م.ص. نظمی افشار
فلسفهشهابالدين سهروردي در ابتداي كتابِ «حكمتالاشراق» گفته است: اين كتاب با نوشتههاي ديگرم فرق دارد و تمام مطالب مندرج آن را از روي فكر و انديشه به دست نياوردهام، بلكه ذوق و رياضت در كشفِ آن بيشتر دخالت داشته و چون همة گفتار ما از راهِ برهان نيست و به عيان و مشاهده دانسته خواهد شد، پس به تشكيك و وسوسة شكاكان از ميان نميرود. (خلاصة حكمتالاشراق ص 3)
(غزل شمارة 10)
گر چه بدنامي است نزد عاقلان/ ما نميخواهيم ننگ و نام را
(غزل شمارة 44)
َورايِ طاعتِ ديوانگان ز ما مطلب/ كه شيخِ مذهبِ ما عاقلي گنه دانست
(غزل شمارة 50)
اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي
ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
(غزل شمارة 51)
كنون كه بر كفِ گل، جام بادة صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه بستان گير
چه وقتِ مدرسه و بحث كشف كشاف است
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد
كه مي حرام، ولي به، ز مال اوقاف است
(غزل شمارة 80)
ما را به منع عقل مترسان و مي بيار
كان شحنه در ولايت ما هيچكاره نيست
(غزل شمارة 103)
بهاي بادة چون لعل چيست جوهر عقل
بيا كه سود كسي برد كاين تجارت كرد
(غزل شمارة 105)
مشكل عشق نه در حوصلة دانش ماست
حلِ اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد
(غزل شمارة 113)
هر آبروي كه اندوختم ز دانش و دين
نثار خاكِ رهِ آن نگار خواهم كرد
(غزل شمارة 125)
در كارخانهاي كه رهِ عقل و فضل نيست
وهمِ ضعيف راي فضولي چرا كند
(غزل شمارة 140)
حريمِ عشق را درگه، بسي بالاتر از عقل است
كسي آن آستان بوسد، كه جان در آستين دارد
(غزل شمارة 142)
ز باده هيچت اگر نيست اين نه بسكه تو را/دمي ز وسوسة عقل بيخبر دارد
اقبال لاهوري سروده است:گر چه بدنامي است نزد عاقلان/ ما نميخواهيم ننگ و نام را
(غزل شمارة 44)
َورايِ طاعتِ ديوانگان ز ما مطلب/ كه شيخِ مذهبِ ما عاقلي گنه دانست
(غزل شمارة 50)
اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي
ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
(غزل شمارة 51)
كنون كه بر كفِ گل، جام بادة صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه بستان گير
چه وقتِ مدرسه و بحث كشف كشاف است
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد
كه مي حرام، ولي به، ز مال اوقاف است
(غزل شمارة 80)
ما را به منع عقل مترسان و مي بيار
كان شحنه در ولايت ما هيچكاره نيست
(غزل شمارة 103)
بهاي بادة چون لعل چيست جوهر عقل
بيا كه سود كسي برد كاين تجارت كرد
(غزل شمارة 105)
مشكل عشق نه در حوصلة دانش ماست
حلِ اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد
(غزل شمارة 113)
هر آبروي كه اندوختم ز دانش و دين
نثار خاكِ رهِ آن نگار خواهم كرد
(غزل شمارة 125)
در كارخانهاي كه رهِ عقل و فضل نيست
وهمِ ضعيف راي فضولي چرا كند
(غزل شمارة 140)
حريمِ عشق را درگه، بسي بالاتر از عقل است
كسي آن آستان بوسد، كه جان در آستين دارد
(غزل شمارة 142)
ز باده هيچت اگر نيست اين نه بسكه تو را/دمي ز وسوسة عقل بيخبر دارد
خواب بر من دميد افسوني/ چشم بستم ز باقي و فاني
