۱۳۸۶/۱۲/۰۷

نازنین متین - نقد مقاله ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی)


به گفته ي دوستي با اين همه پيشرفت در دانش و فنآوري ما همان شامپانزه با هوش چماق بدست «ديويد اتنبورو» هستيم، كه در برنامه هاي خود بررسي مي كرد، تنها روش هاي مان پيشرفته تر شده و چماق هايمان بهتر سر مي شكند،ما دلخوشيم كه تنها دانشجويي هستيم و تارنگاري داريم و دستي به قلم و نه صاحب قدرتي هستيم، و نه پشت ميز و مقامي هستيم، و دلخوشيم كه به جاي چماق قلمي در دست داريم، و مي توانيم بجاي بكار بردن زور و چماقي كه آرزويش را داريم و شكستن سر حريف، با چماق هاي مدرن با هم به هم انديشي فكري( به جاي جدال فكري) بپردازيم. ما بارها رژيم پيشين را متهم به اينكه از قدرتش استفاده ي نامشروع كرده و خود بزرگ بين بوده مي كنيم، بارها او را متهم مي كنيم كه آزادي هايمان را گرفته است. اما هيچ به اين انديشيده ايم، كه خودمان كجاي راه هستيم؟، آيا كسي كه خود تاب و توان نيش سوزني را ندارد چگونه مي تواند در جايگاه يك نويسنده و قلم بدست چنان جوالدوزي را به خوانندگانش فرو كند، و به روي مباركش هم نياورد و حتا پوزشي هم نخواهد!؟ چندي پيش در روزنامك جستاري كه مي توان گفت با ساير نوشتارها متفاوت بود و به ويژه براي كساني چون من كه هنوز از نوشتن و خواندن در مورد استوره هاي ايراني سير نمي شوم، آمده بود اين نوشتار در مورد استوره ي كيخسرو بود كه نويسنده ي گرامي آن مرتضا ثاقب فر بودند، در پي اين نوشتار در بخش پيام هاي روزنامك نقدي بسيار ارزنده از نويسنده گرامي اميدعطايي آمده بود، من به نوبه ي خود از اين گفتمان عرفاني كه بر پايه ي انديشه نيك بود هنوز بهره ي كافي را نبرده بودم كه با نقد ديگري كه از نقد اميدعطايي شده بود و اينبار توسط مدير روزنامك صورت گرفت روبرو شدم،تا اينجاي راه هيچ مشكلي پيش نيامده بود بجز دشوار بودن پي گيري نقدها كه اگر در خود تارنگار آن ها را بصورت جستاري مي آوردند خواندنش بسيار آسوده تر مي شد كه نشد، و اينكه از استادثاقب فر تقاضا شد كه به روشنگري نقدها بپردازند و از اوقات گرانمايه شان زماني را نيز به خوانندگان روزنامك اختصاص دهند، كه ناگهان در زماني بسيار كوتاه مانند آذرخشي كه در آسماني تاريك بجهد مدير روزنامك سخنگوي ثاقب فر گرامي شد و با گفتن اينكه نقدها ي كم مايه و بي ارزشند و ايشان(ثاقب فر) وقت شان ارزشمند تر از اين است كه بخواهند به چنين كارهاي بي ارزشي بپردازند، و پس از آن هم تا آمدم به خودم بيايم،تمام نقدها و آثار جرم را پاك كردند، تو گويي نه آذرخشي بود و نه روشنايي اندكي، و من ماندم و آن آسمان تاريك تاريك... مسعودلقمان گرامي حتا به خود رنج پوزش خواهي از خوانندگان بيكار و بي مايه روزنامك را هم هموار نكردند، و من هنوز كه هنوز است نمي توانم بفهمم استوره كيخسرو كه در شاهنامه هميشه نام او همراه با شادي و شادمانيست،و زندگي جاويد را نويد مي دهد چگونه به يكباره پر از تاريكي و غم و فرسودگي و هراس از سانسور سر درآورد.
نازنین متین 16 شهریور 1386
در این باره بخوانید

۱۳۸۶/۱۲/۰۶

بهرام روشن ضمیر - نقد مقاله ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی)


نوشتار جناب ثاقب فر از آن دسته نوشتارهایی است که نتیجه را در تیتر خلاصه میکند. بن بست کیخسرو!!! من و امید عطایی و ... خیلی ها با دیدن تیتر جا میخوریم. البته که تیتر تندی است. فساد قدرت سیاسی!!! نظریه منتسکیو و بسط آن به بهترین شکل توسط فیلسوفان متاخر. البته که روی کاغذ درست است. ولی در جایی که نمیتوان نظارت مردمی دموکراتیک را اجرا کرد باید به دنبال کسی گشت که چنان شایستگی و لیاقتی داشته باشد که قدرت برایش فساد آور نباشد. این امر خوشبختانه در ایران باستان رخ داد و در آیین پادشاهی ایران زمین به عنوان یک اصل پذیرفته شد. به طوریکه یکی از ویژگی های شاه این بود که نمیتوانست فاسد باشد. البته این بدین معنا نیست که در تاریخ ایران شاه مستبد و فاسد و ستمگر نداریم. ولی من ادعا میکنم که ما در ایران باستان سلسله و حکومت فاسد و مستبد و ستمگر نداشتیم. منظورم سلسله های ایرانی است و نه بیگانه و البته ادعای من مخالفان زیادی دارد. اگر بحث ما بحث فلسفی محض است که هیچ. ولی اگر فلسفه را به تاریخ ایران برده ایم (کاری که ثاقب فر شاید به بهترین شکل در ایران انجام داد و دستاوردش به دید من به مراتب بهتر از غول هایی چون ویل دورانت بود) باید کاربردی بنگریم و توجه کنیم که حالا که سخن از فساد قدرت سیاسی میزنیم، آیا نادیده میگیریم که در ایران باستان حکومتی فاسد نداشتیم، درحالیکه تفکیک قوای منتسکیو و نظارت پوپر وجود نداشت؟!!! در جهان دانش، هیچ اشکالی ندارد که کسی تئوری مطرح کند. هیچ اشکالی ندارد که کسی آنچه از امروز وام گرفته تا به گذشته ببرد. جناب ثاقب فر باید حق بدهند که به همین راحتی کسی قبول نکند که آنچه کیخسرو انجام داده به جهت بن بستی بوده که در زمینه سیاسی رخ داده است. باز بر خلاف گفته مسعود لقمان که میگوید : "در نظارت زمینی مردم با رای خود حاکمان خود را انتخاب می کنند، خود برای زندگی خود قانون می گذارند و خود بر اجرای قانون نظارت دارند. این مفهوم متاخر و جستن نشانی از آن در روزگار باستان، به بیراه زدن است. من نمی دانم چرا باید بر این اصرار کنیم که این مفاهیم جدید را در ایران باستان داشته ایم. جناب آقای عطایی فرد این مفاهیم نه تنها در ایران بلکه در هیچ کشور باستانی ای وجود نداشته است." منظور ثاقب فر اصلا این نیست. ثاقب فر خود روشن و واضح میگوید : "انديشه «نظارت زميني» بر قدرت فرمانروا که بتواند اين قدرت را مشروط و محدود سازد نه تنها به فکر کيخسرو نرسيده بلکه در سراسر تاريخ سياسي و فرهنگي ايران تا زمان انقلاب مشروطيت به ذهن هيچ ايراني راه نيافته بود. يکي از حيرت انگيزترين پديده هاي تاريخ ايران، حتي در اوج شکوفايي فرهنگ آن از سده هاي سوم تا پنجم هجري، بي توجهي دانشمندان ايراني به نظريات سياسي مطرح شده در يونان است."
از این روشن تر نمیتوان گفت که از نظر جناب ثاقب فر، این مفهوم در جهان وجود داشته و آنطور که لقمان و همراهان او چون بنکدار فرض میکنند، یکشبه در سده های اخیر اختراع نشده. ولی در ایران نیست. باز برمیگردیم به تیتر مقاله ثاقبفر: بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی. خود ثاقب فر میگوید کیخسرو برترین است. شایسته ترین است. و به همین جهت کنار میکشد. اینجا باید بگویم که این مسعود لقمان گرامی است که مقاله را خوب درک نکرده و اصلا منظور استاد را نگرفته است و نه امید عطایی. امید عطایی خوب گرفته و حالا با همه قدرت دارد پاسخ میدهد. او میخواهد ثابت کند که ثاقب فر اشتباه میکند. از چه جهت اشتباه میکند؟ از دو جهت. نخست اینکه چرا مدل یونانی (یونان باستان و نه مفهوم متاخر، جناب مسعود لقمان ) را ارزش دانسته و به طور غیر مستقیم مدل ایرانی به ضد ارزش تبدیل شده است. بی آنکه نگاه شود که مدل یونانی چه دستاوردی در یونان داشت و مدل ایرانی چه دستاوردی در ایران؟ و دوم اینکه ماجرا آنقدر هم که سیاه تصور میشود نیست و ایرانیان بدون آنکه از یونانی ها تقلید کنند، به نظارت زمینی باورمند بودند. استاد ثاقب فر کیخسرو را در حد پیامبران آورده و او را منجی بشریت میداند (بر اساس متون مقدس) ولی پاسخی برای این بن بست کیخسرو نمیدهند؟ البته ثاقب فر گرامی همانند همه ما اوستا را وحی منزل نمیداند. ولی هرکس که آنرا نوشته و موعود را ساخته، به ذهنش رسیده که کسی که یکبار به بن بست رسیده را در آن جایگاه نگذارد. آزموده را آزمودن خطاست. بی گمان نویسندگان این استوره ها و متون و باورها همه چیز را سر جای خودش گذاشته اند و کیخسرو در دید آنها نه یک خودکشی!!! کننده ای که همچون زمانه ما به دلیل بن بست معنوی و یا مادی مرگ را بر زیستن ترجیح میدهد، بلکه کسی است که بر طبق برنامه عمل کرده و به آسمان عروج کرده است. شاید استاد ثاقب فر بهتر از این نویسندگان، کیخسروی راستین را شناخته، ولی ما در مورد کاراکتر کیخسروی شاهنامه و متون کهن سخن میگوییم. از این جهت نمیدانم چرا مسعود لقمان سخن امید عطایی را تحریف!!! خواند. این نقد کاملا به جا بوده و به ذهن هرکسی میرسد. مقالات جناب ثاقب فر همواره در همه زمینه ها یکجا آگاهی هایی بس آموزنده میدهد. به طوریکه خواننده آثار تاریخی و ادبی ایشان میتواند مطمئن باشد که علاوه بر این موضوعات از سیاست و فلسفه و اقتصاد نیز چیزهایی فرا خواهد گرفت و این به دلیل حجم بالای دانسته های ایشان است. ولی قبول بفرمایید که این نوشتار هرگز توان اثبات این ادعا "نوميدي کيخسرو يک نوميدي فلسفي درباره نظام حکومت است" را ندارد. و حتا تلاشی نیز در این خصوص نمیشود. درحالیکه خود استاد معترفند که نظر ایشان خلاف آنچه دیگران گفته اند است و باید بیشتر تلاش شود تا از همه جنبه ها اثبات گردد. سخن دیگر درباره بحث نظارت زمینی و آسمانی است. استاد میگوید : "قدرت مطلقه اي که هيچ نظارتي بر آن جزنظارت آسماني خداوند» وجود ندارد، ناگزير و پرهيز ناپذير به تباهي و فساد خواهد انجاميد يعني مي بيند که حتي خداپرستي و خداترسي کامل نيز نمي تواند فرمانروايان را از فساد حفظ کند، زيرا در شاهنامه هيچ شاهي به اندازه او خداپرست نيست. پس اين پرسش پيش مي آيد که علاوه بر «نظارت آسماني» چه نظارت ديگري لا زم است تا قدرت فرمانروا را مشروط و محدود سازد؟" اینجا اصلا گزاره ها با نتیجه ای که گرفته میشود جور در نمی آید. کیخسرو خداپرست ترین شاه شاهنامه است. در نظر ایرانیان باستان و در آیین پادشاهی شاه، فر ایزدی دارد و به خداوند پاسخگو است و جانشین او بر زمین است. شاهانی چون جمشید با خدا رابطه مستقیم داشتند. حالا این کیخسرو که خداپرست ترین شاه است، ناگهان به کمک خداوند به او در حکومت شک برده!!! و ناامیدانه به بن بست رسیده!!! و خودکشی میکند!!! اگر چنین چیزی یعنی بن بست یک شاه به جهت فساد آور بودن قدرتش رخ دهد، باید برای یک شاه بی خدا رخ دهد. البته یک شاه بی خدا ولی دادگر که از طرفی خدا را از خود دور میبیند و از طرف دیگر میخواهد دادگر باشد و چون از نظریات فیلسوفان یونانی بی خبر است ولی نظریات منتسکیو و فیلسوفان عصر جدید را در زمینه فساد آور بودن قدرت!!! میداند پس عطای حکومت و حتا زندگی را به لقایش میبخشد. ولی برای کیخسرو نمیشود. چون کیخسرو به گفته خود استاد، خداپرست ترین شاه ایران است. استاد با آوردن مثال جمشید به خوبی ثابت میکند که نظارت آسمانی کافی نیست. چراکه جمشید با آنکه آنرا داشت ولی قدرت مطلقه داشتنش بر خداپرست بودنش چربید و قدرت را به خدا ترجیح داد و البته نابود شد. البته این تجربه خوبی برای آیندگان شد. جمشید تجربه نداشت ولی کیخسرو که تجربه جمشید را داشت و اگر حقیقتا خداپرست بود، اشتباه جمشید را نمیکرد. خود استاد نیز به اینجای مقاله که میرسد مینویسد : "حال که قدرت مطلقه و بي همتا به طور اجتناب ناپذير باعث فساد مي شود، همان بهتر که من که هنوز پيش خداوند آبرو دارم و ناسپاس نشده ام ترک جهان گويم تا روانم به بهشت برود." این یعنی اعتراف به همان عروج عرفانی و فنای فی الحق و آماده شدن برای بازگشت در آخر زمان. چیزی که مسعود لقمان شدیدا به آن حمله میکند. درحالیکه خود استاد ثاقب فر آنرا پذیرفته است. ولی در زمینه نظارت زمینی، چرا استاد ثاقب فر آنرا در ایران باستان انکار میکند؟ از مسعود لقمان گرامی خواهش میکنم تا اندیشه خود را به نام استاد ثاقب فر مطرح نکند. اینکه این مفاهیم مدرن است و در دوره باستان در هیچ جا نبود، سخن شماست جناب لقمان. سخن استاد نیست. شاید هم باشد. ولی حجت من این مقاله است. در این مقاله هرچه به پایان نزدیک تر میشویم این موضوع عیان تر میشود که منظور استاد نه نظریات مدرن، بلکه نظریات یونان باستان است و ایرانیان در تقلید نکردن از آنان محکوم شده اند. ولی شگفت زده شدم که مسعود گرامی سخن گفتن از مشاوران شاهان و مجالس مهستان در دوره های گوناگون به ویژه دوره اشکانی به عنوان نظارت زمینی را خنده آور دانستند!!! کجای این موضوع خنده آور است من نمیفهمم. نظارت که میدانیم یعنی چی. زمینی هم که میدانیم یعنی چی. نظارت زمینی یعنی نظارت از روی زمین. آیا آن مشاوران و بزرگان (به گفته لقمان مهستان جای بزرگان بود و نه عوام) روی زمین زندگی نمیکردند؟ از فضا با تلسکوپ به شاهان ایرانی نگریسته و حکم عزل آنان را صادر میکردند؟!! (نیازی به یادآوری این همه برکناری شاهان در دوره های اشکانی و ساسانی نیست) از کجای اصطلاح نظارت زمینی استاد ثاقب فر، مفهوم دموکراسی عوام مسعود لقمان مشتق شد، خدا میداند. به همین دلیل هم هست که میگویم بهتر است خود یک نویسنده به همراه خوانندگانش از نوشتارش دفاع کرده و اینچنین عرصه نقد را خالی نگذارد. نتیجه اش این میشود که مسعود لقمانی که اندیشه و دیدش بسیار دور از استاد ثاقب فر است میشود مدافع مقاله و من که شاید نزدیکتر هم باشد باید آنرا نقد کنم
بهرام روشن ضمیر
در این باره بخوانید
امید عطایی فرد - نقد مقاله ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی)
نازنین متین - نقد مقاله ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی)

