۱۳۸۸/۱۰/۰۸

داستان ابومنصور عبدالرزاق توسی (1)

از : سوشیانت مزدیسنا
گرگان. سال ۳۳۶ قمری.
ابومنصور عبدالرزاق که از سوی ابوعلی چغانی امارت توس را داشت و در شورش بر ضد سامانیان به او پیوسته بود، شهر خویش را به سوی گرگان رها کرد. در جنگهایی که با «وشمگیر بن زیاد» و «منصور بن قراتگین» داشت، برادرش «احمد بن عبدالرزاق» و نیز مادر و همسرش به اسارت رفتند.
شبی ابومنصور خواب دید در کتابخانه‌ای بی‌انتها، هوشنگ کتاب «جاودان خرد» را مینویسد. تهمورس سرگرم نگارش سرگزشت کیومرس و سیامک است. جمشید به «اندرزنامه» میپردازد. زال درباره گشتاسپ مینگارد... در قفسه‌های کتابخانه، تومارها و رساله‌ها و دفترهای ناشماردنی به چشم میخورد: تواریخ ایام شاهان ماد و هخامنشی، لوحه‌های سلسله‌های باستانی، بهمن نامه، داراب نامه، باستان نامه، دانشورنامه، کارنامه اردشیربابکان، پیروزنامه، خدای نامه و...
ناگاه ارجاسپ تورانی و آلکساندر مقدونی و عمر تازی به درون کتابخانه میجهند و با مشعلهایشان آنجا را به آتش میکشند و میروند. دبیران و کاتبان سراسیمه به هر سویی میدوند تا هرچه از دفترها را که میتوانند، نجات دهند. از دل دود و آتش، سه مرد بیرون می‌آیند که هرکدام شاهنامه‌ای به نام خود دارند: ابوعلی بلخی و مسعودی مروزی و ابوالموید بلخی. اما ناگهان توفانی درمیگیرد و آن شاهنامه‌ها را ورق ورق و به سو پراکنده و ناپدید میکند. ابومنصور با افسوس و پریشانی، درست هنگام بیداری، شبح مردی را میبیند که از روستای پاژ دست بر آسمان توس میساید و بیتهایی را مینگارد:
نگه کن که این نامه تا جاودان * درفشی بود بر سر بخردان

نوح به چغانیان سپاه فرستاد. ابوعلی شتابان بازگشت و به رویارویی پرداخت، ولی شکست خورد و به «شومان» رفت. لشکر نوح وارد چغانیان شد و پس از ویران کردن کاخ ابوعلی در پی وی روان گشت. ابوعلی در راه بر آنها تاخت و پیوندشان را با بخارا برید. سرانجام در جمادی‌الثانی سال 337 هر دو هماورد، آشتی را پذیرفتند و میثاق بستند که ابوعلی، پسر خود «ابوالمظفر عبداللـه» را به گروگان نزد نوح بن نصر بفرستد.

اما ابومنصور عبدالرزاق توسی که از شورش ابوعلی پشتیبانی و با او همراهی کرده بود، همچنان از امیر سامانی سرپیچی میکرد. وی به ری و آل بویه چشم داشت.