در کنار استورۀ شامبهالا به استورۀ یک قلمروی زیرزمینی دیگر بر می خوریم که به نام آگارثی ( Agarthi )، آگارتا ( Agartha ) یا آقارتی ( Agharthi ) معروف است، و در نقطه ای زیر کوههای هیمالیا یک جایگاه مقدس و امن دارد. به گفتۀ اوسندووسکی، این «مرکز خرد و ذهن بشر» دست کم 600000 سال پیش بنیان گذاری شد. برخی از توصیفاتی که از آن می کنند بیش از حد خیالی و عجیب است و پرداختن به آنها اتلاف وقت می باشد، و هر از گاهی افرادی حقه باز خود را «کاهنین اعظم آگارتی» معرفی نموده اند. ولی اشاره هایی که به پروازهای فضایی و قدرتهای ابر انسانییی که ساکنان آنجا در اختیار دارند می شود، به قدری زیاد هستند و آنچنان با داستانهایی که در متون سانسکریت دربارۀ خدایان و قهرمانان تعریف می کنند مطابقت دارند که دانشمندان بسیاری معتقدند که استورۀ مزبور ارزش آنرا دارد که با دقت زیاد و به طور کامل بررسی شود. دانشمندی آمریکایی به نام میلر ( Miller ) اینگونه می نویسد: « آگارتی و دیگر معماهای کیهانی، اسرار تبت و استعدادهای فراروانی بسیاری از آسیایی ها همگی فصل های یک کتاب هستند و آن کتاب تمدن گمشدۀ «مو» است. شاید روزی بتوانیم اطلاعاتی چند دربارۀ مطالب باقی ماندۀ آن بدست آوریم، ولی چه زمانی و چگونه؟».
گشتن به دنبال یک سوزن در انبار کاه در مقایسه با این کار، بچگانه به نظر می رسد و همۀ کسانی که تلاش کرده اند تا اطلاعاتی دربارۀ قوم اسرار آمیز ستاره پرستان که به ایشان هسینگ نو (Hsing Nu ) می گویند به دست آورند، این را تأیید می کنند. مردم «هسینگ نو» ریشۀ چینی نداشتند و در نقطه ای ساکن بودند که اکنون ناحیه ای خالی در شمال تبت و جنوب رشته کوههای کون لون ( Kun Lun ) می باشد و چندان شناخته شده نیست. باور بر این است که ممکن است ایشان از ایران یا سوریه به آنجا آمده باشند چون کشفیاتی که به عمل آمده یادآور فرهنگ اوگاریتی ( Ugaritic ) است به ویژه نگاره های ایزد «بعل» که کلاهی بلند و مخروطی شکل بر سر دارند و بدنشان با نقره پوشیده شده است. زمانیکه کاوشگر فرانسوی، پدر دوپراک ( Father Duprac )، در سال 1725 خرابه های پایتخت هسینگ نو را کشف کرد، این مردم تنها یک افسانه بودند، چراکه چینی ها قرن ها قبل ایشان را نابود کرده بودند. دوپراک درون شهر بیش از یکصد مونولیت را یافت که ظاهراً متعلق به یک معبد بودند و زمانی با لایه های نقره آنها را پوشانده بودند، و برخی از لایه های مزبور از چشم غارتگران به دور مانده بود و هنوز می شد آنها را دید. او همچنین یک هرم سه اشکوبه، بخش پایینی یک برج که از چینی آبی رنگ ساخته شده بود و کاخ سلطنتی را با تختهای پادشاهی ای که بر بالایشان نقوشی از ماه و ستاره بود، کشف کرد. آنجا یک «سنگ قمر» نیز وجود داشت، شیئی بزرگ که رنگ سفید غیر زمینی ای داشت و بر رویش نقوش برجستۀ حیوانات و گلهایی ناشناخته به چشم می خورد. در سال 1854 یک کاوشگر فرانسوی دیگر به نام لاتور ( Latour )، قبرها، جنگ افزارها، ظروف و گلدانهای مسی و گردنبندهای طلا و نقره را که با نقوش چلیپا و مارپیچ تزئین شده بودند، کشف کرد. اما گروههای اکتشافی بعدی تنها تخته سنگهای بریده شده ای را پیدا کردند چراکه در این