۱۳۸۸/۰۱/۰۹

نهم فروردین: ۴۴ سال گزشت…


... من در میان کتابها بزرگ شدم زیرا پدرم (احمد عطایی) یکی از پیشکسوتان نشر بوده است. کتاب، همانند خوراک و پوشاک، بخشی جدا ناشدنی از زندگیم به شمار میرفت. و به راستی، به قول شادروان «یمینی شریف»، کتاب، دوستی دانا و مهربان مینماید. زمانی که بیست ساله بودم (۱۳۶۴) کانون ایرانشناسی جوانان (کاج) را بنا نهادم و یک دهه پس از آن، انجمن شاهنامه دوستان ایران (اشا) را پایه گزاری کردم. در این انجمنها و دیگر همایشها و سخنرانیهایی که داشتم، به دور از هرگونه سیاست بازی و جریان سازیهای ایدئولوژیک، تنها به زمینه‌ها و برنامه‌های فرهنگی پرداختم و کوشیدم راه راست و روشن را که همانا میهن پرستی بود، به جوانان وطنم نشان دهم. از آنجا که در بسیاری از پهنه‌ها پژوهشی در کار نبود و یا پژوهندگان دارای بینش درستی نبودند، با کوششی پر دامنه به کار پرداختم که فهرست فشرده ای از برنامه‌هایم را در اینجا یادآور میشوم:
ارایه دیدگاه و گمانه‌هایی نوین در استوره‌شناسی ایرانی و رمزگشایی داستانها.
• بازسازی اوستا بر پایه متنهای پهلوی و ترجمان پارسی.
• ترجمانی تازه و متفاوت، از پاره‌ای از بندهای گاتها.
• ویرایش شاهنامه فردوسی.
• یافتن و ساختن واژگانی در برابر کلمات بیگانه.
• بررسی بنیادها و مبدا تاریخ ایران که دستکم به ده هزار سال میرسد.
• کاوش در فلسفه سیاسی و جامعه شناسی ایران باستان و آیین شهریاری.
• یافته‌ها و کشفیاتی درباره بناهای باستانی.
• نگارش داستانهایی درباره چهره های استوره‌ای.
• دانشنامه ایران باستان.
و... اکنون در سالروز چهل و چهارمین سال زندگی، همچنان در آرزو و افسوس ایرانی بزرگ و شکوهمند هستم. و بهترین ارمغان شما دوستان و یاران ارجمندم به من، همانا پیوستن به پویشهای ایرانشناسی و شناساندن این تارنگار و نیز آثاریست که برای جوانان میهن دوست به یادگار نهاده‌ام.

۱۳۸۸/۰۱/۰۶

ششم فروردین: روز ملی ایران زمین


روز خرداد از ماه فروردین در تاریخ استوره‌ای ایران از ارج ویژه ای برخوردار است و از این رو، ششم فروردین ماه را «روز ملی ایران زمین» باید خواند. در این روز:
* ایران زمین پدیدار شد
* نخستین جفت مردمان (مهر . مهریانه) آفریده شدند.
* هوشنگ پیشدادی زاده شد.
* تهمورس، اهریمن را به بند کشید.

۱۳۸۸/۰۱/۰۳

حافظ مهرآیین (بخش ۳۱)


{از: م.ص. نظمی افشار}
زهره- ناهيد
يكي از قديمي‌ترين روايات اسطوره‌اي در بارة خداي عشق مربوط به افسانة گيلگميش است كه از روايات سومري است و قدمت آنرا مربوط به 2400 سال قبل از ميلاد مسيح مي‌دانند. در اين داستان آمده:....” برو به اوروك(شهر باستاني در بين‌النهرين) نزد گيلگميش.... زن زيبايي از او خواستار شو كه خود را نثارِ ايشتر، الهه عشق كرده باشد...“(گيلگميش. ص 10)....”گيلگميش را در معبد مانند خدايي جامعة خواب گسترده‌اند تا پادشاه با ايشتر الهة بارور عشق بخسبد...“(همان كتاب. ص12) .....”گيلگميش زيبا بود، ايشتر، الهه نشاطِ عشق، خود چشم بر گيلگميش انداخت، بيا گيلگميش محبوب من باش نطفة خود را به من ببخش، تو مردِ من باش من زنِ تو باشم، من عرابه‌اي آماده مي‌كنم، عرابه‌اي از زر و لاجورد، چرخ‌هاي آن زرين‌اند، شاخ‌هاي آن با جواهر تزيين شده، هر روز بايد قويترين و زيباترين اسب‌ها عرابة تو را بكشند.(گيلگميش. ص 19)“. بعدها در همين مبحث خواهيم ديد كه ارابة زرين ناهيد را نيز چهار اسب تنومند سفيد رنگ مي‌كشند. ادامة صحبت‌هاي گيلگميش و ايشتر بسيار شنيدني است. مقايسة توصيفي كه گيلگميش از ايشتر الهه عشق مي‌كند درست مانند توصيفاتي است كه در شعر حافظ و در كلية اشعار زبان فارسي كه در بارة زهره سروده شده آمده است. در حالي كه حافظ سه‌هزار و دويست سال بعد از سروده شدن افسانة گيلگميش مي‌زيسته اما چنان مي‌نمايد كه انديشه‌هاي نويسندة اين افسانه و حافظ درست مانند هم بوده و داستان عشق‌هاي گدازندة زهره بدون كم و كاست صدها نسل سينه به سينه و صفحه به صفحه نقل شده و خود را به حافظ رسانيده و به وسيلة قلم جادويي شاعر بزرگِ ايراني تا ابد جاودان گشته است. باري اعجاز حافظ در فرهنگ بي همتاي قوم آريايي است. فرهنگي كه لااقل در يك دورة ده هزار سالة تمدني آب ديده شده و از نثر سادة دورة اسطوره‌اي به نظم بي همتاي دورة حافظ تكامل يافته است.
اينك سر آن داريم كه بخش‌هايي از افسانة گيلگميش در بارة ايشتر الهة عشق را با گفته‌هاي حافظ در بارة زهره الهة عشق مقايسه كنيم. گيلگميش در ادامة صحبتها‌يش با ايشتر چنين مي‌گويد: گيلگميش دهان باز كرد و با ايشتر توانا گفت: ..... جامه‌اي كه ترا پوشيده فريبنده است. من مشت فريبندة تو را باز مي‌كنم. خواستاري تو سوزان است، اما در قلبِ تو سردي است، يك درِ پنهانيي كه بادِ سرد از آن به درون مي‌وزد، ... فيلي كه زين خود را فرو مي‌اندازد، زفتي كه مشعلدار خود را مي‌سوزد، مشكِ شنايي كه زير سوار خود مي‌تركد، ... كفشي كه صاحب خود را مي‌فشارد، كجاست آن محبوبي كه تو هميشه دوست بداري؟ كجاست آن شبان تو كه بر او هميشه مايل باشي، بايست همة كارهاي ننگين خود را بشنوي، مي‌خواهم حسابِ تو را بپردازم، ...اينك عشقِ مرا مي‌طلبي و مي‌خواهي با من چنان كني كه با ديگران كردي...(گيلگميش. ص 19)
در آسمان چه عجب گر به گفتة حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسيحا را
تخت زهره زدست گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
شاهد و مطرب به دست افشان و مستان پاي‌كوب
غمزة ساقي ز چشم مي‌پرستان برده خواب
باشد آن مه مشتري دُرهاي حافظ را اگر
مي‌زند هر دم به قول زهره گلبانگ رباب
(غزل شمارة 79)
يا رب آن شاه وشِ ماهرخِ زهره جبين
ُدرِ يكتاي كه و گوهر يكدانة كيست
ايرانيان باستان در بخش شرقي فلات روز سوم فروردين ماه را به نام عيد ”گورتر“ جشن مي‌گرفتند اين عيد مخصوص زنان برگزار مي‌شد. گورتر زوجة مهاديو بود. در اين مراسم بعد از غسل بدن در كنار بت مربوطه چراغ روشن مي‌كردند و بخور مي‌دادند. در دهم همين ماه برهمنان آتش عظيمي در صحرا روشن مي‌كردند كه تا 16 روز از همين مراسم روشن نگه‌داشته ميماند. در روز سوم آبان جشن عيد زنان و ماه‌پوش (پوه) برگزار مي‌گرديد در روز سوم ماه دي نيز عيد زنان و اجتماع ايشان در نزد بت گور بود. در اين روز زنان با آب سرد بدنشان را مي‌شستند و در بالاي بلندي‌ها آتش برمي‌افروختند(تاريخ افغانستان حبيبي. ص 644). امروزه بقاياي فراواني از قلاع دختر در ستيغ بعضي از كوه‌هاي ايران وجود دارد بسيار امكان دارد كه اين معابد اختصاص به انجام همين آيين‌ها داشته است. مانند قلعه دختر ميانه و سبزوار و... در همين رابطه غارهايي نيز در ايران وجود دارد كه منسوب به زنان و دختران هستند از جمله غار دو خواهران در شاهزند اراك كه ورودي آن معبر تنگي دارد و در داخل آن آب جاري وجود دارد و استخرهايي براي استحمام تعبيه شده و از نام آن پيداست كه منسوب به زنان و احتمالا محل حمام و يا انجام آيين‌هاي مذهبي و يا هر دو اينها بوده است.
در گاهشماري ايران باستان نخستين روز هفته يعني يكشنبه روز خورشيد- دوشنبه روز ماه- سه شنبه روز بهرام- چهارشنبه روز تير- پنج شنبه روز برجيس و جمعه روز ناهيد بوده است.(طالع بيني ايراني. ص 14) عدد 6 نشانگر ناهيد(زهرة اعراب)، ونوس اعراب و آفروديتِ يوناني است.(طالع بيني ايراني. ص 47). به گفتة هرتسفلد كه از قولِ نويسندگانِ كليسا نوشته: ”يونانيان اهورا، ميترا و آناهيتا را اقتباس كرده و آنها را بنامِ زئوس ماگيستس، آپولون و آتنا با همان خصايص شناخته‌اند“. از اين رو برخي از مورخان گمان برده‌اند: ايرانيان نيز مانند يونانيان به سه خدا عقيده داشته‌اند.(يكتايي: ميترائيسم و سوشيانس مهر. ص 1)
طبق روايات يكي از سه فرشته (هاروت و ماروت و عزاريل) كه خدا آنان را به كرة زمين فرستاد تا مانند آدميان زندگي كنند و از محرمات بپرهيزند والا تنبيه شوند، عزاريل پس از چندي چون احساس عجز كرد از اين مأموريت عذر خواست و معاف شد. ولي آن دوتن به مأموريت خود ادامه دادند و پس از چندي از زني به نام (زهره يا ناهيد) فريب خوردند و شراب نوشيدند و اسم اعظم را بدان زن گفتند و به خاطر اين كردار در چاه بابل معلق شدند و تا روز رستاخيز بدين حال خواهند ماند. «فرهنگ معين»
سيارة زهره معمولا پس از سحر در سمتِ شرق آسمان ظاهر مي‌شود به همين مناسبت اين سياره به ستارة صبح نيز معروف است(فرهنگ مردم شاهرود. ص 513)
خاقاني شرواني سروده است:
لبِ زهره ز دور بوسة تر/با لبِ خشك ساغر اندازد
(غزل شمارة 52)
گوش همه بر قول من و نغمة چنگ است
چشم همه بر لعل لب و گردش جام است
(غزل شمارة 92)
در كنجِ دماغم مطلب جاي نصيحت
كاين حجره پر از زمزمة چنگ و رباب است
(غزل شمارة 107)
مباش بي مي و مطرب كه زير طاقِ سپهر
بدين ترانه غم از دل به در تواني كرد
(غزل شمارة 110)
مژدگاني بده اي دل كه دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چارة مخموري كرد
(غزل شمارة 112)
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
كه بدين راه بشد يار و ز ما ياد نكرد......
غزليات عراقي است سرود حافظ
كه شنيد اين ره دلسوز كه فرياد نكرد
معلوم نيست كه منظور حافظ عراقيِ شاعر است يا دستگاه موسيقي منسوبِ به عراق، بايد در اين باب تحقيق شود.
(غزل شمارة 123)
اول به بانگِ ناي و ني آرد به دل پيغام وي
وآنگه به يك پيمانه مي با من وفاداري كند
(غزل شمارة 125)
مطرب بساز عود كه كس بي اجل نمرد
و آنكو نه اين ترانه سرايد خطا كند
(غزل شمارة 144)
مطرب عشق عجب حال و هوايي دارد
نقشِ هر پرده كه زد راه به جايي دارد
عالم از نالة عشاق مبادا خالي
كه خوش آهنگ و فرح بخش نوايي دارد
(غزل شمارة 148)
چنگِ خميده قامت، مي‌خواندت به عشرت
بشنو كه پندِ پيران هيچت زيان ندارد
(غزل شمارة 165)
مطرب از گفتة‌حافظ غزلي نغز بخوان
تا بگويم كه ز عهدِ طربم ياد آمد
(غزل شمارة 172)
قدح مگير چو حافظ مگر به به نالة چنگ
كه بسته‌اند بر ابريشمِ طرب دلِ شاد
فرخي سروده است:
سرو ساقي و ماه رود نواز/پرده بر بسته در رهِ شهناز
زخمة رود زن نه پست و نه تيز/زلفِ ساقي نه كوته و نه دراز
(غزل شمارة 200)
بنوش جامِ صبوحي به نالة‌ دف و چنگ
ببوس غبغبِ ساقي به نغمة ني و عود
(غزل شمارة 205)
ما مي به بانگِ چنگ نه امروز مي‌كشيم
بس دور شد كه گنبدِ چرخ، اين صدا شنيد
(غزل شمارة 215)
معاشران ز حريفِ شبانه ياد آريد
حقوقِ بندگيِ مُخلصانه ياد آريد
به وقت سرخوشي از آه و نالة عشاق
به صوت و نغمة چنگ و چغانه ياد آريد
چو لطفِ باده كند جلوه در رخِ ساقي
ز زاهدان به سرود و ترانه ياد آريد
(غزل شمارة 224)
خدا را محتسب، ما را به فريادِ دف و ني بخش
كه سازِ شرع زين افسانه بي قانون نخواهد شد
(غزل شمارة 231)
مطربا مجلسِ انس است، غزل خوان و سرود
چند گويي كه چنين رفت و چنان خواهد شد
دكتر فوريه طبيب فرانسوي دربار ناصرالدين شاه قاجار در بارة رسم زدن نقاره در ايران مي‌نويسد: در بالاي يكي از اين سردرها يعني آنكه به ميدان ارك راه دارد نقاره‌خانه قرار گرفته و در آنجا صبح و عصر يك عده مطرب و رقاص طلوع و غروب را به شادي تمام اعلام مي‌كنند و شايد اين يكي از آداب پرستندگان آفتاب باشد كه از آيين زردشتي باقي مانده (سه سال در دربار ايران، فوريه ص 108)
خاقاني شرواني سروده است:
مطرب چو طوطي بلهوس، انگشت و لب در كار و بس
از سينة بربط نفس در حلق مزمار آمده
آن آبنوسِ شاخ بين، مارِ شكم سوراخ بين
افسونگر گستاخ بين، لب بر لبِ مار آمده
بربط چو عذرا مريمي، كآبستني دارد همي
وز درد زادن هر دمي، در نالة زار آمده
نالان رباب از عشقِ مي، دستينه بسته دستِ وي
بر ساعدش چون خشك ني، رگهاي بسيار آمده
آن لعبِ دف گردان نگر، بر دف شكارستان نگر
وان چند صف حيوان نگر، با هم به پيكار آمده
وان كوس عيدي بين نوان، بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خان، در درس و تكرار آمده
(غزل شمارة 239)
مطرب از درد محبت غزلي مي‌‌پرداخت
كه حكيمان جهان را مژه خون پالا بود

