۱۳۸۷/۰۸/۰۸

اسرار فرد‌وسي بخش پنجم


«ركن‌الدين همايونفرخ» اگرچه مانند بيشتر پژوهشگران پيشين، فردوسي را از شاعيان مي‌شمارد، اما برخی بيتها را الحاقي مي‌داند و مي‌نویسد: در پايان داستان مرگ «نوشزاد» [پسر انوشیروان. دوره ساسانیان] ناگهان يك بيت درباره حب حضرت علي است كه به هيچ وجه نمي‌تواند در آن مقطع جا و تناسب داشته باشد زيرا نوشزاد كه مسلمان نبوده است؛ آن هم شيعي...
 گرت هست جام مي زرد خواه / به دل خرمي را مدان از گناه
اگر در دلت هيچ حب علي‌ست / تو را روز محشر به خواهش ولي‌ست
سفارش به شراب زرد نوشيدن و شادماني كردن چه مناسبتي با حب علي و از ايشان در روز محشر استمداد جستن دارد؟ در شاهنامه چاپ مسكو نيز اين بيت كه در اينجا كاملا بي ربط و بي مناسبت است، در ميان دو قلاب [] جاي داده شده؛ يعني الحاقي است. (شاهنامه و فردوسي، ص 1060 تا 1063)
«محمدامين رياحي» مي‌نويسد: شيعه بودن فردوسي مسلم نيست. حكيم توس به علت اختناق ناشي از سياست خلافت بغداد نمي‌توانسته است عقايد خود را صريحا بگويد. هيچيك از آنچه هم‌كه نويسندگان قديم يا محققان ‌متاخر درباره عقايد ديني ‌او نوشته‌اند متكي به دلايل قوي و عاري از تاثير عقيده و احساس نويسنده نبوده؛ نتيجه اينكه داوريها از دايره حدس و گمان فراتر نمي‌رود. (سرچشمه‌هاي فردوسي‌شناسي، ص 95)
پژوهشگر ديگري مي‌نويسد: اينك كه رونوشت‌هاي گوناگوني از شاهنامه را در دست داريم به آساني بسياري از بيتهاي افزوده و واژه‌هاي دگرگون شده را باز مي‌شناسيم و مي‌بينيم چگونه رونويسان شاهنامه، دست درازي در اين خوان گسترده و سرشار را روا دانسته‌اند. اگر رونويس، كيش شيعي داشته و آرزو مي‌كرده فردوسي چامه‌سراي پاكدل ايراني، شيعي باشد در ستايش نخستين پيشواي شيعيان چامه مي‌ساخته. اگر از گروهي دل خوش نداشته، به بدگويي آن گروه مي‌پرداخته و اگر جيره‌خوار محمود غزنوي بوده در ستايش او چامه مي‌سروده. (ابوالقاسم پرتو: دروغي بزرگ درباره فردوسي و شاهنامه)
در يكي از دفترهاي پارسيان هند به نام «كيفيت قصه سلطان محمود غزنوي» آمده است كه سرايندگان دربار او، از روي رشگ‌ورزي به فردوسي، به محمود گفتند كه بايد پارسيان هند را وادار به پذيرش كيش نوين كند زيرا فردوسي نيز همكيش ايشان است. دکتر «محمد معين» درباره فردوسي مي‌نويسد: علاقه فردوسي به ايران و شئون ايراني بر احدي پوشيده نيست و چون دين ايران باستان نيز مايه و پايه شئون ايران پيش از اسلام است ناگزير فردوسي در هر موقع كه توانسته است به كيش ايراني گريز زند، از سوز دل و شور باطني سخن رانده است... گوينده بزرگوار همه جا در مقايسه مزديسنا با اديان ديگر كفه آن را سنگينتر نمايش مي‌دهد و بديهي است كه مآخذ او نيز در اين توزين و تقدير، تاثير تام داشته‌اند... «تقي‌زاده» درباره فردوسي نوشته است: در دين اسلام بسيار محكم نبوده، يعني تعصب و حتا شوق و ذوق مخصوصي در آن خصوص نداشته است... دين قديم را همه جا مدافعه و حمايت مي‌كند و تاويل به خوبي مي‌نمايد. (مزديسنا و ادب پارسي، جلد 2، ص 91 و 92)
رمز دیگری که من (عطایی) در دیباچه یافته و گشوده‌ام، این بیتهاست:
كسي كو شود زيرِ سرو بلند/ همان سايه زو بازدارد گزند
ندانم  مگر پايگه ساختن/ به از شاخِ اين سروِ سايه‌فكن
سرو يكي از نمادهاي ديني و ميهني ايرانيان بوده است. داستانها و ميث‌ها سخن از زايش ايزد مهر و نيز زرتشت از درخت سرو دارند. همچنين داستان سرو كاشمر كه به دست زرتشت كاشته شد، رازواره‌اي شگرف از بينش و سرايش فردوسي در بیتهای یادشده است. در شاهنامه (پديدآمدن زرتشت پيغمبر) میخوانیم:
يكي سرو آزاده بود از بهشت / به پيش درِ آذر اندر بكشت
در آيين پيشينيان منگريد / بر اين سايه سروبن بگذريد
