۱۳۸۷/۰۴/۰۴

میهن سالاری نه مردم سالاری!! (بخش ۲)


جمهوریت یا مردم سالاری در سرآغاز و نیز ژرفایش از این تناقض و پارادکس برخوردار است که مردم کسی را خواه مستقیم و خواه غیرمستقیم به عنوان «رییس» جمهور برمیگزینند!! دیگر اینکه مردم سالاری یعنی دادن مقامی دولتی به یک دلال یا بقال یا قصاب و هر قشر دیگری که از سواد یا آگاهی درستی درباره کشورداری برخوردار نیست. یک کارگردان سینما یا کشتی گیر، نماینده ی مجلس میشود بی آنکه از علم حقوق و سیاست چیزی بداند.
گیدنز مینویسد که دموکراسی: دمو (آدم، مردم) + کراسی (حکومت) به معنای نظام سیاسی است که در آن، مردم (نه شاهان یا اشراف) حکومت میکنند. این اصطلاح ظاهرن ساده و صریح به نظر میرسد اما چنین نیست. دیوید هلد held خاطرنشان کرده درباره هر جزئی از این عبارت: حکومت rule، حکومت به وسیله rule by، و مردم people پرسشهایی میتواند مطرح شود. اگر از مردم شروع کنیم:
۱. چه کسانی باید به عنوان مردم در نظر گرفته شوند؟
۲. چه نوع مشارکتی برای آنها در نظر گرفته شده؟
۳. چه شرایطی راهبر به مشارکت است؟
و درباره حکومت:
۱. دامنه حکمرانی تا چه اندازه باید گسترده یا محدود باشد؟
۲. آیا حکمرانی دربرگیرنده ی تصمیمات روزمره ی اداریست یا سیاستگزاریهای مهم؟
درباره ی حکومت به وسیله:
۱. آیا از حکومت مردم باید اطاعت شود؟
۲. آیا شرایطی هست که «بعضی از مردم» اگر معتقد باشند که قوانین موجود، ناعادلانه است باید خارج از قانون عمل کنند؟
۳. تحت چه شرایطی حکومتهای دموکراتیک باید علیه کسانی که با سیاستهای آنان موافق نیستند زور به کار ببرند؟
ماکس وبر از این فرض آغاز کرد که دموکراسی مشارکتی به عنوان وسیله حکومت منظم در جوامع بزرگ غیرممکن است. این امر به این دلیل مسلم نیست که ملیونها تن نمیتوانند به طور مرتب برای گرفتن تصمیمات سیاسی اجتماع کنند بلکه از آن روست که اداره ی یک جامعه ی پیچیده، مستلزم تخصصexpertise است... اگر حزبی برخوردار از اکثریت پارلمانی به سادگی میتواند دیکته کند که چه تصمیمی گرفته شود و توسط مقامات اداری ثابت و دایمی اداره میشود، میزان دموکراسی در حقیقت ناچیز است./
اگرچه اینگونه وانمود شده که جمهوریت و دموکراسی پدیده ای غربی است اما از دوران آغازین تاریخی در ایران غربی (سومر) شواهدی در این باره در دست است. اُمستد (شاهنشاهی هخامنشی) و گیرشمن (ایران از اغاز تا اسلام) آورده اند که دموکراسی در یونان با پشتیبانی داریوش بزرگ پا گرفت. روشنفکرمآبان، نظام پادشاهی را یکسره رد کرده و آن را ارتجاعی میدانند در هالی که بر پادشاهی های پیشرفته و مردمی اروپا و نیز ژاپن چشم بسته اند و خود را به فراموشی زده اند که انگلستان و اسپانیا پس از گزراندن دوران هولناک جمهوری دوباره به پادشاهی بازگشتند. محسن سازگارا (مؤسس سپاه پاسداران که چندین سالست به آمریکا فرارکرده و با آنان همکاری میکند)، دوتیغه و باکراوات، گهگاه افاضاتی در صدای آمریکا دارد. از جمله گفته: <سلطنت امری قرون وسطاییست>.!!!