۱۳۸۸/۰۱/۰۲

نوروز نامه



اما سبب نهادن نوروز آن بوده است كه چون بدانستند كه آفتاب را دو دور بود يكي آنكه هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانه‌روز به اول دقيقه حمل باز آيد به همان وقت و روز كه رفته بود بدين دقيقه نتواند1 آمدن، چه هر سال از مدت همي كم شود، و2 چون جمشيد آن روز3 دريافت نوروز نام نهاد و جشن آيين آورد و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا كردند، و قصة آن چنان است كه چون گيومرث اول4 ملوك عجم به پادشاهي بنشست خواست كه ايام سال و ماه را نام نهد و تاريخ سازد تا مردمان آن را بدانند بنگريست كه آن روز بامداد آفتاب به اول دقيقه حمل آمد موبدان عجم را گرد كرد و بفرمود كه تاريخ از اينجا آغاز كنند، موبدان جمع آمدند و تاريخ نهادند و چنين گفتند موبدان عجم كه دانايان5 روزگار بوده‌اند كه ايزد تبارك و تعالي دوانزده فريشته آفريده است، از آن چهار فرشته بر آسمان‌ها گماشته است تا آسمان را به هر چه اندر او است از اهرمنان نگاه دارند، و چهار فريشته را بر چهار گوشة جهان گماشته است تا اهرمنان را گذر ندهند كه از كوه قاف برگذرند و چنين گويند كه چهار فرشته در آسمان‌ها و زمين‌ها مي‌گردند و اهرمنان را دور مي‌دارند از خلايق، و چنين مي‌گويند كه اين جهان اندر ميان آن جهان چون خانه‌اي است نو اندر سراي كهن برآورده و ايزد تعالي آفتاب را از نور بيافريد و آسمان‌ها و زمين‌ها را بدو پرورش داد، و جهانيان چشم بر وي دارند كه نوري است از نورهاي ايزد تعالي و اندر وي با جلال و تعظيم نگرند كه در آفرينش وي را ايزد تعالي عنايت بيش از ديگران بوده6 است.
و گويند مثال اين چنان است كه ملكي بزرگ اشارت كند به خليفتي از خلفاي ]خويش[7 كه او را بزرگ دارند و حق هنر وي بدانند كه هر كه وي را بزرگ داشته است ملك را بزرگ داشته باشد و گويند چون ايزد تبارك و تعالي بدان هنگام كه فرمان فرستاد كه ثبات بر8 كرد تا تابش و منفعت او به همة چيزها برسد. آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را بگردانيد و تاريكي از روشنايي جدا گشت و شب و روز پديدار شد و آن آغازي شد مر تاريخ اين جهان را، و پس از آن به هزار و چهارصد و شصت و يك سال به همان دقيقه و همان روز باز رسيد، و آن مدت هفتاد ]و سه بار قران[9 كيوان و اورمزد باشد كه آن را قران صغري خوانند، و اين قران هر بيست سال باشد و هر گاه كه آفتاب دور خويشتن سپري كند و بدين جاي برسد و زحل و مشتري را به همين برج كه هبوط زحل اندر او است قران بود با مقابلة اين برج ميزان كه زحل اندر او است يك دور اينجا و يك دور آنجا بر اين ترتيب كه ياد كرده آمد، و جايگاه كواكب نموده شد، چنانكه آفتاب از سر حمل روان شد و زحل و مشتري با ديگر كواكب آنجا بودند، به فرمان ايزد تعالي حال‌هاي عالم ديگرگون گشت، چيزهاي نو پديد آمد، مانند آنكه در خورد عالم و گردش بود، چون آن وقت را دريافتند ملكان عجم، از بهر بزرگداشت آفتاب را و از بهر آن كه هر كس اين روز را در نتوانستندي يافت نشان كردند و اين روز را جشن ساختند و عالميان را خبر دادند تا همگان آن را بدانند و آن تاريخ را نگاه دارند.
و چنين گويند كه چون گيومرث اين روزها آغاز تاريخ كرد هر سال آفتاب را و چون يك دور آفتاب بگشت در مدت سيصد و شصت و پنج روز به دوانزده قسمت كرد هر بخشي سي روز، و هر يكي را از آن نامي نهاد و به فريشته‌]اي[10 باز بست از آن دوانزده فرشته كه ايزد تبارك و تعالي ايشان را بر عالم گماشته است، پس آنگاه دور بزرگ را كه سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانروزي است سال بزرگ نام كرد و به چهار قسم كرد، چون چهار قسم از اين سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد. و بر پادشاهان واجب است آيين و رسم ملوك بجاي آوردن از بهر مباركي و از بهر تاريخ را و خرمي كردن به اول سال، هر كه روز نوروز جشن كند و به خرمي پيوندد تا نوروز ديگر عمر در شادي و خرمي گذارد، و اين تجربت حكما از براي پادشاهان كرده‌اند.
• آمدن موبد موبدان و نوروزي آوردن:
آيين ملوك عجم از گاه كيخسرو تا به روزگار يزدجرد شهريار كه آخر ملوك عجم بود چنان بوده است كه روز نوروز نخست كس از مردمان بيگانه موبد موبدان پيش ملك آمدي با جام زرين پر مي، و انگشتري و درمي و ديناري خسرواني و يك دسته خويد سبز رسته و شمشيري و تير و كمان و دوات و قلم و استر و بازي و غلامي خوب‌روي و ستايش نمودي و نيايش كردي او را به زبان پارسي به عبارت ايشان. چون موبد موبدان از آفرين بپرداختي پس بزرگان دولت درآمدندي و خدمت‌ها پيش آوردندي.
• آفرين موبد موبدان به عبارت ايشان:
«شها به جشن11 فروردين به ماه فروردين آزادي‌ گزين يزدان و دين كيان، سروش آورد ترا دانايي و بينايي به كارداني، و ديرزيو با خوي هژير و شادباش بر تخت زرين، و انوشه خور به جام جمشيد، و رسم نياكان در همت بلند و نيكوكاري و ورزش داد و راستي نگاه‌دار، سرت سبز باد و جواني چو خويد، اسپت كامگار و پيروز و تيغت روشن و كاري به دشمن و بازت گيرا و خجسته به شكار، و كارت راست چون تير12، و هم كشوري بگير نو، بر تخت با درم و دينار، پيشت هنري و دانا گرامي، و درم‌خوار، و سرايت آباد و زندگي بسيار!»
چون اين بگفتي چاشني كردي و جام به ملك دادي و خويد در دست ديگر نهادي و دينار و درم در پيش تخت او بنهادي و بدين آن خواستي كه روز نو و سال نو هر چه بزرگان اول ديدار چشم بر آن افگنند تا سال ديگر شادمان و خرم با آن چيزها در كامراني بمانند، و آن برايشان مبارك گردد كه خرمي و آباداني جهان در اين چيزهاست كه پيش ملك آوردندي.
ـــــــ پي‌نوشت‌ها:
(1). متن «بتواند». (2). «و» را خط زده بالاي آن «پس» نوشته‌اند. (3). به خط جديدي «را» در بالاي سطر اضافه شده است. (4). «از» به خط ديگري اضافه شده است. (5). در نسخة دانايان. در بالا به خط ديگري «يان» اضافه شده است. (6). به خط جديد بالاي «بوده» يك «را» اضافه شده است. (7). در متن افتاده ولي در پاصفحه هست. (8). متن: ثبات نو بر كرد تا تابش. (9). در متن نيست، اصلاح مجتبي مينوي. (10). در متن نيست. (11). در متن: بخشش. (12). «تير» بالاي سطر نوشته شده است.
{منسوب به خیام نیشابوری • ويراستار: علي حصوري}

۱۳۸۸/۰۱/۰۱

روز هرمزد از ماه فروردین


سر سال نو هرمز فَروَدين
برآسود از رنج وز درد و كين
بزرگان به شادي بياراستند
مي و جام و رامشگران خواستند
چنين جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان يادگار

۱۳۸۷/۱۲/۳۰

نیایش نوروزی


درود و سپاسگزاری



اینک در واپسین روز سال بایسته میدانم که بر فروهر همه ایرانیان پاک و میهن دوست درود بفرستم و از دوستان و گرامیانی که مرا یاری و همراهی کردند سپاسگزاری نمایم.
با آرزوی سالی خوش
اهورامزدا این سرزمین را از دروغ و دشمن و خشکسالی به دور دارد.
ایدون باد.
امید عطایی فرد

۱۳۸۷/۱۲/۲۸

ملی شدن نفت ایران (بخش۳)


{به یادبود ۲۹ اسفند}
بقول اچسن (Acheason) وزیر امورخارجة آمریکا در سفر دکتر مصدّق به واشنگتن: «مصدّق ناآگاهانه متمایل به شکست خویش بود و این خصوصیّت روانی هنگامی به چشم می خورد که هیجانی را برای جلب حمایت از خویش بر می انگیخت و این هیجانات، خود، موجب میشدند که راه حل های عادیِ مشکلات، مسدود شوند و فقط راه حل های افراطی در برابر او قرار گیرند. بدین طریق، آزادی او در انتخاب راه حلها، محدود می شد».
پس از ماه ها جدال و شعار و عَصَبیّت سیاسی، مصدّق با بازگشت از سفر آمریکا به این واقعیت تلخ رسید که پندار او و همکارانش، همه، نادرست بوده، چنانکه چند روز بعد در مجلس اعلام کرد: « ... ما نمیبایست تصوّر کنیم عایدات نفت داریم ... ، باید بگوئیم این مملکت، نفت ندارد». بدین ترتیب: اشتباه مصدّق و یاران او در محاسبهء درآمدهای نفتی ایران و بن بست مذاکرات، باعث بروز عَصَبیّت ها و کشمکش های جدیدی گردید، در چنان شرایطی، طرح ناگهانی انجام انتخابات دورهء هفدهم توسط مصدّق، جامعه را با بحث ها و بحران های سیاسی تازه ای روبرو ساخت در حالیکه مصدّق، قبلاً گفته بود: «تا آنگاه که مسئلهء نفت حل نشود، با همین مجلس کار خواهد کرد و انتخابات را به تأخیر خواهد انداخت». بقول دکتر محمد علی موحّد: «اوج گرفتن مخالفت ها، مصدّق را به این فکر انداخت تا مخالفان دولت در مجلس، گستاخ تر نشده اند، انتخابات را عملی کند ... و مجلسی یکدست تر و قوی تر از هوادارانش تشکیل دهد».
دکتر مصدّق شخصیّتی بود با باورهای مذهبی که برای پیشبرد آرمان هایش، شور سیاسی را با نوعی «مظلومیّت» و «دادخواهی مذهبی» در هم می آمیخت و باعث همدلی و تحریک احساسات مردم می شد. در مجلس پنجم و ششم، دکتر مصدّق بیش از دیگر نمایندگان - حتّی نمایندگانی چون مدرّس، روحانی معروف - به دین اسلام تظاهر می کرد آنچنانکه می گفت: «باید مملکت را همیشه اصلِ اسلامیّت حفظ کند، امروز در مملکت ما اصلِ اسلامیّت، اقوا است». اینکه دکتر مصدّق، رسالۀ دکترای خود را دربارۀ «وصیّت در حقوق اسلامی» تهیّه و تنظیم کرد، شاید ناشی از تعلّقات اسلامی وی بوده است. مصدّق حتّی ملّی کردن صنعت نفت را ناشی از یک «الهام غیبی» می پنداشت و اظهار می کرد: « در خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت: دکتر مصدّق! برو و زنجیرهائی که به پای ملّت ایران بسته اند، باز کن .... وقتی به اتفاق آراء (طرح) ملّی شدنِ صنعت نفت از کمیسیون گذشت، قبول کردم که حرف آن شخص نورانی غیر از الهام چیز دیگری نبوده است».
مصدق - کاشانی
بدین ترتیب: مصدّق کوشش می کرد تا اقداماتش ضمن داشتن مشروعیّت سیاسی، رنگی از مشروعیّت یا حقانیّت مذهبی نیز داشته باشد. با چنین حقانیّت و مشروعیّتی بود که مصدّق در برابر مخالفان می گفت: « انتقاد از دولت، بی جا است»، یا «هر کس که مخالف دولت است، مخالف ملّی شدن نفت است».
با چنان اعتقاداتی، مصدّق تاریخ تشکیل جلسۀ شورای امنیّت سازمان ملل متحد در نیویورک را برای رسیدگی به شکایت دولت انگلیس علیه ایران (به علّت همزمانی با ایّام عزاداریِ تاسوعا و عاشورا) 3 روز به تأخیر انداخت. درکابینۀ اوّل دکتر مصدّق نیز در حاليكه مذهبي متعصبي بنام باقر كاظمي، وزير امور خارجه مصدّق شد، مهندس مهدي بازرگان معاون وزير فرهنگ و دكتر مهدي آذر (پزشك عمومي) نیز وزير فرهنگ دولت دكتر مصدق گرديد كه اولين اقدامش بستن مدارس مختلط (دخترانه- پسرانه) بود! همچنین، منع فروش مشروبات الکلی و مخالفت با دادن حق رأی به زنان، از تصمیمات اوّلین کابینۀ دکتر مصدّق بود. او در سخنراني ها و پيام‌ هايش - غالباً - ايران و اسلام را با هم و در كنار هم به‌كار مي برد. در واقع، از این زمان است که ما شاهد تولّد و رشد مفاهیمی مانند «ملّی - مذهبی» در فرهنگ سیاسی ایران هستیم.
{{برگرفته ازکتاب: آسیب‌شناسی یک شکست/ دکترعلی میرفطروس}}
شبح مصدق همچنان بر تاریخ معاصر ایران سنگینی میکند!

