۱۳۸۸/۰۵/۰۴

حافظ مهرآیین (48)


{م.ص. نظمی افشار}        

 گل نیلوفر
جشن نيلوفر در روز خورداد از ششم تير ماه گرفته مي‌شد.(حبيبي تاريخ افغانستان. ص 652).  ليكن دكتر فاروق صفي زاده عقيده‌اي خلاف نظر استاد حبيبي دارند. ايشان نوشته‌اند:” روز هفتم هر ماهِ خورشيدي و ماه پنجم هر سال خورشيدي به نام فرشتة امرداد است و روزِ هفتم امرداد كه برابري نامِ روز و ماه است در ايران جشني مي‌گرفتند كه آن را امردادگان مي‌گفتند. اين جشن را جشن نيلوفر هم گفته‌اند“.(گاهشماري چهارده‌هزار سالة ايراني، ص 30). در صفحة 33 همين كتاب نوشته‌اند كه:” به گفتة بند هشن، ميان گلها، نيلوفر به ايزدِ مهر اختصاص دارد“.
تخمة زرتشت مانند مرواريد در گلِ نيلوفر آبي نهفته بوده است و دختري كه در آب آبتني مي‌كرد از آن تخمه باردار شده و مهرِ سوشيانس يا پيغمبر زاده مي‌شود.(ميترائيسم و سوشيانس مهر، ص 5)
خاقاني شرواني سروده است:
رويِ چو آفتاب به چشمِ چو نرگست/آن تازگي دهد كه به نيلوفر آفتاب
عمري است تا به مشرق و مغرب همي رود
با كامِ خشك و چشمِ تر اي دلبر آفتاب
و باز مي‌فرمايد:
من آن آبِ ناديده نخلِ بلندم/كه از جانِ من در من آتش فتادست
غلط گفته‌ام نخل چه كز دو ديده/چو نيلوفرم آب مفرش فتادست
لعل و شكر
شكرِ زرد و سفيد هر دو در عصر ساساني و عباسي درست مي‌شده و بهترين و بيشترين گونه در خوزستان از شهرستان‌هاي ”مشرگان“ ميانة اهواز و شوشتر و شهرستانِ شوش و گندی‌شاپور به دست مي‌آمده و به خيلي از كشورها فرستاده مي‌شده است.(هنر زيباي خوراك‌پزي در ايران باستان. ص 101) در بين ايرانيان باستان رسم بود كه در بامداد جشن نوروز مردم به يكديگر آب بپاشند و شكر هديه كنند. (تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 647)
(غزل شمارة 31)
واله و شيداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطي طبعم ز عشقِ شكر و بادام دوست
 (غزل شمارة 52)
اي چاشني قند مگو هيچ ز شكر/زآن رو كه مرا در لبِ شيرينِ تو كام است
 (غزل شمارة 169)
چو لعلِ شكرينت بوسه بخشد/مذاقِ جانِ من، زو پر شكر باد
 (غزل شمارة 170)
شفا ز گفتة شكرفشان حافظ جوي/كه حاجتت به علاجِ گلاب و قند مباد
 (غزل شمارة 207)
و گر كنم طلبِ نيم بوسه صد افسوس/ز حقة دهنش چون شكر فرو ريزد
 (غزل شمارة 208)
طمع در آن لبِ شيرين نكردنم اولي/ولي چگونه مگس از پيِ شكر نرود
 (غزل شمارة 2)
مي‌كند حافظ دعايي بشنو آميني بگو/روزي ما باد لعل شكر افشان شما
 (غزل شمارة 62)
لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
وز پي ديدن او دادن جان كار من است
 (غزل شمارة 81)
گفته‌اي لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پيش درد و گه پيش مداوا ميرمت
 (غزل شمارة 94)
به يادِ لعل تو و چشم مست مي گونت
ز جام غم مي لعلي كه مي‌خورم خون است
 (غزل شمارة 96)
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت/روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
 (غزل شمارة 121)
دوش گفتم بكند لعل لبش چارة‌من/هاتفِ غيب خبر داد كه آري بكند
 (غزل شمارة 133)
هر ميِ لعل كز آن دستِ بلورين ستدم/آبِ حسرت شد و در چشمِ گهر بار بماند
 (غزل شمارة 136)
اين همه شهد و شكر كز سخنم مي‌ريزد
اجرِ صبري است كز آن شاخِ نباتم دادند
 (غزل شمارة 140)
دهانِ تنگِ شيرينش، مگر مُلكِ سليمان است
كه نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زير نگين دارد
لب لعل و خطِ مشكين، چو آنش هست اينش نيست
بنازم دلبر خود را، كه حسنش آن و اين دارد
 (غزل شمارة 156)
بر سينة ريشِ دردمندان/لعلت نمكي تمام دارد
 (غزل شمارة 176)
از آنرو هست ياران را صفاها با ميِ لعلش
كه غير از راستي نقشي در آن جوهر نمي‌گيرد
 (غزل شمارة 180)
لعلِ تو كه هست جانِ حافظ/دور از لبِ مردمانِ دون باد
 (غزل شمارة 213)
اين لطائف كز لبِ لعلِ تو من گفتم كه گفت
و آن تطاول كز سرِ زلفِ تو من ديدم كه ديد
 (غزل شمارة 214)
ترسم كه اشك بر غمِ ما پرده در شود/وين رازِ سر به مُهر به عالم َسمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقامِ صبر/آري شود، وَ ليك به خونِ جگر شود
خواهم شدن به ميكده گريان ودادخواه/كزدستِ غم خلاصِ من آنجا مگرشود
{سَمر= شب و سياهيِ شب، افسانة شب، قصه و افسانه كه در شب بگويند(فرهنگ عميد)}
 (غزل شمارة 232)
ايا پر لعل كرده جامِ زرين/ببخشا بر كسي كِش زر نباشد
 (غزل شمارة 233)
از لعلِ تو گر يابم، انگشتريِ زنهار/صد مُلكِ سليمانم، در زيرِ نگين باشد
حاج محمد در تذكرة گلستانِ مسرت بيت زير را بنام مخلصِ دامغاني ثبت كرده است:
سخن هر جا به وصفِ لعلِ نوشينِ تو سر كردم
نباتي ساختم كاغذ، قلم از نيشكر كردم 
(غزل شمارة 235)
رنگ خونِ دلِ ما را كه نهان مي‌كردي
همچنان در لبِ لعلِ تو عيان است كه بود