به گفته ي دوستي با اين همه پيشرفت در دانش و فنآوري ما همان شامپانزه با هوش چماق بدست «ديويد اتنبورو» هستيم، كه در برنامه هاي خود بررسي مي كرد، تنها روش هاي مان پيشرفته تر شده و چماق هايمان بهتر سر مي شكند،ما دلخوشيم كه تنها دانشجويي هستيم و تارنگاري داريم و دستي به قلم و نه صاحب قدرتي هستيم، و نه پشت ميز و مقامي هستيم، و دلخوشيم كه به جاي چماق قلمي در دست داريم، و مي توانيم بجاي بكار بردن زور و چماقي كه آرزويش را داريم و شكستن سر حريف، با چماق هاي مدرن با هم به هم انديشي فكري( به جاي جدال فكري) بپردازيم. ما بارها رژيم پيشين را متهم به اينكه از قدرتش استفاده ي نامشروع كرده و خود بزرگ بين بوده مي كنيم، بارها او را متهم مي كنيم كه آزادي هايمان را گرفته است. اما هيچ به اين انديشيده ايم، كه خودمان كجاي راه هستيم؟، آيا كسي كه خود تاب و توان نيش سوزني را ندارد چگونه مي تواند در جايگاه يك نويسنده و قلم بدست چنان جوالدوزي را به خوانندگانش فرو كند، و به روي مباركش هم نياورد و حتا پوزشي هم نخواهد!؟ چندي پيش در روزنامك جستاري كه مي توان گفت با ساير نوشتارها متفاوت بود و به ويژه براي كساني چون من كه هنوز از نوشتن و خواندن در مورد استوره هاي ايراني سير نمي شوم، آمده بود اين نوشتار در مورد استوره ي كيخسرو بود كه نويسنده ي گرامي آن مرتضا ثاقب فر بودند، در پي اين نوشتار در بخش پيام هاي روزنامك نقدي بسيار ارزنده از نويسنده گرامي اميدعطايي آمده بود، من به نوبه ي خود از اين گفتمان عرفاني كه بر پايه ي انديشه نيك بود هنوز بهره ي كافي را نبرده بودم كه با نقد ديگري كه از نقد اميدعطايي شده بود و اينبار توسط مدير روزنامك صورت گرفت روبرو شدم،تا اينجاي راه هيچ مشكلي پيش نيامده بود بجز دشوار بودن پي گيري نقدها كه اگر در خود تارنگار آن ها را بصورت جستاري مي آوردند خواندنش بسيار آسوده تر مي شد كه نشد، و اينكه از استادثاقب فر تقاضا شد كه به روشنگري نقدها بپردازند و از اوقات گرانمايه شان زماني را نيز به خوانندگان روزنامك اختصاص دهند، كه ناگهان در زماني بسيار كوتاه مانند آذرخشي كه در آسماني تاريك بجهد مدير روزنامك سخنگوي ثاقب فر گرامي شد و با گفتن اينكه نقدها ي كم مايه و بي ارزشند و ايشان(ثاقب فر) وقت شان ارزشمند تر از اين است كه بخواهند به چنين كارهاي بي ارزشي بپردازند، و پس از آن هم تا آمدم به خودم بيايم،تمام نقدها و آثار جرم را پاك كردند، تو گويي نه آذرخشي بود و نه روشنايي اندكي، و من ماندم و آن آسمان تاريك تاريك... مسعودلقمان گرامي حتا به خود رنج پوزش خواهي از خوانندگان بيكار و بي مايه روزنامك را هم هموار نكردند، و من هنوز كه هنوز است نمي توانم بفهمم استوره كيخسرو كه در شاهنامه هميشه نام او همراه با شادي و شادمانيست،و زندگي جاويد را نويد مي دهد چگونه به يكباره پر از تاريكي و غم و فرسودگي و هراس از سانسور سر درآورد.
نازنین متین 16 شهریور 1386
در این باره بخوانید