نگهِ شوق تيزتر گرديد/ چهره بنمود پير يزداني
آفتابي كه از تجليِ او/ افقِ روم و شام نوراني
شعلهاش در جهانِ تيره نهاد/ به بيابان چراغِ رهباني
معني از حرفِ او همي روييد /صفتِ لالههايِ نعماني
گفت با من چه خفتهاي برخيز/بر سرابي سفينه ميراني
به خرد راهِ عشق ميپويي/به چراغ آفتاب ميجويي
(غزل شمارة 163)
هر نقش كه دستِ عقل بندد/جز نقشِ نگار خوش نباشد
شيخ محمود شبستري ميفرمايد:نگهِ شوق تيزتر گرديد/ چهره بنمود پير يزداني
آفتابي كه از تجليِ او/ افقِ روم و شام نوراني
شعلهاش در جهانِ تيره نهاد/ به بيابان چراغِ رهباني
معني از حرفِ او همي روييد /صفتِ لالههايِ نعماني
گفت با من چه خفتهاي برخيز/بر سرابي سفينه ميراني
به خرد راهِ عشق ميپويي/به چراغ آفتاب ميجويي
(غزل شمارة 163)
هر نقش كه دستِ عقل بندد/جز نقشِ نگار خوش نباشد
هر آنكس را كه ايزد راه ننمود/ز استعمالِ منطق هيچ نگشود
فلاسفة مشايي پيروانِ منطق و استدلال و گروه مخالف متصوفه و اشراقي بودهاند. به گفتة شاهِ سنجان:رندان مي دانش از سرِ حال كشند/ني چون جهلا براهِ اشكال كشند
علمي كه به درس و بحث مفهوم شود/آبي است كه از چاه به غربال كشند
ابيات زير از اديب معاصر «پرويز شهريار افشار» است:علمي كه به درس و بحث مفهوم شود/آبي است كه از چاه به غربال كشند
عشق بايد كه تا كسي باشد/ مردِ اين راهِ پر نشيب و فراز
ورنه هرگز بپايِ خستة عقل/ ره نيابد كسي به پردة راز
اقبال لاهوري سروده است:ورنه هرگز بپايِ خستة عقل/ ره نيابد كسي به پردة راز
دانش اندوختهاي، دل ز كف انداختهاي/آه زان نقدِ گرانمايه كه در باختهاي
(غزل شمارة 216)
اگر نه باده غمِ دل ز يادِ ما ببرد/نهيبِ حادثه بنيادِ ما ز جا ببرد
وگرنه عقل به مستي فرو كشد لنگر/چگونه كشتي ازين ورطة بلا ببرد
(غزل شمارة 223)
عقلم از خانه بدر رفت و اگر مي اين است
ديدم از پيش كه در خانة دينم، چه شود
(غزل شمارة 226)
كرشمة تو شرابي به عاشقان پيمود/كه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد
(غزل شمارة 232)
بيا اي شيخ و از خمخانة ما/ شرابي خور كه در كوثر نباشد
بشوي اوراق اگر همدرسِ مايي/كه علمِ عشق در دفتر نباشد
ز من بنيوش و دل در شاهدي بند/كه حسنش بستة زيور نباشد
شرابِ بي خمارم بخش يا رب/كه با او هيچ دردِ سر نباشد
(غرل شمارة 239)
دفتر دانش ما جمله بشوييد به مي/كه فلك ديدم و در قصدِ دلِ دانا بود
(غزل شمارة 216)
اگر نه باده غمِ دل ز يادِ ما ببرد/نهيبِ حادثه بنيادِ ما ز جا ببرد
وگرنه عقل به مستي فرو كشد لنگر/چگونه كشتي ازين ورطة بلا ببرد
(غزل شمارة 223)
عقلم از خانه بدر رفت و اگر مي اين است
ديدم از پيش كه در خانة دينم، چه شود
(غزل شمارة 226)
كرشمة تو شرابي به عاشقان پيمود/كه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد
(غزل شمارة 232)
بيا اي شيخ و از خمخانة ما/ شرابي خور كه در كوثر نباشد
بشوي اوراق اگر همدرسِ مايي/كه علمِ عشق در دفتر نباشد
ز من بنيوش و دل در شاهدي بند/كه حسنش بستة زيور نباشد
شرابِ بي خمارم بخش يا رب/كه با او هيچ دردِ سر نباشد
(غرل شمارة 239)
دفتر دانش ما جمله بشوييد به مي/كه فلك ديدم و در قصدِ دلِ دانا بود