ویشتاسپ یشت
(آفرین زرتشت پیغمبر بر کی گشتاسپ)
—————————————-
ویرایش و گزارش: موبد سوشیانت مزدیسنا
——————————————
.
فرگرد نخست
.
{} این است واژگان و سخنانی چند، که درباره ی جایگاه و مقام باید گفت. با مانترا و پرسیدن زند (شناخت گاتها): جایگاه برتر را میتوان گرفت؛ مانترای افزونگر اهل (پاک)، رد اهل (راهبر پارسا) که با یزش و نیایش خشنودکننده، باور و ایمان را به فراز میبَرَد. با مانترا و پرسیدن زند است که جایگاه برتر را گیر می آورد مانترای افزونگر اهل: آن ردی اهلایی (رهبری پارسایانه) را. با مانترا و پرسیدن زند و گرفتن جایگاه برتر است که مانترای سپند اهل (دعای مقدس و پاک افزاینده): رد اهلایی (راهبر پارسا) میشود. با مانترا و پرسیدن زند: برترین جایگاه گرفته میشود و مانترای سپند با ردی (راهبری)اش: رد (راهبر) همه ی مهان با رهبری اش میباشد.
{} زرتشت هنگامی که به پیشگاه کی ویشتاسپ (گشتاسپ شاه) تاجدار آمد، این آفرین را به او گفت: دهمان (نیک و پارسا) و بهمرد هستم. آفرین گوینده ام و آفرین ِمن به هرکه گویم، برسد. فرهمندی تو را من دریافته ام. فره ی دین بهی مزدیسنا، سایید و لمس کرد تو را و من را که زرتشت هستم. آفرین کنم به تو ای مردی که از برای دِه ـ دِهبدی (شاهنشاهی) تو، آباد زیستن و خوب زیستن و دیر زیستن را خواهانم؛ و برای دیرزیوی: تندرست زیوید با پرباری. زیست کنید شما با مردان تان؛ زیست کنید شما با زنان تان؛ زیست کنید شما با پسر و دختر و دیگر فرزندان تان. شما تندرست و بی رنج باشید تا که دیر زیوید؛ به درستی زیست کنید، که به فراوانی و بی هیچ بیمی زیوید.
{} بزایند از تن و کالبد شما ده پسر که شما را فرزندان نامبردار باشند. سه تن از آنها همچون آتوربان، سه تن چون ارتشتار، سه تن کشاورز رمه دار، و یک تن چون جاماسپ برادر فرشوشتر که آفرین کند بر دهبد (شهریار) ویشتاسپ.
{} بی پتیاره بادا دهبد ویشتاسپ. آفرین بر ویشتاسپ کشوردار که از او سودمندی و افزونی بوده و همچون دادار مهترین: اورمزد خدای نیک و دانا، به کار دادستانی است. بکند تو چون مزدا: سودبخش شوی. چو ایزد رام خرم: پر از خرمی و آسانی باشی. چو ایزد خورشید: تیز اسب (تندتاز) باشی. چو ایزد ماه که بختیار و بخشکننده ی زمان است، ماه تابان که بر همه ی جهان سود میبخشد و بر همه ی دار و درخت میتابد و آنها را سرسبز نگه میدارد: همگان را تازهتر و روشن و سودمند باشی. چو ایزد آزر که درستکار و آتشی همیشه روشن است: سوزان و روشن باشی. چو ایزد مهر: تیزتک باشی با دروغ ورزان به مهر (پیمان شکنان). چو ایزد سروش: خوب رُستنده و پیروزگر باشی. چو ایزد رشن که راست آزماست: دادستانی راست و درست داشته باشی. چو ایزد بهرام که داده ی پیروزگر اورمزد است: دشمن زدا باشی. چو رود ارنگ (دجله) که شکوهمند، دور راه، پر از جویبار و آبراه است: زندگی دهنده باشی. چون زر و طلا که برای مردمان، گرامی است: با دوستی ات به ایزدان، شما هم دوست داشته شوی و به چشم ایزدان و مردمان گرامیتر باشی.
{} چو تهمورس: زیناوند باشی؛ زیناوندی او چنان بود که دیوان دیو یعنی اهریمن را سی زمستان (سال) به بارگی و زیر پی داشت. چو جمشیدِ خوبرمه: فرهمند باشی؛ خوب رمه بودنش این بود که رمه ی گاوان و گوسپندان و مردمان را تندرست نگاه داشت. چو وانیدار پسر ارنواز: زورمند باشی؛ ارنواز که همراه شهرناز، دو خواهر جمشید بودند و پسر ارنواز بسی دلاوری داشت. چو زهاک بد دین: هزار بازجُستار و چستی باشی. اگر او به اپارونی (بدی و گناه) بود، شما به فرارونی (نیکی و پارسایی) باشی. چو گرشاسپ: چیره و نیرومند باشی. چو اوروَخش (برادر پارسا و قانونگزار گرشاسپ): دادگستر نیک و دانا و انجمنی (سرور اجتماعی و مردمی) باشی. چو آتپیان (آبتین پدر فریدون): پر گاو باشی؛ پر گاوی او چنان بود که از هر موی (رنگ؟) هزار گاو داشت. چو فریدون که هنرمند بود: پیروزگر باشی. چو ویفرُنوازِ زبردست (کشتیبان رود دجله): بتوانی از رود پهن ارنگ بگزری. چو کاووس که دانا بود: بسیار ورزنده باشی. چو اوشنَر (وزیر کاووس) که پر خرد بود: دانا و پر از زیرکی باشی. چو سیاوش: نیک تن و زیباپیکر، بی آلایش و بی گناه باشی. چو کیخسرو: اهل پارسایی به اندازه و از بیماری برکنار و بی مرگ و بی زمان باشی. چو پوروشسپ (پدر زرتشت): پر اسب باشی؛ پر اسبی اش آنکه او را از هر موی (رنگ؟)، هزار اسب بود. چو زرتشت: اهل و پرهیزگار باشی. چو جاماسپ که در چیزها درستکار بود: هنرمند و توانا باشی. چو پشوتن گشتاسپان: بی زمان و بدون بیماری و بی مرگ باشی.
