امید عطایی فرد
اصلان غفاری: قصه سکندر و دارا
هنوز نعش اسکندر [مقدونی] روی زمین بود که نزاع بر سر جانشینی او شروع می شود و علیرغم شرح جزئیات، مسائل کلی تاریخی در پرده ابهام باقی مانده و عموم مورخان جدید، از قلت منابع و نقایص مدارک و تاریکی وقایع این عصر شکایت دارند. روی هم رفته به مدارک کلی و اجمالی مورخان شرق بیشتر می توان اعتماد نمود. عموم مورخان شرقی، سلوکیان را حکمران بابل دانسته و در دوران ملوک الطوایف برای آنها در ایران تسلط و نفوذی قایل نشده اند و برعکس، ابتدای حکومت اشکانیان را 14 سال بعد از «ملک اسکندر» یا تسلط او بر بابل دانسته اند. اتفاقاً تاریخهایی که روی سکه ی بعضی از شاهان اشکانی ذکر شده، این تاریخگزاری را تأیید می کند... مورخین جدید چون «بلخ» را با «باختر» یکی دانسته اند یک حکومت «یونان و باختری» در این نقطه تصور نموده اند که بعدها به وسیله اشکانیان منقرض می شود؛ ولی .. باختر نمی تواند بلخ باشد... کاوش های باستان شناسی هیچگونه اثری از نفوذ و استیلای مقدونیان در داخل و شرق ایران و هند نشان نمی دهد. عاقبت نیز اشکانیان، بابل و شام را از سلوکیان منتزع و به سلطنت آنها در این نواحی خاتمه می دهند و در همین احوال، رومیان نیز یونان و مقدونیه را متصرف و با اشکانیان هم مرز می شوند. دوران فرمانروایی اشکانیان از حدود 312 یا 320 پیش از میلاد شروع و تا 266 میلادی یعنی حدود 580 سال ادامه داشته است.
احمد حامی: بغ مهر
شهر تاریخی بلخ [همان] «باکتریا» (Baktra) در اسکندرنامه ها نیست... رود Oxus هم که به نوشته ی اسکندرنامه نویسان از کوه های قفقاز سرچشمه گرفته و به دریای کاسپیان [خزر] می ریزد، «آمودریا» نیست... آیا می شود باور کرد که اسکندر [مقدونی] و سپاهش از بیست فرسخی پایتخت پارت ها گذشته و به سوی افغانستان و هندوستان رفته باشند، بی آنکه با پارت های دلیر و زورمند و جنگاور، درگیری پیدا کرده باشند؟ ... از اینها باورنکردنی تر، دوباره به پادشاهی رسیدن یونانیان در کشور باختر Baktri است در آغاز سده ی دوم پیش از میلاد. آیا می توان پذیرفت که همزمان با زورمند شدن اشکانیان، گروهی یونانی نزدیک پایتخت کشور پهناور پارت، کشوری از نو برپا کرده باشند که نزدیک به دو سده دوام آورده باشد؟ آیا اشکانیان می گذاشتند چنین کشوری درون کشورشان برپا شود و خودنمایی کند؟ ... باستان شناسان در پیوستگی سکه ها و شمار پادشاهان یونانیِ کشور باختر و جاهایی که این سکه ها زده شده اند، یکدل و یک زبان نیستند.