۱۳۸۶/۱۲/۰۵

امید عطایی فرد - نقد مقاله ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی)


خوانندگان ارجمند، در پی درج مقاله ای گمراه کننده از مرتضا ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی) در وبلاگ روزنامک به نکاتی درباره این مقاله اشاره کردم که مورد هتاکی و سپس حذف نقد من از سوی مدیر روزنامک (مسعود.ل) که دارای اخلاق روزنامه نگاری نیست، قرار گرفت. برای آگاهی شما نقد سانسورشده ی خود را فرستاده ام تا به داوری بنشینید. / امید عطایی فرد

۱. خودکشی کیخسرو نه به سبب بن بست سیاسی بلکه برای برداشتن واپسین گامی بود که در عرفان ایرانی : فنا در راه حق خوانده میشود. و هیچ ربطی به فلسفه سیاسی ندارد. (بنگرید به : عرفان در ایران باستان/ دکتر کیایی نژاد/ انتشارات عطایی) به راستی چطور ممکن است کسی که به پایه پیامبری و دیگر مدارج والا رسیده، به بن بست برخورد کند؟ کیخسرو میتوانست بدون خودکشی هم از تخت پایین بیاید. همان کاری که لهراسپ انجام داد و خود در سالهای پایانی عمرش در آتشکده نوبهار معتکف شد. قبل از کیخسرو پادشاهان نیکویی چون فریدون و منوچهر نیز بوده اند که طبق منطق آقای ثاقبفر میبایست خودکشی میکردند!! بخصوص که کار فریدون در کشتن زهاک، بزرگتر از کارهای کیخسرو بود.
خودکشی کیخسرو جای تردید دارد: به موجب دینکرد کیخسرو به نهانگاهی منتقل شد و آنجا تا رستاخیز تن وی بی مرگ خواهد ماند. (حکمت خسروانی، ص ۱۷۲). هاشم رضی مینویسد: کیخسرو در سلوک و تزکیه بدان مرحله رسیده بود که طباع تام یا فره وشی یا روان مینوی خود را در زمان حیات از تن بیرون برده و به جایگاه مینوی جاودانان و قدسیان، عروج و با آنان دیدار کند.
۲. اینکه نظارت زمینی تا انقلاب مشروطیت به فکر هیچ ایرانی نرسیده بود، بی پایه است. آیا رایزنی داریوش بزرگ و یارانش را فراموش کرده اید که درباره دو نظام دیگر: گروه سالاری (الیگارشی) و مردم سالاری (دموکراسی) در تاریخ هرودوت آمده است؟ پاسخ هوشمندانه داریوش هخامنشی به دوستانش، ایران را چندین سده ابرقدرت جهان نگه داشت. آیا در دوره اشکانیان که دو مجلس کهستان و مهستان مراقب شاهنشاه ایران بودند، شامل نظارت زمینی نمیشود؟!! مفهوم متاخر نظارت زمینی در غرب بیشتر در حد همان مفهوم مانده و باندهای قدرت و کارتلها اجازه نمیدهند آرای مردم بر ضد منافع آنان به جریان افتد. در جهان باستان به ویژه ایران، پادشاهی، تکامل جمهوری بوده! پیش از شهرنشینی، مردم روستایی یا کوچ نشین، با رای خود کدخدا یا رییس قبیله را برمیگزیدند اما با پیدایش شهرها و سپس کشور، نوع دیگری از حکومت اجتناب ناپذیر مینمود. دیگر اینکه با آمدن این مفهوم جدید چرا هنوز در اروپا شاهد نظامهای پادشاهی هستیم؟ زیرا روشنفکران یا مردم آنجا تعارضی میان دموکراسی و پادشاهی نمیبینند. ایراد من به ثاقبفر در تهمت فساد سیاسی به زرینترین بخش تاریخ میهنم است. ایشان بفرمایند در کشوری که یک سرش چین و سر دیگرش روم بود چگونه میشد نظارت زمینی یا همان جمهوریت کذایی را پیاده کرد؟ امروزه روز که ده ها جور بوق و کرنا داریم هنوز مردم دنیا نامزدهای ریاست جمهوری را به درستی نمیشناسند وای به آن زمان که بدون رادیو و تلویزیون و روزنامه و دیگر رسانه ها که چندسد میلیون ایرانی باید شجره نامه و کارنامه نامزدها به آگاهیشان میرسید. دیگر اینکه در همه ی کشورها ابزار فشار و مرجعی برای تعیین صلاحیت نامزدها وجود دارد. همین صافیها و فیلترها نظارت زمینی را هوایی میکند!!
۳. آیا آن نظام سیاسی در شهرک آتن (و نه کل یونان) براستی دموکراسی از نوع امروز بود؟!! زنان و بردگان حق رای نداشتند. و همین نظام نیمچه دموکراسی هم به نوشته«اومستد» و «گیرشمن»، ارمغان داریوش بزرگ به یونانیها بود. اگر دانشمندان ایرانی به نظریات سیاسی افلاتون و ارستو توجهی نشان نمیدهند به این دلیل است که فلسفه سیاسی و نظام کشورداری در ایران آریایی را کاملتر و بهتر میدانستند. ارستو که برده را افزار جاندار میدانست نمیتوانست مورد پسند ایرانیانی باشد که به آزادگی انسانها ارج مینهادند. مفهوم نظارت زمینی یعنی اینکه چند نفر یا گروه روی زمین به کارهای فرمانروا نظارت داشته باشند. هر کسی که از الفبای سیاست و کشورداری آگاهی داشته باشد میداند که مردم عوام قادر نیستند شبانه روز به کلیات و جزئیات کشورشان توجه و نظارت داشته باشند بلکه این وظیفه را نمایندگان و موکلان مردم بر عهده دارند. بنابراین در هیچ جای دنیا نظارت زمینی به آن معنی مورد نظر شما وجود ندارد و فرد یا نهادی خاص به این کار میپردازد. مردم انتخاب میکنند و نه نظارت. دیگر اینکه جناب ثاقبفر از یاد برده اند که «نظارت» با «دخالت» تفاوت دارد.
۴. کیخسرو نه با توس بلکه با فریبرز عموی خود بر سر تاج و تخت رقابت دارد و این اختلاف نظر از رویارویی گودرز و توس سرچشمه میگیرد. کیخسرو با گشودن دژ بهمن برتری و شایستگی خود را برای پادشاهی نشان میدهد. آیا همین آزمون نشانه نظارت زمینی نیست؟! (یک نوع شرط بندی میان توس و گودرز) آقای لقمان نه شما و نه آقای ثاقبفر تاریخ هرودوت را به درستی نخوانده اید. درباره این مفاهیم به قول شما «جدید» آمده که اتانس یکی از هفت یار داریوش بزرگ میگوید: پیشنهاد میکنم حکومت پادشاهی را کنار بگزاریم و مردم را صاحب اختیار سازیم چراکه در واقع نام و عنوان مردم و دولت یکی است. (ص ۲۱۸، ترجمه وحید مازندرانی). به خوانندگان پیشنهاد میکنم پاسخهای مگابیز و داریوش را بخوانند تا مجبور به بازگویی نشوم. من نیز مانند تمام جامعه شناسان و پژوهشگران بر این باورم که دادن دموکراسی به مردم نابالغ بسیار خطرناک است و نیاز به دوران گزار دارد. دیگر اینکه قدرتهای پشت پرده هستند که بر دموکراسی، نظارت زمینی دارند نه برعکس!!! و باز هم میگویم که با نگرش به پادشاهی های نوین اروپایی، دموکراسی میتواند هم با جمهوری و هم با پادشاهی بدون تعارض باشد.
۵. درباره بهرام گور و مساوات میان مردم و سپس ربط دادن آن به اصل نظارت زمینی و مشارکت مردم در حکومت، شما دچار سفسطه شده اید. مگر خودتان در کتاب «شاهنامه و فلسفه تاریخ ایران» نگفته اید که با مهربانیها و بخششهای همین بهرام گور، مردم بسیار ناسپاسیها کردند و کشور را به ورطه نابودی کشاندند؟ مردمسالاری یک سراب و دروغ است و در همه کشورهای بزرگ، گروه سالاری یا تک سالاری حکمفرماست. آیا در همان مثالی که از روستاییان آوردید، (و بر ضد دیدگاه خودتان است!!) مشارکت کذایی و برابری در حاکمیت، منجر به هرج و مرج نشد؟ فلسفه سیاسی ایران نه بر پایه مردمسالاری بلکه بر مبنای شایسته سالاری بوده است. شما که به عنوان یک جامعه شناس نیز مطرح هستید چرا از آن کتاب خودتان عقبگرد کرده و پارادوکس دموکراسی و استبداد را که از سوی نامی ترین جامعه شناسان معاصر مورد توجه قرار گرفته، نادیده می انگارید؟ مگر نه آنکه بارها در نظامی دموکراتیک مردم به رژیمی فاشیستی رای داده اند؟!
۶. درباره مشارکت ملی در شهریاری یا به قول آقای ثاقبفر: «نظارت زمینی» این نکته ها درخور نگرش است: گزینش زو (زاب) پسر تهماسپ و نیز کی قباد به پادشاهی و همچنین نخستین شاه ماد (دیاکو) از سوی مهستان (شورای بزرگان ایران) انجام گرفت. بهرام گور نیز با گزراندن یک آزمون خطرناک، شایسته پادشاهی دانسته شد.
۷. آیا ستایش افلاتون از فلسفه پادشاهی در ایران را فراموش کرده اید که نوشته : نمونه کامل حکومت پادشاهی را در ایران میتوان یافت. من درباره معایب و مسایل دموکراسی در کتابم (پادشاهی در استوره و تاریخ ایران، ص ۵۲ تا ۵۸ و نیز در گفتار نهم) نقل قولهایی از سپینوزا، برتراند راسل، فرانتس نویمن، اریک لیدمان، اریک فروم و غیره آورده ام. همچنین دیدگاه امیرشاپور زندنیا درباره دو گونه دولت در ایران (دودمانی و پادشاهی) بسیار درخور توجه است. (ص ۶۵)
۸. در گفتار پنجم کتابم (شاه و موبد) از موازنه قدرت میان دو نهاد دولتی و دینی در ایران سخن گفته ام. آن نظارت زمینی که شما منکر هستید، از سوی موبدموبدان که قاضی القضات نیز به شمار میرفت، انجام میگرفت. در کتاب «تاج» آمده دو بار در سال بار عام داده میشد و با حضور «بزرگ موبدان» و «بزرگ دبیران» به شکایات مردم رسیدگی و اگر شاه مقصر بود، محکوم میشد.
۹. در کل و نه مطلق، همه نویسندگان و مورخان کهن از روش سیاسی و کشورداری و مردم داری شاهان ایران ستایشها کرده اند که خود کتابی جداگانه میشود.
۱۰. درباره ناپدید شدن کیخسرو این روایت را نیز نمیتوان از دیده به دور داشت که کیخسرو: افراسیاب را کشت و خود به کنگ دژ شد و پادشاهی رابه لهراسپ داد. (بن دهش، ص ۱۴۰) کیخسرو در رده جاودانان و زندگان است (بنابراین نمیتوانسته خودکشی کرده باشد) و در رستاخیز سوار بر کنگ دژ کیهانی خود بازمیگردد. (شگفتیهای باستانی ایران، ص ۳۲۴)
۱۱. ايرج و سياوش، با وجود دلاوري بي همتاي خود، در برابر بدي مقاومتي نمي کنند و مسووليتي در برابر کشور و مردم ايران براي خود نمي شناسند/ ثاقیفر
این دیدگاه نادرست است. سیاوش داوطلبانه به پیکار با افراسیاب میشتابد و چون دشمن آشتی میجوید با رایزنی موبدان و رستم آن را میپذیرد. هر دو پهلوان یعنی رستم و سیاوش مخالف پیمان شکنی کاووس و نبرد بیهوده با دشمن هستند. در مهریشت آمده که پیمان با حتا دشمن نیز باید محترم شمارده شود و دیدگاه آقای ثاقبفر بسیار عجیب و غریب است. زیرا ایشان متوجه شرایط و ضرورتها نیستند. سیاوش نمیتوانست به روی کاووس و سودابه شمشیر بکشد. کردار سیاوش نه بی مسئولیتی بلکه بزرگترین فداکاری برای میهنش بود. او در آغاز نمیخواست در توران بماند بلکه قصد عبور به سرزمین دیگری داشت. سیاوش با یاران اندک خود هیچ بختی برای پیروزی در دل خاک دشمن نداشت و هوشیارانه و جوانمردانه میخواست از مرگ بیهوده ی یارانش جلوگیری کند. آیا امیرکبیر هم مسئولیتی در برابر کشورش احساس نمیکرد که بدون مقاومت اجازه داد رگش را بزنند؟!!
۱۲. ايرج به رغم اندرزهاي درست پدرش فريدون که بايد نيرو بسيج کند و به پيکار تور وسلم، برادران حسود و بدسگال و بدکردارش برود، به گرگ منشاني چون تور و سلم تسليم مي شود و ايران را بي پناه مي گذارد/ ثاقبفر
ایرج نیز نه با دشمن بلکه با برادرانش میخواست به مذاکره بپردازد و آنان تا آن زمان هنوز به ایران حمله نکرده بودند. ایرج میخواست با تدبیر، دل کینه ورشان ر ا به دام آورد و پیامبر نامه ی فریدون به برادرانش بود. فریدون به ایرج اندرز داده بود نه فرمان جنگ. کوتاه آمدن ایرج نیز به دلیل جلوگیری از برادرکشی و خونریزی بود وگرنه در آزمون فریدون (داستان دختران شاه یمن) ایرج در نبرد با اژدها از هردو برادرش دلیرتر بود. بی گمان اگر ایرج و سیاوش مانند کیخسرو پدرشان به دست دشمن کشته میشد به خونخواهی میپرداختند.
۱۳. آقای ثاقبفر آیا آن نظامی که مورد نکوهش شماست تا این اندازه انعطاف نداشته که کاووس در زمان حیات خود، کیخسرو را به تخت بنشاند و خود کیخسرو نیز داوطلبانه کناره گیری کند و تخت را در میان شگفتی همگان به لهراسپ بسپارد؛‌ کسی که درجه چندان بالایی نداشت اما به دلیل خردمندی و اخلاق والایش به پادشاهی برگزیده میشود.
اگر اندکی روانشناسی بدانیم با نگرش به اشخاص نامدار و گمنامی که در جای جای این جهان زیستند و در اوج قدرت و ثروت، کناره جستند یا خودکشی کردند آنگاه دیگر این حرف غیرمنطقی را نخواهیم زد که خودکشی کیخسرو نشانه بن بست سیاسی و حکومتی بوده است. از سوی دیگر، بن بست فردی و آرمانی نیز در کار نبوده بلکه کیخسرو در جهت تکامل معنوی و عرفانی خواهان رسیدن به جهان مینویست. --------- امید عطایی فرد