{} پس این آفرین برسد به شما بهان در آن برترین جهان پاکان؛ روشنان سراسر خرم. ایدون برسد آنچنانکه من آفرین میکنم. همه پیروزگری برای مَیَزد-خدای (میزبان آیین خوراک) و برای بهان که ایدر آمده اید: دهش نیک، تندرستی و جان انوشه (بی مرگ) باشد. خیر (چیز و مال) و پاداش پایدار در فرجام با هر کام بایسته، انجام شود و از هر پتیاره دور باشد. مینوی سپهبد مانسرسپند (نیروی معنوی مانترای مقدس) پشت و پناه شما و ما و همه ی بهان هفت کشور زمین باشد. شما همبسته با بهان و بهدینان که به این مَیَزد (خوان مغانه) فرا رسیدید، و دهشمندانی که به این میزد آمدند، اهل پارسایی باشید و دیر زیست کنید. و روان شما گرودمانی (بهشتی) باد. پس فراگیر و کامل باشید همچون کسی که هزار سال در برترین هستی های اهلان (پردیس پارسایان) به سر میبرد که همه اش روشن و خرم است. این آفرین برای شما، بسگونه شادی در پی داشته باشد.
.
فرگرد دوم:
.
{} اینچنین گفت زرتشت به کیویشتاسپ تاجدار: این آفرین، تو را نیرومندی و پیروزگری دهد. شما را جشن و سور: گوشت و نخود و نان بدهد. شما را آن مردان با فرزندان پر روش (پویا و پرکار) دهد که کسان دیگر، ستاییدن ایشان را نیکو بدانند. و توانمندی را در نیکی کردن بدانند. پیروز بر کسان دیگر باشند، و ناپیروز، کسی بر آنها باشد. که پیروز ناگهانی بر دشمنان باشند و دشمنان نتوانند آنان را شکست دهند. که به یاری کسان رسند و از ایشان آرامش پیدا شود. از یزدان: پر فرهی و پر پزشکی (درمانگری کامل) و مهتری بر شما پیدا باشد. که شما پیدا (زنده) باشید هنگامی که این چیزها را اینگونه میکنند.
{} چنین گفت زرتشت به او کیویشتاسپ تاجدار که: مهتری، سود شما باشد با آن پیدایی و نیایشخوانی که نشانه ی ترس آگاهی (ارج) ایزدان است. شما را سود بزرگ پیدا باشد چراکه شما را فره و بخت ایزدان، مهتر میباشد و این، تو راست. زخمهای جان را ارشیشونگ (ایزدبانوی اشَیَ) نیک و ترسآگاه و نیز رادی که دیدنش به کامه است، با چشم خوب برای آن، شما را با کامگی و رادی، یشت و دعا کند. فراز تو را از ایزدان «ارشیشونگ» و «پارند» روا و پیدا و از آن ِتو کیویشتاسپ تاجدار میباشد. اندر آن خانمان بلندِ تو، برای همیشه نیک-روشی باشد که ازش رامش نیک برسد و برای کسان ِتو، خورش نیک، رسانیده شود. هرگز نخواه کسی که برای خورش دادن آتوربان (موبد و هیربد) رفت، اگر آن خوراک را که برای رایومندی فرزندان خویش میدهد، به آتوربان ندهد. زیرا او گناهکار میباشد؛ همچون بزهکاری گران میباشد چراکه آتوربانان را خورش نیکو باید داد.
{} باز گفت زرتشت به او، کیویشتاسپ تاجدار که فرمانبردار و استوار به دین بهی ِمزدایی بود: برادر یا دوست آن کسی که ارزنده ی دین ما میباشد، هرکس که دارنده و فراخواننده ی دین میباشد، ایشان را نگاه کن و از خورش ِپاک بده و بپروران.* چنین گفت زرتشت اهل و پارسا به ویشتاسپ برای ترسآگاهی (هوشیاری) فرشوشتر و جاماسپ پرهیزکار و پسران فرشوشتر (هوشیَاُثنَ؛ خوادَإنا) تا ایشان کشاورزی و دامپروری را پشتیبانی کنند.
{} چنین گفت اورمزد به زرتشت پاک؛ و او زرتشت نیز اینگونه گفت به کیویشتاسپ تاجدار که: نه خودت زوت (موبد موبدان) بدکار باش و نه دشمن زوت باش. فرد یزشگر و نیایشگر، بداندیش و بدکردار نمیباشد؛ و زوت ورزی از یکسو و دشمنی با راست ورزی از سوی دیگر، با هم نمیگنجد چراکه ایزدان، یزش و پرستش را از او نمی پزیرند. چونکه از آن زوت ِدشمن، و نادوستی با زوت راستین، مردمان را پُر از زیان میرسد. از آن روست که اورمزد جدایی و پالایش از دشمنان و دوستی - گسستگان از زوت را بازگفته است. کسی که یزش و ستایش ایزدان و امشاسپندان را به جا نیاورده باشد، چگونه میتواند از تو نیایش و یزش بخواهد؟ او همچون آن دشمن ِزوت، یزش نمیکند و امشاسپندان را نمیپزیرد. اهلایی و راستی، بهترین آبادیست.
فرگرد سوم:
{} کسی که بخواند این دین را همچون تو، پس پسران تو نیز بخوانند ای ویشتاسپ؛ چون هنگامی که پسران تو بخوانند، پیوندگان و خاندان تو نیز میخوانند. تو برتر ایست و این دین را بشنو و به کسانت آموزش بده. تو با فرزندان باش و با شیر باش؛ یعنی از همه چیز برایت پربار و بسیار باشد. کارمند و کارکردار باش. شیردار یعنی پروراننده ی دینداران از شیر باش. شیرینمند باش که همه ی شیرینی دین از تو هست.
{} اینچنین تو فراز بگو و بخوان اورمزد و سروش اهلَو (پارسا) و دین مزدیسنا را. از هرجا و هرگاه، خوش سرایش و ورزنده و همه گیر باشید. که همه ی کردهها و هاتها (بخشهای اوستا) را سرایش بورزید آنگونه که از همه ی هات ها یزش و سرایش ِهمه جانبه میسرایند. از سرود ایشان، آشنایی فراتر با دادار جهان است؛ که افزونی جهان است. و به مردمان پارسا، رامش و کامه برسد. و آن سرایشها برای مردمان پارسا پناهندگی و نگهبانی است و دادار اورمزد از این نیکی اوستا و زند، دینداری میکند.
