۱۳۸۷/۰۹/۰۴

ارژنگ تابناک تبریز (۱)


رسام ارژنگی در سال 1271 خورشیدی در خاندانی هنرمند و خانه ای که فضایش از رنگها و نقشها آکنده بود پای در جهان هستی گذاشت. از همان کودکی مداد و گچ و رنگ و قلم، دست افزارهایی آشنا برای او بودند تا اندیشه ها و احساس کودکانه اش را بر در و دیوار خانه به نمایش بگذارد. رسام ارژنگی چند سالی را به مکتب رفت و سالهایی نیز در مدارس نوبنیاد و ناپایدار (رشیدیه  - پرورش ) که با یورشهای گاه و بیگاه بیگانگان تزاری روس به تبریز همزمان بود آموزش دید .در همان دوران حجره ای در سرای صاحبدیوان  تبریز اجاره کرده بود که به جز کارهای نقاشی مکان مناسبی برای یادگیری و پژوهش بود و خواندن کتابهای قدیمی جذابترین دلمشغولی‌هایش شمرده میشد. شش سال در تفلیس و مسکو برای آموختن هرچه بیشتر، معاش را نیز از انگشتان هنرمندش تامین میکرد و با فروش تابلوهایش آسوده خاطر زیست. اما او که از کودکی با عشق به ایران زاده شده بود دراین سالها رنجی توان فرسا کشید . تبلیغات ضد ایرانی روسها در تفلیس رواج کاملی داشت و چه زجری بالاتر از ممنوعیت عید نوروز و چهار شنبه سوری  توسط روسهای اشغالگر و بیگانه. رسام ارژنگی از همان دوران با همت جمعی از جوانان پاکدل ایرانزمین گروهی را تشکیل داد که به نام جمعیت دوست داران ایران مشهور شدند  و هرگاه هنرمندان ایرانی برای برگزاری کنسرت و یا ضبط صفحه گرامافون به آن نواحی می آمدند رسام ارژنگی یکی از میزبانان و راهنمایان بود که سوای پذیرایی، تابلوها و تصویرهای بزرگی از استادان موسیقی مانند : اقبال آذر ، درویش خان ، باقرخان ، طاهر خان و… نقاشی میکرد و بر سردر سالنهای کنسرت می آویخت. رسام دوره 6 ساله آموزش تفلیس را در 4 سال به پایان رسانید و سپس در آزمون ورودی آکادمی مسکو پذیرفته شد و پس از 2 سال به دانشنامه لیسانس دست یافت . آموزشهای نوین نقاشی این دوران مراحل دقیق و متفاوتی را در بر میگرفت که نقاشی رنگ و روغن از مدلهای زنده، طراحی با اتود از طبیعت، کارتین که نمونه ای نقاشی بود با در نظرگرفتن جزئیات و موضوعات خیالی، آناتومی، پرسپکتیو، تاریخ هنر، رنگ شناسی و اصول رنگ آمیزی بخشی از این آموزشها بود . رسام در کنار همه این آموزشها هیچگاه از تلاشهای میهن پرستانه و سروده‌های تحقیرآمیزش نسبت به حکومت تزاری روسیه دست بر نداشت و این مبارزات نیز از دید پلیس مخفی تزار مخفی نمانده بود و سرانجام گرفتاری بزرگی برایش فراهم آمد.