بین، توفان های شن شهر مخروبه را مدفون کرده بودند. در سال 1952 یک هیئت اکتشافی روسی سعی کرد تا بخشی از خرابه ها را از دل خاک بیرون بیاورد. این کار شاقی بود و زمان زیادی می برد چون که این گروه مجبور بودند بدون ابزارهای مناسب که نمی شد به آنجا آورد، کار کنند. کل آن چیزی که دانشمندان روسی توانستند به دست بیاورند نوک یک مونولیت نوک تیز بود که بر رویش نوشته هایی وجود داشت، این سنگ بسیار به مونولیتی که در شهر ماقبل تاریخی زیمبابوه در آفریقا به دست آمد شبیه بود. اما راهبان تبتی مدارک و شواهد زیادی را دربارۀ قوم هسینگ نو به دانشمندان نشان دادند که شامل متونی باستانی نیز بود که توصیف دقیقی از هرم سه اشکوبۀ مزبور به دست می داد. بنابر این متون، اشکوب ها از پایین به بالا نشانۀ « سرزمین باستان، هنگامی که بشر به سوی ستارگان صعود نمود؛ سرزمین میانه، هنگامی که انسان ها از ستارگان آمدند؛ و سرزمین اصلی، جهان ستارگان دوردست » بودند. آیا باید از این نوشتارهای راز آمیز اینطور برداشت کنیم که زمانی در گذشته های بسیار دور، ابناء بشر می توانستند به یکی از اجرام آسمانی سفر کنند، و پس از بازگشتشان به زمین، قدرت سفرهای فضایی شان را از دست دادند؟ در هر حال این چیزی است که تبتی ها به آن عقیده دارند. ایشان می گویند که سفرهای فضایی هسینگ نو به مذهب مربوط می شده، و این قوم باستانی می پنداشتند که ارواح مردگان به بهشت رفته و تبدیل به ستارگان می شوند. متخصصان روسی توصیفی از معبد را با خود به خانه آوردند که تا حد زیادی با توصیف دوپراک مطابقت دارد. بنابر ثبت وقایع تبت، بر روی مهرابه سنگی قرار داشت که از ماه آورده بودند ( و نه اینکه سنگ از ماه فرو افتاده باشد، مثل یک شهاب). آن را اینگونه توصیف کرده اند که به رنگ سفید شیری بود و بر اطراف آن نگاره های بدیعی از گیاهان و جانوران «ستارۀ خدایان» قرار داشت و گرداگرد این سنگ، مونولیتهای خوش تراش و زیبایی بود که لایه ای از نقره بر رویشان کشیده بودند. آیا ممکن است که اینها حیوانات و گیاهان سیاره ای باشند که کیهان نوردان اعصار باستان در آن ساکن شده بودند، و مونولیتها هم نشانۀ کشتی های فضایی ایشان بوده اند؟
{زمین بدون زمان/ ترجمه: کامبیز منزوی}
گشتن به دنبال یک سوزن در انبار کاه در مقایسه با این کار، بچگانه به نظر می رسد و همۀ کسانی که تلاش کرده اند تا اطلاعاتی دربارۀ قوم اسرار آمیز ستاره پرستان که به ایشان هسینگ نو (Hsing Nu ) می گویند به دست آورند، این را تأیید می کنند. مردم «هسینگ نو» ریشۀ چینی نداشتند و در نقطه ای ساکن بودند که اکنون ناحیه ای خالی در شمال تبت و جنوب رشته کوههای کون لون ( Kun Lun ) می باشد و چندان شناخته شده نیست. باور بر این است که ممکن است ایشان از ایران یا سوریه به آنجا آمده باشند چون کشفیاتی که به عمل آمده یادآور فرهنگ اوگاریتی ( Ugaritic ) است به ویژه نگاره های ایزد «بعل» که کلاهی بلند و مخروطی شکل بر سر دارند و بدنشان با نقره پوشیده شده است. زمانیکه کاوشگر فرانسوی، پدر دوپراک ( Father Duprac )، در سال 1725 خرابه های پایتخت هسینگ نو را کشف کرد، این مردم تنها یک افسانه بودند، چراکه چینی ها قرن ها قبل ایشان