* خوانندگان علاقمند را برای آگاهی بیشتر رجوع میدهم به کتابم: پادشاهی در استوره و تاریخ ایران/ امیدوارم این بحث بسیار بازتر و گسترده تر شود تا یک بار برای همیشه رای دادگاه تاریخ به سود نیاکانمان باشد./ پاینده باد ایران بزرگ

در این باره بخوانید

بهرام روشن ضمیر - نقد مقاله ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی)
 نازنین متین - نقد مقاله ثاقبفر (بن بست کیخسرو و فساد قدرت سیاسی)

۱۳۸۶/۱۲/۰۳

الفبا و واژه های ایرانی (بخش ۱)


به نام خداوند جان و خرد

درباره خط پارسی (ایرانی) به این نکته ها باید نگریست:
۱. ایران بزرگ دارای قومهای گوناگون و بنابراین گویشها و واکهای مختلف بوده است.
۲. بسیاری از واکها و آواها دیگر به کار نمیرود اما حرف و نشانه اش به جا مانده؛ مانند: «خو» که در واژه هایی چون خواب و خواهر هنوز هست و باید چنین کلماتی را امروزه خاب و خاهر نوشت. کلماتی چون خره (تابش، خورشید) و ورنه (فره) در بنیاد از «خورنه» گرفته شده اند که در یکی واک «خ» و در دیگری واک «و» افتاده است.
۳. ما باید حرفهای زیادی را کم کم از الفبای ایرانی کنار بگزاریم. مانند همین «بگزاریم» که به جای «ذ» با «ز» آورده ام. پاره ای واژه ها با هردو (ز + ذ) نوشته میشود مانند: زغال یا ذغال. واک «ذ» در بسیاری از موارد به «د» تبدیل شده؛ مانند: بوذ/ بود. یا واک «ط» که دیگر مکانها را با آن نمینویسیم مانند: توس و تهران. طناب همان تناب (تنیده شده) است و تنیدن را طنیدن نمینویسیم!
۴. اگر به پارسی نویسی و دوری از تازی نویسی روی آوریم نیازی نیست که واکهای: ظ و ض و ع و ث و غیره را به کار ببریم. به جای ظهر مینویسیم: نیمروز و به جای مریض مینویسیم: بیمار و...
۵. بسیاری از لغتهای تازی معرب و از ریشه ی ایرانی هستند مانند همین کلمه «لغت» که از لوگوی آریایی گرفته شده است.
۶. همه ی واژه ها باید با الفبای ایرانی نوشته شود مانند: موسا (به جای موسی)، اصلن (به جای اصلاً / البته چه بهتر واژه ی «هرگز» را به کار برد)، الاهی (به جای الهی) و...
۷. میبایست از دگردیسی و تبدیل واکها به یکدیگر آگاه بود. در این باره به کتاب «سبک شناسی» ملک الشعرای بهار بنگرید

امید عطایی فرد

۱۳۸۶/۱۲/۰۱

کتاب آفرینش خدایان


آفرینش خدایان (راز داستانهای اوستایی)

سرآغاز: درآمدی بر استوره شناسی/ بخش یکم: دیباچه ای بر داستانهای آفرینش ایرانی / بخش دوم: نگرشی بر چهره های استوره ای ایرانی / بخش سوم: گزارشی بر پنج داستان اوستایی - پهلوی

۱۳۸۶/۱۱/۳۰

کتاب نبرد خدایان


(جنگهای کیهانی در نوشته های کهن ایرانی)

۱۳۸۶/۱۱/۲۹

کتاب ایران بزرگ


(جغرافیای استوره ای و تاریخی مرزها و مردمان ایرانی)


{انتشارات اطلاعات/ خ میرداماد – خ انقلاب}
جامعترین کتاب با نقشه ها و اسناد تاریخی درباره حق حاکمیت ایرانیان از جیحون تا فرات. و دربردارنده ی ۵ بخش: هفت کشور، ایران ویج، تاریخ استوره ای، دودمانها و قومهای ایرانی، از جداییها شکایت میکنند...

۱۳۸۶/۱۱/۲۸

کتاب پادشاهی در استوره و تاریخ ایران



کتابی سراسر پاسخ به دشمنان ایران باستان و روشنگری درباره کشورداری شاهان بزرگ با این گفتارها:
شاه استوره ای (فلسفه پادشاهی و نقش استوره ها)
آیینهای شاهانه (آداب و تشریفات حکومتی)
شاه و شهریاری (شیوه های کشورداری)
فره ی کیانی (شرط لازم برای پادشاهی)
شاه و موبد (موازنه ی قدرت میان دین و دولت)
شاه و سپهبد (پرهیز سپاه از سیاست)
شاه و شهبانو (سازندگی زنان همپای مردان)
شاه و شاهزاده (آمادگی برای رسیدن به فرمانروایی)
شاه و مردم (چالشهای رابطه ی دوجانبه)
موضوع كتاب »پادشاهى در اسطوره و تاریخ ایران« این است كه من نشان دادم چگونه دولت در ایران شكل گرفت و چرا نظام پادشاهى در ایران پدید آمد و ریشه دواند و قرن‏ها تداوم یافت؛ به این مسأله هم پرداختم كه چرا در ایران نظام جمهورى نتوانست شكل بگیرد و رشد كند. به این نكته مهم اشاره دارم كه در جهان باستان در كشورهاى بزرگ و پهناورى مثل ایران نظام پادشاهى، شكل تكامل یافته جمهورى بوده است. یعنى هر چقدر كشورى كوچك‏تر با جمعیت كمتر تشكیل مى‏شده، پیاده كردن نظام جمهورى آسان‏تر بوده است. اما در كشورى مثل ایران با آن وسعت محال بود كه نظامى غیر از پادشاهى مستقر بشود. فلسفه نظام پادشاهى در ایران قدیم به این صورت بوده كه كسى به پادشاهى مى‏رسید كه تا حد مقدور انسانى كامل، خودساخته و خداباور و... باشد؛ به علم كشوردارى و سیاست مسلط باشد؛ فنون مردم‏دارى و فنون نظامى را بلد باشد. همچنین از دید اسطوره‏اى هم در این كتاب به مباحث فوق پرداخته‏ام كه شاه از نظر اسطوره‏شناسى، نماد خورشید بوده و در ادبیات عارفانه و صوفیانه ما هم، به قطب و مراد خود لقب شاه مى‏دادند

۱۳۸۶/۱۱/۲۷

کتاب افسون فریدون





کتاب تاریخی "افسون فریدون" در قاب تصویر نشست
9 تیر 1386

کتاب"افسون فریدون/ از پایداری تا پیروزی ایرانیان بر زهاکیان" عنوان داستان تاریخی است که به کوشش امید عطایی فرد نگاشته شده و از سوی انتشارات آشیانه کتاب به بازار نشر آمده است. "امید عطایی‌فرد" پژوهشگر ایران باستان درباره این کتاب به خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) گفت: داستان تاریخی افسون فریدون برگرفته از شاهنامه و دیگر نامه‌های منظوم، نوشتارهای اوستایی، پهلوی، پارسی و سانسکریت است که به یکدیگر پیوسته و این اثر را پدید آورده‌اند. وی در ادامه افزود: این کتاب در سه پرده جم، آبتین و فریدون به تصویر کشیده شده و تا پیروزی فریدون بر زهاک دنبال شده و نیازمند دفتر دیگری است تا رویدادهای فرمانروایی و فرجام او را نیز به تصویر کشد. نویسنده کتاب شگفتی‌های باستانی ایران عنوان کرد: در این دفتر آگاهی‌های سودمندی درباره تاریخ و فرهنگ نیاکان ایران گرد آمده تا همواره فرهنگ گرانبار ایران بزرگ پاس داشته شود. وی به بخش‌های این کتاب اشاره کرد و افزود: در پرده "آبتین"، شکاف و جاافتادگی میان جم و فریدون با بهره‌گیری از دفتری گران‌بها به نام "کوش‌نامه" پر شده است و از بنیادی‌ترین برگرفته‌های این کتاب به شمار می‌رود. این پژوهشگر و محقق ایران باستان در ادامه ابراز داشت: در نگارش این کتاب تا حد امكان کوشیده‌ام به اساس داستان‌ها و روایات وفادار بمانم؛ هر چند که گاهی هر بخش، چاشنی‌هایی از نوشتارهای دیگر به فراخور حال و هوای داستان در بر دارد. "عطایی فرد" به زبان کتاب"افسون فریدون" اشاره کرد و گفت: در این کتاب سر به آستانِ زبانِ زیبا و پرشکوه پارسی داشته‌ام و واژه‌هایی که نیاز به گزارش نداشت، در خود متن، داخل پرانتز آمده است. وی در ادامه افزود: همچنین آن دسته از واژگانی که نیازمند گزارش بیش‌تری بود در پایان دفتر در بخش واژه‌نامه روشن شده است تا خوانندگان به سهولت بتوانند از نوشتار این کتاب بهره‌مند شوند. "عطایی فرد" به پرده یکم کتاب پرداخت و گفت: در پرده جم به کوچ‌های بزرگ، باروی جم، دیوارها، جم و جمه، شاه ـ دارو، هومای زرین، هومای سپید(آب حیات)، نوروز در بابل، مرد ماردوش، خاموشی فره کیانی، نبرد سرنوشت‌ساز، ماهان کوهی، شهرناز و آرناز و جم و نچیکتا اشاره شده است. وی به پرده دوم و سوم اشاره کرد و افزود: پرده دوم که آبتین نامیده شده، فارک و نونک، پیل دندان، پدر و پسر، ماچین دوم، شبیخون به بسیلا، آبتین در چین، راه تیهور، فرارنگ، خواب آبتین و بازگشت به ایران به تصویر کشیده شده است و در پرده سوم با عنوان فریدون به کابوس زهاک، زایش آزادی‌بخش، دژ سلکت، آبخاست خونین، هفت‌خان فریدون، ارمایل و گرمایل، کاوه آهنگر، طلسم زهاک، نامه فرارنگ(فرانک)، واپسین پیکار و افسون فریدون اشاره شده است.

گوشه ای از داستان افسون فریدون >
در آتشكده فرن‌بغ كه بر فراز كوه خوره‌اومند در سرزمین خوارزم بود، آتوروخش كه او را آزرباد نیز می‌‌خواندند، با خشمی‌‌آمیخته به چندش و شگفتی، به آن ماردوش می‌‌نگریست كه در برابرش بدون زره ایستاده و پیكرش پوشیده از پولكهایی چون اژدهایان بود. شش یار آتشكده‌اش كشته شده بودند و «هومای سپید» با یاری گندرو به چنگ زهاك افتاده بود. اكنون باید به تنهایی از «فره كیانی» كه در میان سنگآب می‌‌درخشید، نگاهبانی می‌‌كرد. چند ماه پیش، آزرباد شبح شاهینی را دید كه درون سنگآبِ آتشكده فرو رفت و با اندوه دریافت كه فره از شاه گسسته شده است. از دشواری كارش آگاهی داشت. می‌‌بایست فرة كیانی به دور از دسترس زهاك بماند تا به نواده جم برسد. به یاد واپسین پیام جم در آستانه آوارگی افتاد:
ــ همانا تو را به سرپرستی هفت كشور فرمان می‌‌دهم. تا واپسین دم به این كار بپرداز.
سنگآب، كاسه و جام بسیار بزرگی از سنگ، و پر از آب بود. آزرباد بر روی آن یك نیمكره بلورین نهاده بود و گوی بلورین از آن فره، همواره فروزان می‌‌نمود. دیواره‌های آتشكده از ورقه‌های آهنربا پوشیده شده و كسی نمی‌‌توانست با جنگ‌افزارش پای به آنجا نهد. گرداگرد سنگآب نیز به جای سنگفرش، با فلزی ناشناخته فرش شده بود كه هر كس پای بر آن می‌‌نهاد، آزرخشی می‌‌جهید و او را بر جایش خشك می‌‌كرد. زهاك می‌دید پیكر بی جان چند تن از سربازانش مانند تندیس بر روی پا ایستاده است.
ــ‌ اگر این فره را به من ندهی، تو را نابود می‌‌كنم.
زهاك پس از گفتن این سخن به سوی گوی بلورین شتافت. آزرباد بی درنگ شمشیری به سویش گرفت و پاسخ داد:
ــ ای اژدهای سه پوزه! واپس رو كه اگر این فره را به چنگ آوری، از پای تا پوزه‌ات را می‌‌سوزانم، بدان سان كه دیگر نتوانی گام بگزاری.
زهاك اندیشناك و بیمناك دستهایش را واپس كشید. از شمشیر آزرباد، آتشی سهمگین می‌‌جهی

۱۳۸۶/۱۱/۲۶

امروز با امید عطایى


روزنامه ایران/ گروه فرهنگ و هنر ـ سایر محمدى:

«آفرینش خدایان» و «نبرد خدایان»، «حافظ در آستانه پیر مغان» و «ایران در پس پرده تاریخ» عناوین كتاب هایى بودند كه به قلم امید عطایى منتشر شده اند، امید عطایى متولد ۱۳۴۴ تهران، نزدیك به ۱۵ سال در حوزه فرهنگ و تمدن ایران باستان مشغول تحقیق و پژوهش است و در هفته گذشته كتاب «شگفتى هاى باستانى ایران» و «پیامبر آریایى» را توسط انتشارات آشیانه كتاب و انتشارات عطایى به بازار فرستاد.