پس نتیجه میگیریم که مردم پادشاهی های هلند و اسپانیا و دانمارک و ژاپن و بلژیک و... در منتهای بدبختی و فقر و ذلت به سر میبرند و روشنفکرانشان را زنده در آتش میسوزانند!! خوش به حال مردم جمهوریهای کره شمالی و لیبی و ازبکستان و سوریه و ...! موریس دوورژه مینویسد:
* دولت پادشاهی که در آن حاکمیت در دست یک پادشاه است میتواند دموکراتیک باشد در صورتی که همه ی شهروندان به طور تساوی بتوانند به مشاغل دولتی راه داشته باشند... تحول نظامهای پادشاهی اروپایی مانند انگلستان در سه مرحله صورت گرفته است: پادشاهی مطلق، پادشاهی محدود و پادشاهی مشروطه. (شرایط ایران در مرحله سوم قرار دارد).... اختلاف واقعی میان جمهوریهای پارلمانی و پادشاهی مشروطه بسیار کم است زیرا رییس دولت چه پادشاه باشد و چه رییس جمهور، در عمل، قدرتی ندارد./
نکته بسیار مهمی که دوورژه اشاره میکند تدبیر و سیاست کشورهای دموکرات در برابر احزاب فاشیست و خواهان دیکتاتوری است. اگر به آنها آزادی کامل داده شود، حکومت دموکرات به مرگ محکوم میشود و از سوی دیگر سرکوب آنان نیز مغایر با دموکراسی است. احتیاطهای لازمی که به عمل می آید کنارگزاشتن ایشان از مشاغل حساس و پراقتدار و گماردنشان در وزارتخانه های کم خطر است. در واقع کاری میکنند که دشمنان دموکراسی از «مخالف با رژیم» به «مخالف در رژیم» تبدیل شوند. (سیاستی که قوام السلطنه در برابر حزب توده به کار برد).
اما به راستی چه چیزی در پس جمهوریت معاصر نهفته است؟ اگر از سرنگونی پادشاهی فرانسه تا پادشاهی نپال را درنظر بگیریم، جریانی کمونیستی و فراماسونری را که دارای قدرتی جهانیست، ردیابی میکنیم. لنین رهبر بلشویکها از ناف اروپا (زوریخ) به سوی روسیه هدایت شد. آیا اینجا مرکز صهیونیسم جهانی نبود؟ همانهایی که بیش از یک قرن پیش در پروتکل های محرمانه ی خود برای جهان، نقشه هایی دور و دراز کشیده و از جمله گفته بودند که:
* كافی است برای مدتی حكومت را به دست مردم بسپاریم؛ آنگاه خواهیم دید كه همین مردم تبدیل به یك جمعیت بی سروسامان می‌شوند. ستیزة مرگباری روی خواهد داد كه كوته زمانی بعد به جنگ طبقاتی تبدیل خواهد شد. در هنگامة این كشاكش، دولت در آتش جنگ داخلی خواهد سوخت و قدرت آن به توده‌ای از خاكستر بدل خواهد شد[...] چون مردم عوام از رموز سیاست با خبر نیستند، از این رو تصمیم‌های مسخره‌ای می‌گیرند كه منشاء هرج و مرج در مملكت می‌گردد [...] با توجه به تعداد زیاد صاحبان قدرت در یك كشور، اجرای هر برنامه ملی با مشكل اختلاف نظر روبرو می‌گردد[...] بهترین سیستم حكومتی در همة كشورها عبارت است از قرار دادن همة امور در دست یك فرد مسئول[...] در ناموس طبیعت، برابری وجود ندارد و آزادی محض نمی‌تواند وجود داشته باشد، زیرا نابرابری انسانها از لحاظ عقل و شایستگی، یك امر طبیعی است[...] حقوق یك انسان تنگدست در جمهوری چیزی بیشتر از یك استهزای تلخ نیست[...] مردمی كه از ارشاد و راهنمایی ما برخوردارند، نظام اشرافیت خود را نابود كرده‌اند؛ اشرافیتی كه تنها مدافع و دلسوز آنها بود زیرا به خاطر حفظ مزایای طبقاتی