را نابود کرده بودند. دوپراک درون شهر بیش از یکصد مونولیت را یافت که ظاهراً متعلق به یک معبد بودند و زمانی با لایه های نقره آنها را پوشانده بودند، و برخی از لایه های مزبور از چشم غارتگران به دور مانده بود و هنوز می شد آنها را دید. او همچنین یک هرم سه اشکوبه، بخش پایینی یک برج که از چینی آبی رنگ ساخته شده بود و کاخ سلطنتی را با تختهای پادشاهی ای که بر بالایشان نقوشی از ماه و ستاره بود، کشف کرد. آنجا یک «سنگ قمر» نیز وجود داشت، شیئی بزرگ که رنگ سفید غیر زمینی ای داشت و بر رویش نقوش برجستۀ حیوانات و گلهایی ناشناخته به چشم می خورد. در سال 1854 یک کاوشگر فرانسوی دیگر به نام لاتور ( Latour )، قبرها، جنگ افزارها، ظروف و گلدانهای مسی و گردنبندهای طلا و نقره را که با نقوش چلیپا و مارپیچ تزئین شده بودند، کشف کرد. اما گروههای اکتشافی بعدی تنها تخته سنگهای بریده شده ای را پیدا کردند چراکه در این بین، توفان های شن شهر مخروبه را مدفون کرده بودند. در سال 1952 یک هیئت اکتشافی روسی سعی کرد تا بخشی از خرابه ها را از دل خاک بیرون بیاورد. این کار شاقی بود و زمان زیادی می برد چون که این گروه مجبور بودند بدون ابزارهای مناسب که نمی شد به آنجا آورد، کار کنند. کل آن چیزی که دانشمندان روسی توانستند به دست بیاورند نوک یک مونولیت نوک تیز بود که بر رویش نوشته هایی وجود داشت، این سنگ بسیار به مونولیتی که در شهر ماقبل تاریخی زیمبابوه در آفریقا به دست آمد شبیه بود. اما راهبان تبتی مدارک و شواهد زیادی را دربارۀ قوم هسینگ نو به دانشمندان نشان دادند که شامل متونی باستانی نیز بود که توصیف دقیقی از هرم سه اشکوبۀ مزبور به دست می داد. بنابر این متون، اشکوب ها از پایین به بالا نشانۀ « سرزمین باستان، هنگامی که بشر به سوی ستارگان صعود نمود؛ سرزمین میانه، هنگامی که انسان ها از ستارگان آمدند؛ و سرزمین اصلی، جهان ستارگان دوردست » بودند. آیا باید از این نوشتارهای راز آمیز اینطور برداشت کنیم که زمانی در گذشته های بسیار دور، ابناء بشر می توانستند به یکی از اجرام آسمانی سفر کنند، و پس از بازگشتشان به زمین، قدرت سفرهای فضایی شان را از دست دادند؟ در هر حال این چیزی است که تبتی ها به آن عقیده دارند. ایشان می گویند که سفرهای فضایی هسینگ نو به مذهب مربوط می شده، و این قوم باستانی می پنداشتند که ارواح مردگان به بهشت رفته و تبدیل به ستارگان می شوند. متخصصان روسی توصیفی از معبد را با خود به خانه آوردند که تا حد زیادی با توصیف دوپراک مطابقت دارد. بنابر ثبت وقایع تبت، بر روی مهرابه سنگی قرار داشت که از ماه آورده بودند ( و نه اینکه سنگ از ماه فرو افتاده باشد، مثل یک شهاب). آن را اینگونه توصیف کرده اند که به رنگ سفید شیری بود و بر اطراف آن نگاره های بدیعی از گیاهان و جانوران «ستارۀ خدایان» قرار داشت و گرداگرد این سنگ، مونولیتهای خوش تراش و زیبایی بود که لایه ای از نقره بر رویشان کشیده بودند. آیا ممکن است که اینها حیوانات و گیاهان سیاره ای باشند که کیهان نوردان اعصار باستان در آن ساکن شده بودند، و مونولیتها هم نشانۀ کشتی های فضایی ایشان بوده اند؟
{زمین بدون زمان/ ترجمه: کامبیز منزوی}