بعد از پايان دوره دو ساله آكادمي و اخذ درجه ليسانس به تفليس رفت تا خود را براي بازگشت به ايران آماده كند. خاطره بازداشت و فرار معجزه آسايش كه با ياري دوستان انجام گرفت، يكي از حوادث فراموش نشدني زندگي وي به شمار مي‌رود. رسام ارژنگي اين حادثه را در خاطرات خويش چنين نقل مي‌كند: «‌‌‌در اتاق مهمانخانه بودم كه ناگهان در اتاق را به شدت كوبيدند. دو پاسبان و يك افسر روس با خشم و توهين و بدون هيچ گونه توضيحي وارد شدند. همه اثاثم را با خشونت به هم ريختند. عكس هاي ستارخان و باقرخان را با بي‌حرمتي مچاله كرده و بر زمين انداختند. دلم مي‌تپيد كه مبادا كتابچه اشعارم را كه در پشت تقويم ديواري پنهان بود پيدا كنند. بعد مرا با خودشان به كلانتري بردند و در زير زمين نمناكي كه تنها يك نيمكت باريك در آن بود، زنداني كردند. كسي از من چيزي نپرسيد. صبحگاه پس از آن‌كه فنجاني چاي و تكه‌اي نان به من دادند، به اتاقي كه افسر تنومند و دو مرد ديگر در آن حضور داشتند هدايتم كردند. بازپرسي آغاز شد. از شغل و مليتم پرسيدند. در زبان روسي نقاش ساختمان را «ماليار» و نقاش ساده را «ژووپيس» و نقاش آكادمي ديده را «خودوژنيگ» مي‌نامند. وقتي كه خودم را معرفي كردم و حرفه ام را گفتم، افسر با تحقير گفت: «مگر ايراني هم «خودوژنيگ» مي‌شود»؟! نگاه سردم همچون تيغه فولادين خنجر بر چشمانش نشست. بر سرم فرياد كشيد: «با آن چشمهاي ايراني، اين طور به من نگاه نكن.» و من با خشمي كوبنده، فرياد زدم: «من يك ايراني اصيلم و با چشم هاي ايرانيم به تو نگاه مي‌كنم. آن چنان كه انسان به دشمنش مي‌نگرد». ديگر نميدانم چه شد ... مرا بار ديگر به همان زيرزمين بازگرداندند. به ياد دفترچه شعرم كه پر از اشعار ضد تزاري و ميهني بود افتادم. آرزوي بازگشت به ايران آرزوي زنده ماندن و تلاش براي سرافرازي ميهنم به رويايي ناممكن بدل مي‌شد. پاسي از شب گذشته كه هنوز به تنها روزنه اتاق كه همسطح خيابان بود و مرا به دنياي آزاد مربوط مي‌كرد نگاه كردم. صداي خفيف گفتگو و حركت به گوشم خورد. احساس كردم كه براي لحظه‌اي قلبم از تپش باز ايستاد. با صدايي آهسته تقاضاي كمك كردم و اندكي بعد دانستم كه آن‌ها دوستان من و از گروه دوستداران ايرانند. آرام به كندن ميله‌هاي پنجره پرداختند و بعد از من خواستند تا از نيمكت به شكل نردبام استفاده كنم و خود را بالا بكشم. يك بار نيمكت لغزيد و با صداي مهيبي به زمين افتاد. از تصور آن لحظه‌ها هنوز قلبم مي‌تپد. عاقبت با بدني كوفته و مجروح به خيابان قدم گذاشتم. مسافتي را طي كرديم. آن‌گاه با درشكه مرا به ايستگاه قطار رساندند. بليت و چمداني كوچك با بسته‌اي غذا به دستم دادند. همه وسايل، تابلوها، شعرها و مدارك تحصيلم در مهمانخانه مانده بود. به من گفتند شايد بعداً آنها را برايم بفرستند. قطار در ساعت 2 بامداد به راه افتاد. دلم در تب و تاب بود و خواب از چشم‌هايم مي‌گريخت. يك بار در ايستگاهي دو ژاندارم فانوس به دست وارد قطار شدند در گفته هايشان كلمه «ژووپيس» يا نقاش را تشخيص مي‌دادم. بعد وارد كوپه من شدند و از من سراغ «گمنايس» يا دانش‌آموز را گرفتند. اظهار بي‌اطلاعي نمودم. چه شب بي‌پاياني! اما ... عاقبت سپيده دميد و قطار به مرز جلفا رسيد. سراپا درد و اشتياق بودم. خاك زير پايم، خاك سرزمينم، خاك پاك ايران بود.