{} از ترس-آگاهی (ارج گزاری) ایشان که اوستا و زند با اهلایی و پارسایی میتازد، کار و کرفه ی آگاهانه میباشد. و اهلایی آنها: فرا دهنده ی جهان است. مردمان نااهل که آگاهی از اهلایی سودمند را فرو گزارند، نمیتوانند دانا باشند. آنها از این جهان-خوانی، راهکار و کرفه (ثواب) نمیتوانند بدانند. تو برای گردیدن و دگرگونی برتر و بهتر، فرا بخوان به هر جایگاه: هاونان (موبدان فراهم ساز شیره ی گیاهان ویژه) و آتور-وخشان (موبدان آییندار آتش) و پرور-داران (موبدان آماده کننده ی افزارهای آیینها) و آبر-داران (موبدان آیین دار آب) و اسنی-داران (موبدان شوینده ی افزارها) و رتویش-کاران (راسپیان؛ موبدان آمیزنده ی هوم و شیر و آب زَور) و سروش-ورزان (موبدان سامانبخش پرستشگاه). برای گردانندگی و تحول بگو که در این هفت جایگاه برای خروشگاه (نیایشگاه)
هفت امشاسپند ایستند. نام آن هر هفت امشاسپندان را تو بگو و بخوان.
{} تو بخوان همه ی آتوربانان و ارتشتاران و رمه داران کشاورز را. بخوان همه ی مانبدان-مان (خاندان بانان) و ویسبدان-ویس (روستابانان) و زندبدان-زند (شهربانان) و دهبدان-دهستان (فرمانروایان کشور) را. فرا بخوان همه ی دلاوران خوبمنش و خوبگویش و خوبکنش و خوبدین را که در دین، کار و کرفه به نیکی کنند. همه ی دلاوران سخنگو که در دین، راست گفتارترین باشند. همه را به خَویدوده (افزایش دودمان و نسل) بخوان چراکه کار خویدوده در دین، مهترین کرفه گفته شده است؛ که از آن کار، اهریمن و دیواندیو ناامیدند. هرکس خویدوده را بیاشوبد (بقای جامعه را تهدید کند)، ارزنده ی مرگ میباشد. بسی بستای و بخوان همه ی گردانندگان دهستان (کشور) را که پاسبانی جهان کرده اند و پادشاهی از آن ایشان میباشد. همه ی خوبفرمانی دین برای رساننده را که در دین، فرمان راست دارد؛ دادستانی نیک و استواری در دین مزدیسنا و هر مانبد مان (خانه بان) مانند زنی که در خانمانش راه راست دارد. همه ی آن تخشایی و کوشش تو برای آنها، کردار و کار اهلایی (پارسایی) است. آن رادان که از برای اهلایی و پارسایی شان راد هستند؛ که اهلیت و پارسایی کسان راد و پرهیزکار که یزش-کردار (پرستنده) هستند را تو بستای. تو و کسان نزدیک و پیرامونت که هستی بخش هستند، با پارسایی و رادی، آنها را نیز فراخوان.
{} تو کیویشتاسپ تاجدار، سراینده ترین هستی. به تو گفته شد که از همهشان دیندارتر باشی. که چیره شوی بر انبوه هماوردان و نادوستان و آزارگران که درد و رنج دارند. که پیروز شوی بر همهی دشمنان؛ یکسدگان و هزارگان و میلیونگان و پرشمارتر و بیشمار دشمنانی که در آمار نگنجند. این سخنگویی (نیایش) را فراز گوی آنچنان که تو را فراز گویم من: یزش بهی و نیایش نیکو، اورمزد را هست. که از هر دادستانی، او دادستان مهتر و بهترست. همانا تو در نیایشهایت او را بستایی. فراز ستایی این آفریدگان را که از آن اورمزد هستند و بگویی که در دین اورمزد، فراز میستایم.
{} کیویشتاسپ تاجدار آن پاسخی را پرسید از زرتشت که: همانند تو، که را یزش و نیایش کنم؟ کدامین ستودنیها را نیایش کنم در میان این آفریدگان اورمزد؟ از راه چه نیرو و کنش و یزش، نیایش کنم؟* او را گفت زرتشت: بر روی همگان و برای تو که کیویشتاسپ تاجدار هستی، هویدا میکنم و از آن نیروی نیایش که من یزش میکنم، برای تو آشکارا میگویم. پیش گیاهانی برس که رویشمند هستند؛ که آن گیاهان از گونه ای نیک روییده اند و در آنجا رسیده و بارور هستند. آنگاه این سخنگویی نیرومندانه و با اقتدار را فرازگو: نماز به تو ای گیاه بهین و پاکی که اورمزد داده است.* سپس سه بار «اشم وهو» بگویش و آن تاک و شاخهی گیاه را پاک کن. پس آن بَرسُم (گیاه آیینی) را به سوی بالا نگه دار و یک یا دو یا سه بار، با کارد برسمچین، برسم را برای کار یزش کردن، بچین. آن گیاهی را بچین که یزش گفتهای و برای نیایش میآوری. برای برترین برسم بسته شده با اهلایی، و فراز گسترده شده با پارسایی، که به دست اهلان پارسا نگاه داشته و شاخه ها به هم بسته میشوند؛ که زوهر (پیشکش مایع و آبکی) و برسم با نگرش و یزشفرمایی دهمان (دعای پرهیزگاران) نیایش میشود. سپس برای دادورزی، هوم (گیاه مقدس) را برای کامروایی ات بکوب. تاک و شاخه ی هوم را در هاون بکوب و هوم را پالایش کن. سپس برای دادورزی، هوم را برای کامروایی ات بخوان و هوم را در یزش و آیین ِنیایش بخور. مردم از روی خوب-فرمانی میخورند که از آن خوردن، پاداش و پادشاهی یابند؛ که به بهترین هستی (بهشت) برسند. اهلایی بهترین آبادیست.
.
فرگرد چهارم:
.
{} چنین گفت زرتشت به او کی ویشتاسپ تاجدار که: تو بخوان اورمزدخدای را که اهل، و پر از فرهمندیست. تو بخوان سپاه خود-دادهی اورمزد را؛ خودداده این است که آسمان از خویش، ایستاده است. تو بخوان زمان بیکرانه و وایو برترکار را که مینوی ایزد رام است. بخوان باد تکاور را که اورمزد داده و از او بخت ِبغانه مییابیم. آن امشاسپندان را بخوان چونکه به تو کام دست یافتنی میدهند؛ که هرکس کامش باشد، مییابد. آن دروغورزی را باد تکاور با پیروزمندی از میان میبرد و ایزد سپندمینو (اورمزد) جهان را شکوفا میکند. چراکه باد تکاوری که اورمزد داده است، در نزد همه ی امشاسپندان، تکاورتر است از همه ی دروغ ورزی دیوان؛ زیراکه از توانایی خویش، دیوها را در هم میشکند. بادی که پر و سرشار از پاسبانی است در برابر آزاردهندگان؛ زدایندهترین است دشمنان را، و سراسر بر هماوردان و نادوستان ِرنج آور، چیره ترین است.
