۱۳۸۷/۱۰/۲۸

حافظ مهرآیین (بخش ۲۳)


{از: م.ص.نظمی افشار}


<خضر>
برخي از فرق صوفيه مانند فرقة ملاميه و طيفوريه در طريقت و قطع طريق، عقيده به دليل و راهنما و خضر راهي دارند تا خطر گمراهي پيش نيايد. چنانكه حافظ به مشرب ملاميه گويد:
(غزل شمارة 463)
قطعِ اين مرحله بي همرهيِ خضر مكن
ظلماتست بترس از خطرِ گمراهي
گذرت بر ظلمات است بجو خضرِ رهي
كه در اين مرحله بسيار بود گمراهي
حافظ از راه تجربه و اندرز به سالكِ عاشق كه مي‌خواهد به كويِ عشق قدم گذارد فرمايد: بي دليل راه صدها اهتمام نموده است از خطر گمراهي ايمن نمانده و اين كار او را امكان نيافته است.
(غزل شمارة 227)
به كويِ عشق منه بي دليل راه قدم
كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
(شناسايي راه و روش علم و فلسفه. ص 16)
(غزل شمارة 216)
گذار بر ظلمات است، خضر ِ راهي كو
مباد كآتشِ محرومي آبِ ما ببرد
(غزل شمارة 226)
خيالِ آبِ خَضِر بست و جامِ اسكندر
به جرعه نوشيِ سلطان ابوالفوارس شد
خاقاني شرواني سروده است:
زهر سفر نوش كن اول چو خضر
پس برو و چشمة حيوان طلب
مولانا در مثنوي فرموده است:
شهره كاريزيست پر آب حيات/آب كش تا بردمد از تو نبات
آب خضر از جوي نطق اوليا / مي‌خوريم اي تشنة غافل بيا
(غزل شمارة 39)
فرق است از آب خضر كه ظلمات جاي اوست
تا آب ما كه منبعش الله و اكبر است
احتمالا الله و اكبر نام مكاني در شيراز بوده كه آب ركن آباد از آنجا سرچشمه مي‌گرفته است.
(غزل شمارة 98)
دهانِ شهد تو داده به آب خضر بقا
لبِ چو قند تو برد از نبات مصر رواج
لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است
قدِ تو سرو و ميان تو موي و گردن عاج
(غزل شمارة 128)
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته كه من
پياده مي‌روم و همرهان سوارانند
«به آفريد» پيامبر ايراني كه در زمان ابومسلم خراساني قيام كرده بود. پيراهني به رنگ سبز داشت كه ظاهرا از جنس حرير چيني بوده. او مدعي بود كه خداوند در آسمان اين پيراهن را به تن او پوشانده و او را به عنوان رسول به زمين فرستاده است. (حبيبي. تاريخ افغانستان. ص 277) همچنين در تاريخ ضبط است كه «مقنع» مدعي پيامبري در دورة عباسي نيز (161ه ق) همواره مقنعه‌اي سبز بر سر و روي خود مي‌بسته است(تاريخ نرشخي. ص 77).
[یادداشت امید عطایی: خضر را سبزپوش میدانند و شاید خضرا (جزیره) و خزر (دریا) به معنای سبزینه باشند. ریشه‌های استوره خضر را میتوان در سرچشمه های ایرانی یافت.]
<سليمان>
(غزل شمارة 237)
من آن نگينِ سليمان به هيچ نستانم / كه گاه‌گاه برو دستِ اهرمن باشد
<جمشيد>
(غزل شمارة 167)
بر تخت جم كه تاجش، معراجِ آسمان است
همت نگر كه موري با اين حقارت آمد
(غزل شمارة 88)
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
كه خواجه خاتم جم ياوه كرد و باز نجست