ا.و.زیمال: تاریخ سیاسی ماوراءالنهر
مدرکی درباره ی رخنه ی یونانیان در خوراسمیا [خوارزم]... و گسترش نفوذ سیاسی فرمانروایان یونانی آسیا در آن سرزمین وجود ندارد[...] از سالهای دهه ی 1930 .م که پژوهشهای باستان شناسی گسترده ای در دره ی «زرافشان» آغاز گردیده تا اکنون، با وجودی که صدها تل گور مربوط به دو سده ی یکم پیش و پس از میلاد خاکبرداری شد و ده ها محل، دژ و ماندگاه را کاویدند، حتی یک سکه ی یونانی به دست نیامده است.[1]
لئورادیتسا: ایرانیان در آسیای صغیر
«آنتیوخوس یکم» پادشاه کوماگنه (حدود 34 تا 69 ق.م) در پرستشگاهی واقع در کوه های «آنتی توروس» در «نمرود داغ»، از در آمیختن ایزدان ایرانی، مقدونی و محلی، و نیز در آمیختن سنت های ایرانی، یونانی و محلی سخن گفت... اجداد پدری ایرانی خود را از نسل هخامنشیان و نیاکان مادری خود را ذریه ی اسکندر فرا نمود ... خود و نیاکانش جامه ی ایرانی می پوشیدند و تصریح کرد که کاهنان پرستشگاه او، باید به شیوه ی ایرانیان جامه بپوشند. وی اهورامزدا را می پرستید.[2]
یادداشت: در کتابهای اول و دوم «مکابیان» [3] که به نوشته ی ف.م.آبل (F.M.Abel) سندی ارزشمند درباره ی تاریخ آن دوران است، اشاره هایی به قلمرو سلوکیان شده؛ این کتابها گزارشی دارند از یوررش «آنتیوخوس چهارم»، نامور به اپیفانس (Antiochus Epiphane) به خاک ایران. با نگرش به این گزارش ها که بر سه گونه هستند، چشم اندازی از مرزهای ایران اشکانی در آن روزگار پدیدار خواهد شد.
گزارش(1)
آنتیوخوس: بر آن شد تا به سرزمین پارس رود تا خراجهای ولایات را فزون تر سازد و مال بسیار گرد آوَرَد. «لوسیاس» را که مردی از اشراف و از خاندان سلطنتی بود، در رأس امور مملکت خویش از فرات تا سرحد مصر گمارد... و از «انتاکیه» پایتخت مملکتش در سال صد و چهل و هفت [=بهار 165 ق.م] رهسپار شد؛ از فرات گذشت و راه خود را از اقلیم های مرتفع دنبال کرد[...] او آگاه گشت که در سرزمین پارس شهری به نام «ایلام» هست که به سبب ثروت و سیم و زرش شهره است؛ و معبدی بس غنی دارد با جوشن های زرین و زره ها و سلاحهایی که «اسکندر» پسر «فیلیپوس» فرمانروای مقدونیان و نخستین شهریاری که بر یونانیان سلطنت کرد، در آن بر جای نهاده است. پس آهنگ تسخیر این شهر کرد تا به تاراج آن دست بزند اما کامیاب نشد؛ زیرا مردم شهر از نیت او آگاه شده بودند. آنان سلاح به دست، برابر وی به پا خاستند. آنتیخوس راه گریز در پیش گرفت و با اندوه بسیار آنجا را ترک گفت و به «بابل» بازگشت... چون خویشتن را در آستانه ی مرگ دید، جمله دوستانش را فراخواند و آنان را گفت:
-... از اندوهی سخت در «سرزمین غریب» می میرم.[4]
در سال صد و هفتاد و دو [=اکتبر 141 تا سپتامبر 140 ق.م] پادشاه «دِمِتریوس» سپاه خویش را گردآورد و به سرزمین ماد رفت تا برای نبرد با «تریفون» کمکهایی فراهم آورد. «ارشک» پادشاه پارس و ماد، چون آگاه گشت که دمتریوس به سرزمین او در آمده است، یکی از سرداران خود را گسیل داشت تا او را زنده دستگیر کند. این سردار روانه شد و سپاه دمتریوس را به نبرد خواند و دمتریوس را دستگیر کرد؛ او را به نزد ارشک برد و ارشک به زندانش افکند.