{} ایدون فراز گو این سخنگویی را؛ با پیشوایی بگو که این فرگرد (گفتار) به کامه و پیشرفت باشد. به تن خویش، بلندی بورز. این گفتار را که اوستا گفته است، فراز بورز ای کی ویشتاسپ تاجدار. و تو نیایش کن این آتش ِاورمزد را که از آن ِتکاوران و ارتشتاران است. که رامش بخش تن و ارتشتار مینوی است. که آن آتش بر دیو کندی و سستی، چه مست باشد یا نباشد، برنده شود. دروغ جویان با همپایی دروغ وندان ِزننده ی دین-یسنان (مزداپرستان)، مردمان را میزنند. دیو کندی آن باشد که در تن مردمان، کندی و رخوت نهد. دیو دروغجو آن باشد که در تن مردمان، درد و زیان نهد. دیو دروغ وند و زننده ی دینستایان، آن باشد که از خودزیوی (استقلال حیاتی) مردمان بکاهد.
{} هنگامی که راه ِزروان-داد (گزرگاه بهشت و دوزخ که ایزد زمان ساخته است) فرا رسد، هم دروغوند و هم پارسا، روان شان میترسد. اما کسی که اهل و پارسا درگزرد و بمیرد، دیوان و دروغان از بوی او آنچنان فراز میترسند که یک میش از بوی گرگ، خیس عرق شود و از گرگها بترسد. دیوان و دروغان همچو آن، از روان انوشه و جاوید پرهیزکاران میترسند. آن روان اهلایان برای پاداش ِکرفه ی خویش، در گرودمان افزونی بخش، به خانمان اورمزد که نیکو کرده شده، میمانند. او را که بهشتی باشد، از هر راه گرودمان، به آن بالا ببرند. آنکه همدوشی و دوستی دینداران ِستودنی را بگوید و این یزش را به جا آوَرَد، چنین کسی گرودمانی و بهشتی میباشد.
{} آن کسان به راه مردم زرتشتی نیستند اگر مرد یا زن، با آن بوی (داروی انداختن جنین)، تباه کنند و بکاهند و بزنند کسی را که در شکم است؛ اگرکه مردی با زن کسی دیگر، دادن کند و آن زن آبستن شود، پس آن زن و مرد هر دو از شرم کسان دیگر، دارو و درمان فراهم کنند و آن دارو را زن بخورد تا آبستنی اش بیفتد (سقط جنین کند)، این مردمان به راه زرتشتی نیستند چراکه گناهی گرانتر و مرگبار بوده که راه آنجا (بهشت) را تباه میکند.
{} ایدون برگفت زرتشت به کی ویشتاسپ: یزش کن تو دین سپیتمان زرتشت را و سپس ستایش بگو. اینگونه است همدوشی و دوستی با مانسرسپند (مانترای افزایندهی پاکی) و اینگونه یزش را به جا آور. تو بازگردان از جداـ دادی (قانون شکنی)، هرکسی را تا از راه و چیزِ کسان بازایستد. همچون کسی که بر اسب اغری (تازنده؟) سوار باشد و راهی جدا راسته رود؛ سپس پیدا میشود که بر بیراهه آمده است. پس، از آنجا اسب را باز میگرداند و به آن راه راست، باز میآورَد. همچون آن، تو نیز اسب را دوباره بنمای به راه راست که برای دین مزدیسنی اسب را بیاوری. یعنی دین را بپزیر که آن، دروغان بسیاری را شکست میدهد. با یزش این دین، همه ی دیوان و دروغان، نیست و نابود میشوند. چراکه از برای بالا و بالاتر رفتن است که آن بهدین مزدیسنی را با خواهش بخوانی. بر این دین مزدایی برس ای شاه. اینگونه نگاه دار در دو جهان (گیتی و مینو) آن مردان و زنان را که دین پزیرفته اند و ایشان را پناهندگی کن. جز از ما نخواه مزد برای فراز گرفتن رادی؛ چراکه مزد مینوی باید گرفت. و در گرودمان بهره باید گرفت. در دو جهان، به ایشان که دارنده ی دین ما هستند، رادی بکن زیرا مزدستانی و پاداش از برای آن بهورزی است که دینیگان (پارسایان) را پرورش دهد. نه آن بهداری که تنها برای جان و تن خویش خواستار بهی و خوبی باشد؛ که خودش سیر باشد و کسان دیگر را ناسیر و گرسنه نگه دارد و تنها برای خودش نیکی بخواهد. اینک تو نیز این مهترین دین را بپزیر و رواج بده تا آن سودمند پیروزگر (سوشیانت) هم بتواند رواج دهد چراکه تا زمان سوشیانت، دین رواج خواهد داشت.
{} ایدون ایشان (دین داران) را باید آن جهش و کوشش باشد که جدا-دوستان و دشمنان این دین (مزداپرستی) که به این دین نه گراییده اند، آن کسان را نیز استوار بر دین کنند. تو و پسر تو و برادر تو و هرکس که از دین برداران میباشند، دستهایش را هر شب پاک کند؛ اما نخست با آب نشوید بلکه نخست از گومیز گاو دستش را بشوید و سپس با آب بشوید. که با سناه-منشی (اندیشه رزمنده) در برابر اهریمن، منش سودمندانه ای از نیروی دینی (مزدیسنا) داشته باشد. اگر نیرو نداشته باشد، به آن رویارویی نمی اندیشد. که با سناه-گویی (سخن رزمنده) در برابر اهریمن، گفتاری سودمندانه داشته باشد. اگر نیرنگ (آیین دینی) نداشته باشد آن را رزم را به گویش نخواهد داشت. که با سناه-کنشی (کردار رزمنده) در برابر داده های اهریمن، با کنش رزم آورش، بوشاسپ (دیو خواب آلودگی و کاهلی) را براندازد. نخست دست با گومیز گاو میشوید. سپس «کِمنا مزدا» میگوید و دستش را با آب میشوید تا شایسته باشد به اینگونه نیرنگ کند. چنانکه در بالا نوشته شد، او اینگونه با منش و گویش و کنش رزم آور، در برابر اهریمن رویه اش میباشد چراکه دینش چنین میباشد.