در اين غزل خواجه حافظ به صراحت بجاي نام سليمان از نام جم استفاده كرده است. نقاط زيادي در كشور ايران و ساير كشورهاي نزديك به ايران به نام سليمان پيامبر قومِ يهود مزين است. در حالي كه اصولا هيچ ارتباطي بين اين اماكن و پادشاهي به نام سليمان كه در دولت يهود قديم حكومت مي‌كرده وجود ندارد. اينكه حافظ بجاي سليمان از نام جم استفاده كرده شايد نشان دهندة اين باشد كه اين اماكن به نام جمشيد پادشاه معروف اسطوره‌اي ايران منسوب بوده و بعدها در دورة اسلامي براي اينكه اين اماكن را محفوظ نگه دارند آنها را به يكي از پيامبراني كه در قرآن مجيد نام آنها آمده منسوب كرده‌اند. از جمله است مقبرة كورش كبير در پاسارگاد كه به قبر مادر سليمان معروف است و يا مقبرة «چش پش» در فارس كه به قبر خواهر سليمان معروف است. همينطور است شهر تاريخي شيز در تكاب آذربايجان كه به تخت سليمان معروف است و چشمه و محدثاتي در كوه‌هاي تنكابن كه آنهم به تخت سليمان معروف است و... بي ترديد درزمان حافظ مشاجره‌اي در مورد اينكه سليمان همان جم باشد يا غير، وجود نداشته است. لذا به نظر مي‌رسد كه يكي از اسرار آيين عرفان در ايران همين مسئله باشد كه منظور از سليمان در ادبيات فارسي همان جم است.
سغديان باستان آغاز سال نو خود را از رجوع جمشيد به تخت شاهي جشن مي‌گرفتند. (تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 660)
(غزل شمارة 129)
سرود مجلس جمشيد گفته‌اند اين بود
كه جامِ باده بياور كه جم نخواهد ماند
(غزل شمارة 223)
آخر اي خاتمِ جمشيدِ همايون آثار
گر فتد عكسِ تو بر لعلِ نگينم چه شود
<سوشيانس>
(غزل شمارة 121)
شهر خالي است ز عشاق بُوَد كز طرفي
مردي از خويش برون آيد و كاري بكند
در هزارة اول پس از ظهور آخرين زرتشت ايرانيان منتظر ظهور: سوشيانت يا سوشيانس يا سيوشانس يا بختيار يا رهاننده بودند و همة اينها را به نام مهر مي‌شناختند. استاد يكتايي مي‌نويسد: ”پيش از ظهور محمد (ص) مهريان در مكه و مدينه و طائف بودند و همه انتظار داشتند كه در آغاز هر هزاره‌اي رهاننده‌اي خواهد آمد. به گفتة باباطاهر عريان:
بهر الفي الف قدي برآيد/ الف ُقُدم كه در الف آمدستم
(ميترائيسم و سوشيانس. مهر ص 3)
در نوشته‌ها و روايات زرتشتي آمده است كه تخمة زرتشت را ايزد ”نریوسنگ“ گرفته به آناهيتا فرشتة آب در دريايِ “كيانسه“ مي‌سپارد. از اين رو مردم پيرامون درياچه هر سال دختران خود را براي آبستني به درياچة هامون مي‌فرستادند، تا مگر دختري از تخمة زرتشت كه در آب است باردار شود. تخمة زرتشت مانند مرواريد در گلِ نيلوفر آبي نهفته بوده است و دختري كه در هر هزاره در آب آبتني مي‌كند از آن تخمه پنهان باردار شده و مهرِ سوشيانس يا پيغمبرِ هزاره زاده مي‌شود. مادر مهر دختر بوده و نشانة آن است كه مهر سوشيانس از راه عشق حيواني پديد نيامده. (مهر در مآخذ شرقي. ص 4 و 5 و 6)
بعضي از طوايف آزتك در آمريكاي جنوبي دختران را از سن 10 سالگي تا 17 سالگي در چهار ديواري بدون نور نگهداري مي‌كنند زيرا معتقدند كه نور خورشيد آنها را آبستن مي‌سازد.(* برتراند راسل، چرا مسيحي نيستم. ص 94)