خود، طبعاً به رفاه مردم توجه می‌كرد[...] اسرار انقلاب فرانسه را ما به خوبی می‌دانیم زیرا این انقلاب، كار ما [صهیونیست ها] بود[...] وجود سازمان مخفی ما نه تنها برای حكومت جمهوری زیانبار نیست، بلكه موجب تقویت آن می‌شود[...] مردم نظام پادشاهی را به جمهوری تبدیل می‌كنند و به جای پادشاه، یك رییس جمهور را در راس امور قرار می‌دهند كه عملن اختیاری از خود ندارد، و ما او را از میان غلامان و سرسپردگان خود، بر می‌گزینیم[...] باید كسانی را برای ریاست جمهوری انتخاب كنیم كه در زندگی گذشتة آنها نقاط ضعفی وجود دارد؛ به طوری كه وقتی به حكومت رسیدند و قدرتی كسب كردند، طبعن برای حفظ موقعیت خود، تن به اجرای دستورات ما بدهند.../
دو دیدگاهی که اینک ذکر میکنیم یادآور چالشهای عصر پهلویست. فرانتس نویمان مینویسد:
* عملكرد مترقی حق حاكمیت در تاریخ هرگز محل تردید نبوده است، گو اینكه حدود قدرت الزامیه دولت جای مناقشه داشته است. در دوران حكومت فئودالی... سرانجام یك «قدرت محوری و مركزی» از آن میـان پدیدار شد، و آن، مقام سلطنت بود كه خودمختاری‌ها را از بین برد و تشكیلات اداری واحد به وجود آورد (یا لااقل كوشید به وجود بیاورد). و نظام حقوقی واحدی برقرار ساخت وامتیازات ویژه را به تكالیف مساوی (ولو بدون برابری حقوق) مبدل كرد. بدون این حاكمیت كه موجد نواحی پهناور اقتصادی شد و آن نواحی را از حیث حقوقی و اداری یكپارچه كرد، چگونه ممكن بود جامعة بازرگانی و صنعتی امروز به وجود بیاید؟ كسانی كه مصرانه از اختیارات شاه طرفداری می‌كردند و با امتیازات و خودمختاری طبقات [سه گانة اجتماعی] و اشخاص حقوقی و اصناف و روحانیون سر مخالفت داشتند، دقیقاً همان دانشمندان طبقة متوسط علم سیاست یعنی ژان بوودن و اسپینوزا و پوفندورف و هابز بودند./
و از برتراند راسل است که:
* پادشاهی، همبستگی اجتماعی را آسان می‌سازد؛ اولا به این دلیل كه احساس وفاداری نسبت به یك فرد انسانی آسانتر است تا نسبت به یك اندیشه انتزاعی. و دوم اینكه سلطنت در طول تاریخ طولانی‌اش، چنان حرمتی برای خود فراهم ساخته كه هیچ نهاد تازه‌ای نمی‌تواند الهامبخش نظیر آن باشد. در جاهایی كه سلطنت موروثی برافتاده است معمولا دیر یا زود نوع دیگری از حكومت فردی جای آن را گرفته است[...] جنبه اجتماعی مردمان به قدری ضعیف است كه خطر هرج و مرج همیشه آنها را تهدید می‌كند و سلطنت در جلوگیری از این خطر، تاثیر فراوان داشته است. اما در مقابل این حق باید عیب مداومت دادن انواع شر قدیمی و افزایش نیروهای مخالف تغییرات مطلوب را نیز قرار داد. این عیب در عصر جدید باعث از میان رفتن سلطنت در بیشتر نقاط جهان شده است[...] در هر حكومت دموكراسی، افراد و سازمانهایی كه قرار است وظایف اجرایی معینی داشته باشند، اگر عنانشان را رها كنیم، به زودی قدرت بسیار نامطلوبی به دست می‌آورند. این نكته به ویژه در مورد پلیس (نیروی انتظامی) صدق می‌كند[...] در یك كشور بزرگ امروزی، حتا اگر حكومت دموكراسی هم باشد، شهروند عادی چندان احساسی از قدرت سیاسی ندارد./
