۱۳۸۸/۰۳/۲۸

ایران. اسلام. عرب (۷)


سال ۲۶۵ قمری. درگزشت یعقوب لیث بر اثر بیماری قولنج . وی دوستدار فرهنگ ایرانی و زبان پارسی و خواهان سرنگونی حکومت عباسی بود.
گزشته. در رزمگاه، فرستاده خلیفه جار میزند: ــ ای معشرالمسلمین! بدانید که یعقوب لیث عاصی شده و بدان آمده تا خاندان عباس را برکند. هرآنکس که خلیفه را خلاف کند، رسول خدای را خلاف کرده باشد. دسته هایی از سپاه یعقوب، کیش را بر کشور برگزیده و به قشون اسلام میپیوندند.
در سراپرده یعقوب، قاصد خلیفه در هال خواندن نامه «معتمد» است: ــ ما را معلوم گشته که تو مردی ساده دلی و به سخن مخالفان فریفته شدی... امارت عراق و خراسان را هیچکس از تو شایسته‌تر نیست.
ــ ــ برو و خلیفه را بگوی که من مردی رویگرزاده‌ام و خوردنی من، نان جو و ماهی و پیاز و تره بوده است. و این پادشاهی و گنج و خواسته، از سر عیاری و شیرمردی به دست آورده ام؛ نه از پدر به میراث دارم و نه از تو یافته ام. از پای ننشینم و خاندان تو را ویران کنم.
با مرگ یعقوب، برادرش عمرو به جای او بر تخت صفاریان مینشیند. همزمان، امیر اسماعیل سامانی در خراسان بزرگ فرمانروایی دارد. دو فرستاده از سوی خلیفه نیرنگباز به سوی شرق ایران میتازند.
قاصد اول خطاب به امیر اسماعیل: خروج کن و بر عمرولیث لشگر کش و مُلک از دست او بیرون کن که تو برحق تری امارت خراسان و عراق را...
قاصد دوم خطاب به عمرو: عهد و تولیت ماوراءالنهر از آن توست!
عمرولیث نامه‌ای به اسماعیل سامانی میفرستد: ــ هرچند خلیفه این ولایت، ما را داد، ولیکن تو را با خود شریک کردم در مُلک؛ باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری تا هیچ بدگوی، میان ما راه نیابد و میان ما دوستی و یگانگی بود.
اسماعیل اسلامگرا اتحاد را نمیپزیرد. ایرانی بر ضد ایرانی. عمرو در نبرد با اسماعیل، اسیر و به بغداد فرستاده میشود. خلیفه «معتضد» با خوشهالی میگوید: ــ الحمدالله که شر تو کفایت شد و دلها از شغل تو فارغ گشت! عمرو در زندان میمیرد.
اسماعیل سامانی در سال ۲۹۵ قمری شورش «ابوبلال» قرمطی، ندیم یعقوب لیث را در کوهپایه های «غور» و «غرچه» سرکوب میکند.
بحرین. سال ۳۱۷ قمری. هنگام غروب، در یک آبخانه، سنگی سیاه که دو تکه شده بود، در زیر پاهای یاغیان به پلیدی آغشته میشد. در بیرون از آبخانه، در بیابان، انباشته‌ای از کتابهای قرآن و تورات و زبور و انجیل به چشم میخورد. پیشوای شورشیان «ابوطاهر گناوه‌ای» که مشعلی به دست داشت، با خشم و خروش به اهالی بحرین گفت: ــ‌ در دنیا مردمان را سه کس تباه کردند؛ شبانی و طبیبی و شتربانی. و غیظ من از شتربان بیشتر از دیگران است؛ که ایشان شعبده‌باز و تردست و فریبنده بودند... سپس آتش به کتابها زد. «ابوطاهر گناوه‌ای» نوه «بهرام» رهبر فرقه‌ای بود به نام «قرمطی ها» که در سال ۳۰۸ قمری به مکه حمله کرد و بیست و سه هزار حاجی را کشت و چاه زمزم را از اجساد آنان انباشت. قرمطیها ناودان زرین و پرده کعبه و سنگ سیاه (حجرالاسود) را از جای کندند و با ریشخند به حاجیانی که در خانه کعبه پناه گرفته بودند، میگفتند: ــ من دخله کان آمنا... آمنهم من خوف. و آنها را بیرون کشیده و میکشتند. «ابوطاهر» که بر فراز بام کعبه رفته بود، بانگ میزد: ــ چون خدای شما به آسمان شود و خانه خود را بر زمین ضایع بگزارد، خانه‌اش را غارت و ویران کنند؛ چون در خانه‌اش رفتید چرا از شمشیر ما امان نیافتید؟ اگر شما را خدایی بود، از بیم و زخم شمشیر ما ایمن میکرد.
نخستین باری که قرمطیان بحرین به حاجیان حمله بردند در زمان خلیفه «معتضد» بود که در سال ۲۸۹ قمری وفات یافت. سپس در زمان خلافت پسرش «المکتفی»، قرمطیان به رهبری «زکرویه پسر مهرویه» راه را بر حاجیان می‌بستند تا آنکه سرانجام در «قادسیه» به قتل رسیدند. در سال ۲۹۵ قمری «ابوهلال» ندیم «یعقوب لیث» در کوهپایه «غور» و «غرچه» قیام کرد و مردم را به مذهب قرمطیان فراخواند. بیش از ده هزارتن از روستاهای هرات به او پیوستند اما به دست «امیراسماعیل سامانی» سرکوب و سران این جنبش در شهرهای خراسان بزرگ به دار آویخته شدند. قرمطیان همچنان به شورشهای خویش ادامه دادند و در سال ۳۱۹ «ابن ذکریای طمامی» به پیروانش فرمان داد تا آتش بپرستند و آن را گرامی بدارند و پیغمبران گزشته را نفرین و لعنت نمود زیرا ایشان را حیله‌گر و گمراه میدانست. بنیانگزار فرقه قرمطی را فردی میدانستند که در «کوفه» میزیست و «کرمتیه» نام داشت. وی خود را مهدی موعود میخواند و در نماز و اذان، دگرگونیهایی داده بود. روز تعطیل را از آدینه به یکشنبه برد و قبله را از مکه به بیت‌المقدس بازگردانید و روزه ماه رمضان را لغو نمود. به دستور او پیروانش در سال دو بار (در نوروز و مهرگان) روزه میگرفتند. کتاب مقدس قرمطیان «بلاغات السبعه» نام داشت که هفت خان سیر و سلوک در آن بیان شده بود. همچنین کتابی دیگر داشتند به نام «کتاب البیان».