۱۳۸۷/۱۲/۲۶

چهارشنبه‌ سوري‌ در ابهر


به نام خداوند جان و خرد
{پژوهش: قاسم موسوی}

رسم‌ آتش‌‌افروزي‌ پيش‌ از عيد نوروز بسيار كهن‌ بوده‌ و ريشه‌ در اعماق‌ تاريخ‌ ايرانزمين‌ داشته‌ و تحت‌ نام‌ «شب‌ سوري‌» برگزار مي‌شده‌ و گويا براي‌ راهنمايي‌ «فَرَوَهَرْ»ها بوده‌ تا دودمان‌ خويش‌ را از محل‌ آتش‌ خانواده‌ كه‌ بر روي‌ بام‌ خانه‌ بوده‌ شناسايي‌ كرده‌ و ده‌ روز جشن‌ پايان‌ سال‌ را در ميان‌ فرزندان‌ خويش‌ بسر ببرند. در هر صورت‌ مراسم‌ شب‌ چهارشنبه‌ سوري‌ كه‌ يكي‌ از پر نشاط‌ترين‌ و شادي‌ بخش‌ترين‌ آئينهاي‌ نوروزي‌ محسوب‌ مي‌شده‌ در منطقه‌ ابهر با شور و حال‌ خاصي‌ برگزار مي‌شده‌ است‌، بدين‌ شكل‌ كه‌ در طي‌ روز جوانان‌ و مردان‌ به‌ تپه‌ ماهورهاي‌ اطراف‌ شهر رفته‌ و بوته‌هاي‌ خار و گَوَنْ جمع‌آوري‌ كرده‌ و به‌ شهر مي‌آوردند تا هم‌ به‌ مصرف‌ آتش‌افروزي‌ خانواده‌ خويش‌ رسانيده‌ و هم‌ مقداري‌ از آن‌ را به‌ فروش‌ برسانند. در هر صورت‌ در عصر روز سه‌شنبه‌ پايان‌ سال‌ (شب‌ چهارشنبه‌) مردم‌ با جمع‌ شدن‌ در پشت‌ بام‌ خانه‌ و يا حياط‌ منزل‌ و با افروختن‌ آتش‌، شادي‌ خود را از رسيدن‌ سال‌ نو ابراز نموده‌ و جوانترها با پريدن‌ از روي‌ آتش‌ سرخ‌ (سور sur = سرخ‌) اشعاري‌ نغز مي‌خواندند كه‌ در جاي‌ خود بسيار قابل‌ توجه‌ مي‌باشد كه‌ به‌ چند قطعه‌ از اين‌ اشعار زيبا در ذيل‌ اشاره‌ مي‌نمائيم‌:
شعر تركي‌:
چخون‌ دامه‌ آتون‌ آتش‌ فشنگي‌
قوون‌ گشين‌ تمام‌ اهل‌ فرنگي‌
بو چهارشنبه‌ كه‌ اولموش‌ جاودانه‌
امير مختاردن‌ قالموش‌ نشانه‌
ترجمة‌ فارسي:‌
بيائيد به‌ پشت‌ بام‌ و ترقه‌هاي‌ آتشين‌ روشن‌ كنيد
تمام‌ اجنبي‌هاي‌ فرنگي‌ را از كشور بيرون‌ كنيد
اين‌ چهارشنبه‌ سوري‌ كه‌ جاودانه‌ شده‌ است‌
از امير مختار (ثقفي‌) نشانه‌ مي‌باشد(به يادگار مانده‌ است‌)
كه‌ بيت‌ آخر اين‌ اشعار خود از روايتي‌ تاريخي‌ حكايت‌ مي‌كند و گويا آيين‌ آتش‌ افروزي‌ در نخستين‌ دوره‌هاي‌ اسلامي‌ بهانه‌اي‌ براي‌ يك‌ قيام‌ سياسي‌ گشته‌ و در اين‌ روز سنتي‌ و ملي‌ ايرانيان‌ براي‌ رهايي‌ از زير يوغ‌ بيگانگان‌ قيام‌ كرده‌اند و جنبشي‌ ملي‌ پديد آمده‌ كه‌ در بيشتر روستاها و مناطق‌ ايران‌ زمين‌ و به‌ ويژه‌ منطقه‌ ابهر مردم‌ چنين‌ مي‌پنداشته‌اند كه‌ اين‌ قيام‌ را مختار بن‌ ابي‌ عبيده‌ ثقفي‌ براي‌ خونخواهي‌ امام‌ حسين‌ (ع‌) كه‌ مورد احترام‌ ايرانيان‌ بوده‌ كرده‌ است‌. همچنين‌ شايد شب‌ چهارشنبه‌ سوري‌ و پريدن‌ از روي‌ آتش‌ نشانه‌اي‌ از پريدن‌ سياوش‌ و اسب‌ افسانه‌اي‌اش‌ از روي‌ آتش‌ براي‌ اثبات‌ پاكي‌اش‌ مي‌باشد كه‌ در اين‌ روز به‌ خصوصي‌ از سال‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌ و ايرانيان‌ نيز همچون‌ سياوش‌ با پريدن‌ از روي‌ آتش‌ پلشتي‌ و پليدي‌ را از خود دور كرده‌ و پاكي‌ را براي‌ خود به‌ ارمغان‌ مي‌آورده‌اند، در هر صورت‌ لازم‌ به ذكر است‌ كه‌ در هنگام‌ اجراي‌ مراسم‌ چهارشنبه‌ سوري‌ در پشت‌ بام‌ خانه‌ها و حياط‌ منازل‌ درويشهای‌ متعددي‌ كه‌ در سطح‌ منطقه‌ سكونت‌ داشته‌ و يا به‌ زندگي‌ دوره‌گردي‌ مشغول‌ بوده‌اند در سطح‌ كوچه‌هاي‌ شهر گشته‌ و با خواندن‌ اشعاري‌ دلنشين‌ از مردم‌ هدايا و كمكهايي‌ دريافت‌ مي‌نموده‌اند كه‌ مي‌توان‌ به‌ چند بيت‌ شعر در اين‌ رابطه‌ اشاره‌ داشت‌:
شعر تركي‌:
سن‌ ديوم‌ خانم‌ باجي‌
هچ‌ آغزون‌ اولماسون‌ آجي‌
باشونداوار دولت‌ تاجي‌
گتور بيردوري‌ يمش‌ گردكان‌
ترجمة‌ فارسي:‌
بتو بگويم‌ خواهر كدبانويم‌
كامت‌ هيچوقت‌ تلخ‌ نشود
روي‌ سرت‌ هست‌ تاج‌ دولت‌ و ثروت‌
بياور يك‌ بشقاب‌ كشمش‌ و گردو
ــــــــــــــ مراسم‌ صبح‌ روز چهارشنبه‌‌سوري:‌
در زمان‌ ساسانيان‌ و هم‌ در چند دهه‌ پيش‌ از اين،‌ در برخي‌ از روستاها و شهرهاي‌ ايران‌ زمين‌ رسم‌ براين‌ بوده‌ كه‌ آب‌ پاي‌ سفره‌ هفت‌ سين‌ را مي‌بايستي‌ دختران‌ شوهر نكردة‌ جوان‌ از چشمه‌ها و به‌ ويژه‌ از زير آسياب‌هاي‌ آبي‌ بياورند، زيرا كه‌ نوروز هنگام‌ زايش‌ و باروري‌ طبيعت‌ است‌ و كوزة‌ آب‌ پاي‌ هفت‌ سين‌ نمادي‌ است‌ از آناهيتا كه‌ بايد در اين‌ خوان‌ نوروزي‌ نهاده‌ بشود.‌ رفتن‌ دختركان‌ جوان‌ به‌ سراغ‌ چشمه‌ها و آب‌ زيرگذر آسيابها آييني‌ خاص‌ در منطقه‌ ابهر داشته‌.‌ دختران‌ معصومه‌ شهر ابهر در اين‌ روز خجسته‌ بايد با‌ همراه‌ داشتن‌ چاقو، آئينه‌، قيچي‌ و شانه‌ به‌ لب‌ جوي‌ آب‌ آسياب‌ رفته‌ و پس‌ از هفت‌ بار پريدن‌ از روي‌ اين‌ جوي‌، با قيچي‌ به‌ اصطلاح‌ آب‌ روان‌ جوي‌ را هفت‌ بار قيچي‌ كرده‌ و سپس‌ دستها را رو به‌ آسمان‌ برافراشته‌ و از خداوند سعادت‌ و كاميابي‌ را براي‌ خود و خانواده‌ طلب‌ مي‌نمودند. كه‌ خداوند بخشايشگر مهربان‌ نيز ضمن‌ تضمين‌ سعادت‌ اين‌ زيبارويان‌ شريفه‌ و باز كردن‌ بخت‌ آنها بر آب‌ جوي‌ها افزوده‌ و بركت‌ را بر گندم‌ آرد شده‌ آنها ارزاني‌ داشته‌ و فقر و بدبختي‌ را از خاندان‌ آنان‌ دور مي‌نمود. علاوه‌ بر رسومات‌ ذكر شده‌ فوق‌ در صبح‌ روز چهارشنبه‌ آخر سال‌ مردم‌ اقدام‌ به‌ فالگوش‌ ايستادن‌ مي‌نمودند كه‌ در سرپيچ‌ كوچه‌ها ايستاده‌ يا به‌ پشت‌ پنجره‌ خانه‌ها رفته‌ و به‌ حرفهاي‌ مردم‌ گوش‌ مي‌كردند و سخنان‌ خوب‌ و نيكو را به‌ فال‌ نيك‌ گرفته‌ و اظهار خوشحالي‌ مي‌نمودند از اينكه‌ به‌ يمن‌ اين‌ فال‌ سالي‌ خوب‌ و خوشي‌ در پيش‌ رو خواهند داشت‌ و در صورت‌ عكس‌ نيز با نذر و نياز سعي‌ مي‌كردند تا با توسل‌ به‌ ائمه‌ و نذر كردن‌ نحوست‌ فال‌ بد را از بين‌ ببرند.
ــــــــــــــــــ مراسم‌ شال‌ اندازي:‌
در شهرستان‌ ابهر در شب‌ چهارشنبه‌ سوري‌ رسمي‌ تحت‌ عنوان‌ شال‌ اندازي‌ مرسوم‌ بوده‌ كه‌ در حال‌ حاضر رنگ‌ و بوي‌ خود را از دست‌ داده‌ است.‌ در نزديك‌ به‌ دو دهه‌ قبل‌ در طي‌ اجراي‌ اين‌ آيين‌ و رسم‌ كهن‌ جوانان‌ شهر به‌ ويژه‌ پسرهايي‌ كه‌ نامزد داشتند از روي‌ بام‌ خانة‌ دختر مورد علاقه‌ و نامزد خويش‌ و يا از سوراخ‌ پشت‌ بام‌ (پاجا) شالهاي‌ خود را فرو مي‌انداختند و صاحب‌ خانه‌ شيريني‌ و گاه‌ پيراهن‌ و تخم‌ مرغ‌ و ... در آن‌ مي‌پيچيد و گره‌ مي‌زد و مي‌گفت‌ كه‌: بِكِش‌ كه‌ خداوند تو را به‌ خواسته‌ ات‌ برساند./ البته‌ علاوه‌ بر رسم‌ شال‌ اندازي‌ رسم‌ ديگري‌ به نام‌ قاشق‌ زني‌ نيز مرسوم‌ بوده‌ كه‌ جوانان‌ (اكثراً پسرها ولي‌ گاه‌ دختران‌ و زنان‌ جوان‌ نيز به‌ نيت‌ رسيدن‌ به‌ آرزويي‌ اين كار را انجام‌ مي‌دادند) با به سر كردن‌ چادر و گرفتن‌ صورت‌ خود به‌ پشت‌ درب‌ خانه‌هاي‌ مردم‌ رفته‌ و با كوفتن‌ قاشق‌ بر پشت‌ كاسه‌اي‌ از جنس‌ مس‌ يا روي‌، صاحب‌خانه‌ را به‌ دادن‌ هديه‌ ترغيب‌ مي‌كردند و جالب‌ اينكه‌ هيچگاه‌ صاحبان‌خانه‌ها تلاشي‌ براي‌ شناختن‌ اين‌ افراد نمي‌نمودند و لذت‌ اين‌ مراسم‌ نيز در پشت‌ پرده‌ ماندن‌ بازيگران‌ اصلي‌ اين‌ نمايش‌ها و آيين‌ها بوده‌ است‌ و البته‌ قاشق‌زني‌ و دادن‌ هديه‌ به‌ قاشق‌ زن‌ برخاسته‌ از رسمي‌ كهن‌ در مورد پذيرايي‌ از «فَرَوَهَرْ»ها بوده‌ كه‌ مردمان‌ ايران‌ باستان‌ بر بالش‌ بام‌ خانه‌هاي‌ خود غذاهاي‌ گوناگون‌ مي‌گستردند تا به‌ اين‌ ميهمانان‌ آسماني‌ خوشامدگويي‌ بنمايند.