پرسش: آقاى عطایى، طى سال هاى اخیر آثار فراوانى در زمینه زرتشت، اوستا و كیش هاى ایرانى منتشر شده اند، شما چه مباحث جدیدى در كتاب «پیامبر آریایى» آورده اید؟
پاسخ: الآن بهترین و كامل ترین كتابى كه در این زمینه در دست است «تاریخ كیش زرتشت» اثر مرى بویس است كه تا كنون سه جلد آن منتشر شده و از لحاظ اعتبار، كتابى نسبتاً كامل است. یعنى سیر تاریخى كیش زرتشت از آغاز تا دوره ساسانیان را بررسى مى كند. منتها تفاوتى كه كتاب من «پیامبر آریایى» با كتاب مرى بویس دارد، در این است كه مرى بویس منابع شرقى را در تحقیقات خودش مورد توجه قرار نداده بود. در حالى كه من منابع شرقى را مورد استفاده قرار دادم و دیگر این كه زمان و مكان زندگانى زرتشت پیامبر را توانستم به دقت پیدا و تعیین بكنم كه حدود ۸۵۰۰ سال پیشینه دارد و در شهر رى به دنیا آمده بود. دوم این كه در این كتاب نشان دادم پیامبران دیگرى هم در اصل ایرانى بودند.براساس متن تورات، مورخان كهن و آثار باستان شناسان و از دیدگاه زبانشناسى، ایرانى بودن آنان را ثابت كردم.

پرسش: منابع تحقیق شما چه آثارى بودند؟ و به چه نتایج مشخص و ملموسى رسیده اید؟
پاسخ: من در این كتاب در چند حوزه به صورت موازى دست به تحقیق و پژوهش زده ام. یكى حوزه زبانشناسى، دیگر حوزه باستانشناسى بود و سوم در حوزه تاریخ و استوره شناسى و حتا زمین شناسى. همه این مقولات را مورد توجه قرار دادم و توانستم به نتایج تازه اى برسم و از آثار تاریخى قبل از اسلام و بعد از اسلام بهره هاى بسیار بردم و به صورت تطبیقى به كار پرداختم. از دیگر ویژگى هاى این كتاب این است كه بخش هایى از گاتاهاى زرتشت را از نو ترجمه كردم، كه كاملاً با ترجمه هاى دیگر تفاوت دارد. این ترجمه ها بر مبناى گزارش هاى پهلوى و از منظر زبانشناسى صورت گرفته است. از همه مهم تر در این كتاب من زرتشتى را كشف كردم كه در تحقیقات دیگران به آن اشاره نشده بود. این زرتشت در زمان هخامنشیان ظهور كرده بود و سرگذشت بسیار جالبى داشت كه معمولاً این زرتشت را با زرتشت پیامبر اشتباه گرفته اند. در این كتاب تئورى هاى جدید و نظریه هاى جدیدى مطرح شده و شور و حال تازه اى به پژوهش هاى اوستا شناسى و تاریخ ادیان خواهد داد.

از پشت جلد کتاب:
پیامبر آریایی کتابی است درباره رازآمیزترین چهره تاریخ ایران و جهان؛ فرزانه‌ای که از یک سو فرهنگ ودایی و اوستایی را فراز بخشید و از سوی دیگر، دانشمندان یونانی در پیشگاهش، شاگردوار زانو زدند. دامنه دیدگاه‌های او در درازنای تاریخ، فرهیختگانی چون فردوسی و حافظ و سهروردی را دربرگرفت و فروزه‌هایش به گونه‌ای بس شگفت‌انگیز در تند باد زمانه، همچنان روشنی‌بخش اندیشمندان ماند. از چنان دانش ژرفی برخوردار بود که جهان شرق او را حکیم، و جهان غرب او را افسون‌گر (مجوس) می‌خواندند. از فیساغورث و افلاتون تا هگل و نیچه، ستایشگر او بودند. اما پیامبر آریایی تا کنون پژوهشگران را در پس پرده‌های راز، پرسان و حیران به جا نهاده، زیرا زمان، مکان و جهان‌بینی او همچنان ناشناخته باقی مانده است. برای نخستین بار در زمینه پژوهش‌های اوستاشناسی، خوانندگان با یافته‌های نوینی آشنا می‌شوند که گام بزرگی در شناخت بنیادهای علوم انسانی است. این کتاب کوششی است برای پاسخ‌گویی به رمزهای ناگشوده و پایان دادن به چندگانه‌نگری و کشاکش پژوهشگران

۱۳۸۶/۱۱/۲۵

کتاب پیامبر آریایی





پژوهشى تازه درباره زرتشت و اوستا
پژمان اكبرزاده/ روزنامه ایران

در سال هاى اخیر، گرایش بسیارى به پژوهش درباره پیامبر ایرانى، زرتشت، و كیش او پدید آمده و آثار گوناگونى نیز در این زمینه به چاپ رسیده است. یكى از تازه ترین كتاب ها در این باره، «پیامبرآریایى؛ ریشه هاى ایرانى در كیش هاى جهانى» نوشته امید عطایى است كه به وسیله انتشارات عطایى به علاقه مندان ارائه شده است. كتاب در پانزده بخش اصلى با عنوان هاى «خدایگان سخن»، «گفتگوهاى زرتشت»، «پیر مغان»، « زرتشت استوره اى»، «كیش هاى كهن»، «یك دین و دو خدا»، «همرنگى هاى دو فرهنگ»، «خویشاوندان ودایى»، «مرز مهرآیین»، « اژدهاى رام مغان»، «خدایان خاموش»، «زرتشت مزدایى»، «زرتشت زروانى»، «زرتشت میترایى» و «مكاشفات تاریخى زرتشت» نگاشته شده است. در كتاب، كوشش شده كه تعریفى فراگیر و روشن از اوستا ارائه شود و همچنین زوایاى گوناگون شخصیت و اندیشه زرتشت به خواننده شناسانده شود. نقش ایران باستان در فرهنگ ها و دین هاى مهم جهان نیز مورد بررسى قرار گرفته است. به گفته امید عطایى: « نبود برگردان هاى معتبر و دقیق از متن هاى مقدس مانند تورات، ودا و اوستا - به ویژه گات هاى زرتشت- از بزرگترین دشوارى هاى این گونه پژوهش ها به شمار مى رود. هنگام نقل قول ترجمه ها احساس مى كردم در آنها اشتباهاتى وجود دارد ولى از سوى دیگر برایم امكان بازنگرى در همه اوستا نبود. با این حال ترجمه چند بند از گاتها را نتوانستم بپذیرم و بدون گزافه گویى، براى هر یك از بندها، چند روز زمان صرف شد. برخلاف برخى دیگر از پژوهشگران، نه تنها هیچ یك از اسناد و روایات در این پژوهش كنار گذاشته نشده بلكه بر پایه گزارش هاى كهن، به نگارش، رده بندى و تدوین آنها پرداخته ام. در واقع، هر یك از این منابع را در جاى خود نهادم و با این شیوه ساده، تضادها و تناقض هایى كه براى چند سده مایه جدال پژوهشگران بود تا اندازه زیادى از میان رفت و یافته هایى تازه و شگفت انگیز به دست آمد. این شیوه پژوهش، درسى است براى آنكه به تاریخ هاى ایرانى اعتماد كنیم و اگر جزئیاتى نادرست به آنها راه یافته، اصل را فداى فرع نكنیم...»
نویسنده همچنین خاطرنشان ساخته، كامل ترین كتابى كه درباره موضوع مورد بحث در ایران ترجمه و به چاپ رسیده «تاریخ كیش زرتشت» اثر مرى بویس است كه گرچه داراى اشتباهاتى است و كمبود منابع شرقى در آن چشمگیر مى نماید اما همچنان بهترین مرجع براى پژوهشگران به شمار مى رود.در پى بخش هاى اصلى كتاب، سه پیوست نیز آمده است كه عبارتند از «... كه ایدون به ما خوار بگذاشتند» كه نگرشى است بر كتاب «شاهنامه فردوسى و فلسفه تاریخ ایران» نوشته مرتضى ثاقب فر؛ «خسروان خسران دیده» (نقدى بر كتاب «حكمت خسروانى» از هاشم رضى) و «هخامنشیان در خداینامه» كه در آن ضمن استدلال هاى نگارنده، سخنانى از آرتور كریستین سن و احسان یارشاطر درباره موضوع مورد بحث نیز آورده شده است. یك «یارى نامه» نیز در پایان آمده كه خوانندگان را براى آشنایى با مفهوم واژگان به كار برده شده در متن كتاب یارى مى دهد.

۱۳۸۶/۱۱/۲۴

کتاب شگفتی‌های باستانی ایران


«شگفتی‌های باستانی ایران» كتاب شد
۹ خرداد 1386

"امید عطایی فرد" پژوهشگر و محقق ایران باستان، در گفت و گو با خبرگزاری كتاب ایران (ایبنا) گفت: این كتاب تنها اثری است كه پرده از عجایب ایران باستان بر می‌دارد و خوانندگان ایرانی را از دستاوردهای شگفت‌انگیز نیاكانشان آگاه می‌سازد. این محقق و پژوهشگر به عناوین این كتاب اشاره كرد و گفت: بناهای شكوهمند، غارهای حیرت انگیز، گنج ها و سنگ های مرموز، تندیس های رازآمیز، جامه های عجیب، كیانیان كیهان نورد، دستاوردهای شگفت انگیز و ایرانیان پیشگامان فرهنگ و تمدن از عناوین كتاب شگفتی های باستانی ایران به شمار می رود. وی به كشفیات و یافته های ایران باستان كه در این كتاب گردآمده اشاره كرد و یادآور شد: ساختار هرم و زیگورات نخستین بار در ایران پی‌ریزی شد و سالم ‌ترین نمونه در ناحیه‌ی چغازنبیل (شوش) برجای مانده است، تخت جمشید بزرگترین مجموعه‌ی معماری در جهان باستان به شمار می‌رود، برفراز كوهپایه "تخت سلیمان" رسد خانه‌ای ساخته بودند كه كل ساختمان به دور خود، می گردید و گنبد آن را به گونه‌ای طراحی كرده بودند كه از آن باران می‌بارید و برق و آذرخش می‌زد، تاق قوسی مدائن (تاق كسری) بزرگترین تاقی‌ است كه تاكنون در جهان بدون قالب بندی ساخته شده. آشنایی با استوره‌هایی كه از سفینه‌ های فضایی و سفرهای كیهانی ایرانیان باستان یاد كرده است، پیدا شدن پیل الكتریكی (باتری) كه هنوز هم می‌توانست جریان برق ایجاد كند؛ و یادكردی از دیگر دستگاه های شگفت‌آور، فهرستی از اولین و نخستین ابتكارات و اختراعات ایرانیان در جهان به شمار می رود. "عطایی فرد" با اشاره به تمدن ایران اضافه كرد: ایران سرزمین اسرار و شگفتی هاست كه بر روی هر رشته از دانش های بنیادی بشر كه انگشت نهاده شود، سرنخ آن در دست ایرانیان است و در هر كجای جهان كه فرهنگ و تمدن والای انسانی، بالیده است، جای پای ایرانیان به چشم می خورد. وی گفت: اگر چه در این كتاب خواننده با شگفتی های فراوانی روبرو خواهد شد،اما عجیب تر این است كه پس از هزار و اندی سال دشمنی های بیگانگان و خودی های بدتر از بیگانه، هنوز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی به جای مانده است. چشم داشت این پژوهش به دفترهای دیرین ایرانی بوده و به ویژه برای كنكاشگران آثار باستانی، این نكته آموزنده را در بر دارد كه نمی توان از داستان ها و استوره ها بی تفاوت گذشت.

۱۳۸۶/۱۱/۲۳

کتاب دیباچه شاهنامه








دیباچه شاهنامه / ویرایش و گزارش: امید عطایی فرد

تهران- ميراث خبر- گروه فرهنگ، نسيم خليلي:
شاهنامه كهن ترين گواه بر آگاهي ايرانيان از ارزش تاريخ نگاري است.بررسي اين اثر سترگ همواره از موضوعات مورد علاقه محققان و پژوهندگان ايراني و ايران شناسان علاقمند خارجي بوده است. انبوهي از آثار تحقيقي گونا گون درباره اين اثر ارزشمند تاريخي، بازتاب صحت همين مدعاست. اميد عطايي فرد، پژوهشگر ايراني، در ادامه همين علاقه تاريخي ديرينه، اثري تاليف كرده كه در آن با نگاه و رويكردي نو به ديباچه شاهنامه پرداخته است. وي در گفتگويي با ميراث خبر درباره ويژگي هاي آن مي گويد: ديباچه شاهنامه داراي پيشگفتاري نزديك به هفتاد صفحه است و شرح نسبتا كاملي از تاريخ نگاري در ايران باستان را در بر دارد. سپس بيت هاي ديباچه شاهنامه در دو بخش مورد بررسي قرار گرفته و بخش سوم در بردارنده بيت هاي پراكنده اي در سراسر شاهنامه است كه در آنها فردوسي درباره خودش و شاهنامه سخن رانده است. هر يك از اين سه بخش داراي شرح و گزارش است. همچنين دو نوشتار در پايان كتاب درباره تاريخ راستين پايان شاهنامه و سالزاد فردوسي ارايه شده است كه نشان مي دهد فردوسي قبل از سال 300 هجري قمري به دنيا آمده است. ويرايش بيت ها بر پايه بيش از 10 دستنويس كهن شاهنامه است و در نتيجه كاملا با ويرايش هاي ديگر متفاوت است.
اميد عطايي فرد در ادامه درباره ضرورت بازنگري و باز خواني متون كهن به طور اعم و شاهنامه به طور اخص مي افزايد: متون كهن، چه نظم و چه نثر، در بردارنده حافظه تاريخي مردم ايران در زمينه هاي گوناگون هستند. اگر بنا باشد كه به اين متون به چشم افسانه هاي ساختگي و آثاري صرفا ادبي نگاه شود، آگاهي هاي گرانبها و ارزشمندي از دست مي رود. شاهنامه فردوسي و ديگر دفترهاي همبسته با آن نه تنها درباره ايران كه درباره كشور هاي ديگر نيز گزارش هاي سودمندي در بردارند. دقت و درستي و امانت داري شاهنامه نويسان در بازگويي تاريخ در خور آفرين است زيرا آنان كارنامه اي آلوده به دروغ و ستايش و نكوهش بيهوده از شهرياران و سپهداران ايران نداشته اند. پيشگفتار اين اثر با بررسي شاهنامه هاي ديگري جز شاهنامه نامدار فردوسي كليد مي خورد و ارزش و اهميت تاريخي آنها را باز مي تاباند.

