{از: م.ص. نظمی افشار}
> خير و شر در آيين زرتشت (غزل شمارة 200)
چو گل سوار شود بر هوا سليمان وار
سحر كه مرغ درآيد به نغمة داوود
به باغ تازه كن آيينِ دينِ زرتشتي
كنون كه لاله برافروخت آتشِ نمرود
زرتشت بزرگترين مصلح و پيامبر بسيار معروف ايراني است. آرا و عقايد او لااقل از سده ششم قبل از ميلاد تاثير بسيار عميق و درخور اعتنايي در فرهنگ و تمدن ايراني داشته. ايرانيان باستان به مدت هزار سال در تمام دورة اشكاني و ساساني پيرو دين زرتشتي بودهاند. بسياري از باورهاي ايرانيان زرتشتي مذهب پس از مسلمان شدن ايرانيان در فرهنگ ايرانيان باقي مانده است. از جمله جشن نوروز و... بخش مهمي از عقايد زرتشتي نيز در اصول و عقايد فرقههاي مختلف عرفاني نفوذ كرده و تا كنون به بقاي خود ادامه داده است. تا جايي كه برخي از محققان اصولا عرفان ايراني را همان مذهب زرتشتي و يا ادامة آن ميدانند. برخي نيز عقيده دارند كه عرفان در حقيقت امتزاجي از عقايد زرتشتي و دين اسلام است. از نظر اينجانب عرفان به طور مستقيم از عقايد دين مهري گرفته شده است و علت اينكه بعضي از اصول آن به عقايد زرتشتي شبيه ميباشد اين نكته است كه خود مذهب زرتشت به عنوان رفرمي در مذهب مهري ظهور كرده و به نوعي يكي از زير شاخههاي آن محسوب ميشود. بنابراين بسياري از اصول دين مهري و زرتشتي مشترك است و يا ريشة مشترك دارد. از همين رو طبيعي است كه عرفان و مذهب زرتشت نيز شباهتهاي بسياري با هم داشته باشند چرا كه هر دو از مذهب مهري اقتباس شدهاند. همانطور كه مسيحيت و عرفان و مانويگرايي بسيار به هم شبيه هستند چرا كه مذهب مهري بر هر سه اينها تاثير مستقيم و در خور اعتنايي داشته است.
اغلب مورخين عقيده دارند كه زرتشت در قرن ششم قبل از ميلاد ظهور كرده است. البته شواهد بسياري در تاريخ باستان وجود دارد كه در زمانهاي بسيار متاخرتر نيز پيامبراني با نام زرتشت ظهور كردهاند. بايد توجه داشت كه طبق باورهاي ايرانيان هر هزار سال پيامبري ظهور ميكند كه وظيفة او تكامل بخشيدن به دين پيامبر پيش از خود است. بنابر اين اينطور به نظر ميرسد كه زرتشت ظهور كرده در قرن ششم قبل از ميلاد يكي از زرتشتها، احتمالا سومين يا چهارمين آنها بوده و ظهور او مغايرتي با وجود زرتشتهاي قديمي تر ندارد. «امانوئل اژرتر» در بارة زرتشت نوشته است: زرتشت دنيا را تحت شكل يك مبارزه بين دو روح يكي هرمز خداي خوبي و ديگري اهريمن خداي بدي ميداند. اين دو عنصر در تمام عالم حتي در قلب انسان نيز وجود دارند. خوبي و بدي در عالم خدايان نيز مخالف و مقابل يكديگرند. همانطور كه در روي زمين تاريكي و روشنايي ضد يكديگر ميباشند. نزاع بين اين دو عنصر از ابتداي عالم شروع شده در اطراف خداي خوبيها ارواح نيكي وجود دارند كه در ماه و آتش و هوا و باد حلول مينمايند. خداي آفتاب(ميترا) در آيين زرتشتي داراي مرتبه و مقام پيشين خود در مذهب مهري نيست اما از جمله نيروهاي اهورايي محسوب ميشود. اهريمن نيز دستيارهايي دارد كه از آن جمله تاريكي و دروغ هستند. اينها به دستور اهريمن در مقابله با درخشندگي رقيب، شب و تاريكي را خلق ميكنند. دنياي مادي زرتشتي با حدوث روز رستاخيز به پايان ميرسد. در اين زمان جملة مردگان برميخيزند و در مدت سه روز پس از طي سفري كه ارواح نيك و بد در آن از هم جدا ميشوند. مردگان تمام نژادها از جام ابديت مينوشند. در اين هنگام اهريمن مغلوب شده و ديوها به جهنم پرتاب ميشوند. (مذاهب بزرگ، ص 77 الي 82)
دقيقي فرموده است:
دقيقي چهار خصلت دوست دارد/ به گيتي از همه خوبي و زشتي
لب ياقوت رنگ و نالة چنگ/ شرابِ لعل و كيش زردهشتي
ويژهنامة منظومي را داریم به نام ”زراتشت نامه“ كه در آن زندگي و كارنامة زرتشت بازتاب يافته است. اين منظومه در بحر متقارب داراي 1500 بيت است كه به گمان غالب پيش از سدة هفتم هجري نگاشته شده است. اين كتاب را كسي بنام زرتشت بهرام پژدو از روي نسخة اصلي و متعلق به كيكاووس رازي استنساخ كرده و بيتهايي را هم از خود به آن افزوده است. متن داستانِ اين حماسه برگرفته از دفترهاي پهلوي و گفتههاي موبد موبدان است كه بارها خود بدان اشاره كرده است. بدين معني كه فرهنگ مزديسنا فكر ماية اصلي كتاب مزبور را تشكيل داده است، چنانكه خود شاعر ميگويد:
يكي دفتري ديدهام خسروي/ به خطي كه خواني ورا پهلوي
مرا گفت موبد نگه كن بدين /كه تا بهتر آگاه گردي ز دين
سپاسم ز يزدان پروردگار/كه توفيق دادم بديم روزگار
چو پيروزي و ياريم داد پشت / نوشتم من اين قصة زردهشت
اوستا و زند و پازند
ناصر خسرو سروده است:
دل پر ز فضول و زند بر لب/ زردشت چنين نوشت در زند
كز بديها خود بپيچد بد كنش/آن نبشتستند در استا و زند
چه بايد پند چون گردون گردان/ همه پند است بل زند است و پازند
چو آتشخانه گر پر نور شد باز/كجا شد زندت و آن زند خوانت
مولانا سروده است:
خاموش كن گر چه سخن افزون ز درياها بود
لب را ببند و بي زبان تسبيح گو از صحف زند
خاقاني سروده است:
گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد/ چو آب خواند آتش زردشت زند او
آتش پرست رويت جانِ هزار زردشت/ بسته صليب زلفت، عقلِ هزار عيسي
دگر قيصر سگالد راز زردشت / كنم زنده شوم از زند و استا
بگويم كان چه زندست و چه آتش/ كزان پازند و زند آمد مسمي