاسدار سواحل ایران بود.
ای کاش همیشه نامهایی ایرانی و پارسی زینت بخش جنگ افزارها، کشتی ها و هواپیماهای نظامی ایران می بود تا یاد سرداران این مرز و بوم در خاطره ها جاودانه بماند.