گزارش (2)
سرکرده ی ایشان [سپاهیان آنتیوخوس] که به سرزمین پارس رفت، به همراه سپاه خویش که می پنداشتند کس را برابر آن یارای پایداری نیست، در معبد «ننایه» به حیله ای که کاهنان ایزدبانو به کار زدند، قطعه قطعه شد. آنتیوخوس به بهانه ی نکاح با «ننایه» به این مکان رفت، اما مراد او این بود که ثروتهای بس سرشار آن را به عنوان کابین تصاحب کند.[5] کاهنان ننایه این ثروتها را عرضه داشتند و او با تنی چند، به محوطه مقدس گام نهاد. چون آنتیوخوس به معبد درآمد، درها را ببستند و درگاه مخفیِ تعبیه شده در پوشش چوبین سقف را گشودند و سرکرد را با پرتاب سنگ به هلاکت رساندند. آنتیوخوس را قطعه قطعه کردند و سرِ او را در برابر آنان که بیرون بودند، افکندند.
گزارش(3)
آنتیوخوس با حالتی رقت انگیز از مناطق سرزمین پارس باز میگشت. در واقع چون به شهری که «پرس پولیس» نام داشت، [6] در آمد، به تاراج معبد و بیدادگری در شهر دست یازید. از این روی، مردم به پا خاستند و سلاح به دست گرفتند و واقع شد که ساکنان آن شهر، آنتیوخوس را به گریز واداشتند و او تن به عقب نشینی خفت باری داد... به ناگه از ارابه ای که می تاخت، با صدایی مهیب سرنگون گشت، سقوطی سخت کرد و تمامی اندام هایش در هم پیچید ... گوشت تنش با دردهایی جانکاه قطعه قطعه شد... و به دور از سرزمین خویش، در دل کوهساران جان باخت.
یادداشت: برای آشنایی بیشتر با اشتباهات تاریخ نگاران معاصر، این نوشته از «بیوار» (Bivar) را بخوانید تا مصائب گریبانگیر تاریخ ایران را بهتر دریابید:
گویند که وی [آنتیوخوس چهارم] در «تابه» درگذشت که باید آن را به «گابه» نام قدیمی «جی» و اکنون حومه اصفهان، اصلاح کرد.[؟!]
«تابه» اکنون در مغرب «آناتولی» و به فاصله ی نود مایلی جنوب شرقی «اِفسوس» واقع است و نمی تواند ارتباطی با این رویدادها داشته باشد [؟!]. هیچ نشانه ای در دست نیست که در ایران جایی با این نام وجود داشته، و بهترین مفسران، اصلاح [!] کوچکی در کتاب «پولبیوس» کرده، تابه را به «گابه» تغییر می دهند[!!].[7]
پی نوشت:.
1و2. تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی. بخش های سوم و ششم.
3.این کتابها راوی سرگذشت پیکارهای قوم یهود با پادشاهان سلوکی بر سر کسب آزادی دینی و سیاسی اند. عنوان آنها برگرفته از لقب «مَکابی» است که به قهرمان اصلی این سرگذشت داده شد و پس از او، به برادرانش نیز تعلق گرفت. / کتابهای قانون ثانی، 181.
4.اینکه آنتیوخوس بابل را سرزمینی غریب می دانسته، نشان می دهد که سلوکیان بخش شرقی فرات را از آنِ خود نمی دانستند.
5.معبد ننایه (ننه!) همان پرستشگاه آناهیتا (ناهید) است. پادشاهان از دیرباز به گونه ای نمادین، با این ایزدبانو، پیوند همسری می بستند.
6.مترجم (پیروز سیار) به اشتباه نوشته است: تخت جمشید؛ در حالی که با نگرش به گزارش (1)، این شهر، در ناحیه ی ایلام (شوش) بوده است. بنابراین آشکار می شود که پای اسکندر مقدونی هرگز به تخت جمشید نرسیده و به بیشترین گمان، وی به شهر شوش دست اندازی کرده است. و به یاد می آوریم که آنتیوخوس از «اقلیم های مرتفع» می گذشته است.
7.تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، 134. یادآور می شود که به نوشته کتاب مکابیان، آنتیوخوس چهارم در بابل درگذشت و نه گابه(سپاهان)!
