۱۳۸۸/۰۲/۱۳

حافظ مهرآیین (۳۶)


{م.ص. نظمی افشار}
سوسن
(غزل شمارة 237)
بسان سوسن اگر ده زبان شود حافظ/چو غنچه پيش تواش مُهر بر زبان باشد
(غزل شمارة 49)
از زبان سـوسـن آزاده‌ام آمـد بـه گـوش
كاندرين دير كهن، كارِ سبكباران خوش است
گاهنبار ششم در آيين اوستايي ”هيه مسپت ميذيه HIAMASPATHMAEAYA (همشفث ميذگاه - ابوريحان بيروني) سيصدو شصتمين روز سال بود. و گويند كه در آن انسان خلق شده است. اين گاهنبار را به ياد مردگان مي‌گرفتند و در ايام پنج روزة آن آشاميدني‌ها و خوردني‌هايي بر بام خانه و در دخمه‌هاي مردگان مي‌گذاشتند و چنين مي‌پنداشتند كه ارواح مردگان در اين روزها بازمي‌گردند و از اين اطعمه قوت مي‌گيرند و براي اينكه مردگان از بوي آن لذت برند ، در خانه‌هاي خود ”راسن“(كاج يا سوسن كوهي) را بخور مي‌كردند. آنها عقيده داشتند كه اگر قمر در اين روز در منازل ناري باشد مردم بايد شهد بنوشند و اگر در منازل آبي باشد مي‌بايست آب بنوشند.(تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 651)
از اينجا معلوم مي‌شود كه منظور حافظ از مصرع آمده در غزل شمارة 49 گل سوسن نيست بلكه آوردن صفت آزاده نشان مي‌دهد كه منظور نوعي سرو است.
(غزل شمارة 159)
عارفي كو كه كند فهم زبانِ سوسن/تا بپرسد كه چرا رفت و چرا باز آمد
(غزل شمارة 160)
ز مرغِ صبح ندانم كه سوسنِ آزاد/چه گوش كرد، كه به ده زبان خموش آمد
به گفتة بن‌دهشن، در ميان گلها، گل سوسن به امشاسپند خرداد اختصاص دارد. خرداد نام يكي از امشاسپندان يا مهين فرشتگانِ آيين مزدايي است. در زبان پهلوي نام خرداد: خوردت يا هوردت آمده است. وظيفة جهاني اين امشاسپند، نگهباني آب‌ها و وظيفة مينوي او، سلامت و شادماني بخشيدن به نيكوكاران است. در يسنا -47، اهورامزدا خوشي خرداد و جاودانگي امرداد را به كسي مي‌بخشد كه در دنيا انديشه و گفتار و كردارش برابر آيين است. ايزدانِ تشتر، فروردين و باد از همكارانِ امشاسپند خرداد هستند. در بن دِهشن آمده: خرداد سرور سال‌ها و ماه‌ها و روزهاست.در گاه‌شماري ايراني روز ششم هر ماه و ماه سوم هر سال خورشيدي به نامِ خرداد مي‌باشد. همچنين در خرداد روز از خرداد ماه جشني برگزار مي‌شده كه به آن خردادگان مي‌گفته‌اند.(گاهشماري چهارده‌هزار سالة ايراني. ص 29).
(غزل شمارة 200)
جهان چو خلدِ برين شد به دورِ سوسن و گل
ولي چه سود كه در وي نه ممكن است خلود
[جلود = جاودانه، هميشگي(فرهنگِ عميد. ص 1036)]
خود گرفتم كافكنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگِ مي مسلماني بُوَد
خاقاني شرواني سروده است:
شاخِ جواهر فشان ساخته خير النثار/سوسنِ سوزن نماي، دوخته خير الثياب
شمشاد
(غزل شمارة 112)
سايه تا باز گرفتي ز چمن مرغ چمن/آشيان در شكنِ طرة‌ شمشاد نكرد
شايد ار پيك صبا از تو بيامزد كار/زانكه چالاكتر از اين حركت باد نكرد
لاله
(غزل شمارة 22)
نه اين زمان دلِ حافظ در آتش طلب است
كه داغدار ازل همچو لالة خودروست(آتش)
(غزل شمارة 27)
چون پياله دلم از توبه كه كردم بشكست
همچو لاله جگرم بي مي و پيمانه بسوخت
(غزل شمارة 57)
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتي/كه لاله بر دمد از خاكِ كشتگان غمت
(غزل الحاقي شمارة 72) پژمان بختياري ص 196)
چون لاله كج نهاد كلاه طرب ز كبر/هر داغ دل كه بادة چون ارغوان گرفت
(غزل شمارة 142)
دلِ شكستة حافظ به خاك خواهد بُرد/چو لاله داغِ هوايي كه بر جگر دارد
(غزل شمارة 153)
دل ما به دور رويت ز چمن فراغ دارد
كه چو سرو پايبند است و چو لاله داغ دارد
به چمن خرام و بنگر برِ تخت گل كه لاله
به نديمِ شاه ماند كه به كف اياغ دارد
[اياغ= پياله‌اي كه در آن شراب مي‌خورند(فرهنگ عميد)]
اقبال لاهوري مي‌فرمايد:
چون چراغِ لاله سوزم در خيابانِ شما/اي جوانانِ عجم جانِ من و جانِ شما
غوطه‌ها زد در ضمير زندگي انديشه‌ام/ تا به دست آورده‌ام افكارِ پنهانِ شما
(غزل شمارة 159)
لاله بويِ مي نوشين بشنيد از دمِ صبح/داغِ دل بود و به اميدِ دوا باز آمد
(غزل شمارة 160)
تنور لاله چنان برفروخت بادِ بهار
كه غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد
(غزل شمارة 172)
ز حسرتِ لبِ شيرين هنوز مي‌بينم/كه لاله مي‌دمد از خونِ ديدة فرهاد
مگر كه لاله بدانست بي وفايي دهر/كه تا بزاد و بشد جامِ مي ز كف ننهاد
(غزل شمارة 180)
حسنِ تو هميشه در فزون باد/رويت همه ساله لاله‌گون باد
فرخي سروده است:
بوستاني ز لاله و سوسن/همچو رويِ تزرو و سينة باز
دوستانِ مساعد و يك دل/كه توان گفت پيش ايشان راز
(غزل شمارة 211)
باد بهار مي‌وزد از گلستانِ شاه/وز ژاله، باده، در قدحِ لاله مي‌رود
(غزل شمارة 229)
من چو از خاكِ لحد لاله صفت برخيزم/داغِ سودايِ توام سرِ سويدا باشد
تو خود اي گوهرِ يكدانه كجايي آخر/كز غمت ديدة مردم همه دريا باشد
[سويدا= خال و نقطة سياه، فرهنگ عميد]
به نظر مي‌رسد كه در اين بيت ارتباطي بين لاله و معاد برقرار شده باشد مي‌بايست در اين باره تحقيقِ بيشتري كرد.