بخشي از كتاب: گزارشها و کتابهاي کهن بر اين گواهند که ايرانيان از ارج و بايستگي تاريخ نگاري آگاه بوده اند. آنان تاريخشان را بر روي پوست يا تومار يا دفتر، و نيز بر ستونهاي سنگي و يا سخره ها و سينه کوهها مي نوشتند و همچنين نگاره ها و پيکره هايي را به يادگار مي نهادند. و بايد افزود : انبوهي از پيمان نامه ها ( منشور، توقيعات، عهدنامه ) و نامه‌نگاري‌هايي را که يک نسخه از آنها را در گنجگاه خود نگاه مي داشتند. چنين شور وشوقي در سرزميني که سرچشمه خط و دبيره و الفبا بوده، دور از دانش و خرد نيست.

۱۳۸۶/۱۱/۲۲

ايران باستان را به آشوب كشانده اند


گفت وگو با اميد عطايى فرد/ نسيم خليلى/ روزنامه شرق

پرسش: تاليفات و آثار شما نشان مى دهد در ميان موضوعات گونه گون تاريخ و دين و فرهنگ ايرانى، بيش از هر حوزه اى به تاريخ باستان ايران گرايش داريد، دليل اين علاقه چيست؟ آيا از نگاه شما مهجوريت نسبى تاريخ و فرهنگ باستان انگيزه محكمى است براى تحقيق بيشتر در اين عرصه؟
پاسخ: آرى... پس از فروپاشى سلسله ساسانى، نمى توان هيچ زمينه زيبا و شكوهمند فرهنگى و هنرى و علمى را يافت كه ريشه در ايران باستان نداشته باشد. هيچ دانشمند و اديب و فرمانرواى ميهن دوست دوران پس از ساسانى را سراغ نداريد كه چشمانش به سوى گذشته افتخارآميزش نباشد. ويرانه هاى ايوان مداين براى «خاقانى شروانى» باشكوه تر از قصر خلفاى عباسى است. اديبان ما نمادهاى ملى خود را در رخسار جم و كيخسرو مى جويند و نه در سيماى امويان و عباسيان. عارفان ما نيز رازهايشان را در تومار اسطوره ها و نمايه هاى باستانى مى پيچند تا غير، آن حروف را نخواند. هيچ جنبش سياسى و نظامى و فرهنگى ميهن پرستانه را سراغ نداريد كه نگاهى به ايران باستان نداشته باشد. پس از ساسانيان، روند روشنگرى و راه روشنفكران ايرانى، همساز است و آنان با آتشى نهفته در محرابشان، از نمادهايى يگانه سخن مى گويند؛ از فردوسى و حافظ و سهروردى گرفته تا هدايت و پورداوود و ملك الشعراى بهار و محمد معين و مانند آنها. هيچكس نمى تواند با پشت كردن به ميراث گرانبهاى نياكانش، خود را ايرانى بخواند. در اين ميان، آنچه چشمگير است، رويكرد روشنفكران ايرانى در همه دوران به حوزه مغانه و شالوده شناسى كيش زرتشت است. ببينيد شاگردان سهروردى كه علماى برجسته اى بودند در اين باره چه نوشته اند. به يادآوريد كه روشنفكران عصر مشروطه با چه شجاعتى آن آتش زير خاكستر را دوباره فروزان كردند.

پرسش: ظاهراً در ميان آثار و تاليفات شما، كتاب پيامبر آريايى از جذابيت و نوآورى بيشترى برخوردار است. درباره محتواى اين كتاب و روند تاليف آن بفرماييد.
پاسخ: پيش از نگارش «پيامبر آريايى»، در آثار پيشينم، بيش از پنجاه نظريه و تئورى ارائه داده بودم و اين آثار، سنگ بناى پيامبر آريايى به شمار مى روند. محتواى اين كتاب كه داراى پانزده بخش و يك «پيوست» است، مربوط مى شود به دين و عرفان و فلسفه. كوشيده ام تا اشتباهاتى را كه هنوز درباره زرتشت و جهان بينى او رواج دارد، روشن كنم. نشان داده ام كه ترجمه هاى موجود از گات هاى زرتشت، تا چه اندازه نادرست و آشفته است. دريافته ام كه چه گنج هاى گرانبهاى علمى و فلسفى در دل اوستا و متون پهلوى نهفته است. شما مى توانيد بدون هيچ تعبير و تفسيرى، به روشنى و آشكارا، نگره هاى شگفت انگيزى درباره «اختر- فيزيك» در كتاب پهلوى «بن دهش» بيابيد. پيام «پيامبر آريايى» اين است كه زرتشت، نه يك گبر آتش پرست، بلكه نماد ملى ايرانيان به شمار مى رفت. شوق به دانش و خردورزى، كشاورزى، شعر، فلسفه، عرفان، روان پژوهى، گياه شناسى و غيره و غيره، همه با زرتشت آغاز مى شود. يكى از دشوارترين بخش هاى اين پژوهش، سنجش و تطبيق متون اوستايى- پهلوى با تورات و انجيل و آثار افلاطون و غيره بود. بر اين باورم كه ارزش و اهميت تاريخ هاى شرقى اگر از تاريخ هاى غربى بيشتر نباشد، كمتر هم نيست. من در اين پژوهش به همه تاريخ ها و گزارش هاى در دسترس، چشم داشتم و از اين رو توانستم رازهاى بزرگى را بگشايم. به پيروى از فرموده فردوسى بزرگ، آنها را دروغ و فسانه ندانستم و كوشيدم براى اثباتشان از شواهد و نشانه هاى باستان شناسى و زبان شناسى بهره جويم. تاريخ سنتى زمان زرتشت را ششصد سال پيش از ميلاد (۶۰۰ ق. م.) مى داند. اين گاه شمار در نيم سده كنونى از سوى بسيارى از پژوهشگران رد شده است. اما به جز اندكى از آنان، بقيه نتوانستند تاريخ درستى را به دست دهند و به جاى تكيه بر اسناد و منابع، به حدس و گمان دست يازيدند. من براى نخستين بار دريافتم كه در آغاز فرمانروايى هخامنشيان فردى به نام «وارتوش» ظهور كرد كه زندگى نامه او با سپيتمان (زرتشت اصلى) درهم آميخت. يادآور مى شوم كه «زرتشت» يك لقب بود به معناى «روشنان زرين» و به مغانى گفته مى شد كه به اشراق مى رسيدند. اما «سپيتمان زرتشت» يا همان زرتشت نامدار، كجا و در چه زمانى زاده شد؟ خوشبختانه اسناد استوار تاريخى و باستان شناسى، دست در دست هم و يك صدا مى گويند كه وى در شهر رى (راغا) و پيرامون ۸۵۰۰ سال پيش به دنيا آمد. به تازگى آثارى ده هزارساله از رى باستان به دست آمده و تاييدكننده اين ديدگاه است. من نشان داده ام كه دودستگى و تضاد در گزارش هاى مربوط به زمان و مكان و سيماى زرتشت، برخاسته از اين واقعيت ساده است كه زندگى و داستان دو زرتشت با يكديگر آميخته شده است. البته زرتشت هاى ديگرى هم داشته ايم و براى نمونه مورخان مسلمان به «ابراهيم زرتشت» اشاره كرده اند. همه اين زرتشت ها از نژاد آريايى بوده اند، اما بزرگ ترين و برترين ايشان كسى نبود جز «سپيتمان زرتشت» سراينده گات ها كه دگرگونى بزرگى در كيش هاى مغانه پديد آورد. پيش از او بر اين باور بودند كه رخدادهاى گيتى، پيامد كشاكش دو ايزد روشنايى (اهورا) و تاريكى (اهريمن) است. اما زرتشت گفت كه اهريمن همان انديشه بد انسان در برابر سپندمينو يا انديشه نيك و بالنده است. وى آغازگر توحيد (يگانگى اهورا مزدا) و پيوندگار عشق و خرد بود. درباره زرتشت هاى ديگر، آگاهى هاى پراكنده اى در دست است كه بايد ترجمه و گردآورى شود. اما توضيح بيشترى درباره نام و لقب «زرتشت» بايسته است. درباره پيشوند اين نام يعنى «زرت» هيچ اختلاف نظرى نيست و همه مى گويند به معناى زرين و روشن است. اما درباره پسوند «زرت اوشترا» دو ديدگاه وجود دارد، يكى «اوشترا» را برابر با اشتر يا شتر دانسته و زرتشت را «دارنده شتر زرين» معنى مى كند كه با هيچ منطقى سازگار نيست. واژه «اوشترا» ريشه كلماتى چون استار (Star) و ستاره است و معناى تابش و درخشش مى دهد. پاره اى از مورخان يونانى و رومى درباره نام زرتشت نوشته اند: «پرتوى كه روشنى اش از ستارگان است». در كتاب «برهان قاطع» زرتشت: نور مجرد و نور يزدان معنا شده است. در يك كلام زرتشت يعنى: فروغ زرين.

پرسش: شما در اين كتاب به تاثير فراگير تمدن ايرانى بر بسيارى از فرهنگ ها و مظاهر تمدنى ملت هاى ديگر اشاره كرده ايد، مثلاً بودايى گرى، فلسفه يونانى، مسيحيت، يهوديت و غيره. به نظر شما اين انگاره در اين ابعاد گسترده بيش از اندازه ناسيوناليستى و ملى گرايانه نيست؟
پاسخ: همانگونه كه خود شما در پيش اشاره كرديد، اين كتاب مستند است؛ يعنى به گفته ها و نوشته هاى پژوهشگران ديگر اشاره شده است. به قول مولانا: «خوشتر آن باشد كه سر دلبران، گفته آيد در حديث ديگران» زمانى كه يك كشيش مسيحى از تاثير كيش هاى زرتشتى و ميترايى بر مسيحيت سخن مى راند و يا هنگامى كه پژوهندگان غربى از اثرپذيرى افلاطون و فلسفه يونان از ايران سخن مى گويند، به چه دليل نبايد به نقل قول از آنان بپردازم؟ ما نبايد از ابعاد گسترده تاثير ايران بر سرزمين هاى ديگر شگفت زده شويم زيرا ايران يك شبه قاره به شمار مى رفت كه همواره مرزهاى فرهنگى آن، بسى فراتر از مرزهاى سياسى و طبيعى اش، كشورهاى ديگر را درمى نورديد. آنچه كه جاى تعجب دارد، سكوت ما ايرانيان در برابر دروغ و غلو ناسيوناليستى ديگران است. اگر «نظامى گنجوى» مى گويد: «همه عالم، تن است و ايران: دل» از يك واقعيت تاريخى سخن مى گويد. فرهنگ و تمدن ايرانى، نه يك دستاورد محدود قومى و قبيله اى، بلكه يك خصلت و ويژگى جهانى است. اين ميراث به اندازه اى حسادت برانگيز است كه قوم هاى كوچك و بزرگ، كوشيده اند هر تكه از آن را به نام خود ثبت كنند! فرهنگ ميترايى را به نام «هلنى» جا مى زنند، بر سر «ابوريحان بيرونى» و «ابن سينا» و بسيارى از بزرگان ايرانى، عقال مى نهند، بر پاى «فارابى» چكمه قزاق مى كنند و گاهى هم كشاكش دارند كه «جلال الدين بلخى» آيا افغانى است يا غير؟

۱۳۸۶/۱۱/۲۱

گزندهای بی انصافی؟


(نقد بر نوشته ی ثاقبفر درباره کتاب پیامبر آریایی)
در تارنمای روزنامک، در روز 5 تیر 86 شاهد مطلبی بودیم با نام «گزندهای تعصب، نقدی بر کتاب پیامبر آریایی». جناب ثاقب فر از همسانی جوانی خود و جوانی امید عطایی سخن گفته اند و به گفته خودشان کتاب آگاهی آریایی ایشان تاریخ 1400 سال اخیر ایران را نادیده گرفته است. ایشان با ذکر این گفته، امید عطایی را گذشته خود دانسته و خطاهای ایشان را به دلیل جوانی بخشودنی دانسته اند. منتها نکته ای که از نظر دور مانده این است که امید عطایی در آثارش هرگز تاریخ ایران را به دوره پیش و پس از اسلام بخش بندی نکرده و با کارد به سلاخی تاریخ و فرهنگ ایران نپرداخته است. آنچه برای امید عطایی به عنوان "تاریخ ایران" مطرح است، از نخستین سنگ نگاره های غارهای دوران سنگی و فلان کوزه شکسته تمدن مهجور فلان استان مربوط به 9 هزار سال پیش آغاز شده و تا دوران معاصر و همین امروز ادامه می یابد. "فرهنگ ایران" برای امید عطایی یعنی داشته های معنوی مردم ایران از چندین هزار سال پیش تا همین امروز. امید عطایی فرهنگ و تاریخ ایران را خطی میداند که شاید بالا و پایین رفته و به سمت و سویی منحرف شده باشد، ولی گسسته نمیشود. امید عطایی نیز حق دارد و باید مانند همه پژوهشگران دلبسته گوشه ای از فرهنگ ایران شود. ولی اگر کسی سراغ دارد که امید عطایی در کتابی یا مقاله ای یا سخنرانی به گوشه ای از ادب و فرهنگ ایران تاخته است، به من نشان دهد. مقایسه بفرمایید با دیگر پژوهشگران. گروهی دلبسته اسلامیت ایران 1400 سال اخیر شده و عنصر ایرانی یا آریایی را محکوم میکنند. گروهی چنان غرق در فضای استوره ها شده اند که اصلا دوران تاریخی ما (ماد به بعد) را شایسته ارزش و گرامیداشت نمیدانند!!! به عکس گروهی هستند که کوچکترین ارجی برای دوران پیش از تاریخ نمیدهند. چنان فضایی درست کرده اند که اگر کسی پایش را به پژوهشگاه تاریخ بگذارد مانند قطب مثبت و منفی آهن ربا به یک سو میجهد. یا میشود هوادار ساسانیان و یا اشکانیان. یا هخامنشیان یا مادها. اگر هریک را ترجیح دهد هیچ حیثیتی برای دیگری باقی نمیگذارد. ولی همین امید عطایی نه تنها برای همه دوره های تاریخ ایران باستان شدیدا احترام قائل بوده و ارزش های آنها را نمایانده است، بلکه هرجا توانسته است از سلسله های پس از اسلام (صفاریان و سامانیان و ...) تمجید کرده و حتا از صفویان هواداری کرده است. جناب ثاقب فر کلاه خویش را قاضی کنید. آیا چنین کسی مانند جوانی شماست؟ آیا چنین کسی از گزند تعصب آسیب دیده است؟ چرا به این وجه از کار او نگاه نمیکنید؟ امید عطایی به همین جا بسنده نکرده و سخن از یکی بودن فرهنگ و تمدن همه مردمان منطقه میزند. شاید بتوان این استراتژی او را افراط یا به فارسی زیاده روی تلقی کرد ولی نمیتوان آنرا "تعصب" نامید. و این از شما که به زبان پارسی خیلی خوب اشراف دارید بعید بود که کارهای امید عطایی را متعصبانه بدانید. شاید کارهای او را خوب بررسی نکردید ولی با نگاهی خوب خواهید دید که نظریات او مورد مخالفت متعصبین قرار میگیرد. مگر اینکه بگویید متعصب فقط کسی است که از ایران بگوید. خیر! آنکس هم که مدام بر ضد ایران میگوید متعصب است. آنکسی که ظاهرا از ایران میگوید ولی ایران را مصادره به مطلوب کرده است نیز متعصب است. هیچ اشکالی ندارد که شما خود را شیفته هخامنشیان بدانید. هخامنشیان هم ایرانی بودند و شیفته هخامنشیان، شیفته ایران است. ولی اینطور بی رحمانه درباره ساسانیان سخن راندن آیا منصفانه است؟ امید عطایی از این جهت الگوی خوبی است و نه دیگران. اگر دوره ساسانیان به گفته فریدون جنیدی سیاه ترین دوره ایران است (کتاب حقوق جهان در ایران باستان)، پس بدا به حال ما که آن زمان که "خودمان" بودیم سیاه بودیم و هرچه از "خودمان" فاصله گرفتیم، سفید شدیم. آیا جناب ثاقب فر همه گفته های هرودوت را دربست میپذیرد؟ تازه هرودوت معاصر هخامنشیان است و مسعودی 750 سال پس از اردشیر بابکان. آیا این است ایرانشناسی ما!!! این است عشق ما به ایران!!! و آنوقت سخن از گزند تعصب امید عطایی میزنیم.(نقد بر نوشته ی ثاقبفر درباره کتاب پیامبر آریایی)