به گواه تاریخ هرودوت دستکم در زمان هخامنشیان بحثهایی درباره انواع حکومت در جریان بوده و برای نمونه مگابیز یکی از هفت سردار پارسی و یاور داریوش میگوید:
* تودة مردم مشتی افراد بی‌سروپا بیش نیستند و هیچ جماعتی به قدر ایشان از اهمیت مسئولیت: غافل، و مستعد تعدی و اجحاف نیست. این كاری به كلی بی‌حاصل است كه ما خود را از زیر بار خودسری و آز حاكمی جبار آسوده سازیم، سپس خود را در دام افرادی بی بند و بار بیندازیم. چون رفتار و عمل فرمانروای خودسر لااقل قرین تدبیر و اندیشه است ولی اقدامات طبقة عام همیشه بیهوده و خام می‌باشد. چگونه می‌توان از كسانی انتظار خیر و نیكی داشت كه خود از قدر و ارزش آن چیزها غافل‌اند. در سر افراد نادان و عام اصلا فكری نیست. ایشان مانند سیلاب رودخانه هستند كه همه چیز را در جلو خود جارو می‌كند. باید ما بهترین افراد صالح این سرزمین را انتخاب و اختیار زمامداری را به آنان تفویض كنیم./
و داریوش هخامنشی در پاسخی تاریخ ساز به مهمترین رکن هویت ملی ایرانیان اشاره مینماید:
* زمامداری یك نفر؛ به راستی چه دشوار است چیزی برتر از آن یافتن، مشروط براینكه وی صالح‌ترین فرد برای احراز آن منزلت و مقام باشد و رأی و تدبیرش با منش و رفتارش برابر گردد. قدرت و سرپرستی چنین فردی در كار خلق، فوایدی غیر قابل انكار دارد. در این نوع حكومت اسرار ضد دشمنان وطن بیشتر از هر رژیم دیگر محفوظ خواهد ماند. در حكومت گروهی (حزبی، الیگارشی) ممكن نیست به منظور درخشندگی و احراز ریاست و برتری در زمینة خدمات ملی، اختلاف های شدید خصوصی میان ایشان پیش نیاید. هر یك از آنان در پی تحصیل مقام رهبری و فقط مترصد اجرای اغراض شخصی خواهند بود. از این رو بدون تردید میان ایشان دوگانگی و اختلاف خواهد افتاد و ضدیت های فردی به خصومت های علنی و سرانجام خونریزی منجر، و نجات از چنان وضع و حال، خواه ناخواه به زمامداری یك نفر منتهی خواهد شد كه خود نشانة بارزی است كه روش پادشاهی بهترین راه و رسم فرمانروایی است. از طرف دیگر در حكومت دموكراسی زشتیها رواج خواهد یافت ولی این ترویج فساد در دستگاه های دولتی، نه فقط به دشمنی‌های انفرادی بلكه به تبانی های پنهانی و محرمانه بین افراد ذینفع خواهد انجامید و حضراتی كه در تبهكاریها دست دارند، با هم بند و بست، و از یكدیگر متقابلن حمایت خواهند كرد و این بساط نابهنجار آنقدر ادامه می‌یابد تا یك نفر به عنوان قهرمان ملی: قیام، و دسته های مغرض و بداندیش را كه فقط منافع خویش را در مدنظر دارند سركوب كند. این پیروزی او تحسین و ستایش مردم را بر می‌انگیزد و طولی نخواهد كشید كه چنین وجودی از طرف عام، صاحب اختیار تام می‌شود كه شاهد بارز دیگری است كه رژیم پادشاهی بی‌همتاست. ‌خلاصة كلام: خود ما، همین آزادیمان را به چه كسی مدیون هستیم و كـی آن را بـه مـا تفویض كرده است؟ آیا از راه دموكراسی به دست آورده‌ایم یا به وسیلة حكومت «الیگارشی» عاید ما شده است و یا آنكه میراث دولتی پادشاهی است؟ این استقلال ما از بركت وجود یك نفر [كورش بزرگ] است. پس پیشنهاد می‌كنم رسم پادشاهی را كماكان نگاه داریم. به علاوه بسیار نیكو است كه از تغییر و تبدیل موازین قدیم كه ما را وسیلة خیر و فواید شده‌اند اجتناب ورزیم؛ وگرنه به مشكلاتی بزرگ دچار خواهیم گشت./