۱۳۸۷/۱۲/۲۴

چهارشنبه سرخ و نوروز سبز



{پژوهش: امید عطایی فرد}
در كيش مهرپرستي، هر يك از سيارات هفتگانه داراي روز ويژه‌اي بودند و برخلاف آنچه كه بيشتر پژوهندگان نگاشته‌اند، در ايران باستان هفته‌شماري نيز رواج داشت. به نشانه‌اي روشن از شاهنامه مي‌نگريم؛ در گفتار «رزم بهرام چوبينه با پرموده» مي‌بينيم كه فردي طالع‌بين، از گجستگي و گزندآوري روز چهارشنبه سخن مي‌گويد:
ستاره شمر گفت بهرام را
كه: در چهارشنبه مزن گام را
و گر زين بپيچي گزند آيدت
همه كار ناسودمند آيدت
«مسعود سعدسليمان» كه داراي سروده‌هايي دربارة روزهاي هفته است، دربارة چهارشنبه مي‌گويد:
چهارشنبه بتا نوبت عطارد است
نشاط بايد كرد و نبيذ بايد خواست
«منوچهري دامغاني» مي‌سرايد:
چهارشنبه كه روز بلاست باده بخور
بساتكين مي خور تا به عافيت گذرد
دركتاب «داراب‌نامه» اثر «مولانا محمد بيغمي» از جزيره‌اي ياد شده كه: آن را جزيرة چهارشنبه مي‌گويند ... در شب چهارشنبه آن جزيره پيدا مي‌شود و جمعي از دختران پريزاد مي‌آيند و در ميان آن جزيره، در پاي‌ميلي كه گنج در زير آن ميل است، تا روز، عيش مي‌كنند و سماع و صفا مي‌رانند. چون صبح اثر مي‌كند، ناپديد مي‌شوند و آن جزيره نيز ناپديد مي‌شود ... در شب‌هاي ديگر هيچ پيدا نيست الا در شب چهارشنبه./
براي گشودن «طلسم چهارشنبه»، پسر داراب به نام «فيروزشاه»، با لوحي پولادين و خواندن اسم اعظم توانست به جزيره و گنج دسترسي يابد. در تاريخ گرديزي (زين‌الاخبار) هنگام اشاره به سرزمين «سرير» كه در كرانه‌هاي بالاي درياي خزر جاي داشته، از آييني در روزهاي چهارشنبه، ياد گرديده است: به ده فرسنگي «سرير» درختي هست كه هيچ بر ]ميوه[ ندارد و هر چهارشنبه، مردمان اين شهر بيايند و از هر ميوه بيارند و بر آن درخت بياويزند؛ پس او را سجده كنند و آنجا قرباني‌ها كنند./
مردم ايل «قره‌پاپاق» نخستين چهارشنبة ماه اسفند را «دروغگو»، دومين چهارشنبه را «راستگو»، سومين چهارشنبه را «سياه» و واپسين چهارشنبه را «اجر» مي‌خواندند. در سراسر ايران بزرگ در شب آخرين چهارشنبة سال، بر فراز بام‌ها و تپه‌‌ها آتش مي‌افروختند و گيتي را از تيرگي بيرون مي‌كشيدند. هنوز به درستي نمي‌دانيم كه چرا شب چهارشنبه براي آتش‌افروزي، برگزيده شده اما شايد به سرنخي دست يابيم كه در گاهشمار يهوديان ديده مي‌شود. «ابوريحان بيروني» دانشمند بزرگ ايران و جهان در دفتر ارزشمندش «آثار‌الباقيه» نوشته است: «ابوعيسا وراق» در كتاب «مقالات» از طايفه‌اي از يهودان كه آنان را «مغاربه» گويند، نقل مي‌كند كه عقيدة ايشان اين است كه هيچ عيدي صحيح نيست مگر اينكه ماه در شب چهارشنبه‌اي كه روز سه‌شنبه پيش از آن بود، هنگام غروب آفتاب در زمين بني‌اسراييل، بدر باشد؛ و چنين وقتي را طايفة مذكور، سر سال مي‌شمارند و اعياد و شهور ]ماه‌هاي[ خود را از آن روز آغاز مي‌كنند و اعياد ايشان بر اين عقيده، دور مي‌زند. به اين دليل كه خداي تعالي، دو نور عظيم ]خورشيد و ماه[ را در روز چهارشنبه خلق كرده و از عقيدة اين طايفه، دريافته مي‌شود كه جز در روز چهارشنبه، فصح را جايز نمي‌دانند و شرايط و سنت و اعمال آن را جز به آنان كه در زمين بني‌اسراييل باشند، واجب نمي‌شمارند؛ و اين عقيده برخلاف همة اعتقادات يهودي و منافي با منطوق تورات است./
«بيروني» در بخش ديگر آورده است: وقتي كه يهود بخواهند چهار ـ يك‌هاي سال را كه «تقوفه» نام نهاده‌اند، بشناسند، ساليان ناقص آدم را بدل به محزور شمسي كرده و آنچه باقي ماند، از براي هر سالي يك روز و ربع كه سي ساعت باشد، كنار مي‌گذارند و هر چه هفته كه به دست آيد، كنار مي‌نهند تا آنكه كمتر از يك هفته بماند و اين باقيمانده را از اول شب چهارشنبه مي‌شمارند ... از اين جهت در شمارش، از اول شب چهارشنبه آغاز كردند كه به گمان برخي از يهود، آفتاب روز چهارشنبه بيست و هفتم «ايلل» ]ماه دوازدهم سال[ آفريده شده و تقوفة «تشري» ]ماه نخست سال[ در آخرين ساعت سوم از روز چهارشنبه پنجم تشري روي داده بود ... طايفه‌اي از يهود بر اين گمانند كه آفتاب در ساعت اول از شب چهارشنبه كه حساب تقوفات از آن آغاز مي‌شود و در اول حمل ]فروردين[ بود، آفريده شده./

مي‌دانيم كه در گاهشمار پيشين ايرانيان، هر ماه داراي سي روز بود و در پايان سال، يك دورة پنج روزه (پنجه)، شمار روزهاي سال را كامل مي‌كرد. در اين پنج روز، برگزاري جشن‌ها و آيين‌ها و كارناوال‌ها به اوج خود مي‌رسيد و به راستي در ميان هيچ يك از مردم جهان، چنين مراسمي را سراغ نداريم. اينك نگاهي مي‌افكنيم به سرچشمه‌هاي استوره‌اي نوروز. در گاهشمار نوروزي‌، دو روز از ارج‌ ويژه‌اي‌ برخوردار است‌: يكم‌ و ششم‌ فروردين‌. نخستين‌ روز سال‌ كه‌ به‌ نام‌ «هرمزد روز» خوانده‌ مي‌شود، افزون‌ بر آنكه‌ سرآغاز بهار به‌ شمار مي‌رود، يادآور يك‌ استوره‌ نيز هست‌. بر پاية‌ اين‌ استوره‌، در چنين‌ روزي‌، هنگام‌ نيمروز، اهريمن‌ به‌ جهان‌ اهورا آفريده‌ تاخت‌ و آن‌ را به‌ آشوب‌ كشانيد. پيش‌ از اين‌ كشاكش‌، زمين‌ در روشني‌ جاودان‌ و نيمروز پايدار به‌ سر مي‌برد. دو چهرة‌ پيشدادي‌ يعني‌ كيومرس‌ و جمشيد نيز در نوروز كدخداي‌ جهان‌ شدند. كيومرس در نخستين‌ روز از برج‌ بره‌ (حمل‌) پاي‌ به‌ تخت‌، اندر آورد و:
چو آمد به‌ برج ‌بره آفتاب‌
جهان‌ گشت‌ با فر و آيين‌ و آب‌
بتابيد از آنسان‌ ز برج‌ بره‌
كه‌ گيتي‌ جوان‌ گشت‌ ازو يكسره‌
سپس‌ در آشوبهايي‌ كه‌ اهريمن‌ با دستياري‌ ديوان‌ به‌ راه‌ مي‌اندازد، و دوران‌ هوشنگ‌ و تهمورس‌ را نيز در بر مي‌گيرد، ناهنجاري‌هايي‌ در گاهشماري‌ پديد مي‌آيد و جايگاه‌ نوروز گم‌ مي‌گردد. تا اينكه‌ «گرانمايه‌ جمشيد»:
برآمد بر آن‌ تخت‌ فرخ‌ پدر
به‌ رسم‌ كيان‌ بر سرش‌ تاج‌ زر
كمر بست‌ با فرّ شاهنشهي‌
جهان‌ سر به‌ سر گشت‌ او را رهي‌
به‌ جمشيد بر، گوهر افشاندند
مر آن‌ روز را روز نو خواندند
جمشيد نماد نوروز است‌؛ همان‌ گونه‌ كه‌ فريدون‌ نماد مهرگان‌ به‌ شمار مي‌آيد. در زبان‌ رمزآميز استوره‌، پادشاه‌ نمايه‌اي‌ از خورشيد مي‌باشد. تاج‌: برگرفته‌ از پرتو و شعاع‌ خورشيد؛ تخت‌: برگرفته‌ از چهارگوشة‌ آسمان‌؛ و عصا: برگرفته‌ از آذرخش‌ است‌. اين‌ سروده‌ها راهنماي‌ خوبيست‌:
بدانگه‌ كه‌ خورشيد بنمود تاج‌
برآمد نشست‌ از بر تخت‌ عاج‌

به‌ برج‌ بره‌ تاج‌ بر سر نهاد
ازو خاور و باختر گشت‌ شاد

چو خورشيد بر تخت‌ زرين‌ نشست‌
شب‌ تيره‌ رخسار خود را ببست‌
دومين‌ نكته‌ دربارة‌ همبستگي‌ جمشيد با خورشيد اين‌ است‌ كه‌ جمشيد داراي‌ جام‌ جهان‌ نماست‌. در ادب‌ پهلوي‌ و پارسي‌ نيز خورشيد بسان‌ يك‌ جام‌ نموده‌ شده‌ است‌:
چنين‌ تا پديد آمد آن‌ زرد جام‌
كه‌ خورشيد خواني‌ مر او را به‌ نام
‌ سوم‌ اينكه‌ «هرمز روز» يا سرآغاز بهار را «روز پيروزي‌» مي‌دانستند. جمشيد:
سر سال‌ نو، هرمزِ فَروَدين‌
برآسوده‌ از رنج‌: تن‌، دل‌: زِكين‌
به‌ نوروز نو، شاه‌ گيتي‌ فروز
بر آن‌ تخت‌ بنشست‌ فيروز روز
«فيروز روز» يادآور گوشه‌اي‌ از آيين‌ نوروزي‌ در زمان‌ ساسانيان‌ است‌ كه‌ پيكي‌ به‌ نام‌ «پيروزي‌» مژدة‌ آمدن‌ بهار را براي‌ پادشاه‌ مي‌آورد و امروزه‌ به‌ گونه‌ «حاجي‌ فيروز» درآمده‌ است‌. ابوريحان‌ بيروني‌ در كتاب‌ آثارالباقيه‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ ايرانيان‌ باستان‌ به‌ فرشته‌اي‌ به‌ نام‌ فيروز يا پيروز اعتقاد داشتند كه‌ در نوروز به‌ زمين‌ مي‌آمد و به‌ آن‌، بركت‌ مي‌بخشيد. به‌ هر روي‌، فروردين‌، ماه‌ فره‌بخش‌ و پيروز بخت‌ بوده‌ است‌:
جهان‌ انجمن‌ شد بر تخت‌ او
از آن‌ بر شدة‌ فرة‌ بخت‌ او
بزرگان‌ به‌ شادي‌ بياراستند
مِي‌ و رود و رامشگران‌ خواستند
چنين‌ جشن‌ فرخ‌ از آن‌ روزگار
بمانده‌ از آن‌ خسروان‌ يادگار
چهارمين‌ نكته‌ اينجاست‌ كه‌ نوروز هنگام‌ برابري‌ روز و شب‌ و اعتدال‌ (عدل‌) مي‌باشد. از اين‌ رو، جمشيد يا خورشيد نوروزي‌ را دادگر خوانده‌اند و گفته‌اند: «زمانه‌ بر آسوده‌ از داوري‌.» در زمان‌ جمشيد، هر روز براي‌ مردمان‌، نوروز بود: «نديدند مرگ‌ اندر آن‌ روزگار» و «نبد دردمندي‌ و بيماري‌» و «ز رنج‌ و ز بدشان‌ نبُد آگهي‌». به‌ گمان‌ مي‌رسد كه‌ در دورة‌ جمشيد، روند و مدار كرة‌ زمين‌ به‌ دور خورشيد، به‌ گونه‌اي‌ بود كه‌ آب‌ و هوا هميشه‌ بهار مي‌نمود. اينكه‌ چگونه‌ اين‌ روزگار زرين‌، به‌ سر آمد، باز مي‌گردد به‌ يكي‌ از رازهاي‌ بزرگ‌ تاريخ‌، كه‌ من‌ در دفتر «نبرد خدايان‌» به‌ آن‌ پرداخته‌ام‌.
و سرانجام‌ ناگفته‌ نماند كه‌ روز خرداد (ششم‌ فروردين‌) روز ملي‌ ايران‌ به‌ شمار مي‌رفت‌، زيرا بر اين‌ باور بودند كه‌ در چنين‌ روزي‌: ايران‌ زمين‌ پديدار شد؛ نخستين‌ جفت‌ بشر (مشي‌ و مشيانه‌) به‌ گونة‌ دو ساقة‌ ريواس‌ از زمين‌ روييدند؛ تهمورس،‌ اهريمن‌ را به‌ بند كشيد؛ فريدون‌ به‌ نبرد با ضحاك‌ شتافت‌ ... و به‌ گفته‌ «ابوريحان‌ بيروني‌»: در اين‌ روز براي‌ زيندگان‌ كرة‌ زمين‌، نيكبختي‌ را بخش‌ مي‌كنند و از اينجاست‌ كه‌ ايرانيان‌، اين‌ روز را «روز اميد» نام‌ نهادند./
هر روزتان‌ نوروز باد

۱۳۸۷/۱۲/۲۳

خورشیدی که خاموش شد


به یاد: محمدصادق نظمی افشار
خورشید، خورشید، ای خورشید درخشان/ هوری، مهری، عشقی عشق جاودان...
نامت را پیر ما گوید، رازت را آرد بر لب
شعرت را شاعران خوانند، پنهان از شیطان شب
می خواند زهره با چنگش، می رقصد شعله هایت
این سماع عاشقان است، عاشقان ایرانت
این صدای عاشقان است، عاشقان ایرانت... 
شعر و آهنگ از خودش بود؛ پنجگان گرم و نیرومندش تارهای گیتار را میلرزانید و آوای رسایش، شوری میهنی بر دلهایمان می افکند. مهرگانها و یلداها، روشنی بخش جشن بود. و دریغ که این شمس نیز چندان نپایید و در ۲۸ اسفند ۱۳۸۲ رخدادی اهریمنی، وی را در سن ۴۳ سالگی خاموش کرد؛ اما یادش و نوایش و آثارش ماندگار خواهد بود. صادق دوران خردسالی تا دبیرستان را در شهسوار گزرانید. وی که به راستی چندین هنر بود، در رشته «رفاه علوم اجتماعی» با بهترین نمره ها دانشگاه را سپری کرد و با رسانه های گوناگونی به همکاری پرداخت. در نشریه «گل آقا» با نگاشته های طنزآمیزش به نام «ممصادق» لبخند بر لب خوانندگان مینشانید. پژوهشهای فراوانی نیز از او در گاهنامه هایی چون «کهکشان» و «گردشگری» به چاپ رسید که بسیار چشمگیر مینمود؛ به ویژه نوشتار «ایران: خاستگاه قوم آریایی» در تارنگار بخش شرقشناسی دانشگاه SOAS لندن جای گرفت. وی که از نبوغ و هوشی بیهمتا برخوردار بود، در یک نوآوری، شرکت مهندسین مشاور گردشگری را به ثبت رسانید و «طرح جامع گردشگری راه ابریشم» را ارایه داد که از سوی «سازمان ایرانگردی و جهانگردی» در سال ۱۳۸۱ نامزد به طرح برتر سال گردید و در سازمان جهانی جهانگردی WTO و «یونسکو» از این طرح سپاسگزاری شد. یادداشتها و نوشتارهای انبوهی از او به جای مانده که شوربختانه در دست من نیست و تنها به حافظ شناسی او (حافظ مهرآیین) دسترسی داشتم که ماه هاست در تارنگارم بازتاب میدهم. کتابی درباره شهر تربت جام، و نیز پژوهشی پردامنه در زمینه قلعه های تاریخی ایران و دیگر بررسیهایی که در قالب چندین جلد کتاب میتوانست جای بگیرد، از او به یادگار مانده است. شادروان صادق افشار بهترین و کارآمدترین همکار من در «دانشنامه ایران باستان» به شمار میرفت و سرپرستی گروه موسیقی را داشت که شوربختانه پس از مرگ او، نیمه کاره ماند. در نخستین یادبودش، به باشندگان گفتم که: «مرگ صادق، فراتر از یک مصیبت خانوادگی، و یک فاجعه ملی بود». و به راستی که دیگر مادر دهر چنین فرزند برومندی را نخواهد زایید که هم در منش و هم در دانش و بینش، پرمایه و بالنده باشد... و اینک سروده ای دیگر از او؛ با این آرزو که خویشاوندان و دوستانش (اگر فراموشش نکرده اند!) آثارش را به چاپ برسانند و خنیاهایش را به گوشها برسانند.
در میان بیشه ای، شیری در کمین است/ یال و کوپال دارد، شیر ایرانزمین است...
دشتهای ایران، شیرهایتان کو؛ سرزمین دلیران، رستم زالتان کو؟
مردهای عاشق، زور دستانتان کو؟ اهریمن در کمین است، نور یزدانتان کو؟
... شیر ایرانتان کو؟
{امید عطایی فرد OMIDATAEIFARD.BLOGSPOT.COM}