استاد ارژنگی پس از بازگشت به تبریز نزدیک به دو سال با برادر هنرمندش میر مصور تبریزی به طراحی نقشه  قالی (که در تبریز نقشه ها رخ و صورت انسان است) مشغول شد. ایشان در بهار سال 1298 مسیر تبریز تا تهران را در مدت چهل روز پیاده همراه با کاروانی  پیمودند تا بیشتر از سفر و مناظر و مردم این مسیر آگاه شوند. پس از ورود به تهران از سوی نصیر الدوله بدر  به سمت معاونت هنرستان تهران منصوب شد. ایشان با نگارش مقاله هایی پیرامون زندگی و آثار هنرمندانی چون بهزاد، خواجه ميرك، رضا تبريزي و... در روزنامه «ايران» به مديريت آزاديخواه مشهور مرحوم اسماييل يگانگي و خلق و معرفي آثاري از افتخارات هنري و تاريخ ايران‌زمين، كم‌كم توانستند جاي خود را در دل ايراندوستان تشنه حقايق ايران و شاگردانشان باز كنند. ايشان سپس با اجاره مكاني در خيابان فردوسي و ايجاد نگارخانه شخصي (كه در آن زمان يك كار نو به شمار ميرفت )  نسبت به ادامه كار نقاشي و نمايش و فروش آن به علاقمندان و آموزش اقدام نمود .سردر ورودي نگارخانه را با تابلويي از خود آراسته و سمت ديگر درب ورودي، پهلواني سالمند ایستاده بود كه موهايي سپيد داشت و آدمي را ياد رستم دستان مي‌انداخت. این پهلوان مشعلي در يك دست و جمجمه اي در دست ديگر داشت و زير جمله «هنر باقيست و بشر فاني»  ايستاده بود .اين نگارخانه خيلي زود بسياري از هنرمندان و مشتاقان هنر را گرد خود جمع كرد و سبب حسادت نابخردان نيز گشت به گونه اي كه در نخستين شبيخون انسان نمایان به نگارخانه، آن تابلوي زيباي سر در را با گل و لاي پوشانيدند اما استاد رسام ارژنگي تبريزي  بزرگتر از اين حرفها فكر ميكرد و ايشان در همان زمان در انديشه خلق تابلويي از شاهنشاه كورش بزرگ بود  و براي پژوهش و ديدار از آرامگاه پدر ميهن در پاسارگاد اولين پايتخت هخامنشيان، راهي اسفهان و شيراز شدند .ايشان در اسفهان ناكامانه در جستجوي آرامگاه «صائب تبريزي» شاعر نامدار سده يازدهم يزدگردي گذراند و سپس راهي پاسارگاد شد و چند روزي را به ثبت و نقاشي آثار موجود در پاسارگاد سپری نمود. سپس در راه بازگشت در تالار چهل ستون تابلويي از نادر شاه نظرش را جلب كرد. اين تابلو را نادر شاه در زمان تاج بخشي به محمد شاه گوركاني نشان ميداد و مرحوم معيرالممالك دوست نزديكش نيز تصويري را كه از نادرشاه داشت و در قندهار ساخته شده بود به رسم امانت در اختيار وي گذاشت. استاد با اين دستمايه ها تابلويي به درازاي ۴ متر و پهناي ۲ متر طراحي نمودند. دو ماه تابستان روزی ۸ ساعت کار کرد. ولی همان روزهایی که کار درمراحل پایانی بود باری دیگر بر نگارخانه اش شبیخون زدند و بی آنکه به سکه های نقره در کشوی میز دستبرد بزنند، تابلوی نادر شاه را با کارد تکه تکه کردند. صبح که به کارگاه رفت و این نامردی را دید، دوباره شروع به کار کرد و در کمترین زمان تابلوی نادر را بهتر از پیش رسم کرد و سرود:
به جای رنگ بمالم بر پرده خون جگر/ فلک ندید هنرور به سخت جانی من

نگاره نادرشاه
نگارخانه کوچک ولی باصفای او پایگاهی بود برای ارباب هنر و معرفت. ملک الشعرای بهار، رشید یاسمی، سعید نفیسی، عارف قزوینی، علی صادقی، محمد ضیا، میرزاده عشقی، دکتر هشترودی و... از دوستان و یاران او در این نگارخانه بودند .او در سال ۱۳۰۹ چند تصویر آبرنگ کوچک را به نمایشگاه نقاشی آنورس بلژیک فرستاد و مدال طلا و دیپلم افتخار این نمایشگاه را دریافت کرد. پس از کار بر روی تصاویر مینیاتوری کتاب غزلیات حافظ شیراز که به زبان انگلیسی در لندن چاپ شده بود، ایشان به دعوت پروفسور اسمیت خاورشناس امریکایی برای کتاب رباعیات خیام تابلوهایی بزرگ به تصویر کشید که مناسب چاپ آن در کشور امریکا بود. پروفسور اسمیت گفت :برخلاف بیشتر مردمان که معتقدند ایران فقط به گذشته تکیه دارد و فخر نیاکان خود را میفروشد، من با شهامت میگویم که ایران چه در گذشته و چه در امروز، مهد تمدن و فرهنگ و هنر بوده است و این نکته با این تصاویر که یک نقاش ایرانی آن را کشیده به درستی قابل اثبات است . به گونه ای که اگر خیام خود نیز زنده بود برای این قدرت قلم نقاش شعری میسرود و آفرین میگفت. /
استاد رسام ارژنگی که یکی از مفاخر هنر معاصر ایرانزمین است سالها با افتخار برای این مرز وبوم، قلم بر تار و پود میهن کشید و سرانجام در ۸۴ سالگی و در سال ۱۳۴۰ ایرانزمین را بدرود گفت و راهی دیار ابدی شد.