اگر کشوری چون آمریکا اینگونه به اوج رسیده یکی از دلایلش امکان تمرکز قدرت و تصمیم گیری و اختیارات فوق العاده برای رییس جمهور است. منظور داریوش بزرگ، نه خودکامگی بلکه پرهیز از اختلافات بیهوده و ناتوان گشتن دولت مرکزی است. پادشاهی مشروطه و مردمی، دستاورد اندیشه ی ایرانی برای جهانیان بوده و از فلسفه سیاسی این نظام گرفته تا آیینها و سنتهایی که حتا در رژیمهای جمهوری انجام میگردد، وامدار ایران میباشد. اگر شاهانی ناشایست داشته ایم اصل این نظام زیر سوال نمیرود چراکه جمهوریهای مجرم و جنایتکار نیز کم نبوده اند. ایرانیان پس از اسلام، دیدگاه سیاسی و کهن خود را در امامت موروثی شیعه و تصوف انتصابی که لقب شاه را برای قطب و مرشد حفظ کرده بود، به یادگار نهادند. نیاکان ما به خوبی با نظامهای گوناگون سیاسی آشنا بودند اما پادشاهی را برای ایران زمین مناسبتر و باشکوهتر میدانستند و نمیخواستند که به جای شاهنشاهی ایران بزرگ، بیننده ی ایرانستان گردند. اندیشمندانی چون فردوسی و سهروردی ژرفترین حکمت و فرزانگی بشری را در شاهانی چون فریدون و کیخسرو میدیدند و هرگز جمهوریخواه نبودند. باز هم یادآور میشوم که جمهوریت پدیده ای مدرن و صرفن روشنفکرانه نیست که آن را بر سر پادشاهی بکوبیم. همان گونه که جامعه شناسان و دانندگان علم سیاست اشاره کرده اند هر نظامی با هر نامی میتواند با رویه ای مردمی و آزادمنشانه و دادگرانه، حکومتی خوب و سودمند گردد. از این رو ایرانیان آگاه و فهیم در درازنای تاریخ خود، همیشه به شهریاری آرمانی و ملی وفادار بوده اند و گاهی مانند خیام و حافظ، اندیشه های سیاسی خود را در قالب اشعار به جا نهاده اند. استاد عنایت اله رضا در کتاب «اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول» مینویسد:
* ایران به منظور حفظ موجودیت و بقای خویش كه می‌توانست جهات و جوانبی متعدد داشته باشد، نیازمند وجود دستگاه اداری و مالی متمركز و ارتشی مجهز برای سراسر اراضی تحت حاكمیت دولت های فرمانروا بوده است... آیا عدم تمركز موجب از هم پاشیدگی وحدت و انسجام كشور و دولت نمی‌شد؟ استقلال سرزمین های درون فدراسیون ایران را تهدید نمی‌كرد؟ هرگاه دولت مركزی وجود نمی‌داشت، اثری از آذربایجان و كردستان و خراسان و دیگر نواحی ایران باقی می‌ماند؟... كشور ایران سرزمینی بود كه بر پایة فدراسیون اداره می‌شد. هر ناحیه و سرزمین: شاه، شاهك (شاه كوچك)، و شاه بزرگ خود را داشت كه در راس آن، حكومت مركزی قرار گرفته بود. این حكومت را شخصی با عنوان «شاهان شاه = شاهنشاه» اداره می‌كرد... بعضی بی آنكه مضمون و محتوای حكومت ایران را در نظر گیرند، تنها، شكل آن را كه حكومتی سلطنتی بوده، می‌نگرند. راست است كه نظام موجود در كل كشور و سرزمین های تابع از سوی شاهان اداره می‌شد، ولی این تنها شكل و صورت بود نه محتوا. بنابراین جا دارد دو جهت یا دو سوی این پدیده مورد توجه قرار گیرد. اصل حاكمیت را گونه ای حكومت فدرالی تشكیل می‌داد كه صورت و شكل ادارة آن، جمهوری نبود؛ بلكه پادشاهی بود. حكومت پادشاه جز در موارد استثنایی ـ از جمله در بعضی ادوار حكومت پارتی ـ انتخابی نبود بلكه انتصابی بود و نسلاً بعد نسل بـر پایه قانون توارث، از شخصی بـه شخص دیگر مـنتقل می‌شد. این، جانب و جهت صوری و ظاهری حكومت بود. اما از نظر مضمون و محتوا حكومتی فدرالی به شمار می‌رفت كه شامل حكومت های محلی و حكومت مركزی بود./