۱۳۸۷/۱۲/۲۱

ملی شدن نفت ایران (بخش۲)


{به یادبود ۲۹ اسفند}
بی تردید، ملّی کردن صنعت نفت و استیفای حقوق تاریخی ملّت ایران، یکی از بزرگترین رویدادها و دستاوردهای ملّی در تاریخ معاصر ایران است. دربارۀ مبتکر این فکر، روایات مختلفی در میان است و عمدتاً فکر ملّی کردن نفت را ساخته و پرداختۀ دکتر حسین فاطمی یا دکتر محمّد مصدّق می دانند در حالیکه پیگیری بحث های مربوط به نفت در مجلس، نشان می دهد که سال ها پیشتر، ساعد مراغه ای سیاست «تحریم مذاکرات نفت» را آغاز کرده بود و سپس در همین زمان، غلامحسین رحیمیان (نمایندۀ قوچان) طرح «الغای قرارداد نفت جنوب» را به مجلس پیشنهاد کرد و از مصدّق نیز تقاضا نمود تا آن را امضاء کند، ولی مصدّق از امضاء و تائید این طرح قانونی، خودداری کرده بود. حسین مکّی ضمن اینکه خود، نریمان و حسین فاطمی را مبتکر این طرح می داند، تأکید می کند که « دکتر مصدّق آخرین کسی بود که امضای خود را پای پیشنهاد نهاد».

از طرف دیگر: دکتر مصدّق در ملاقات با شاه و در پاسخ تلگراف تشویق و تائید او تأکید کرد که: «شاه، سهم بزرگی در موفقیّت های دولت (در امر ملّی کردن صنعت نفت) داشته است و نام او در تاریخ خواهد ماند ... هر موفقیّتی درهر جا و هر مورد تحصیل شده، مرهون توجّهات و عنایات ذات اقدس ملوکانه است که همه وقت، دولت را تقویت و رهبری فرموده اند».
با این مقدمات، باید پذیرفت که در مجلس پانزدهم و شانزدهم، کسانی مانند حسین مکّی، دکتر بقائی، حائری زاده، عبدالقدیر آزاد، دکتر شایگان، نریمان، دکتر فاطمی، آیت الله کاشانی به رهبری دکتر مصدّق در تحقّق این هدف بزرگ ملّی تلاش کرده اند و حتّی نطق مفصّل سید حسن تقی زاده (وزیر دارائی رضاشاه) مبنی بر وجود عُنف و عدم اختیار در امضای قرارداد 1312/1933 و در نتیجه: بی اعتبار دانستن «قرارداد دارسی»، بارها، مورد استناد دکتر مصدّق و یارانش در محاکم بین المللی قرار گرفته بود. طرح ملّی شدن صنعت نفت هر چند که خواست تاریخی و طبیعی ملّت ایران بود، امّا اسناد و مباحثات موجود نشان می دهند که عموم رهبران سیاسی ایران در این باره، فاقد دوراندیشی، آگاهی اقتصادی و عقلانیّت سیاسی بودند. دکتر مصدّق روزی در پاسخ به این سئوال که: «اگر توافقی با شرکت نفت انگلیس و ایران، حاصل نشد، چگونه می خواهید نفت را بفروشید؟»
جواب داده بود: «احتیاج دنیا به نفت ایران به حدی زیاد است که اگر توافقی با شرکت حاصل نشد، دیگران با نهایت سهولت آن را خواهند خرید و اندکی نگرانی از این بابت در بین نیست».
دوستان و یاران و همکاران نزدیک دکتر مصدّق (از دکتر فاطمی و بقائی و مکّی تا الهیار صالح، دکتر شایگان و مهندس بازرگان) نیز خیال می کردند که: مُشتری ها در اسکله های بندرهای ما « مثل دکّان نانوائی» ازدحام خواهند کرد و ... در حالیکه این تصوّر (همانگونه که رزم آرا پیش بینی کرده بود) کاملاً نادرست بود زیرا بقول حاج محمّد نمازی (دوست و مشاور صدیق مصدّق): «نفت را ملّی کرده ایم ولی نه توانائی اداره کردن آن را داریم، نه متخصّصین فنّی، نه نفتکش، و در فروش آن عاجزیم و باید از شوروی یا آمریکا یا انگلیس به ناچار کمک بخواهیم ... ».
دکتر پرویز مینا (کارشناس برجستهء نفت) می گوید: «در اوایل سال 1951 کُلّ تولید نفت ایران بطور متوسط، روزانه 660 هزار بشکه و کُلّ تولید نفت دنیا 10میلیون و 900 هزار بشکه در روز بود (امّا پس از قطع نفت ایران) شرکت های عمدهء نفتی با بالا بردن سطح تولید در عراق، عربستان سعودی، کویت و آمریکا، کُلّ تولید دنیا را تا سال 1952 به 13 میلیون بشکه در روز افزایش دادند یعنی تقریباً سه برابر آنچه که در ایران تولید می شد ... از این راه توانستند بدون ایجاد کمبود عرضهء نفت، جلوی صادرات نفت ایران را بگیرند».
هریمن (Harriman)، فرستادهء دولت آمریکا، پس از بازگشت از ایران تأکید کرد: « احساسات شدیدی که اکنون در ایران حکمفرماست، مذاکره و بحث را بسیار دشوار ساخته است».
این «احساسات شدید»، تعلّق خاطر مصدّق به «وجاهت ملّی» و تکیه بر «شور و احساسات قاطبهء مردم» باعث شد تا در عرصهء مذاکرات، مصدّق نتواند با دستِ باز بازی کند. از این گذشته: او که در سال های پیش، رضاشاه، تقی زاده و رزم آرا را بخاطر انعقاد قرارداد با کمپانی های نفتی به «سازش» و «خیانت» متهم کرده بود، اینک در بیم از اتهام سازش و خیانت و آلوده شدن «وجاهت ملّیِ» خود، با بن بست مذاکرات، می کوشید مانند یک «قهرمان مظلوم» ظاهر شود. «والترز» (Walters) - مترجمی که همراه هریمن و مک گی (Mc Ghee ) در مذاکرات با مصدّق شرکت داشت - از قول دکتر مصدّق آورده است که گفت: «شما متوجّه نیستيد! من با بازگشتِ دست خالی از آمریکا به ایران، موضع قوی تری خواهم داشت تا با مراجعت با یک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود».

۱۳۸۷/۱۲/۱۹

تاریخچه قـم


{نوشتاری از : نیلوفر مهر زمین}
شهر قم با بیش از یک میلیون مهاجر از خارج و داخل کشور هویت فرهنگی خود را از دست داده است و تبدیل به کلان شهر دیگری در کنار تهران شده است. مردم اصیل شهر قم که بسیار در اقلیت هستند امید دارند تا یکبار دیگر هویت از دست رفته ی خود را بازسازی کنند. به امید آن روز.

بنا به نظر گیرشمن (در کتاب: ایران از آغازتا اسلام) بیشتر مدنیت ها در راستای دو جاده ی اصلی در کناره های داخلی دو رشته کوه البرز ایجاد شده است. از خاور به باختر در جاده ی نظامی و تجاری که در راستای البرز ممتد است. این مطلب که نسبت به دوره ی تاریخی ایران مورد قبول است در زمانهای ماقبل تاریخ نیز مورد تایید می باشد. زیرا کاوشهای باستان شناسی در زمان او نشان داد که انسان دوران سنگ که تازه از کوه فرود آمده و در دشت ساکن شد بر روی همان مسیر کمانی شکل پیرامون کویر نمک استقراریافته بود. جایگاه های مدنیت که تا کنون شناخته شده در کاشان(سیلک) – قم – ری و دامغان بوده است. مراکز دینی کشور نیز در راستای همان خطوط طبیعی ارتباطی بوده و حتی امروز هم در واقع دو شهر مذهبی قم و مشهد یکی در جاده ی خاوری-باختری و دیگری(قم) در جاده ی شمالی جنوبی واقع شده. داده های باستان شناسی در منطقه ی قم بیانگر تکاپوی زندگی انسانی در دوران فرا پارینه سنگی با قدمتی نزدیک به 15000 سال و به استناد پژوهش های شش دوره ی کاوش در قره تپه ی قمرود تاریخچه ی تشکیل روستاهای اولیه در منطقه ی قم به هزاره ی پنجم قبل از میلاد باز می گردد. همچنین اشیاء و آثار یافت شده از سایر کاوش ها از دیگر محوطه های باستانی در پیرامون قم نشانگر شکوفایی تمدن انسانی در دوران نوسنگی و عصر آهن در قم است. تاریخ اسطوره‌ای ایران نیز حکایت از پیدایش شهری در زمان طهمورث دیوبند پادشاه پیشدادی دارد و به گفته ی دیگر تاسیس این شهر را به کیخسرو پادشاه کیانی می دهد (کتاب قم. نگارش: حسن بن محمد بن حسن قمی. 379هجری قمری).گویشی که مردم قم به آن سخن میگویند بازمانده ی زبانهای پهلوی می باشد. البته مردم نیاسر کاشان به گونه ی بسیار کاملتری به این زبان باستانی سخن میگویند. نمونه هایی از واژه های باستانی گویش قمی چنین است:
ریجه : شپش/ کجه (KAJE):قفس {این واژه می تواند با واژه ی (CAJE)انگلیسی همریشه باشد./ کلیج(KOLIJ) : خرخاکی (نوعی سوسک) / تنگیله(TANGILE): تکه های شکسته ی سفال. (این واژه ممکن است با آیین کوزه شکنی در معابد آناهیتا و کناره رود خانه ها در رابطه باشد . این کار برای گرفتن خواسته انجام میشد/ ترقچه(TORGHACHE):حرکت دورانی چوب یا چاقو در هوا در ورزش های رزمی (این واژه به گمانم پهلوی اشکانی باشد)/ قوزک: مارمولک/ به هرشت:با عجله (این واژه ممکن است با واژه ی (HURRY)انگلیسی هم ریشه باشد./کتک زدن : هل کوف کردن.
در پیرامون قمرود این نامها به چشم می خورد: سام آباد- شیرین آباد- البرز. در شمال باختری قم نام این روستاه ها خود نمایی می کند: دیزار-اسفید(esfid)--وسفونجرد(vasfonjerd)-چمانک-کیاب-روشکان(roshkan)-کهندان-نویس(nevis)-ونان(venan)-کاسوا(kasva)-گروکی (garuki) – تینوج (tinuj) – گیو – نایه (naye).
در جنوب روستای جمکران (که خود دارای یک محوطه‌ی کاوش است) این نامها به چشم می خورد: خور آباد(khorabad)-سرم(sarm)-ورجان(varjan)-میم(meyam)-ابرجس(abarjes)-وریج(varij)-دولئون(doleon)-اوول(avel)-خاوه-فردو(fordo)-یونه(yone)_وسب(vesb)-وشنوه(veshnava)-بودر(bodar). فریدون آباد و بیژن و مهرویان.
محله ی آذر که در بافت قدیمی شهر قم قرار دارد، احتمالا اولین نقطه ای است که شهر از آنجا شکل گرفته است. و این نام به هیچ عنوان نمی تواند مربوط به دوران بعد از اسلام باشد. چون این یک نام مذهبی زرتشتی است. و تمرکز آثار مربوط است به دوران اولیه ی اسلامی همچون پامنار و سرداب چهل اختران... آیا کاسوا با نژاد کاسی ها رابطه ای ندارد؟ این روستا در غربی ترین نقطه ی مرزی استان قرار دارد. البته تعداد روستاها در پیرامون قم به مراتب بیشتر از این شمار است به ویژه در قسمت شرقی آن. قم از منطقه ای که امروز لب چال نام دارد پدیدآمده که در دوران باستان نام دژی بنام کمیدان می بوده. این نام از خانه های کوتاه قدی به نام کومه گرفته شده که از نی و علف می ساختند. وجود نامهای اصیل ایرانی در محله ها و روستاهای اطراف قم خود گواه استواری بر باستانی بودن این ناحیه دارد. بر اساس شواهد شهر قم در دوران پیش از اسلام شهری با اهمیت و دارای محدوده ی نسبتا بزرگی بوده است. حتی برخی تاریخ نویسان گذشته به کامی که در زمان پادشاهان ایران باستان در این شهر فرمانروایی داشته اشاره کرده اند. این شهر به ویژه در دوره ی ساسانی از شهرهای بزگ و آباد ایران بوده است. قله ی دماوند به شرط صاف بودن هوای تهران از قم در مناطقی قابل مشاهده است. و این خود شاید یکی از دلایلی باشد که این شهر را از لحاظ استوره ای ارزشمند ساخته باشد.
دژ زاربلاغ در 54 km مسیر جاده ی قدیم قم به تهران جای دارد و شامل محوطه ی وسیعی است که بر روی یک پشته طبیعی است. در مرکز آن قلعه ی سنگی دیده می شود. این دژ با نقشه‌ای بیضی شکل با مصالح لاشه سنگ و ملاط گچ و گل و خشت بنا شده است. بخش اصلی آن ساختمانی دو اشکوبه است. ورودی آن در جبهه ی جنوبی قرار دارد. پژوهش های انجام شده نشان می دهد این یک دژ اشکانی و به رای برخی دیگر مادی است. به دلیل شباهت نزدیک معماری زاربلاغ با معبد نوشیجان می توان آن را از نوع بناهای دینی به شمار آورد.
تپه صرم در 20km جنوب شرقی شهر قم و در ابتدای بخش کوهپایه ای استان در جوار روستایی به همین نام قرار دارد. آثار این تپه مربوط به پایان هزاره ی دوم و دوره ی نخست هزاره ی یکم قبل از میلاد می باشد. در دو دوره کاوش علمی در سالهای 80 و 81 اشیای ارزشمندی از جنس سفال و فلز با تنوع بسیار به دست آمده است. پژوهش در کاوشهای این تپه شامل داده های تکمیلی درباره ی پایگاه های دوران آهن در قسمت مرکزی ایران خواهد بود.
آتشکده چهار طاقی نویس در 58km ساوه و منطقه ی کوهستانی بخش خلجستان قم در شمال غرب استان جای دارد. این چهار طاقی از نمونه های اولیه ی چهار طاقی های دوران ساسانی است. و در دوران اسلامی نیز هنوز بهره برداری می شده.
در روستای قمرود در 20 km شمال شرقی شهر قم 93 یادمان تاریخی شناسایی شده و کهنترین آنها مربوط به دوره ی پارینه سنگی است که زمان آن نزدیک به 15000 سال پیش است.در سال 1377خورشیدی دوره ی دوم کاوش در محوطه ای به بزرگی 400m و بلندای 3m خاکبرداری شد . در این بلندا هفت رویه ی باستانی شناسایی گردید . بر اساس نتایج به دست آمده مردم این دهکده از راه کشاورزی و پرورش دام و شکار زندگی می کردند. خانه های خشتی به جای مانده، اتاق های جداگانه برای زیست و انبار را نشان می دهد . سفالگری از دست سازهای رایج این منطقه بوده . ساکنان این منطقه با سنگ تراشی و ذوب مس نیز آشنا بودند. (هنوز هم در شهر قم با وجود جو مذهبی حاکم بر این شهر سنگ تراشی و کنده کاری بر روی سنگ و هیکل تراشی از پیشه های ویژه ی این شهر است و آن را در معماری و ساخت شومینه و مجسمه سازی و ساخت ظروف سنگی همچون سرمه دان هاونگ و کاسه به کار میبرند).