در تارنمای روزنامک، در روز 5 تیر 86 شاهد مطلبی بودیم با نام «گزندهای تعصب، نقدی بر کتاب پیامبر آریایی». جناب ثاقب فر از همسانی جوانی خود و جوانی امید عطایی سخن گفته اند و به گفته خودشان کتاب آگاهی آریایی ایشان تاریخ 1400 سال اخیر ایران را نادیده گرفته است. ایشان با ذکر این گفته، امید عطایی را گذشته خود دانسته و خطاهای ایشان را به دلیل جوانی بخشودنی دانسته اند. منتها نکته ای که از نظر دور مانده این است که امید عطایی در آثارش هرگز تاریخ ایران را به دوره پیش و پس از اسلام بخش بندی نکرده و با کارد به سلاخی تاریخ و فرهنگ ایران نپرداخته است. آنچه برای امید عطایی به عنوان "تاریخ ایران" مطرح است، از نخستین سنگ نگاره های غارهای دوران سنگی و فلان کوزه شکسته تمدن مهجور فلان استان مربوط به 9 هزار سال پیش آغاز شده و تا دوران معاصر و همین امروز ادامه می یابد. "فرهنگ ایران" برای امید عطایی یعنی داشته های معنوی مردم ایران از چندین هزار سال پیش تا همین امروز. امید عطایی فرهنگ و تاریخ ایران را خطی میداند که شاید بالا و پایین رفته و به سمت و سویی منحرف شده باشد، ولی گسسته نمیشود. امید عطایی نیز حق دارد و باید مانند همه پژوهشگران دلبسته گوشه ای از فرهنگ ایران شود. ولی اگر کسی سراغ دارد که امید عطایی در کتابی یا مقاله ای یا سخنرانی به گوشه ای از ادب و فرهنگ ایران تاخته است، به من نشان دهد. مقایسه بفرمایید با دیگر پژوهشگران. گروهی دلبسته اسلامیت ایران 1400 سال اخیر شده و عنصر ایرانی یا آریایی را محکوم میکنند. گروهی چنان غرق در فضای استوره ها شده اند که اصلا دوران تاریخی ما (ماد به بعد) را شایسته ارزش و گرامیداشت نمیدانند!!! به عکس گروهی هستند که کوچکترین ارجی برای دوران پیش از تاریخ نمیدهند. چنان فضایی درست کرده اند که اگر کسی پایش را به پژوهشگاه تاریخ بگذارد مانند قطب مثبت و منفی آهن ربا به یک سو میجهد. یا میشود هوادار ساسانیان و یا اشکانیان. یا هخامنشیان یا مادها. اگر هریک را ترجیح دهد هیچ حیثیتی برای دیگری باقی نمیگذارد. ولی همین امید عطایی نه تنها برای همه دوره های تاریخ ایران باستان شدیدا احترام قائل بوده و ارزش های آنها را نمایانده است، بلکه هرجا توانسته است از سلسله های پس از اسلام (صفاریان و سامانیان و ...) تمجید کرده و حتا از صفویان هواداری کرده است. جناب ثاقب فر کلاه خویش را قاضی کنید. آیا چنین کسی مانند جوانی شماست؟ آیا چنین کسی از گزند تعصب آسیب دیده است؟ چرا به این وجه از کار او نگاه نمیکنید؟ امید عطایی به همین جا بسنده نکرده و سخن از یکی بودن فرهنگ و تمدن همه مردمان منطقه میزند. شاید بتوان این استراتژی او را افراط یا به فارسی زیاده روی تلقی کرد ولی نمیتوان آنرا "تعصب" نامید. و این از شما که به زبان پارسی خیلی خوب اشراف دارید بعید بود که کارهای امید عطایی را متعصبانه بدانید. شاید کارهای او را خوب بررسی نکردید ولی با نگاهی خوب خواهید دید که نظریات او مورد مخالفت متعصبین قرار میگیرد. مگر اینکه بگویید متعصب فقط کسی است که از ایران بگوید. خیر! آنکس هم که مدام بر ضد ایران میگوید متعصب است. آنکسی که ظاهرا از ایران میگوید ولی ایران را مصادره به مطلوب کرده است نیز متعصب است. هیچ اشکالی ندارد که شما خود را شیفته هخامنشیان بدانید. هخامنشیان هم ایرانی بودند و شیفته هخامنشیان، شیفته ایران است. ولی اینطور بی رحمانه درباره ساسانیان سخن راندن آیا منصفانه است؟ امید عطایی از این جهت الگوی خوبی است و نه دیگران. اگر دوره ساسانیان به گفته فریدون جنیدی سیاه ترین دوره ایران است (کتاب حقوق جهان در ایران باستان)، پس بدا به حال ما که آن زمان که "خودمان" بودیم سیاه بودیم و هرچه از "خودمان" فاصله گرفتیم، سفید شدیم. آیا جناب ثاقب فر همه گفته های هرودوت را دربست میپذیرد؟ تازه هرودوت معاصر هخامنشیان است و مسعودی 750 سال پس از اردشیر بابکان. آیا این است ایرانشناسی ما!!! این است عشق ما به ایران!!! و آنوقت سخن از گزند تعصب امید عطایی میزنیم.

بهرام روشن ضمیر

۱۳۸۶/۱۱/۲۰

گزندهای ناآگاهی


(پاسخ به نقد ثاقبفر بر کتاب پیامبر آریایی)

بخش نخست
۱. در پهنه پژوهش من از هر نوشتاری بهره برده ام تا از تیرگیها بکاهم. نام رضاقلیخان هدایت در کنار مری بویس نیامده بلکه در گوشه ای دیگر از او نقل قولی کرده ام. تعصب در این بود که من نیز مانند آقای ثاقب فر تنها پژوهندگان ویژه ای ـ آن هم غربی ـ را قبول داشته باشم. بیرونی و ابن ندیم آگاهی هایی ارزنده ای دارند که مری بویس و دیگران از همین آگاهی ها بهره برده اند. من در کتاب مری بویس (تاریخ کیش زرتشت) اشتباهات و داعیه های بی پایه ای یافته ام که شاید بعدها اشاره کنم. از سوی دیگر من و شما مدیون کوششهای استاد هاشم رضی هستیم؛ هرچند که ایشان نیز بدون خطا نمیباشند و من در پیوست کتابم (پیامبر آریایی) کتاب ایشان به نام «حکمت خسروانی» را نقد کرده ام. نقل قول من از فرغانی نه تنها بی ربط نیست بلکه نشان میدهد زمان زرتشت پیش از موسا میباشد.
۲/آ. درباره واژه اشا که اش یا اشه نیز خوانده میشود یادآور میشوم در زبان عربی این واژه دارای پیشینه نیست. شهر «عشق آباد» از نام «اشک» شاه اشکانی برگرفته شده و تبدیل الف به ع را در ارابه / عرابه میبینیم. ایشوع (عیسا) پیامبر مظهر عشق نیز به باور من نامش از اشای اوستاییست. (در بخش هفتم مفصل به برگرفته های مسیحیت از ایران اشاره داشته ام). در هات ۴۴ گاتها دو کلمه اشه و ارش آمده که هردو! را «راستی» ترجمه کرده اند!! در وداها «اوشس» ایزد سپیده دم و «ایشور» خدای عشق است. آیا این نمونه ها و دیگر شواهدی که در کتابم آورده ام کافی نیست و حتما باید خانم «بویس» تایید بفرمایند؟! جلیل دوستخواه درباره واژه اشا میگوید هنوز کسی حرف آخر را نزده و تعریف جامعی به دست نداده.
۲/ب. همانگونه که الله نام یکی از بتها تبدیل به خدای یکتا شده دور نیست که اهورا و هور از یک ریشه باشند. در ص ۳۱۲ نوشته ام که در استوره شناسی هور نماد اهوراست.
۲/پ. ترجمه «بخشش و شادمانی» در برابر خرداد و امرداد از آقای دوستخواه است و نه من.
۲/ت. هر دانشجوی ادبیات میداند که چند قرن است همبستگی زبانهای آریایی هند و ایران و یونان و غیره ثابت شده است. اتم در یونانی یعنی بدون تخم و هسته. (ا= نفی + تم = تهم/ تخم). در سانسکریت اوتاما یعنی انسان و میدانیم که آدم اولین بشر از هیچ تخمه و نطفه ای پدید نیامده است. آدم عبری در بهشتی خلق شد که نشانیهای تورات آن را برابر با فلات ایران میداند. با توجه به نمونه هایی بیشمار از تبدیل ت به د (تگمه/دگمه) آدم تورات همریشه با اتوم میباشد. نه آنکه توم یا دوم را به معنای دمب بگیریم!!
۲/ث. فصول ۵۸ و ۵۹ بسیار پرمعنا و راهگشاست. با نگرش به شاهنامه و آگاهی های پژوهندگانی چون کریستین سن و ویلیام واتسن و لائوفر٬ ایرانیان تاثیرات زیادی بر کشور همسایه شان یعنی چین داشته اند به ویژه از طریق قومهای سکایی و سغدی. کویاجی میگوید سلسله «جو» سکایی بود. (۱۲۴۹ ق.م) آیا دیوار چین در مرز ایران بود که هیچ تاثیر فرهنگی و دینی را شاهد نباشیم؟! دکتر مشکور مینویسد پیروان مکتب تائو از افکار مغان ایران استفاده میکردند. (ص ۳۹۰) درباره تاثیرات ایران بر شرق دور٬ توجه شما را به پژوهشهای «شهاب ستوده نژاد» جلب میکنم که توسط «آشیانه کتاب» به چاپ رسیده است.
۲/ج. آیا «چینگ» چینی به معنی تغییر و جابجایی هیچ ربطی به کلمه change ندارد؟ درباره «سنجش » فارسی یادآور میشوم حروف س به چ و ج به گ تبدیل میشوند. مگر نه آنکه چین و سین به یک سرزمین گفته میشد؟ عربها گچ را به صورت جص میخوانند و....
۲/چ. یانگ در مکتب تائو یعنی: نور و نرینگی و آسمان. در اوستایی نیز یائون یعنی آسمان و در ادب پهلوی و پارسی نیز آسمان نرینه دانسته شده است.
۲/ح. آقای ثاقب فر نوشته است: در مورد "تئو" نیز همه می دانند که هم ریشه با daeva در اوستا و "دیو" امروزی فارسی است که در زبان های اروپایی به خصوص لاتین و فرانسه تبدیل به خدا (theo و dieu )شده است. (یادداشت۲ث) پس دی که در انگلیسی dayنیز میباشد با دیو به معنای روشنایی پیوند دارد و آن دیو که معنی پلیدی و تبهکاری دارد از ریشه ای دیگر است. مانند شعر مولانا درباره شیر خوراکی و شیر درنده. درباره همبستگی دو واژه ذن و زند باید بگویم که در اوستا: ذن zan و در پارسی باستان: دن٬ به معنی دانش و شناخت است.
۲/خ. عجیب است که آقای ثاقب فر انبوهی از اسناد مورخان دوره اسلامی را نادیده میگیرد که در خوزستان بومهایی به نام هند و یا در ترکیب با آن نامیده میشدند. (بنگرید به آثار ذبیح بهروز + قصه سکندر و دارا / اصلان غفاری + چهارسو/ حسین شهیدی)
همبستگی نام و استوره آنوح (نوح) و آناهیتا یکی از دهها کشفیات من در استوره شناسی است. در کتاب نبرد خدایان (ص ۱۱۵) آورده ام که در سوریه: آنات؛ در آزتک: ناتا؛ در مصر: نو؛ در هیتی: آنوس و... در داستان «هاروت و ماروت» ایزد ناهید فرزند نوح دانسته شده و «جوالیقی» و «برهان قاطع» این نام را اعجمی به شمار آورده اند. بنابراین چنین یافته ها و دیدگاه هایی نه تنها باعث دست انداختن من نمیشود بلکه تحسین استوره شناسان را نیز برمی انگیزد.
۲/د. باستان شناسان میگویند تمدن مصر سه هزارسال پس از ایران شکل گرفته و نامها و آیینهای خورشیدپرستی مصر نیز نشانه های زیادی از تاثیرات ایرانی دارد. (بنگرید به کتاب «زمان زرتشت» اثر پرفسور کاتراک). شیر یکی از نمادهای آیین کهن میتراییست و اگر در ایران کهنتر از مصر نیست به دلیل نابودی آثار ماست.
۲/ذ. آندرآس بی ربط نگفته که چینیان پنج عنصر خود را از امشاسپندان گرفته اند زیرا هر امشاسپند نماد و پشتیبان یکی از مظاهر هستیست. نمیدانم چرا آقای ثاقب فر هر مدرک و نشانه ای که به سود ایران است (آن هم از زبان بیگانگان و نه من که متهم به تعصب هستم) همه را رد میکند!
۲/ر. استفان پانوسی بزرگترین پژوهنده در حوزه فلسفه یونان و ایران است. برخلاف نظر آقای ثاقب فر برابر «مثل» افلاتون اصطلاح «مینو» نیست زیرا کلمه مثل (به ضم م و ث) یعنی مثالها و نمونه ها؛ در حالی که مینو کلمه جمع نیست. فروهرها طبق نوشته های اوستایی و پهلوی نمونه ای مینوی و پیش آفریده از کالبدهایی مادی هستند که در آینده پدید می آیند.