نکته ی جالب و مهم به ویژه برای جامعه ی زرتشتی این است که پیامبر باستانی ایرانیان یکی از نظریه پردازان پادشاهی آرمانی به شمار میرود و هرگز سخنی از عوام سالاری ندارد. اشو زرتشت از انسان سالاری سخن میگوید؛ انسانی که در مکتبی مزدایی به پشتیبانی از شاه اهورایی، به آبادانی ایران و جهان بپردازد. امیر شاپور زندنیا در مقاله «اندیشه های سیاسی از كهن ترین متون تا كنون» مینویسد:
* كهن ترین پندارهای سیاسی كه به صورت مكتوب برای انسان به یادگار مانده، از آنِ سپیتمان زرتشت پیامبر و اندیشمند ایران باستان است كه در فجر استقرار دولت ایرانی به سر می‌برده است و خود الهام‌بخش اندیشمندان و فیلسوفان بسیاری شده است. دوهزاروپانسد سال پیش از این، افلاتون یونانی اشارت دارد كه اندیشه‌های خویش را از مكتب زرتشت كه شش هزار سال پیش از وی می‌زیسته، گرفته است[...] پندارهای سیاسی دورترین متفكر ایرانی را در سرودهای خودش به نام گات ها، و در كتاب های یشت ها و یسنا كه بر بنیاد اندیشه های وی تدوین كرده‌اند، می‌توان دید. بنابرآن اسناد كه به ما رسیده، برای «دولت زرتشتی» منشاء الهی تصور شده است. باید دانست كه در اسناد زرتشتی، گاه اثر «دولت دودمانی» و گـاه اثـر «دولت شاهی» دیـده می‌شود[...] در گاتها... تصور دولت دودمانی غلبه دارد. این دولت بر سلسله مراتب خانواده، تیره، ده، و كشور (به لحاظ قلمرو) استوار است و قدرت عالیه در نظامی مركب از ریش‌سفیدان و سلسله مراتبی كه از پایین به بالا ـ خانه خدا تا شهر خدا ـ به وجود آمده است، آشكار می‌شود. دولت زرتشتی، دولتی است دارای قلمرو؛ نه دولتی شبان و خانه به دوش[...] شاهنشاهان ایران در میان اقوام تابعه: تساوی، آزادی مذهبی، فرمانروایی سنت‌ها و قواعد محلی، اجرای عدالت و اصل خودمختاری داخلی را رعایت می‌كنند. آنان چون شاهان نیمه خدای مصری و آشوری نیستند كه حتا مذهب را دگرگون می‌سازند[...] داریوش در «بیستون» پیكره‌ای به جای نهاده كه تصور دولت ایرانی (فره ایرانی) را برای ابدیت باز گذارده است. در این پیكره، «هورمزد» {به عبارت درست تر: فره کیانی} چرخ قدرت (نشان خورشید) را به شاهنشاه می‌سپارد (ریشة الاهی دولت)؛ شاهنشاه پای خود را بر سینة گئومات مغ غاصب، نهاده كه مظهر اهریمن معرفی شده است (ماموریت الاهی دولت). پشت سرِ وی نجبای پارسی و مادی ایستاده‌اند (نشانه فرمانروایی دودمان‌ها) و نیزه و كمان در دست دارد (ابزار فرمانروایی)... «دولت دودمانی» مظهر راستی و دادگری است و لفظ «شهریار» خود مؤید وظیفه اجتماعی شاهان ایرانیست. این لفظ به معنای نگاهدارنده و یاور شهر (دولت و كشور) است.

{ادامه دارد}