اصلان غفاری: قصه سکندر و دارا
هنوز نعش اسکندر [مقدونی] روی زمین بود که نزاع بر سر جانشینی او شروع می شود و علیرغم شرح جزئیات، مسائل کلی تاریخی در پرده ابهام باقی مانده و عموم مورخان جدید، از قلت منابع و نقایص مدارک و تاریکی وقایع این عصر شکایت دارند. روی هم رفته به مدارک کلی و اجمالی مورخان شرق بیشتر می توان اعتماد نمود. عموم مورخان شرقی، سلوکیان را حکمران بابل دانسته و در دوران ملوک الطوایف برای آنها در ایران تسلط و نفوذی قایل نشده اند و برعکس، ابتدای حکومت اشکانیان را 14 سال بعد از «ملک اسکندر» یا تسلط او بر بابل دانسته اند. اتفاقاً تاریخهایی که روی سکه ی بعضی از شاهان اشکانی ذکر شده، این تاریخگزاری را تأیید می کند... مورخین جدید چون «بلخ» را با «باختر» یکی دانسته اند یک حکومت «یونان و باختری» در این نقطه تصور نموده اند که بعدها به وسیله اشکانیان منقرض می شود؛ ولی .. باختر نمی تواند بلخ باشد... کاوش های باستان شناسی هیچگونه اثری از نفوذ و استیلای مقدونیان در داخل و شرق ایران و هند نشان نمی دهد. عاقبت نیز اشکانیان، بابل و شام را از سلوکیان منتزع و به سلطنت آنها در این نواحی خاتمه می دهند و در همین احوال، رومیان نیز یونان و مقدونیه را متصرف و با اشکانیان هم مرز می شوند. دوران فرمانروایی اشکانیان از حدود 312 یا 320 پیش از میلاد شروع و تا 266 میلادی یعنی حدود 580 سال ادامه داشته است.
احمد حامی: بغ مهر
شهر تاریخی بلخ [همان] «باکتریا» (Baktra) در اسکندرنامه ها نیست... رود Oxus هم که به نوشته ی اسکندرنامه نویسان از کوه های قفقاز سرچشمه گرفته و به دریای کاسپیان [خزر] می ریزد، «آمودریا» نیست... آیا می شود باور کرد که اسکندر [مقدونی] و سپاهش از بیست فرسخی پایتخت پارت ها گذشته و به سوی افغانستان و هندوستان رفته باشند، بی آنکه با پارت های دلیر و زورمند و جنگاور، درگیری پیدا کرده باشند؟ ... از اینها باورنکردنی تر، دوباره به پادشاهی رسیدن یونانیان در کشور باختر Baktri است در آغاز سده ی دوم پیش از میلاد. آیا می توان پذیرفت که همزمان با زورمند شدن اشکانیان، گروهی یونانی نزدیک پایتخت کشور پهناور پارت، کشوری از نو برپا کرده باشند که نزدیک به دو سده دوام آورده باشد؟ آیا اشکانیان می گذاشتند چنین کشوری درون کشورشان برپا شود و خودنمایی کند؟ ... باستان شناسان در پیوستگی سکه ها و شمار پادشاهان یونانیِ کشور باختر و جاهایی که این سکه ها زده شده اند، یکدل و یک زبان نیستند.