{} اگر بشنوی از من آنچه که به تو میگویم، آنگاه اورمزد گناه تو را می آمرزد و کرفه از تو می پزیرد. اورمزد به من که زرتشت هستم دین را نموده است و آن دین را تو نیز بپزیر. که آن با میانجی امشاسپندان و گواهی من در این جهان به پیشگاه تو رسیده تا بپزیری و در مینو، مزد و پاداش بیابی. که تا دیرزمان در این هستیها (گیتی و مینو) خسروی و خوشنامی ات بماند. که تا دیرهنگام، روان تو را به مینو، خوشی و خرمی باشد در برترین هستی (بهشت). که تا دیرینه، هستی خوش و دل نیو و پهلوانت باشد تا آمدن به پل چینود؛ و پس از گزشتن از آن، به برترین هستی برسید. با روش و منش نیک، مهمان اورمزد میشوی در برترین هستی؛ در گرودمان که سراسر آراسته و نیکو ساخته شده است. آنگاه که کسی از این جهان جدا شود، به گونه ای که بادی بیاید و بگزرد، اورمزد به آن روان بهشتی میگوید: من که اورمزدم، در برترین هستی، خود به نیکی سخن میپرسم و گوش میدهم.* همچنین اورمزد میگوید: امشاسپندانی که من هویدا کرده ام، آنها با نیکی و آسانی، روان را همه پرسی میکنند چراکه از سهمگین ترین و بیمگین ترین راه می آید.* اهلایی بهترین آبادیست.
.
فرگرد پنجم:
.
{} اورمزد با دوستی و گرامیداشت امشاسپندان، این دین روشن و رایومند و فرهمند را به تو بخشیده است ای ویشتاسپ. بسان اسبی که به سوی بالا تند و تیز میدود، این دین اورمزد و زرتشت را آرزو کن و این دین بهی را تو تیزتر بپزیر. که از آن نیز پسران تو را استواری دهد و ایشان این دین بهی را بپزیرند. بالا (کمال) را دریاب و برس تو ای کی ویشتاسپ تاجدار بر این دین اورمزد و زرتشت.* باز برگفت زرتشت: دین مزدیسنا را آنچنان که من فراز گویم، هم اینک تو پزیره باش. چراکه جدا از دوست باشد کسی که بر این دین، استواری و باور ندارد؛ پس گفته میشود که او از جدادینان (دیوپرستان) میباشد.
{} او را فراز گفته شده است که ببالد و رشد کند؛ و بترسد از آهن گداخته و آن خورشهای پلید که برایش میبرند. آن نیک را ببرند و آن بد را به سوی تو آورند. اگر خورش ایشان (دیوپرستان) را از آن آبادي فراوان ساخته و پرداخته کنی که ایشان را گرایش و آرزوست، از برای تو هم سیری و سرشاری نخواهد بود. آنجا که روان های اهل مزدیسنا به هم میرسند و هم-پیوند هستند، جایگاهِ روان آنهایی که دروغ را به خویش پزیرفته اند، نمیباشد و ایشان را خوراک سرشار نیست. آنها را در دروغ-توم-مان (دروغانه ترین خانمان) یعنی در دوزخ تاریک میپزیرند. پاداش پادشاهی ویشتاسپ، آن خانمانی باشد که در گرودمان (تابنده ترین جایگاه) است. این سخن اورمزد و سخن امشاسپندان بوده چراکه تو دین-رفتار هستی و رواج دین از توست.
{} دین مزدیسنا تو را به تنگنا نمیافکند. در جای تنگتر دوزخ نمی افکند و از تنگی دوزخ به دور میدارد و گرودمان روشن را میبخشد. چراکه تو بیشتر از هرکدام از هستی مندان ِدو جهان، به همخواهی دین مزدایی هستی و دین بهی را با خواست خویشتن رواج میدهی. همیشه آنجا می ایستد به درگاه تو، اهریمن که دشمن دین توست، و میگوید که: به من چیزی بده.* همیشه آنجا می ایستد به درگاه کسان برای پرسش و خواهش خورش که: مرا بدهند که با خواری به درگاه کسان، در گردش و ستانیدن هستم.* همیشه تو بترس از آهن گداخته، آن خورش پلید همراه با سوزش؛ که خورشی داغ و سوزان بر سر توست.
{} بیا و بیارای به دهش راد، این دین بهی و اهل اورمزد داده را. باشد که ناف (خاندان) و فرزندان رایومند تو نیز دین بهی را بیارایند.* باز زرتشت گفت به کی ویشتاسپ تاجدار که: دین مزدیسنا پسران و زادگان ناف (خاندان) و فرزندان تو را بر آسیب داران و دروغ وندان دیویسنا پیروزگری داد؛ که دین مزدیسنی، پیروزگری داد از برای پزیرش این دین. باشد که شما از منش آن اهریمن گنامینو (روح پلید)، آلوده و بزهکار نشوید. هرکس که در اندیشه اش منش گنامینو را داشته باشد، خویشتن را فریب خورده می یابد و از آن گناهکار خواهد بود. چونکه دیوان با فریفتاری و ورن-کامگی (حرص و شهوت) می بالند و رشد میکنند و همگی با افسوس-کرداری (ریشخند و مسخرگی)، بهشت-کامگی را میشکنند. تو نیز همه ی بت پرستی را در هم بشکن. دیوان و دروغان را نیست و نابود کن. از دروغ ورن (دیو شهوت) و دیو افسوسگر و پرستش دیوها دوری و پرهیز کن. با دهش رادمندانه، از خوراک کشاورزی و گیاهی و غلات، برای مردمان اهل و پارسا، درگاهت را گشاده دار. و از فریبکاریِ اهریمن و دیوان و دروغان، رادی ات را به روی پرهیزکاران مبند؛ چراکه در دین گفته شده که برای روان: رادی، و برای همه ی جهان: راستی، بهترین چیز است.
{} آتش، کسی را آفرین کند که بر آتش، مایه های خوشبو بریزد تا آن، خشنود و سیر و بی رنج شود. که برای تو راهبری کند آن رمه ها و گوسپندان را که برایت باشد مادگانی پر روش و فرزندان (بره های) بسیار. و بیابی با یاری بخت بغانه، که تو کام بیابی به نیکی، و فرزندانت بختیار باشند. آنگاه تو در این جهان هستیمندان، با دستیابی به همه ی خوراکها میستایی آتش ِبس فرهمندِ اورمزد را. آن فره ی اورمزد، خود دوستمند بر اوست که رویه اش خورش دادن به آتش باشد؛ که هیزم و مایه های خوشبو بر آتش برساند. آن برترها را که اورمزد، خود داده است، بستای. آن گفتارهایی که نیرومندان میگویند؛ و برای پیروزگری، تندرستی و پزشکداری، فرا دهشی، والا دهشی، و پرورش کشتزارها، این گفتار را بگو. برای همراهی و آکندگی هرکه این سخن گاتها را بگوید و این فرگرد (گفتار) را بخواند. آن نخستین برآمده و برساخته که گرودمان اورمزد است، برسد از آنچه تو نیز برخوانی؛ که گرودمانی (بهشتی) باشی. اهلایی بهترین آبادیست.