۱۳۸۷/۱۲/۱۷

حافظ مهرآیین (بخش۳۰)


{از: م.ص. نظمی افشار}
• سحر
(غزل شمارة 12)
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبح‌گاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
به خدا كه جرعه‌اي ده تو به حافظ سحرخيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شما را
(غزل شمارة 33)
گرم ترانة چنگ و صبوح نيست چه باك
نواي من به سحر آه عذرخواه من است
(غزل شمارة 35)
اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزلِ آن مه عاشق‌كشِ عيار كجاست
شبِ تارست و ره وادي ايمن در پيش
آتشِ طور كجا، موعدِ ديدار كجاست
(غزل شمارة 42)
چشمِ جادوي تو خود عينِ سوادِ سحر است
ليكن آن هست كه اين نسخه سقيم افتاده است
سقيم = بيمار ، نادرست(فرهنگ عميد)
(غزل شمارة 43)
بيار مي كه چو حافظ هزارم استظهار
به گرية سحري و نياز نيمه شبي است
(غزل شمارة 46)
سحر كرشمة وصلت به خواب مي‌ديدم
زهي مراتب خوابي كه به ز بيداري است
(غزل شمارة 84)
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنم
با صبا گفت و شنيدم سحري نيست كه نيست
(غزل شمارة 100)
بيار باده كه روزش بخير خواهد بود
هر آنكه جامِ صبوحش نهد چراغِ صباح
كدام طاعت شايسته آمد از منِ مست
كه بانگِ شام ندانم ز فالق الا صباح
در هند دورة ودايي آكون‌ها دو رب‌النوع دوقلو بودند: رب‌النوع سپيده دم و شفق. كاهنان ودايي در هر صبح در هنگام طلوع آفتاب براي خدايان قرباني مي‌كردند و مامور اجراي آداب و مراسم مذهبي، آتش معبد را روشن مي‌كرد و طبق آداب معموله براي مومنين شراب مي‌ريخت.(مذاهب بزرگ، اژرتر، ص 57) بي شك اين مراسم يك آيين آريايي است كه از ايران به هند رفته است و همين آيين است كه به عرفان نيز وارد شده و حافظ و ديگر عرفا نيز جا به جا به آن اشاره كرده‌اند.
(غزل شمارة 106)
برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر
وه كه با خرمن مجنون دلِ افگار چه كرد
(غزل شمارة 118)
صبحدم از عرش مي‌آمد خروشي عقل گفت
قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر مي‌كنند
(غزل شمارة 136)
دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آبِ حياتم دادند
بي خود از شعشعة پرتوِ ذاتم كردند
باده از جامِ تجليِ صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شبِ قدر كه اين تازه براتم دادند
كيميايي است عجب بندگي پير مغان
خاكِ او گشتم و چندين درجاتم دادند
همتِ حافظ و انفاسِ سحرخيزان بود
كه ز بندِ غمِ ايام نجاتم دادند
در بعضي از نسخ بيت آخر به شكل زير آمده است:
همت پير مغان و نفسِ رندان بود/كه ز بندِ غمِ ايام نجاتم دادند
در بيت سوم صحبت از شبِ قدر شده است، شبِ فرود آمدن فروهرها در باور ايرانيان باستان شبِ قدر نامي بوده است. در كردة 13 فروردين يشت آمده كه: فروهر(ارواح) در گذشتگان در هنگامِ ”همس پت مد“ يعني در پايانِ واپسين روزِ سال و آغازِ فرا رسيدن جشن نوروز از آرامگاه‌هاي خود براي ديدار بازماندگانشان به روي زمين مي‌آيند و ده شبانه روز اينجا مي‌مانند. اگر در اين روزها بازماندگان خود را شاد و خرم ببينند خورسند مي‌شوند و از درگاه اهورامزدا براي آنان آسايش و گشايش درخواست مي‌كنند و با شادماني بازمي‌گردند. واژة (همس پت مد) به معنيِ برابر بودن شب و روز و نمودار واپسين روز سال است كه برابر با آغاز فرا رسيدن فروردين ماه است و شب و روز با هم برابر مي‌شود.(بند 49. كردة 13 فروردين يشت).
واژة شب قدر در قرآن كريم نيز آمده، آنجا كه مي‌فرمايد: اِنا اَنزَلناهُ في لَيلَه القَدر... ما فرو فرستاديم در شبِ قدر. تو چه مي‌داني اين شبِ قدر چيست. قدر شبي است كه از هزار شب بالاتر است. در اين شب فرشتگان و فروهرها فرود مي‌آيند به فرمانِ خداوند براي كارهاي مهم و تا هنگامِ سپيده درود مي‌فرستند.(گاهشماري چهارده‌هزار‌سالة ايراني. ص 25)
(غزل شمارة 160)
به گوشِ هوش نيوش از من و به عشرت كوش
كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
(غزل شمارة 162)
سحرم دولت ِ بيدار به بالين آمد
گفت برخيز كه آن خسروِ شيرين آمد
قدحي سركش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببيني كه نگارت به چه آيين آمد
(غزل شمارة 189)
مرو به خواب كه حافظ به بارگاهِ قبول
ز وردِ نيم شب و درسِ صبحگاه رسيد
(غزل شمارة 191)
سحر چون خسرو خاور علم بر كوهساران زد
به دستِ مرحمت يارم درِ اميدواران زد
چو پيشِ صبح روشن شد، كه حالِ مهرِ گردون چيست
برآمد خنده‌اي خوش بر غرور كامكاران زد
(غزل شمارة 197)
آن زمان وقتِ ميِ صبحِ فروغ است كه شب
گردِ خرگاهِ افق پردة شام اندازد
(غزل شمارة 212)
مانعش غلغلِ چنگ است و شكر خواب صبوح
ورنه گر بشنود آهِ سحرم باز آيد
(غزل شمارة 213)
گوييا خواهد گشود از دولتم كاري كه دوش
من همي كردم دعا و صبح صادق بردميد
(غزل شمارة 214)
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آهِ سحرخيزان سويِ گردون نخواهد شد
(غزل شمارة 234)
صوفيِ ما كه ز وردِ سحري مست شدي
شامگاهش نگران باش كه سرخوش باشد
خاقاني شرواني سروده است:
صبح ‌وارم كآفتابي در نهان آورده‌ام/آفتابم كز دمِ عيسي نشان آورده‌ام
و باز مي‌فرمايد:
در كامِ صبح از نافِ شب مشك است عمدا ريخته
گردون هزاران نرگس از سقفِ مينا ريخته
صبح است گلگون تاخته، شمشير بيرون آخته
بر شب شبيخوان ساخته، خونش به عمدا ريخته
شب چاهِ بيژن بسته سر، مشرق گشاده زالِ زر
خونِ سياوشان نگر، بر خاك و خارا ريخته
مستان صبوح آموخته، وز مي فتوح اندوخته
مي شمعِ روح افروخته، نقلِ مهيا ريخته
رضوانكده خم خانه‌ها، حوضِ جنان پيمانه‌ها
كف بر قدح دردانه‌ها، از عقدِ حورا ريخته
زر آب ديدي مي‌نگر، مي‌برده كارِ آبِ زر
ساق به كارِ آب در، آبِ محابا ريخته
بادامِ ساقي مستِ خواب، از جرعه شادروان خراب
از دست‌ها جامِ شراب، افتاده صهبا ريخته
مرغِ صراحي كنده پر، برداشته يك نيمه سر
وز نيم منقارِ دگر، ياقوتِ حمرا ريخته
و باز مي‌فرمايد:
مرا صبحدم شاهدِ جان نمايد /دمِ عاشق و بويِ جانان نمايد
دمِ سرد از آن دارد و خندة خوش/كه آهِ من و لعلِ جانان نمايد
لبِ يارِ من شد دمِ صبح مانا/ كه سرد آتش عنبر افشان نمايد
مگر صبح بر اندكي عمر خندد/كه دارد دمِ سرد و خندان نمايد
بخندد چو پسته دورن پوست وانگه/چو بادام زان پوست عريان نمايد
نقابِ شكر فام بندد هوا را/چو صبح از شكرخنده دندان نمايد
اگر پستة سبزِ خندان خونين/نديدي فلك بين كز اين سان نمايد
سيه خانة آبنوسين نايي/به نُه روزن و ده نگهبان نمايد
(غزل شمارة 240)
يك دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود

۱۳۸۷/۱۲/۱۶

دو بند آغازین گاتها


{ترجمان: امید عطایی فرد}
برای پژوهندگان و مترجمان آینده گاتها دریغم آمد که ترجمان دو بند و گزارش آنها را نهفته بگزارم. برای آگاهی بیشتر از روش کار و دیدگاه هایم بنگرید به نوشتاری دیگر در همین تارنگار: گاتها در تیرگیها. و نیز کتاب پیامبر آریایی.
هات28/بند1
1. اهیا (های) یاسا (یازیدن) نِمَنگها (نماز) اوستان (ایستان) زَستو (دست) رَفِزرَهیا (یاری). 2. مَئین یِئوش (مینوی) مزدا () پَئو اورویم (پیشاپیش) سپِنتَهیا (سپند) اشا () ویسپِنگ (سراسر) شیَ اُثََنا (شیوه). 3. وَنگهِئوش (خوب) خ‌رَتوم (خرد) مَنَنگهو (اندیشه) یا (باشد) خشنِویشا (خشنودی) گِئوش چا(گیتی) اوروانِم (روان).
1. ایا می یازم نمازی با دستان ِ ایستان و خواهان یاری
2. سپندمینوی مزدا، سرآغاز شیوه ی فراگیر اشا است.
3. مینوی خرد، زندگی خوب می بخشد و خشنودکننده ی روان گیتی (جان جهان) است.
یادداشت 1> رَفِزرَهیا : در عربی که واژگان زیادی را از زبان اوستایی به وام گرفته، «رَفد» یعنی عطا و یاری.
یادداشت 2> سپنتهیا (سپنت اهیا؟) که صفت اهورامزداست، هات 26، بند2 را به یاد می آورد که فروهر اهورامزدا را سپندترین و خردمندانه ترین و بهترین دانسته است. در بن دهش (بخش یازدهم) آمده اردیبهشت (اشا وهیشتا) نخستین امشاسپندی بود که اورمزد را به خدایی شناخت و در بن مینوان (امشاسپندان) جای گرفت. بند 9 از یسنای 19 که در پیوند با این سرودهاست از سوی دوستخواه چنین نگاشته شده است: از میان آن دو مینوی نخستین، سپندمینو سراسر آفرینش اشا را که بوده است و هست و خواهد بود، با گفتار « شیَ اُث نَنم اَنگهِئوش مزدایی» برای من برخواند.
یادداشت 3> وَنگهِئوش (به معنی: زندگی خوب) در یسنا (هات 19، بند 13) آمده است.
هات 28/بند2
1. یَ (من) وائو (تو را) مزدااهورا () پئیری (فرا) جَسائی (جویم) وهو مننگها (وهومن، بهمن) 2. مَئی بیو (به من) داووئی (دهی) اهوائو (هستی) استوَتَس چا(استخوان دار) هیت چا (و نیز) مَنَنگهو (مینو، اندیشه) 3. آیَپتا (آیَفت، بهره) اشات () هچا (که) یائیش (به آنها) رَپِنتو (گروندگان، روندگان؟) دَئیدیت (دادن) خواترَ (روشنی، خود؟).
1. من تو را مزدااهورا فرا میجویم با وهومن
2. مرا بده هم هستی مادی و هم مینوی
3. آیفت اشا به آن رهروان، دهش روشناییست.
یادداشت > * مزداپرستان پیش از مرگ از گناهان خویش توبه کرده و از خداوند میخواستند تا روانشان در روشنان اهورایی جای گیرد. برای نمونه در نامه خسروپرویز به قیصرآمده که از یزدان میخواهد:که یکسر ببخشد گناه مرا/درخشان کند تیره گاه مرا
**رپنتو اگر از ریشه رپیهوین (ایزد نیمروز) باشد آنگاه درخور نگرشست که به گفته زادسپرم: نام رپیهوین از رامش است. بنابراین ترجمه این بند میشود: بهره ی اشا برای همگان، دادن آرامش و روشنایی است.