ا.و.زیمال: تاریخ سیاسی ماوراءالنهر
مدرکی درباره ی رخنه ی یونانیان در خوراسمیا [خوارزم]... و گسترش نفوذ سیاسی فرمانروایان یونانی آسیا در آن سرزمین وجود ندارد[...] از سالهای دهه ی 1930 .م که پژوهشهای باستان شناسی گسترده ای در دره ی «زرافشان» آغاز گردیده تا اکنون، با وجودی که صدها تل گور مربوط به دو سده ی یکم پیش و پس از میلاد خاکبرداری شد و ده ها محل، دژ و ماندگاه را کاویدند، حتی یک سکه ی یونانی به دست نیامده است.[1]
لئورادیتسا: ایرانیان در آسیای صغیر
«آنتیوخوس یکم» پادشاه کوماگنه (حدود 34 تا 69 ق.م) در پرستشگاهی واقع در کوه های «آنتی توروس» در «نمرود داغ»، از در آمیختن ایزدان ایرانی، مقدونی و محلی، و نیز در آمیختن سنت های ایرانی، یونانی و محلی سخن گفت... اجداد پدری ایرانی خود را از نسل هخامنشیان و نیاکان مادری خود را ذریه ی اسکندر فرا نمود ... خود و نیاکانش جامه ی ایرانی می پوشیدند و تصریح کرد که کاهنان پرستشگاه او، باید به شیوه ی ایرانیان جامه بپوشند. وی اهورامزدا را می پرستید.[2]
یادداشت: در کتابهای اول و دوم «مکابیان» [3] که به نوشته ی ف.م.آبل (F.M.Abel) سندی ارزشمند درباره ی تاریخ آن دوران است، اشاره هایی به قلمرو سلوکیان شده؛ این کتابها گزارشی دارند از یوررش «آنتیوخوس چهارم»، نامور به اپیفانس (Antiochus Epiphane) به خاک ایران. با نگرش به این گزارش ها که بر سه گونه هستند، چشم اندازی از مرزهای ایران اشکانی در آن روزگار پدیدار خواهد شد.
گزارش(1)
آنتیوخوس: بر آن شد تا به سرزمین پارس رود تا خراجهای ولایات را فزون تر سازد و مال بسیار گرد آوَرَد. «لوسیاس» را که مردی از اشراف و از خاندان سلطنتی بود، در رأس امور مملکت خویش از فرات تا سرحد مصر گمارد... و از «انتاکیه» پایتخت مملکتش در سال صد و چهل و هفت [=بهار 165 ق.م] رهسپار شد؛ از فرات گذشت و راه خود را از اقلیم های مرتفع دنبال کرد[...] او آگاه گشت که در سرزمین پارس شهری به نام «ایلام» هست که به سبب ثروت و سیم و زرش شهره است؛ و معبدی بس غنی دارد با جوشن های زرین و زره ها و سلاحهایی که «اسکندر» پسر «فیلیپوس» فرمانروای مقدونیان و نخستین شهریاری که بر یونانیان سلطنت کرد، در آن بر جای نهاده است. پس آهنگ تسخیر این شهر کرد تا به تاراج آن دست بزند اما کامیاب نشد؛ زیرا مردم شهر از نیت او آگاه شده بودند. آنان سلاح به دست، برابر وی به پا خاستند. آنتیخوس راه گریز در پیش گرفت و با اندوه بسیار آنجا را ترک گفت و به «بابل» بازگشت... چون خویشتن را در آستانه ی مرگ دید، جمله دوستانش را فراخواند و آنان را گفت:
-... از اندوهی سخت در «سرزمین غریب» می میرم.[4]
در سال صد و هفتاد و دو [=اکتبر 141 تا سپتامبر 140 ق.م] پادشاه «دِمِتریوس» سپاه خویش را گردآورد و به سرزمین ماد رفت تا برای نبرد با «تریفون» کمکهایی فراهم آورد. «ارشک» پادشاه پارس و ماد، چون آگاه گشت که دمتریوس به سرزمین او در آمده است، یکی از سرداران خود را گسیل داشت تا او را زنده دستگیر کند. این سردار روانه شد و سپاه دمتریوس را به نبرد خواند و دمتریوس را دستگیر کرد؛ او را به نزد ارشک برد و ارشک به زندانش افکند.