.
فرگرد ششم
.
{} زرتشت چنین برگفت: ای کی ویشتاسپ تاجدار، امشاسپندان را بگویید و بخوانید؛ سروش اهلا و نیز نیریوسنگ خوب رُستنده، آتشان اورمزد و فره ی بلند کیانی را آرزو کن. برای کامیابی و پیشروی و نگاهداری تن خویش، آنها را فرا بخوانید. باشد که با تنِ اهلایی و پرهیزکار، از برای پیشوایی هستان (موجودات)، همه ی ایشان را به سوی آن امشاسپندان بخوانید. ایدون تو در فراسوی شب، به اوشهین گاه، با خردی اهل و پارسا، بپرس و بخوان برای آموختن و کردن نیرنگ؛ و این فرگردها را بگو. در آن گزرگاه شبانه روز، با توانمندی و واستریوشی (رمه داری)، جانداران خوب آفریده شده و سودمند را برای پرورش بازسپار. جانداران ناتوان را توانایی خویشتن بده و آنها را برای خورش، پرورش کن؛ همچون زرتشت که برایشان راهبرترین است.
{} او (زرتشت) هم اکنون راه اهلایی و پارسایی را برای تو گزارش میکند که راهی بهشتی میباشد به گرودمان اورمزد؛ که امشاسپند وهومن در گرودمان، جایگاهی زرین با پوشش خوب میدهد به کسی که پیروزگر در دین مزدیسنا است. بدین گونه که آن فرد با خرسندی، روان خویش را به آن پاکترین پارسایی و بهترین اهلایی، فرازتر و بالاتر فرا نماید؛ که آن پیروزگرتر باشد. دیده شده که گزر و عبور آن فرد نامور که از ریگزار پل چینود است، با توانمندی میباشد چراکه از کار و کرفه، روان اهلایان نیرومندتر میباشد. که از برای آن پارسایی، پناهگاهی خوبتر میباشد در آن گزرگاه چینود که میگزرد.
{} زرتشت به آن کی ویشتاسپ تاجدار بازگفت: همان گونه که اورمزد در فرازتر گفته است، پس تو که در میان آفریدگان داده شده ای، آن کار به گردن توست. او (پارسا) را هنگام ماه و خورشید (شب و روز) پاسبان و نگهبان باش. هرکه جدا-دوست و دشمن باشد و همانا به دین بهی استوار و باورمند نباشد، آن دروغ وندان را آنجا (دوزخ) آشکارا زنش و توزش (کیفر) میکنند.
{} ایدون اهریمن پرمرگ با خورش جداگانه و دشمنانه اش آشتی ناپزیر است. که از برای ناآشتی و دشمنی با دین مزدایی، اینگونه درباره دیوان و دروغان میگوید که خورش بدتر و پلید برای روان آن دروغ وندان، افکنده و داده میشود که زهرآگین و دردآور است. آنگاه که دیوان آن روان را می فریبند، در دوزخ، خورش بد میدهند و در خویشاوندی خودشان باز نگه میدارند. و آن روان از برای خورش و خوردن بد، در بیدادگری (اَدادیها اَردیه) فرو میباشد. همچون سگی که با کشاکشی بیدادگرانه و نادرست، اگر پای کسی را زخم کند باید به آن سگ زخم زد. چراکه تاوان آن سگ گیج و هار از برای زخم زدن به مردم، باید واکنشی باشد که پشیمان شود. نخستین فرد بیگناه و پارسایی که زخمی شود و بمیرد، در برابر آن زخم مرگبار، به سگ تازنده نیز زخم میزنند؛ چون سگی را که نخستین بار تن مردم یا پای کسی را زخم کند، باید کیفر و درس عبرت داد. همچنین نخستین بار به همینگونه تاوان پس میدهند پارسایانی که با فریبکاری دیوان، از دین اورمزد باز ایستند. ایشان را نیز نخست کیفر میدهند و اگر باز به دین، باوری استوار آوردند، در آنجا به ایشان توزش و پادافره نمیرسد و در دوزخ دیوان نمیروند. اهلایی بهترین آبادیست.
.
فرگرد هفتم
.
{} به آن، تو را دست یاختن است ای اهل پارسایی، کی ویشتاسپ تاجدار؛ باشد که کردار دستوری (والا موبدی) و گـُردآوری و پهلوانیِ فراگیر برایت برسد. آن مهتری سراسری و آن کهتری سراسری که تا سالیان دراز برای تو ای ویشتاسپ اهل و پارسا باشد. که تا زندگی تو همه اش پهلوانی باشد و تنها با یک بار درشتی و نبردی که میکنی، همواره بر دشمنانت پیروزگری باشد. بدون پیری و بی مرگ و ناویران و ناپوسیدنی، و همواره توانا و زنده باشی با همه گونه نیکی و زندگی درست؛ همچنانکه در بهترین های جهان های روشن و سراسر آسانی و خرمی برای اهلان و پارسایان میباشد. گوش دار به آنچه که من میگویم و تو بشنو و به فریاد کسان برس؛ کسان را دادستانی نیک کن. همه ی مزداپرستان را با خورش و پوشش، پرورش کن.
{} از او (دین مزدایی) تو را آن چندان یابشهاست که در او کامیابی باشد. چنانکه آن از فراز گفته شد. امشاسپندان فره بر تو میبخشند و آن رایومندی و فرهمندی، افزاینده میباشد؛ که ایشان فره بر تو می افزایند. اسبت را تیز به سوی ایزدان بتازان و تندتر به این دین بیا. باشد که او (دین مزدایی) تند و تیز به پسران تو نیز برسد و همه را باوری استوار دهد. چراکه دین نیک از هر چیزی مهتر و بلندتر ایدون سراییده شده است و آن دین را تو آنجا سرایش کن.