۱۳۸۷/۱۲/۱۴

سياه‌بازي‌


[* يادداشت‌: چند روز به‌ بهار مانده‌، كساني‌ هويدا مي‌شوند كه‌ با چهره‌هايي‌ سياه‌ شده‌، به‌ خواندن‌ و نواختن‌ آهنگهاي‌ شاد مي‌پردازند. اينها كه‌ «حاجي‌ فيروز» خوانده‌ مي‌شوند، جامه‌هاي‌ سرخ‌ به‌ تن‌ دارند كه‌ نماد ايزد مهر (و بابانوئل‌ مسيحي‌ها) مي‌باشد. گاهي‌ حاجي‌ فيروز نماد مقاومت‌ ملي‌ ايرانيان‌ در برابر حكومتهاي‌ بيگانة‌ ترك‌ و عرب‌ به شمار میرفت و به‌ ايرانيان‌ نويد رهايي‌ و پيروزي‌ از چنگال‌ اين‌ حكومتها را مي‌داد. دربارة‌ سياه‌بازي كمابيش‌ پژوهش‌هايي‌ انجام‌ گرفته‌ و هنوز هم‌ مي‌توان‌ از ديدگاه‌هاي‌ گوناگوني‌ به‌ اين‌ گونه‌ نمايش‌ها نگريست‌./ امید عطایی فرد]

ــــــــــــــــــ سياه‌ در نمايش‌ ايران‌ ــــــــــــــــــــ
{از: عليرضا ارواحي‌}

كوليان‌ لعبت‌ باز1 و سياهان‌ زنگبار از آن‌ جهت‌ در نمايش‌ حائز اهميت‌ هستند كه‌ به‌ سبب‌ پيشينة‌ فعاليتشان‌ و رنگ‌ چهره‌، مي‌توانند عاملاني‌ براي‌ پيدايش‌ سياه‌ در نمايش‌ روحوضي‌ به‌ شمار آيند. بررسي‌ تأثير مستقيم‌ سياهان‌ كه‌ ارتباطات‌ فرهنگي‌ با ايران‌ داشته‌اند بر روي‌ نمايش‌ تخت‌ حوضي‌ دشوار است‌. در اين‌ نوشتار با مقايسة‌ سياهان‌ زنگبار و كولي‌ها به‌ اين‌ مسئله‌ پرداخته‌ مي‌شود كه‌ زنگباري‌ها تاثيرگذارتر از كوليان‌ بر ايران‌ و فرهنگ‌ آن‌ به‌ شمار مي‌آيند و انتظار تاثير آنها بر نمايش‌ تخت‌ حوضي‌ بيشتر از كوليان‌ است‌.
كوليان‌ در زمان‌ بهرام‌ گور براي‌ شادي‌ و طرب‌ از هندوستان‌ به‌ ايران‌ آمدند و «بر طبق‌ پژوهشها و بررسي‌هاي‌ دانشمندان‌ و كولي‌ شناسان‌ در سده‌ 18 ميلادي‌، مسلم‌ گرديده‌ است‌ كه‌ خاستگاه‌ كولي‌ها در شمال‌ باختري‌ هند است‌.»/2 در بعضي‌ نقاط‌ كوليان‌ را زنگاري‌ منسوب‌ به‌ زنگار) مي‌نامند. زنگار به‌ اكسيد مس‌ كه‌ سبز رنگ‌ است‌ اطلاق‌ مي‌شود و يادآور رنگ‌ سبزه‌اي‌ چهرة‌ آنها است‌.
در بيان‌ معني‌ كلمة‌ زنگار در كتاب «قيام‌ زنگيان‌» به‌ نقل‌ از مقالة‌ «فضل‌ العرب‌ في‌ ارتقاء المعارف‌» آمده‌ است‌ كه‌: واژة‌ فارسي‌ «زنجد» به‌ معني‌ كان‌ و معدن‌ است‌. همين‌ طور كلمة‌ عربي‌ «زنجار» از واژة‌ «زنگار» به‌ معني‌ زنگ‌زدگي‌ آهن‌ و مس‌ مي‌باشد. نيز لفظ‌ عربي‌ «زنجير» از زبان‌ فارسي‌ گرفته‌ شده‌ است‌./ بنابراين‌ آيا مي‌توانيم‌ استدلال‌ كنيم‌ كه‌ شايد بلاد «زنج‌» به‌ معني‌ بلاد معادن‌ و كان‌ها باشد؟ به‌ ويژه‌ آنكه‌ قارة‌ آفريقا مالامال‌ از معادن‌ كميابي‌ بوده‌ است‌ كه‌ تجّار مسلمان‌ به‌ شهرهاشان‌ وارد مي‌ساختند. تاليفات‌ جغرافيايي‌ قديم‌ به‌ هنگام‌ سخن‌ دربارة‌ كرانه‌هاي‌ خاوري‌ آفريقا واژه‌هاي‌ عربي‌ همچون‌ «زنجيوم‌» به‌ كار مي‌بردند. واژة‌ مزبور در كتاب‌ راهب‌ مصري‌ «كورزماس‌» در قرن‌ ششم‌ ميلادي‌ وارد شده‌ است‌. نيز كلمة‌ «زنجيل‌» در تاليفات‌ «كلوريوس‌ بطلميوس‌» اسكندي‌ وارد گشته‌ است‌.»/3
در بسياري‌ از مواقع‌ در رنگ‌ چهرة‌ كوليان‌ مبالغه‌ صورت‌ گرفته‌ و آنها را سياه‌ چرده‌ خوانده‌اند. ثعالبي‌ در تاريخش‌ مي‌نويسد: «… اكنون‌ اين‌ لوريان‌ سياه‌ چرده‌ كه‌ در دميدن‌ ناي‌ و نواختن‌ عود، كار ديده‌اند ...»4
جمال‌ الدين‌ عبدالرزاق‌ مي‌گويد:
رومي‌ روز آب‌ كارت‌ برد تو در كار آب‌
لوري‌ شب‌ رخت‌ عمرت‌ برد و تو در پنج‌ و چار
و همچنين‌ لفظ‌ «قراچي‌» كه‌ به‌ كوليان‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ مي‌تواند اشاره‌اي‌ به‌ اين‌ مسئله‌ داشته‌ باشد: «... قراچي‌ را نيز به‌ چند گونه‌ معني‌ مي‌كنند: يا به‌ معني‌ سياه‌ چادر مي‌گيرند و يا آن‌ را به‌ معني‌ سياه‌ چرده‌، ناظر بر سياهي‌ رنگ‌ پوست‌ كوليها مي‌دانند و برخي‌ نيز عقيده‌ دارند كه‌ اين‌ لغت‌ همان‌ «غرچه‌» است‌ كه‌ در زبان‌ فارسي‌ به‌ معني‌ ابله‌ مي‌باشد.»/5
عده‌اي‌ از ايرانيان‌ در قرن‌ دهم‌ ميلادي‌ به‌ شرق‌ آفريقا رفته‌ و به‌ ترويج‌ فرهنگ‌ خود پرداختند و حكومت‌ زنگبار را ايجاد كردند و گاهي‌ نيز به‌ آنها زنگي‌ يا زنجي‌ مي‌گويند: «واژة‌ زنج‌ از كلمة‌ فارسي‌ زنگ‌ يعني‌ حبشه‌ گرفته‌ شده‌ است‌. از همين‌ واژه‌ لفظ‌ زنگبار آمده‌ است‌ كه‌ معرب‌ آن‌ زنجبار است‌ و زنگبار بر كرانه‌اي‌ خاوري‌ آفريقا قرار دارد.»/6
در كتاب‌ «ايرانيها و شرق‌ آفريقا» آمده‌ است‌ كه‌: «... مهمترين‌ مهاجرت‌ دوره اسلامي‌ و شايد موثرترين‌ آنها در تاريخ‌ آفريقاي‌ شرقي‌، كه‌ مورد نظر و بحث‌ ما نيز مي‌باشد، همان‌ مهاجرتي‌ است‌ كه‌ در قرن‌ دهم‌ ميلادي‌ از شيراز انجام‌ گرفت‌ ... اينان‌ نخستين‌ حكومت‌ بزرگ‌ را در اين‌ منطقه‌ پايه‌گذاري‌ كردند كه‌ مشهور به‌ دولت‌ يا امپراطور زنگبار شد ...»/7
ورود سياهان‌ شرق‌ آفريقا به‌ ايران‌ در چند دورة‌ زماني‌ ميسر شده‌ است‌ كه‌ مهمترين‌ آن‌ همزمان‌ با ورود پرتغاليها براي‌ ساختن‌ دژهاي‌ خود در «هرمز» كه‌ از بردگان‌ سياه‌پوست‌ شرق‌ آفريقا استفاده‌ كردند. قبل‌ از اين‌ دوران‌ نيز ايران‌ ارتباطاتي‌ با شرق‌ آفريقا داشته‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ به‌ زمان‌ نرسي‌ اشاره‌ كرد: «... نرسي‌ (292 ـ 302 م‌) در نتيجه‌ ارتباطي‌ كه‌ با پادشاه‌ زنگبار ]منظور مولف‌: شرق‌ آفريقا[ داشت‌، با او قراردادي‌ بسته‌ بود، و اين‌ موضوع‌ را ادوارد براون‌ مستشرق‌ انگليسي‌ در كتاب‌ خود «تاريخ‌ ادبيات‌ در ايران»‌ ضمن‌ گفتگو دربارة‌ يك‌ متن‌ پهلوي‌ آورده‌ است‌، و اگر اين‌ متن‌ پهلوي‌ صحيح‌ باشد دليلي‌ قاطع‌ بر وجود روابط‌ در سطح‌ ملّي‌ و دولتي‌ بين‌ ايرانيان‌ و افريقائيان‌ خواهد بود.»8
مؤلف‌ كتاب‌ «حاضر العالم‌ الاسلامي‌» به‌ نقل‌ از كتاب‌ «سلطنت‌ استعماري‌ آلمان‌« در وصف‌ ملّت‌ سواحلي‌ مي‌نويسد: ... آنان‌ مشهور به‌ خوشگذراني‌ هستند و تمايلي‌ عظيم‌ به‌ طرب‌ و خوش‌ دارند، و طرفدار رقص‌ و آواز هستند و در مراسم‌ خود طبل‌ و تنبور مي‌نوازند، و اوقات‌ خويش‌ را به‌ شادي‌ و سرور مي‌گذارند./
بنابراين‌ عجيب‌ نيست‌ كه‌ ما امروز نسلي‌ از آفريقائيان‌ را مي‌بينيم‌ كه‌ اصل‌ و نسب‌ خويش‌ را ايراني‌ مي‌داند، و بدان‌ مباهات‌ مي‌نمايد. در حاليكه‌ زادگاه‌ او آفريقا است‌ و متصف‌ به‌ صفات‌ نژاد سياه‌ مي‌باشد، و جز آفريقا، وطني‌ براي‌ خويش‌ نمي‌شناسد و اگر در آنان‌ به‌ دقت‌ بنگريم‌ مشخصات‌ افريقائيان‌ سياه‌ را كاملاً در چهرة‌ آنان‌ مي‌بينيم‌ و با وجود سياه‌ چردگي،‌ زندگي‌ روزانه‌ و عادات‌ و رسوم‌ آنان‌ چون‌ ايرانيان‌ خالص‌ و پاك‌نژاد مي‌باشد و آوازدهاي‌ خويش‌ را به‌ زبان‌ فارسي‌ مي‌خوانند.»/9
ضرب‌المثل:‌ «يا رومي‌ روم‌ يا زنگي‌ زنگ‌» و نسبت‌ دادن‌ صفت‌ سياه‌ زنگي‌ و سياه‌ برزنگي‌ به‌ افراد سياه،‌ به‌ رنگ‌ چهرة‌ زنگباري‌ها اشاره‌ دارد. «دستور زبان‌ و واژگان‌ كوليها به‌ زبان‌ سانسكريت‌ و زبانهاي‌ زنده‌اي‌ نظير كشميري‌، هندي‌، گجراتي‌، مراتي‌ و پنالي‌ شباهت‌ دارد»/10
سياهان‌ زنگبار به‌ زبان‌ فارسي‌ به‌ خوبي‌ صحبت‌ مي‌كنند و آوازهاي‌ خويش‌ را به‌ اين‌ زبان‌ مي‌خوانند و لهجه‌اي‌ در بيان‌ كلمات‌ آنها شنيده‌ مي‌شود. اگر لهجه‌اي‌ كه‌ بازيگران‌ نقش‌ سياه‌ در نمايشهاي‌ تخت‌ حوضي‌ استفاده‌ مي‌كنند، ريشه‌ از سياهان‌ شرق‌ آفريقا و يا كولي‌ها داشته‌ باشد، اين‌ مطلب‌ قوت‌ مي‌گيرد كه‌ سياهان‌ نمايش‌ تخت‌ حوضي‌، لهجة‌ خود را از زنگباري‌ها گرفته‌اند. مهاجرت‌هاي‌ بسياري‌ بين‌ ايران‌ و شرق‌ آفريقا حتي‌ بيشتر از هندوستان‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ و شاهد ارتباطات‌ بسياري‌ بين‌ ايران‌ و شرق‌ آفريقا بوده‌ايم‌ كه‌ اين‌ امر منجر به‌ تبادل‌ فرهنگ‌ و رسوم‌ شده‌ است‌ و با توجه‌ به‌ خصوصيت‌ رفتاري‌، پيوند قبلي‌ و رنگ‌ چهره‌، انتظار تاثير سياهان‌ زنگباري‌ در رسوم‌ و نمايشهايي‌ همچون‌ تخت‌ حوضي‌ مي‌رود.
--------
پاورقي‌ها:
1. شش‌ هزار اوستاد دستان‌ ساز
مطرب‌ و پايكوب‌ لعبت‌ باز
گردكرد از سواد هر شهري‌
داد مر بقعد را از آن‌ بهري‌
تا به‌ هرجا كه‌ رختكش‌ باشند
خلق‌ را خوش‌ كنند و خوش‌ باشند
[بهرامنامة‌ نظامي‌گنجوي‌]
2. پژوهشي‌ در زمينه‌ زندگي‌ كوليان‌ ايران‌ و جهان‌. دكتر ايرج‌ افشار سيستاني‌. ص‌ 85
3. قيام‌ زنگيان‌. احمد علبي‌. ص‌ 94
4. تاريخ‌ ثعالبي‌. عبدالملك‌ بن‌ محمّد بن‌ اسماعيل‌ ثعالبي‌ نيشابوري‌. ص‌ 364
5. كولي‌ و زندگي‌ او. يحيي‌ زكاء. صص‌ 25 و 26
6. تاريخ‌ عرب‌. فيليپ‌ حتي‌. ج‌ 2. ص‌ 320
7. ايرانيها و شر افريقا. دكتر عبدالعزيز فهمي‌. ص‌ 42
8. همان‌ منبع‌. ص‌ 18
9. همان‌ منبع‌. ص‌ 99
10. مجلة‌ پيام‌ يونسكو. ش‌ 50. سال‌ 1366. ص‌ 5