بخش دوم
الف) کم نیستند کسانی که به یگانگی کیانیان و هخامنشیان اشاره داشته اند اما روش اثبات آنان از دقت لازم و بررسی گسترده برخوردار نبوده است. امیدوارم در آینده این توان و زمان را داشته باشم تا در نوشتاری جداگانه به شرح کامل یگانگی ها بپردازم. در اینجا سرنخهایی به دست پژوهندگان میدهم و از آنان دعوت میکنم افزون بر کتاب «پیامبر آریایی» به کتاب دیگرم «ایران بزرگ» نیز رجوع کنند.
۱. بهترین تطبیق از حسن پیرنیا است در کتابش: داستانهای ایران قدیم (پیوست ایران باستانی) که آورده:
کی پشین = چائش پش / اروند (آرمین) = آریارمنا / ویشتاسپ = گشتاسپ و...
۲. کیانیان و هخامنشیان دارای دو شاخه هستند. شاخه کیقباد تا کیخسرو + شاخه لهراسب به بعد برابرست با دو شاخه هخامنش تا کورش + شاخه داریوش به بعد. رقابت میان دو شاخه هخامنشی (کبوجیه ــ‌ داریوش) یادآور دلخوری گشتاسپ از توجه پدرش به کاووس زادگان است. من بی هیچ تردیدی کاووس را برابر کبوجیه میدانم. تندخویی و ماجراجویی و لشگرکشی های ایشان به آفریقا (مصر و بربرستان و حبشه) آنچنان همانند است که نمیتوان این دو را از هم جدا دانست. زمانی که هر دو در ایران نیستند٬ ایرانشهر را آشوب فرا میگیرد.
۳. در یگانگیهای بهمن پسر اسفندیار که لقب اردشیر و دستانی دراز داشت با اردشیرهای هخامنشی تردیدی ندارم. بنگرید به منظومه بهمن نامه.
۴. در اینکه شخصیت تاریخی «کی خسرو» در «کی اکسار» و «کورش بزرگ» بازتاب یافته بی گمانم. بنگرید به کتاب سیرت کورش اثر گزنوفون.
۵. قصه سکندر (آلکساندر مقدونی) و دارا (داریوش سوم) نیز سراسر با تاریخهای انیرانی همسو است.
۶. اشاره نکردن داریوش به زرتشت هخامنشی و نیز زرتشت بزرگ (سپیتمان) دارای نمونه های مشابه تاریخی چه در ایران مزدایی و چه در روم مسیحی است که بیشتر اوقات در کتیبه هایشان از پیامبرانشان سخن نگفته اند. البته اپرت Oppert معتقدست که نام اوستا در کتیبه داریوش آمده است. از سوی دیگر در متون گمشده مانوی از همزمانی زرتشت اروند (که به نظر من زرتشت هخامنشی است) با دارا (داریوش) یاد شده بود.
ب) درباره اتهام تاریخ زدایی ساسانیان به این نکات توجه کنید:
۱. کویاجی بر این باور است که بخشهایی از تاریخ اشکانیان در سرگزشت خاندان گودرز نهفته است. (آیینها و افسانه های ایران و چین باستان) و میدانیم که در شاهنامه از این خاندان به خوبی یاد شده است. مگر نه اینکه مانی و بهرام چوبین که از تبار اشکانیان به شمار میرفتند٬ در آغاز نزد ساسانیان گرامی بودند؟
۲. در مجمل التواریخ از بی توجهی اشکانیان به ثبت تاریخ یاد شده و آمده که: درست تر از همه٬ تواریخ ساسانیانست. اگر این تواریخ به دست فردوسی نرسیده گناهش به گردن ساسانیان نیست بلکه وی و یارانش به این منابع دسترسی نداشتند. مگر فردوسی چه اندازه توان داشت که همه تاریخها را گردآوری کند؟
۴. اکثر نویسندگان کنونی٬ راست یا دروغ٬ بر سنت تاریخ شفاهی در ایران تاکید دارند. به فرض اینکه ساسانیان به تحریف و حذف تاریخ پرداخته باشند چگونه است که هیچ تاریخ شفاهی از اشکانیان به دست مورخان مسلمان نرسیده؟! چگونه ساسانیان که به اعتراف پژوهندگان کنونی خویش را از دودمان هخامنشی میدانستند به قلع و قمع تاریخ نیاکانشان دست یازیدند؟!! اگر موبدان متعصب نام کورش را به دلیل زرتشتی نبودن حذف کرده اند پس چرا شاهان غیرزرتشتی که پیش و یا پس از زرتشت میزیستند نامشان مانده است؟
۵. ابومنصور عبدالرزاق توسی که دودمان خود را به سردار اشکانی تبار: بهرام چوبینه (دشمن ساسانیان) میرسانید چگونه در گردآوری شاهنامه ای همت کرد که در ستایش ساسانیان بود و چرا به تحریف تاریخ از سوی ساسانیان به ویژه در مقدمه شاهنامه ابومنصوری اشاره نشده است؟ (بنگرید به اثر دیگر من: دیباچه شاهنامه / آشیانه کتاب)
۶. اگر بنا بود که ساسانیان نام دشمنان ایران را از خداینامه بزدایند پس چرا نامهای فراوانی از دشمنان به جا مانده است؟ چگونه ساسانیان به تاریخ دستبرد زده اند در حالی که «حمزه اسفهانی» و «ابوالفرج زنجانی» با استفاده از نسخه های موبدان (درست خواندید: موبدان!) دوره اشکانی را بین ۴۵۸ تا ۵۲۶ سال برآورد کرده اند. و یا ابوریحان بیرونی از مورخی به نام «کسروی» یاد میکند که با اشتباهاتش تاریخ اشکانیان را برآشفته ساخته است.
ج) اینکه هیچ ایران شناسی وجود زرتشت های دیگر را مطرح نکرده در تناقض با نقل قول آقای ثاقب فر از میرزا آقاخان کرمانی است و از همان صفحات ۴۳۰ و ۴۳۱ پیامبر آریایی یادآور میشوم که:
۱. آبه فوشه Abbe foucher میگوید دانشمندان وجود چند زرتشت را میپذیرند و باید کوشید این زرتشتهای چندگانه را در تاریخ یافت و معاصربودن آنان با پادشاهان را تعیین کرد.
۲. مورخان کهن چون سوئیداس و پولینیوس نیز از چند زرتشت یاد کرده اند.
۳. رکن الدین همایونفرخ و هاشم رضی به زرتشت منجم در زمان هخامنشیان که غیر از سپیتمان بوده اشاره نموده اند.
د) آقای ثاقب فر مینویسد که از کتاب پیامبر آریایی نمیفهمیم پیام زرتشت چه بوده است! من از گفتار چهارم تا چهاردهم یعنی در ده گفتار به بینش زرتشت پرداخته ام (جدا از لابلای دیگر بخشها) و در شگفتم که چگونه این همه گفتار از دیدگان موشکاف ایشان پنهان مانده است.

پاینده باد ایران بزرگ
‌ امید عطایی فرد

۱۳۸۶/۱۱/۱۹

کتاب شگفتی های باستانی ایران




اين كتاب منحصر به فرد، تنها اثريست كه پرده از عجايب ايران باستان برمي‌دارد و خوانندگان ايراني را از دستاوردهاي شگفت‌انگيز نياكانشان آگاه مي‌سازد. در اين كتاب با اين زمينه‌ها آشنا مي‌شويم: بناهاي شكوهمند، غارهاي حيرت‌انگيز، گنج ها و سنگهاي مرموز، تنديس‌هاي رازآميز، جامه‌هاي عجيب، كيانيان كيهان نورد و... استقبال گسترده خوانندگان، نشانگر خالي بودن جاي چنين كتابهايي مي‌باشد. از جمله كشفيات و يافته ها مي‌توان به اين موضوع اشاره كرد كه:
(۱) ساختار هرم و زيگورات نخستين بار در ايران پي‌ريزي شد و سالم ‌ترين نمونه در ناحيه‌ي چغازنبيل (شوش) برجاي مانده است
(۲) تخت جمشيد بزرگترين مجموعه‌ي معماري در جهان باستان به شمار مي‌رود
(3) برفراز كوهپايه "تخت سليمان" رسد خانه‌اي ساخته بودند كه كل ساختمان به دور خود، ميگرديد و گنبد آن را به گونه‌اي طراحي كرده بودند كه از آن باران مي‌باريد و برق و آذرخش مي‌زد
(۴) تاق قوسي مدائن (تاق كسري) بزرگترين تاقي‌ مي‌باشد كه تاكنون در جهان بدون قالب بندي ساخته شده است
(5) آشنايي با استوره‌هايي كه از سفينه‌ هاي فضايي و سفرهاي كيهاني ايرانيان باستان ياد كرده است
(۶) پيدا شدن پيل الكتريكي (باتري) كه هنوز هم مي‌توانست جريان برق ايجاد كند؛ و يادكردي از ديگر دستگاههاي شگفت‌آور
(۷) فهرستي از اولين و نخستين ابتكارات و اختراعات ايرانيان در جهان

۱۳۸۶/۱۱/۱۷

دانشنامه ایران باستان


به نام خداوند جان و خرد
دانشنامه ایران باستان
(سرپرست: امید عطایی فرد)
۱. چرا دانشنامه؟
در فرهنگ ایرانی دانش و خرد از ارج بسیار زیادی برخوردار بوده و ایرانیان نخستین کسانی بودند که به نگارش دانشنامه ها دست یازیدند. نامدارترین و بزرگترین دانشنامه کهن جهان: اوستا میباشد که همایشی از همه ی دانشهای شناخته شده ی آن روزگار را در بر داشت. امروزه نیز بایسته است میراث ملی نیاکان خود را دوباره گردآوری و از گزند به دور بداریم.

۲. گستره ی کار
محدوده و پهنه ی پژوهشها از نقطه ی صفر تاریخ ایران تا پایان ساسانیان، و با نگرش به این مرزهاست:
* مرزهای فلات ایران (از رودهای جیحون و سند تا فرات)
* مرزهای سیاسی ایران (بستگی دارد به قلمرو سلسله ها)
* مرزهای فرهنگی ایران ( بستگی دارد به قومهای ایرانی خارج از حوزه ی سیاسی ایران)
قومها و مردمان ایرانی که در این پهنه میگنجند: ایلامیان، سومریان، کلدانیان، کاسپیان، سکاها، سرمتها، بابلیها، هیتی ها، میتانی ها، هوری ها، اورارتویی ها (ارمنیان)، کیمری ها، مادها تا ساسانیان.
(در این باره خواندن کتاب «ایران بزرگ» / انتشارات اطلاعات / برای همه ی همکاران بایسته است).

۳. زمینه ها و شاخه ها
* معماری و شهرسازی * موسیقی * اخترشناسی * ریاضی و هندسه * نقاشی * پیکره سازی * سفالگری * بافندگی * جانورشناسی * گیاه شناسی * روانشناسی و روانپژوهی (ماوراالطبیعه) * پزشکی * دین و عرفان و فلسفه * زمین شناسی * ورزش * جشن و آیین * خط و الفبا * زبان شناسی * شعر و ادب * بازی و نمایش * استوره شناسی * جامعه شناسی * حقوق * پوشاک و...

۴. گزینش و انتخاب رشته
هر فرد میتواند زمینه و موضوع دلخواهش را آزادانه برگزیند. برای پیوستن به ما هیچ شرط سنی و تحصیلی و عقیدتی در میان نیست. تنها شرط: داشتن عشق و تعهد و انجام برنامه هاست. کسانی که به اینترنت دسترسی دارند میتوانند در هر شهر و کشوری که هستند وارد همکاری شوند.

۵. روش و شیوه ی پژوهش
· نقل قول و یادداشت برداری باید بدون هیچگونه دستبرد و ویرایش انجام شود.
· در آخر و پای هر یادداشت، نام کتاب و شماره صفحه ذکر شود. (برای نمونه: ایران بزرگ، ۳۴)
· شناسنامه و مشخصات کامل کتابهای مرجع در یک صفحه جداگانه نوشته شود.
( نام نویسنده، مترجم، نام ناشر یا نام تارنما / وب سایت، نوبت چاپ، سال چاپ)
·
دو کتاب کلی و سودمند: تاریخ علم در ایران (مهدی فرشاد) + سهم ایران در تمدن جهان (حمید نیرنوری)

۱۳۸۶/۱۱/۱۶

چیستانهای یک دیباچه




گفتگوی شهداد حیدری با امید عطایی فرد درباره کتاب دیباچه شاهنامه

پرسش: برخی می پندارند که درجهان مدرن و فرامدرن امروز،کارکرد اجتماعی متن های پیشینیان همانند شاهنامه به پایان رسیده است. دیدگاه شما دراین باره چیست؟
پاسخ: یکی از گویندگان این دیدگاه، شادروان استاد مهرداد بهار بوده است. و جالب اینجاست که خود ایشان سراسر زندگیش را به فرهنگ کهن ایران و شاهنامه پرداخت. کم نیستند اندیشمندان و نویسندگانی که وارون چنین دیدگاهی (پایان کارکرد اجتماعی متنهای کهن) از میراث فرهنگی به هر گونه که باشد (نگاشته ها و پیکره ها و آیینها و...) بسان نیرودهنده و قوت قلب نسل جوان در جهان جدید سخن رانده اند که برای نمونه میتوان به نوشتارهای استاد ندوشن اشاره کرد. ابزارهای مادی انسان دگرگونیهای بسیار یافته (لامپ به جای چراغ نفتی یا خودرو به جای اسب...) اما انسان امروز مانند هزاران سال پیش نیازمند همان میراث مینوی (معنوی) میباشد. او هنوز به مهرورزی و دوستی و شادکامی و دانش و خرد نیاز دارد. آیا چنین چیزهایی در شاهنامه نیست؟ آیا در کشورهای پیشرفته نمیبینیم که از یکسو نمایشها و داستانهای مدرنشان درباره مسایل انسانیست و از سوی دیگر با چه گرمی و دلبستگی یکایک آن کشورها به استوره ها و تاریخهای دیرین خود چسبیده اند؟! دیدگاه من این است که نوگرایی نباید دیرینه‌های ارزشمند را نفی کند و نادیده بگیرد بلکه مانند جهان غرب میتوان پیشینه ها را با زبان و نگاهی نو (مانند فیلم سینمایی یا کارتون) ارایه داد. البته به شرط آنکه بسان سریال «چهل سرباز» آن بلاها را بر سر فردوسی و شاهنامه نیاوریم.

