داستانی از اوستا
سراینده: هیربد سوشیانت مزدیسنا
هوم و زرتشت
.
ز هوم گویمت من دگر داستان / نباشد دروغ ُ فسانه از آن راستان
شگفتا گیاهی شکوفا شگرف / فرازش به کوه ُ فرودش به ژرف
چو سوم هزاره، همان مینوی / سرآمد ز یزدان شگفتی، نُوی
که گیتی، اهورا نه سازیده بود / همان اهرمن هم نتازیده بود
به امشاسپندان اهورا بگفت / که فروهر زرتشت بدارید نهفت
به یک شاخه هوم ِپر از آب ُ رنگ / بلندای یک مرد ُدور از شرنگ.
ز مینو از آن روشن ِ بیکران / به گیتی شتابنده کاوشگران
فروغنده فروهر اسپنتمان / به هومی تر ُ تازه اندر میان
نهانی نهادند به کوه، «اَس نَوَند» / به ایران چکادی به دور از گزند
به پیرامُنَش هم بلند باره ای / نه پیدا به هر دیو ُ آواره ای
به شاخه، فروهر اسپنتمان / جوانه، تراونده آب ِروان
نُهُم آن هزاره که سازنده بود / سی ُ سیسد از سال، کاهنده بود
هزاره به هشت ُ سده در شش است / که هفتش دهه بر سرش گردش است
بیامد دو امشاسپند از بهشت / یکی بهمن ُ دیگر اردیبهشت
به پویش، پرنده پدیدار جفت / که ایزد درآمد به پندار ُ گفت
که شهپر گشاینده با ایزدان / هویدا شود هوم روشن روان
به چنگش گرفته یکی از دو مرغ / شکافنده یک «اَرش» همان جفت ِمرغ
گیا را نهاده چو بر آشیان / گره خورد ُ پیوند ُ اندر میان
به شاخ ُ درختی بَرَش لانه بود / همان مرغ ُ هوم را به آن خانه بود
چو شایسته شد زایش زرتِهِشت / دو ایزد، پدر را به شاخ ِ بهشت
به زرّینه هوماش همان رهنمون / که: هوم را تو چیده بباید کنون.
«دَئیتی» یکی آب ِ اندر گزر / کناره به رودش همان هوم زر
بدیدش «پوروشسپ» فراز درخت / بدانست کزویست درخشنده بخت
درخت را بباید بریدن: بگفت / که آن شاخ خرم نباشد نهفت
که هوم همایون همیشه جوان / به نیکی به مژده دهد در جهان.
شد آن هوم به سویش شتابان ُ زود / به یکسوم از آن درختش فرود
که بودش پدر را بریدن به کام / پسر چون زراتشت بگردد به نام
گیا را به آغوش، نوازش گرفت / توگویی که پوری دو سالش شگفت
به همسر بدادش که «دغدویه» نام / نگهدار هوم است به بام ُ به شام
به گاهی که بایست به هَمبَستری / که آتش، فروزان، نه خاکستری
بکوبیده هوم ُ بیامیخته شیر / کزان فرّه، فرزند چو شاهین ُشیر
سرایش امید عطایی فرد