۱۳۸۷/۱۲/۱۲

نوروز‌ در ابهر


{از: قاسم موسوی}

در آيين‌هاي‌ باستاني‌ ايران‌ براي‌ هر جشن‌ يا مراسم‌ مذهبي‌، خواني‌ (سفره‌اي‌) گسترده‌ مي‌شده‌ كه‌ در آن‌ علاوه‌ بر اسباب‌ و آلات‌ نيايشي‌ فراورده‌هاي‌ خوراكي‌ و فصلي‌ نيز نهاده‌ مي‌شد زيرا خوردن‌ خوراك‌ مذهبي‌ خود يكي‌ از رسم‌هاي‌ ديني‌ محسوب‌ مي‌شده‌ است‌. در منطقه‌ ابهر نيز معمولاً در سر سفره‌ نوروزي‌ به‌ تعداد هفت‌ امشاسپند مقدّس‌ آيين‌ زرتشتي‌ و ايراني‌ هفت‌ سيني‌ نهاده‌ مي‌شده‌ كه‌ هفت‌ خوراك‌ مذهبي‌ و آييني‌ كه‌ اولين‌ حرف‌ آنها سين‌ بوده‌ در آن‌ قرار مي‌گرفت‌ كه‌ عبارت‌ بودند از:
1. سمنو كه‌ از جوانه‌ گندم‌ تازه‌ دميده‌ تهيه‌ مي‌شود كه‌ خود نشان‌ از بارور شدن‌ دانه‌ها و جوانه‌ زدن‌ آنها با نيروي‌ «فَرَوَهَرْ»ها (كيهاني‌) مي‌باشد كه‌ در موقع‌ پختن‌ آن‌ در خانواده‌هاي‌ متمول‌ كه‌ گوشه‌ چشمي‌ نيز به‌ پايتخت‌ داشته‌ و به‌ زبان‌ فارسي‌ نيز تسلطي‌ داشتند اشعار نغزي‌ خوانده‌ مي‌شد از جمله‌:
ننه‌ جان‌ من‌ سمنو مي‌خواهم‌
يار شيرين‌ دهنو مي‌خواهم‌
ننه‌ جان‌ ارث‌ به‌ اولاد بده‌
سمنو را تو بمن‌ ياد بده‌
كه‌ اين‌ اشعار توسط‌ دختركان‌ جوان‌ خانواده‌ خطاب‌ به‌ مادربزرگ‌ها خوانده‌ مي‌شده‌ است‌ كه‌ در اینک‌ از خاطرها محو شده‌ است‌.
2. سنجد: سنجد كه‌ بوي‌ برگ‌ و شكوفه‌ آن‌ محرك‌ عشق‌ و دلباختگي‌ است‌ كه‌ از مقدمات‌ اصلي‌ توالد و زايندگي‌ است‌ و وجود سنجد در سفره‌ هفت‌ سين‌ انگيزة‌ زايش‌ و باروري‌ كيهاني‌ مذهبي‌ است‌.
3. سيب‌: مردم‌ ابهر سيب‌هاي‌ سفره‌ نوروزي‌ را از فصل‌ پائيز با نهادن‌ در خُمْهاي‌ خاك‌ و دفن‌ كردن‌ در درون‌ كوزه‌هاي‌ پر از كاه‌ و نهادن‌ در داخل‌ چاههاي‌ خنك‌ سالم‌ نگهداشته‌ و در روز نوروز بر سر خوان‌ نوروزي‌ مي‌نهادند و طبق‌ داستانهايي‌ كه‌ ريشه‌ در عمق‌ تاريخ‌ دارند با خوردن‌ نيمه‌اي‌ از اين‌ سيب‌ها توسط‌ زن‌ و نيمه‌ ديگر توسط‌ شوهري‌ كه‌ هر دو عقيمند موجبات‌ فرزنددار شدن‌ اينها فراهم‌ مي‌آيد كه‌ باز خود نشان‌ از باروري‌ و توالد و زنده‌ شدن‌ زمين‌ و بهار واقعي‌ دارد.
4. سبزه‌ نودميده‌: كه‌ نهادن‌ اين‌ سبزه‌ها در سر سفره‌ هفت‌ سين‌ علاوه‌ بر دادن‌ جلوه‌ خاصي‌ از زيبايي‌ به‌ سفره‌، ريشه‌ در باورهاي‌ كهن‌ ايران‌ زمين‌ دارد چرا كه‌ در گذشته‌هاي‌ دور قبل‌ از رسيدن‌ نوروز كشاورزان‌ با كاشتن‌ مشتي‌ از دانه‌هاي‌ مختلف‌ در ظروف‌ خاصي‌ منتظر روز نوروز و دميدن‌ سبزه‌ها مي‌شدند و هر دانه‌اي‌ كه‌ بيشتر و بهتر رشد كرده‌ بود را انتخاب‌ نموده‌ و بعنوان‌ دانه‌ غالب‌ در كشت‌ و زرع‌ بهاره‌ خود به‌ كار مي‌بردند كه‌ اين‌ رسم‌ تا همين‌ دو دهه‌ پيش‌ در اكثر روستاهاي‌ اطراف‌ شهر ابهر متداول‌ بودهاست‌.
5. سركه.
6.سكه.
 7. سماق‌ نيز از جمله‌ مواد لازم‌ و ملزوم‌ سفره‌ هفت‌ سين‌ بود تا سين‌هاي‌ هفتگانه‌ تكميل‌ شوند كه‌ هر كدام‌ نمادي‌ از رويش‌ و باروري‌ بوده‌ و فلسفه‌ خاص‌ خود را دارند. در كنار سفره‌ هفت‌ سين‌ ما شاهد حضور عناصر ديگري‌ نيز هستيم‌ مثل‌ تخم‌مرغ‌، شمعدان‌، ماهي‌، آئينه‌، كتاب‌ مقدس‌ كه‌ هر كدام‌ فلسفه‌اي‌ دارند كه‌ به‌ اختصار به‌ آنها اشاره‌ خواهيم‌ داشت‌. تخم‌ مرغ‌هاي‌ ساده‌ و رنگي‌ نشان‌ از نطفه‌ و نژاد و توالد مي‌باشد و در ابهر سعي‌ مي‌شد تا تخم‌ مرغي‌ را بر روي‌ آئينه‌ بگذارند و معتقد بودند كه‌ در هنگام‌ تحويل‌ سال‌ وقتي‌ كه‌ گاو آسماني‌، كره‌ زمين‌ را از شاخي‌ به‌ شاخ‌ ديگر خود مي‌افكند، تخم‌ مرغ‌ در روي‌ آئينه‌ خواهد جنبيد! كه‌ نشان‌ از تازه‌ شدن‌ سال‌ است‌. از طرفي‌ ديگر بچه‌ها از ديدن‌ اين‌ تخم‌ مرغ‌هاي‌ رنگي‌ شاد شده‌ و با گرفتن‌ تعدادي‌ از آنها به‌ عنوان‌ هديه‌ شاديشان‌ صدچندان‌ مي‌گرديد. و اما آئينه‌ نيز حضورش‌ نشان‌ از توالد و شكل‌گيري‌ «فَرَوَهَرْ» مينوي‌ است‌ و لازم‌ و ملزوم‌ سفره‌ هفت‌سين‌، و ماهي‌ و تنگ‌ مخصوص‌ آن‌ كه‌ خود ماهي‌ نمادي‌ از آخرين‌ ماه‌ سال‌ در سفره‌ هفت‌ سين‌ بوده‌ و خود نمادی‌ از آناهيتا فرشته‌ آب‌هاي‌ روان‌ و باروري‌ محسوب‌ مي‌شود و وجود ماهي‌ در خوان‌ نوروزي‌ سبب‌ بركت‌ و باروري‌ در سال‌ نو است‌ و خوردن‌ ماهي‌ سفيد در شب‌ سال‌ نو نيز ادامه‌ همين‌ تفكر كهن‌ مي‌باشد. سكه‌هاي‌ زرد و نقره‌اي‌ خود نشان‌ از موكل‌ حاكم‌ بر فلزّات‌ بوده‌ و موجب‌ بركت‌ و سرشاري‌ كيسه‌ صاحب‌خانه‌ مي‌شود و همچنين‌ دانه‌هاي‌ اسفند كه‌ مقدس‌ شمرده‌ مي‌شده‌ و چيزهاي‌ ديگر كه‌ همگي‌ موجبات‌ بركت‌ و خوشبختي‌ و تندرستي‌ در سال‌ نو براي‌ خانواده‌هاي‌ ابهري‌ را فراهم‌ مي‌آورده‌اند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ مراسم‌ بردن‌پاي:‌
در شب‌ آخر سال‌ كه‌ فردايش‌ نوروز خوانده‌ مي‌شود در شهر ابهر پدران‌ و برادران‌ و بزرگان‌ هر فاميل‌ براي‌ نوعروسان‌، خواهران‌ و دختران‌ خود سيني‌ بزرگ‌ گسترده‌اي‌ كه‌ با غذاهاي‌ مختلف‌ تزئين‌ شده‌ بوده‌ به‌ همراه‌ شيريني‌ و كادو و هديه‌اي‌ درخور تهيه‌ مي‌نمودند كه‌ توسط‌ بزرگترين‌ فرزند ذكور خانواده‌ اين‌ سيني‌ به‌ منزل‌ مورد نظر كه‌ علاوه‌ بر خواهر و عروس‌ مي‌توانست‌ منزل‌ دخترخاله‌ و دختردايي‌ و عروسي‌ عمه‌ و ... باشد، برده‌ مي‌شد و صاحب‌خانه‌ نيز به‌ فراخور حال‌ و وضعيت‌ مالي‌ خود به‌ جاي‌ اين‌ هديه‌ (پاي‌) چيزي‌ ما نهادند كه‌ خود ريشه‌ در ارتباطات‌ معنوي‌ و فاميلي‌ داشته‌ و بر ميزان‌ محبت‌ بين‌ خانواده‌ها افزوده‌ و عشق‌ و محبت‌ ورزيدن‌ به‌ همنوع‌ و هم‌ خون‌ را نهادينه‌ مي‌نموده‌.
ــــــــــــــــــــــــ مراسم‌ تحويل‌ سال‌ نو:
در موقع‌ تحويل‌ سال‌ در منطقه‌ ابهر تمامي‌ افراد خانواده‌ در دور تا دور سفره‌ هفت‌ سين‌ نشسته‌ و پدر خانواده‌ با خواندن‌ آياتي‌ چند از قرآن‌ مجيد به‌ پيش‌ باز آغاز سال‌ نو مي‌رود و در حالي‌ كه‌ مشغول‌ خواندن‌ دعاي‌ تحويل‌ سال‌ (يا مقلب‌ القلوب‌ والابصار و ...) است‌ و فرزندان‌ و همسرش‌ در سكوتي‌ مقدس‌ و معنادار به‌ اين‌ ادعيه‌ آسماني‌ گوش‌ فرا داده‌ و زيباترين‌ و انساني‌ترين‌ نيت‌ها را براي‌ سالي‌ كه‌ در پيش‌رو دارند براي‌ خود و خانواده‌ در دل‌ و ذهن‌ و ياد خود متجلّي‌ مي‌كنند و در لحظه‌ تحويل‌ سال‌ با روبوسي‌ با همديگر و گفتن‌ تهنيّت‌ به‌ خانواده‌ براي‌ ديد و بازديد ديگر اعضاي‌ فاميل‌ ابتدا جوانترها به‌ خانه‌ بزرگان‌ فاميل‌ رفته‌ و سپس‌ اين‌ رفت‌ها كه‌ در پي‌ خود آمدهايي‌ را نيز دارند ادامه‌ يافته‌ و با تسلسل‌ اين‌ دور مقدس‌ كينه‌ها بدور ريخته‌ شده‌ و آشتي‌ و صلح‌ و دوستي‌ تمامي‌ اعضاي‌ فاميل‌ و همسايه‌ها تمامي‌ فضاي‌ شهر را پر مي‌نمود كه‌ با كمرنگ‌ شدن‌ اين‌ آئينها ما شاهد سقوط‌ بسياري‌ از فضايل‌ از اجتماع‌ خود هستيم‌.
 ـــــــــــــــــــــــــــــ عيدانه‌ گرفتن‌ حمامچيان‌:
 تا همين‌ دو دهه‌ پيش‌ كه‌ حمام‌هاي‌ عمومي‌ در اكثر محلات‌ شهر ابهر به‌ صورتي‌ فعالانه‌ مشغول‌ به‌ كار بودند حمامچيان‌ اين‌ حمام‌ها با آمدن‌ عيد به‌ درب‌ خانه‌هاي‌ مردم‌ مراجعه‌ و عيدانة‌ خود را وصول‌ مي‌نمودند كه‌ مقدار اين‌ عيدانه‌ به‌ اندازه‌اي‌ بوده‌ كه‌ اكثر افراد براي‌ تصدي‌گري‌ پست‌ حمام‌چي‌ بودن‌ سر و دست‌ مي‌شكستند ولي‌ مردم‌ محلات‌ و صاحبان‌ اصلي‌ حمام‌ها نيز تا فردي‌ را با ايمان‌ و پاك‌ نمي‌شناختند از دادن‌ اين‌ شغل‌ به‌ افراد خودداري‌ مي‌كردند. در هر صورت‌ عيدانه‌ اين‌ حمامچيان‌ از كشمش‌ و گردو و ديگر تنقلات‌ گرفته‌ تا پول‌ نقد و پارچه‌ و جوراب‌ و ... را شامل‌ مي‌شده‌ كه‌ در مواقعي‌ مبالغ‌ جمع‌آوري‌ شده‌ خود به‌ تنهايي‌ بيشتر از ميزان‌ كاركرد ساليانه‌ حمام‌ مي‌شده‌ كه‌ البته‌ ديگر در شهر ابهر نه‌ حمام‌هاي‌ عمومي‌ گذشته‌ فعالند و نه‌ حمامچياني‌ وجود دارند كه‌ بقاي‌ اين‌ رسم‌ را تداوم‌ ببخشند.