پرسش: آیا پایگاه طبقاتی فردوسی (وابستگی او به طبقه دهقانان ) دربازگوئی و روایت حماسه ایران تاثیرگذاربوده است و یا فردوسی تنها یک گزارشگربی طرف است ؟
پاسخ: بی گمان فردوسی بزرگ همانگونه که خودش نیز اشاره کرده با امانتداری کامل و بی هیچ دستبرد در وام گرفته های شفاهی و کتبی اش، برترین شاهکار ادبی دنیا را سروده است. و از آنجا که به روال نیاکانمان، به همه مردم از هر قشر و طبقه ای ارج و احترام مینهاده، پیشه ی او هیچ ربط و تاثیری در سرایش شاهنامه نداشته است. به ویژه که دهگانان ایران پس از آشوب تازیان، دیگر از آن پایگاه برخوردار نبودند و میدانیم که خود فردوسی از تنگدستی اش در رنج بوده است با این همه، بسی شگفت آورست که پیر توس را زن ستیز و یا فئودال و یا تحریف‌کننده خوانده اند بی آنکه بخواهند بدانند فردوسی تنها و تنها راوی است و بس. میتوان این نگره ها را برخاسته از منافع فردی و ایدئولوژیک فلان افراد دانست اما عجیبتر اینکه گاهی کسانی سخنهایی نادرست و ناشایست میگویند که از ایشان انتظار نمیرود زیرا به عنوان محققینی شاهنامه شناس و ملی گرا مطرح شده اند. برای نمونه آقای مرتضا ثاقبفر برخلاف آنچه که فردوسی و دیگر فرزانگان دیروز و امروز باور داشته اند، در مقاله ای به نام «بن بست کيخسرو و فساد قدرت سياسي» اساس و ساختار پادشاهی در ایران باستان را فاسد و مستبد دانسته و یا در کتاب «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» با اشاره به شعری مینویسد که دیدگاه انوشیروان بازتابنده ی اندیشه ی خود فردوسی است و فردوسی از اصطلاح «کن فیکون» قرآن الهام گرفته! (ص ۱۵۸ به بعد). و نیز مینویسد که فردوسی از گزارش گاهانی درباره هدف آفرینش آگاهی ندارد و افسانه های مزدیسنایی مانند بن دهش را نمیپزیرد! و یا اعتقادات اسلامی فردوسی بر باورهای زرتشتی چیرگی دارد. و یا شیعی بودن فردوسی مسلم است. (ص ۱۵۹ به بعد) من (عطایی) در کتابهایم (آفرینش خدایان و پیامبر آریایی) خودبخود چنین دیدگاه های گمراه کننده‌ای را رد کرده‌ام و در کتاب «دیباچه شاهنامه» سیمای راستین فردوسی و باورداشت و جهانبینی او را نشان داده ام. به ویژه بیتی را پیدا کرده ام که از چشم همه به دور مانده بود:
در اورمزدی به پیش آورم/ سخن برره دین و کیش آورم

پرسش: باورشما این است که گزارشگران داستانهای حماسی ایران کسانی چون «ماخ» و «شادان برزین» بوده‌اند. این سخن چه بسا پذیرفتن داوری کسانی باشد که فردوسی را نظم دهنده روایتهای شفاهی وسینه به سینه می دانند. به گمان شما فردوسی تا کجا وامدار روایتهای شفاهی است؟
پاسخ: در این باره در کتابم (دیباچه شاهنامه) روشنگری کرده‌ام. در اینجا یادآوری میکنم که استاد توس تنها به منابع شفاهی تکیه نداشته و از نامههای پهلوی نیز بسی بهره برده است. برای نمونه همسر بزرگوار فردوسی (بت مهربان) داستان «بیژن و منیژه» را برایش از متن پهلوی میخواند تا استاد به شعر درآورد. برخلاف نظر بیشتر نویسندگان معاصر، نشان داده ام که تاریخ‌نویسی (سنت کتبی) در ایران پیشینه اش به زمان پیدایش الفبا در همین سرزمین میرسد و دیگر نباید این دروغ را تکرار کرد که ایرانیان تاریخ کتبی نداشته اند. خنده دار است که چشم بر سنگنبشته ها بسته اند (نگاشته هایی که همانندش در یونان و روم نیست) و فراموش کرده اند که مورخان کهن بیگانه بارها سرچشمه های خود را دفترهای ایرانی ذکر کرده اند.

پرسش: درکتاب خود پرسشی را پیش کشیده اید و نوشته اید که "آیا شاهنامه ابومنصوری به زبان وخط پهلوی بوده است ؟". به نظر می آید که لزومی نداشته بانیان شاهنامه ابومنصوری بخواهند زبان پهلوی را برگزینند درحالی که فارسی دری، زبان جاری آن سده ها بوده است. نظر شما چیست؟
پاسخ: شاهنامه ابومنصوری از سوی چهار موبد بزرگ نگاشته میشود و میدانیم که موبدان به زبان پهلوی مینوشتند. مانند: فرنبغ دادگی، زادسپرم، آتورفرنبغ فرخزادان و... از سوی دیگر، خود فردوسی در دیباچه میفرماید که دوستش به او میگوید
نبشته من این «دفتر پهلوی»/ به پیش تو آرم نگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست/ سخن گفتن «پهلو»انیت هست
اینکه گمان شده شاهنامه ابومنصوری به زبان پارسی بوده به دلیل مقدمه ای منسوب به آن است (مقدمه ابومنصوری) ولی من با دلایلی که در کتابم آورده ام، این متن را گزارشی بر شاهنامه ابومنصوری و نه مقدمه آن میدانم.

پرسش: دیدگاه شما درباره فردوسی وشاهنامه، ویژه و خاص است وچه بسا با نظرگاه برخی از شاهنامه شناسان، همسانی کمتری دارد، مثلا: درگذشت فردوسی را پیش از سلطنت محمود غزنوی قلمداد می کنید و می نویسید بیت هائی را که فردوسی درستایش امیرنصرسامانی سروده بود بعدها به نام محمود کرده اند. اگر این سخن درست باشد پرسیدنی است که برای غزنویان که همواره با شاهنامه ستیز و دشمنی داشته اند چه سودی داشت که بخواهند کتابی را که سراسر، ستایش فر و فرهنگ ایران و نکوهش انیرانی است به نام محمود ترک نژاد کنند؟
پاسخ: از پیشگامان این شک تاریخی استاد ذبیح بهروز بوده و رهروان او (رکن الدین همایونفرخ، محمودی بختیاری، ش. پرتو، هوشنگ طالع و...) نیز در این باره افشاگریهایی داشته اند. من در کتابم در گستره ای بیشتر از این استادان به کنکاش پرداختم و در پاسخ شما بر این باورم که دستهای دو رقیب سامانیان در شاهنامه دیده میشود: یکی فرقه اسماعیلیه که بیتهای شیعی و نیز هجویه سلطان محمود را وارد شاهنامه کرد و دیگری عوامل غزنویان که مدیحه هایی دروغین از زبان فردوسی برای محمود به شاهنامه افزودند. هر دو رقیب با این کار موجب ماندگاری شاهنامه در پوشالهای خودشان شدند که اینک باید از سربستگی بیرون بیاید. محمود غزنوی که مادری زابلی داشت، یکسر با ادب پارسی مخالف نبود و از شاعران پارسی سرای دربارش پشتیبانی میکرد. درباره زمان فردوسی نیز از زاویه های گوناگونی بررسی کرده ام و برای نمونه یادآوری میکنم در میان دستنویسها کهنترین تاریخ پایانی شاهنامه سال ۳۷۴ قمری است و فردوسی واپسین سخنی که از سن خود دارد ۷۶ سالگیست. با یک تفریق ساده، سالزاد او برابر ۲۹۸ قمری میشود. و یا روایتیست که شیخ کرگانی که از خواندن نماز بر جنازه فردوسی خودداری کرده بود در سال ۳۸۱ قمری مرده بود. قدرت گیری محمود تازه از سال ۳۹۰ به بعد آغاز میشود. در نهایت هیچکس تردیدی ندارد فردوسی از آغاز شاهنامه سرایی، قصد تقدیم آن به محمود را نداشته زیرا هنگامی که سرایش شاهنامه را شروع کرده محمود یا به دنیا نیامده و یا کودکی بیش نبود!!

پرسش: با همه دلیل هائی که درکتاب شما برشمرده شده بازپذیرش این سخن برای من دشوار است که دیباچه شاهنامه به نام امیران سامانی بوده باشد به این سبب که تا آنجا که من می دانم در هیچکدام از کتابهای پیشینیان به این موضوع اشاره نشده است؟
پاسخ: اگر به دیگر پژوهشهایم نگاه کنید درمی یابید که بزرگترین ویژگی آنها دوری از تکرار مکررات و کوششی پردامنه برای پاسخ به چیستانهای ناگشوده بوده است. من سرنخهای بسیار مهمی درباره شاه میهن پرست (امیر نصر سامانی/ ۳۰۱ تا ۳۳۱) به دست آورده ام و این مدارک زمانی بهتر دریافته میشود که زایش فردوسی را نه در سال ۳۳۰ قمری بلکه دستکم سی سال پیش از آن (حدود ۳۰۰ قمری) بدانیم. فهرست وار باید بگویم که:
یک) در دیباچه آمده پس از ترور دقیقی و نافرجام ماندن شاهنامه، فردوسی« سوی تخت شاه جهان» روی کرد. همه ی محققان قبول دارند که در آن اوایل کار، شاه جهان را نمیتوان محمود غزنوی دانست. او کیست؟ رودکی همین زبانزد (شاه جهان) را برای امیر نصر به کار برده است.
دو) باز در دیباچه شعری آمده که آن را درباره برادر محمود غزنوی میدانند که او هم نامش «نصر» بود. ظاهرا درباره محمود میخوانیم:
نخستین برادرش کهتر به سال/ که در مردمی کس ندارد همال
به گیتی پرستنده ی «میر نصر» {نسخه بدلها: فر نصر} / زید شاد در سایه ی شاه عصر

پرسش من این است که چگونه «نصر» برادر سلطان محمود پرستنده و ستاینده فره خودش است؟!!! مگر آنکه بگوییم این شعر درباره یکی از برادران نصر سامانی است که خودش را پاسدار برادر تاجدارش میدانست.
سه) نوح بن منصور (نوح دوم سامانی/ ۳۶۶ تا ۳۸۷ قمری) لقب ابوالقاسم داشت و در سکه ای از او به تاریخ ۳۸۶ قمری، در یک روی سکه نام شاه سامانی و در روی دیگر آن : «الوالی سیف الدوله محمود» نقش شده است. لقب ابوالقاسم بعدها به محمود داده میشود و آن ابوالقاسمی که در شاهنامه ستوده شده همین نوح بن منصور است و نه محمود!
ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت/ نهاد از بر تاج خورشید سر
چهار) نظام الملک در کتاب «سیاست نامه» با اشاره به القاب امیران سامانی آورده که: نوح را شاهنشاه خواندندی.
بدین نامه من دست بردم فراز / به نام شهنشاه گردنفراز
جهاندار ابوالقاسم پر خرد/ که رایش همی از خرد برخورد
پدر بر پدر بر، پسر بر پسر/ همه تاج دارند و پیروزگر
بیت آخر نشان میدهد که شاهنشاه ابوالقاسم همان نوح است که پدرانش تاجدار بودند و نه محمود که خود و پدرش غلامزاده بودند!
پنج) در کتابهای «سیاست نامه» و «تاریخ گزیده» و «حافظ ابرو» آمده که محمود غزنوی: کوسه، زردروی، درازگردن، کریه اللقا و آبله روی بود. مقایسه کنید با این اشعار:
ستاییم تاج شهنشاه را / که تختش درفشان کند ماه را
خردمند و «زیبا» و چیره سخن / جوانی به سال و به دانش کهن
باز هم پیشنهاد میکنم که خوانندگان ارجمند کتابم (دیباچه شاهنامه/ گزارش و ویرایش) را بخوانند.

پرسش: باور شما این است که فردوسی واژه تازی به کار نبرده است مگر آنکه نامی ویژه بوده باشد ، شاید این ویژگی بسیاری از کتابهای فارسی آن روزگار است که بسامد واژه های تازی آنها بسیار اندک است. اما پرسش این است که چه بایستگی و ضرورتی فردوسی را وادار می کرد که تا این حد نگاهبان زبان فارسی باشد؟
پاسخ: هویت ملی و ناسیونالیسم ایرانی پیش از اسلام بطور کلی بر سه پایه بوده؛ یکم: نظام پادشاهی که شهریار آرمانی اش کورش / کیخسرو به شمار میرفته. دوم: دین ملی (مزدیسنا) که پیامبرش زرتشت بوده. سوم: زبان فراگیر و رسمی کشور که پهلوی بود. پس از بلوای تازیان و البته با پیش درآمد مانویان و مزدکیان جمهوریخواه و جهان وطنی، دو رکن نخستین فرو میافتد و سومین پایه که اینک زبان پارسی بود، میبایست به تنهایی بار امانت را بر دوش نگه دارد. اگر زبان پارسی در برابر عربی شکست میخورد به سرنوشت مصر و شام دچار میشدیم زیرا تعویض زبان برای هویت ملی بسیار خطرناک و مرگبار است. در این باره بنگرید به اثر ارزشمند شاهرخ مسکوب: هویت ایرانی و زبان فارسی.
افراد انگشت شماری که با ویژگیهای مانترا و نیز رابطه ی متقابل زبان و اندیشه آشنا هستند، زبان پارسی را توانمندترین و زیباترین و سازنده ترین زبان برای شکوفایی بینش میدانند. این زبان صرفا یک زبان محدود قومی نیست و بزرگترین میراث فرهنگ بشری به شمار میرود. تنها زبانی بوده که توانسته مکاشفات و اشراقات بیان نشدنی عارفان را بازگو کند و برای همین، ستاییده ی شمس تبریزی بوده است. پیام فردوسی این بوده که همانگونه که در درازای هزاران سال ما از تازیان بی نیاز بودیم، هنوز هم بی نیاز از «لغات صعب وثقیل» آنان، میتوانیم به زبانی ناب و ناآلوده سخن برانیم. / درود بر فروهر فردوسی