{} در اینجا از راه سرایش اوستا و زند، خواسته هایت را بخواه ای پادشاه چراکه در مینو، دادار اورمزد: افزاینده، و اهریمن گنامینو: کاهنده است. آن کس که نیز با اهلایی و پرهیزکاری تیزتر یزش و نیایش کند، همراه آن، افزایش اورمزد را بخواهد و آن شکنندگی اهریمن را بخواهد. اگر یزش و نیایش همه اش با ابارونی (کمبود و ناهنجاری) باشد، او شایسته ی پادشاهی ناهنجار میباشد و نه پادشاهی پر و پیمان؛ و جهانهای برتر از آن او نیست. بدین پادافره، او را جهانهای ناهنجار و بد (دوزخ) میدهند. اگر کسی به دهستان: دهبد باشد و آنجا نافاسد و خوب بردار و خوب گزیندار به راه نه باشد، به او بهشت خوشبوی ندهند. کسی که با منش ابارون (اندیشه نادرست) بخواهد یزش و نیایش کند، اگرچه شاهنشاه هم باشد، بهشتی نخواهد بود. باید که پادشاهی بدهی بر دین زرتشتی با فراترینها؛ که بسی نیایش و دهش بکنی. باشد که تو را نیز پادشاهی به کامه دهند.
{} او (دین زرتشتی) به پس ایستد از کار و کردار دشمنانه. او بازدارد از مانسرسپند (مانترای پاک و افزاینده) هرگونه دشمنی و بدتری را. از این مانتراگویی، از تو فراز می آید زایش و بالیدن و پالایش کارآمد؛ باشد که پاکت بکنم که آفریده ای پرورش یافته هستی. شما را با پسرها و دخترانت شیر (برکت و نعمت) باشد. کار-مند یعنی همیشه در کار باشی. شیر-مند یعنی همیشه شیر (رمه و گله) داشته باشی. شیرین-مند یعنی همیشه کامت شیرین باشد. یکی آن مردمان و دیگر آن گوسپندان و رمه های شیرده و فرزندزا همواره فراز شناسم و نگه دارم. باشد که آنها را از هرگونه مانترای مهست و بزرگترین بپرورم. و چراگاه هایت را چنان پشتیبان باشم که گویی آنها را پسری سرای-بان هست.
{} هم ایدون اورمزد به زرتشت گفت: مبادا کسی دین مرا به دست دروغ وندان و گناهکاران دهد که دین ناروا شود و از رواج بیفتد. اگر دین همانا با دروغ وندی رواج یابد در پیامدش به این سپندارمز بهی و بُوَندَگ منش (اندیشمند کامل) تازشهای دردناک برسد. چراکه در این جهان هرگونه رنج و دردش از کنش دروغ وند و اهلموغ (نااهل) برسد. و شادی و خرمی مردمان را ازجهان ببرند و نامادری و بی مایگی بدهند. که شیر را از مادگان به بیشترین اندازه از میان ببرند؛ آنچه را از شیر مادگان می پرورند، آن همه را بکاهند چراکه دروغ وندان و اهلموغان (گمراهان)، دین را با اهلموغی (دگرگونی و دستبرد) رواج میدهند. تند و تیز از این کردار و کنش ورن (از راه به در کننده)، شیر مادگان را از میان ببرند و آنهمه بدون شیر باشند. هرگونه گُشن و نرینه را به تنگی اندازند و دروغ وندان را فراز و توان دهند.
{} بر آتش، خوشبوکننده های پر و بسیار بنهید تا از دور نمایان باشد و دوست ِآتش دادار اورمزد گردید. هرکسی که بر آتش اورمزد، بوی (اسپند و کندر و دیگر) نهد، به هر گزرگاهی که نمایان گردد، از راه دور، جایگاه دیوان و دروغان را نیست و نابود میکند. چون بوی از سوی باد به هر جایی که برده شود، آنها را از میان میبرد. از آن دیوها بر شما مردمان بهین، زیان و ویرانی نمیرسد و با خشنودی آتش به شما نیکی میرسد. آن دیوها که همواره آفریده های سپندمینو را درد و آزار میدهند، سرنگون و نیست و ناپیدا و فانی شوند.
{} تا دیرزمان امید است که همانا مهر و نیز روشنی، آراسته به راستی باشد چراکه دین مزدیسنان از آن مردمی است که به ایزدان مهر و رشن راست، امیدوار هستند. هر که بر دین مزدیسنان استواری و باور ندارد و کنش به فرمان دین بهی نکند، آنکس از ایزد مهر و ایزد رشن به دور می افتد. آموختن بورزند چونکه آموزش در پرسش است. نیرنگهای دینی را از هیربدان بیاموزند و بورزند. آنچنانکه تو را در آن فراز گفتم، تو نیز آن را به پسران و برادران برای سالاری این دین بهی با دوستی و ایرمنشی (آزاد اندیشی) بگو. اهلایی بهترین آبادیست.
.
فرگرد هشتم
.
{} آن برترین سخن سرایش شده ی گاتها را بگو به کسان. با نیکی، باستان و ابدی باش ای کی ویشتاسپ تاجدار پرهیزگار. همچون او که نیکی اش برای هر کس است، که هرکدام از مردم، از نیکی او نیکو هستند. که ایدون گوید نیکی از این دین، هرکسی را نیک کند. و اورمزد به او پادشاهی کامیاب و بایسته دهد. در آن شبی که فرد اهل و پارسا درگزرد و بمیرد، با روان خویش به گرودمان ِاورمزد میگزرد و برای نیکی خویش که در کار و کرفه کرده است، آن روان، اهل و بهشتی خواهد بود.
{} اینگونه میگوید اورمزد به روان های اهل و پرهیزکار؛ اما به آن سان نمی پرسد تو را که پسر فرشوشتر هستی (هوشیَاُثنَ؟ خوادَإنا؟). آن روان که بگزرد و بمیرد، برای آن سه شب نخست، به نزدیک سرش نشستن میدهد؛ در همان جایی که بیجان بشود بالای سر پیکرش می ایستد. «اوش-ت-ود گاه» میسراید و زند (گاتها) میگوید. نیک و روشن میگوید که نیک باشد. که اویی نیک است که آن نیکی و هر نیکی دیگر به شب نخست به آن روان خویش بگزارد؛ با این گفتن سخن گاتها با هومَت است که همانا به اندیشه ی خوب ایستد. به شب دوم، آن روان خویش بگزارد با هوخت که همانا به گفتار خوب ایستد. به شب سوم، آن روان خویش بگزارد به هووَرشت که همانا به ورزیدن خوب ایستد. در شب سوم راه خویش را برتر بگزارد که همانا کامجویی گام گزاردن به راه هستی بهتر (بهشت) است.