گزارش (2)
سرکرده ی ایشان [سپاهیان آنتیوخوس] که به سرزمین پارس رفت، به همراه سپاه خویش که می پنداشتند کس را برابر آن یارای پایداری نیست، در معبد «ننایه» به حیله ای که کاهنان ایزدبانو به کار زدند، قطعه قطعه شد. آنتیوخوس به بهانه ی نکاح با «ننایه» به این مکان رفت، اما مراد او این بود که ثروتهای بس سرشار آن را به عنوان کابین تصاحب کند.[5] کاهنان ننایه این ثروتها را عرضه داشتند و او با تنی چند، به محوطه مقدس گام نهاد. چون آنتیوخوس به معبد درآمد، درها را ببستند و درگاه مخفیِ تعبیه شده در پوشش چوبین سقف را گشودند و سرکرد را با پرتاب سنگ به هلاکت رساندند. آنتیوخوس را قطعه قطعه کردند و سرِ او را در برابر آنان که بیرون بودند، افکندند.
گزارش(3)
آنتیوخوس با حالتی رقت انگیز از مناطق سرزمین پارس باز میگشت. در واقع چون به شهری که «پرس پولیس» نام داشت، [6] در آمد، به تاراج معبد و بیدادگری در شهر دست یازید. از این روی، مردم به پا خاستند و سلاح به دست گرفتند و واقع شد که ساکنان آن شهر، آنتیوخوس را به گریز واداشتند و او تن به عقب نشینی خفت باری داد... به ناگه از ارابه ای که می تاخت، با صدایی مهیب سرنگون گشت، سقوطی سخت کرد و تمامی اندام هایش در هم پیچید ... گوشت تنش با دردهایی جانکاه قطعه قطعه شد... و به دور از سرزمین خویش، در دل کوهساران جان باخت.
یادداشت: برای آشنایی بیشتر با اشتباهات تاریخ نگاران معاصر، این نوشته از «بیوار» (Bivar) را بخوانید تا مصائب گریبانگیر تاریخ ایران را بهتر دریابید:
گویند که وی [آنتیوخوس چهارم] در «تابه» درگذشت که باید آن را به «گابه» نام قدیمی «جی» و اکنون حومه اصفهان، اصلاح کرد.[؟!]
«تابه» اکنون در مغرب «آناتولی» و به فاصله ی نود مایلی جنوب شرقی «اِفسوس» واقع است و نمی تواند ارتباطی با این رویدادها داشته باشد [؟!]. هیچ نشانه ای در دست نیست که در ایران جایی با این نام وجود داشته، و بهترین مفسران، اصلاح [!] کوچکی در کتاب «پولبیوس» کرده، تابه را به «گابه» تغییر می دهند[!!].[7]
پی نوشت:.
1و2. تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی. بخش های سوم و ششم.
3.این کتابها راوی سرگذشت پیکارهای قوم یهود با پادشاهان سلوکی بر سر کسب آزادی دینی و سیاسی اند. عنوان آنها برگرفته از لقب «مَکابی» است که به قهرمان اصلی این سرگذشت داده شد و پس از او، به برادرانش نیز تعلق گرفت. / کتابهای قانون ثانی، 181.
4.اینکه آنتیوخوس بابل را سرزمینی غریب می دانسته، نشان می دهد که سلوکیان بخش شرقی فرات را از آنِ خود نمی دانستند.
5.معبد ننایه (ننه!) همان پرستشگاه آناهیتا (ناهید) است. پادشاهان از دیرباز به گونه ای نمادین، با این ایزدبانو، پیوند همسری می بستند.
6.مترجم (پیروز سیار) به اشتباه نوشته است: تخت جمشید؛ در حالی که با نگرش به گزارش (1)، این شهر، در ناحیه ی ایلام (شوش) بوده است. بنابراین آشکار می شود که پای اسکندر مقدونی هرگز به تخت جمشید نرسیده و به بیشترین گمان، وی به شهر شوش دست اندازی کرده است. و به یاد می آوریم که آنتیوخوس از «اقلیم های مرتفع» می گذشته است.
7.تاریخ ایران / کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، 134. یادآور می شود که به نوشته کتاب مکابیان، آنتیوخوس چهارم در بابل درگذشت و نه گابه(سپاهان)!