{} ای پسر فرشوشتر، پس از به سر رسیدن کامیابانه ی شب سوم که اوشبام (پگاه) نمایان میشود، روان آن فرد اهل و پارسا دشتی با گیاهان خوشبوی میبیند. او با خود میگوید: تن خویشم که در پناه رستنی هاست، نشان میدهد که من به باغ بهشت رسیده ام.* سپس از آنسوترین رپیهوین (نیمروز، جنوب) بادی خوشبوی که خوشبوترین بادهاست، به گیتی می آید. او باد را از بینی اش بالا میگیرد و در می یابد؛ از باد خوشبوی، بینی اش تازه تر میشود. پس آن روان به پرسش میگوید که: از کدام دهش و آفریده است این باد که هرگز به بینی ام بادی خوشبوترین نرسیده به گیتی.* پس آن روان را به مینویی، سخن ایدون آید که: ببین آن دین خویش را؛ این باد خوشبو از دین توست که در جهان، دین و کنش توست که نمایان شده است.* آن روان را پیشواز آید کنیز (دوشیزه) با پیکری نیک و روشن، باریک تن و دارای بازوانی سپید، توانمند و خوب روینده، برایستاده مانند پهلوانی بلندبالا، با پستانهای سفت و سخت، نیکوتن و آزاده و راست قامت، با تخمک رایومند که تخم و نژاد از ایزدان دارد؛ پانزده ساله ی رویشگر و بالغ که پیکرش آنچنان نیک است همچون نیکترین آفریدگان.
{} پس روان مرد اهل و پارسا بگوید و از او بپرسد که: چه کسی تو را در بینش، خوب پیکر و نیکوترین کرده است؟* پس دینِ خویشتن آن روان به پاسخ میگوید: من هستم جوان و خوب منش و خوب گویش و خوب کنش و خوب دین؛ چراکه دین خویش از آن خویشتن است که نیکبوی می ایستد. و اینکه کامه و آرزو کردی که تو اینگونه مهتر و بهتر، نیک و خوشبوی، پیروزگر و بی رنج همچون من به بیشترین دیده، نمایان شوی. تو دیدی کسانی که افسوس (هرزه گویی) و دیوستایی کردند و ایشان به کام خویش، کام همگان را زدند و به کسی که چیزی خواست، ندادند. ایشان درگاه و انبار گیاهان و غلاتی که با داس کندند (فرآورده های خوراکی) را به روی مردم بستند. اما کسانی مانند تو بودند که افسوس و ریشخند نکردند، دیوپرستی نیز نکردند، کام و آرزوی همگانی را نزدند، دهش دادند به کسی که چیزی خواست، درگاه و انبار گیاهان و فرآورده های خوراکی را نبستند و به مردم گندم و جو و غلات دادند. ایدون تو که افسوس و دیوپرستی نکردی، نشستی و گاتها سرودی؛ نیز آبهای بهین و آتش اورمزد را یزش و پرستش کردی؛ از بدی پرهیز کردی و مردم اهل و پارسا را که از دور و نزدیک آمدند، شناسایی و ارج نهادی. پس من که از سوی تو فرایافتم و خوب چشیدم و آموختم، تو را پیشرفته تر کرده ام و خوبتر آموخته ام. نیک بودم و تو را نیکتر و بایسته تر، ارزنده داشتم. به آن فرازتر جایگاه نشسته بودم از برای ناموری تو، به آن فرازترین جایگاه نشسته ام؛ که جایگاهی مهین کرده ام. با این هومت و هوخت و هوورشت (اندیشه و گفتار و کردار نیک) که تو ورزیدی، پس هرکه نیایش میکند، آن یزش دراز و همپرسی اورمزد را، نیکوکاری کرده است.
{} نخستین گام فراز برده شود روان اهل و پارسا برای آنکه هومت بداد به آن جایگاهی که هومت مهمان است. دومین گام فراز برده شود روان پارسا برای دادن هوخت. سومین گام فراز برده شود روان پارسا برای دادن هووَرشت. چهارمین گام روان پارسا فراز برده شود به آن روشنان بی سر و بیکرانه که داده شده است.
{} از او که درگزشته و پارسایانه به این جایگاه (بهشت) آمده، از آن زندگی پیشین میپرسند. او میگوید از آن زندگی مادی (اخوان استومند)؛ از آن مانشمند (خانمان و اقامتگاه)؛ گوسپندمند (دارای رمه ها و جانوران)؛ خواهشمند (دارای خواسته ها و آرزوهای خویش)؛ میتوختمند (دارای ناراستی و یاوه گویی)؛ مایَوندمند (هماغوشی نابجا) که دشتان ماهانه (خونریزی زهدان زنان) را اندر گزارند (نهان کنند؟)؛ همانکه نشانه ی جهی (مادینه دیو شهوت) گویند. بر او این هستی مینوگان (بهشت) از آن هستی سیجمند (گزندآور و خطرناک) که پتیاره مند است، بی گزند و بی پتیاره میشود. ایدون تو را دیرزمان نیک باشد از آن مینوگان، چون به اینجا آمدی. دیرزمان نیک باشدکه هستی مینوی اورمزد تا دیرزمان تو را دریابد.
{} اورمزد به امشاسپندان میگوید که: از این پارسا دیگر نپرسید آنچنان که میپرسید؛ چراکه پس از جدا گردیدن بوی (روح) از تن، با دشواری به آن راه بیمگین و تاریک و سهمگین و ریشگین (زخمآلود) برفته است.
{} آن روغن زرمیون (سرشیر یا کره ای که ماه اردیبهشت درست شود) را برای خورش او ببرند. چراکه آن شیر روغندار: خوب منش، خوب گویش، خوب کنش و خوب دین پس از مرگ و درگزشت است. ایدون بانویی فراهومت و فراهوخت و فراهوورشت که خوب آموخته است درباره ی رد (راهبر) و خدای (سرپرست) اهل، و شوهر را به سالاری دارد، چنین خورشی پس از درگزشتش دارد. این بانو که از هیربدان به خوبی آموخته است و با خیم خوب، کردار نیک و اهل میورزد، و فرمانبردار نیک کردار شوهر و سالار بوده، پس از درگزشت و مرگ به گرودمان میرود.
{} فراز گفت زرتشت سپیتمان به او کی ویشتاسپ تاجدار: اگر نیز آن روان دوزخی باشد، برای سه شب نزدیک کله ی خودش مینشیند و این سخن را میگوید که: به سوی کدامین زن و زمین بروم ای اورمزد؟ به کدام سو شوم؟ و نیکی من از چه کسی نمایان میشود؟* او به نومیدی سخن میگوید با کله ی خویش. اهلایی بهترین آبادیست.
فرجام یافت.