نکته مهم اینجاست که زرتشت افزون بر کاشمر در ناحیه فریومد (توس) نیز سروی دیگر کاشت و من بر این باورم که فردوسی در سایه همین سرو به سرودن بخشهایی از شاهنامه پرداخته است. چنین دلبستگیهایی موجب میشد که فردوسی و دیگر بزرگان لشگری و کشوری و حتا پادشاهی چون «امیرنصر سامانی» را قرمطی بخوانند. براي آنكه بدانيم قرمطي بودن چه اتهام و جرم سنگيني بود بايد به اين گزارشها با موشكافي بنگريم:
امر قرامطه بسيار قوت يافت و «ابوطاهر سليمان بن ابي سعيد حسن بن بهرام جنابي» حركت كرده در سال 308 هجري به مكه رسيد و مردم را با قتل فجيع در مكه كشتار نمود و لاشه آنان را در چاه زمزم ريخت و پيراهن كعبه و زرهايي را كه در آنجا جمع شده بود به يغما برد و ناودان كعبه و حجرالاسود را كند و پس از آن در مسجد كوفه اين سنگ را آويزان كرد و به شهر خود بازگشت... در آغاز ماه رمضان سال 319 «ابن ذكرياي طمامي» ظهور كرد... به پيروان خود امر نمود كه آتش بپرستند و آن را گرامي بدارند و پيغمبران گذشته را لعنت نمود بدين سبب كه ايشان را مردمي حيله‌گر و گمراه مي‌دانست. (ابوریحان بیرونی: آثارالباقيه، ص 319 و 320)
به نوشته خواجه نظام المک: خلقي بي حد كشته شد و مردان از بيم شمشير خويشتن در چاه ها مي‌افكندند و بر سر كوه مي‌گريختند. [قرمطی‌ها] حجرالاسود را از خانه جدا كردند و بر بام خانه شدند و ناودان زرين بكندند و مي‌گفتند: چون خداي شما به آسمان شود و خانه را بر زمين ضايع بگذارد، خانه‌اش بغارتند و بيران (ويران) كنند... هركجا مصحف‌ها بود از قرآن و توريت و زبور و انجيل همه در صحرا افگندند و [ابوطاهر جنابي] گفتي: در دنيا سه كس مردمان را تباه كردند؛ شباني و طبيبي و شترباني... و حجرالاسود را دو نيم كرد و بر دو كرانة چاه آبخانه نهاد؛ چون بر سر چاه نشستي، يك پاي بر اين نيمة سنگ نهادي و يك پاي بر آن نيمه. و فرمود تا بر پيغامبران آشكارا لعنت كنند. (سياست نامه، 306 تا 311)
در گزارشي ديگر مي‌خوانيم كه در ذي‌الحجه سال 317 : قرمطي در مكه رفت و بسياري از مسلمانان بكشت و چاه زمزم از كشته پر كرد تا بگنديد و سه هزار كشته پيرامون كعبه افكنده بود... به وقت رفتن، هفتسد زن دوشيزه را با خود ببردند و حجرالاسود از ركن خانه بركندند و به بحرين بردند و دوازده سال آنجا بماند تا بعد از آن، به مالي بخريدند... و به جاي بازآوردند و در ركن خانه نهادند. و آفتي عظيم شد قرامطه را بر مسلماني. (مجمل‌التواريخ، ص 375)
فردوسی در آغاز «داستان سیاوش» میسراید:
اگر زندگاني بود ديرياز/ بر اين «دين خرم» بمانم دراز
شالودة آيين مغان، زندگاني دراز همراه با شادي و خرميست. و كساني كه پيرو اين آيين بودند، «خرم دين» خوانده مي‌شدند. به نوشته نظام‌الملك: قاعدة مذهب خرميه آن است كه رنج از تن‌هاي خويش برداشته‌اند آنچه از كارهاي دين مسلماني است؛ چون قيام كردن و نمازگزاردن و گرفتن روزه و كردن حج و اجتهاد كردن با دشمنان خداي عز و جل و سر شستن جنابت و حرام داشتن خمر و به جاي آوردن زهد و پرهيز و هرچه فريضه است از آن دور بودن. و جوينده نيستند هيچ به شريعت ديني و گرفتن راه ملت [كيش] مصطفوي... به هر وقتي كه خرمدينان خروج كرده‌اند، باطنيان با ايشان يكي شده‌اند... در ايام مهدي [خليفه عباسي] باطنيان گرگان كه ايشان را سرخ علم خوانند يعني محمره، قوتي گرفتند عظيم و با خرمدينان دست يكي كردند... و در آن وقت كه هارون‌الرشيد به خراسان بود، ديگرباره خرمدينان خروج كردند از ناحيت سپاهان از برندين و كاپله و فابك و از ديگر روستاها. و قومي بسيار از ري و همدان و دشت بيه بيامدند و به آنها پيوستند؛ عدد ايشان بيش از سدهزار شد... چون سال 218 درآمد، ديگرباره خرمدينان پارس و سپاهان و جملة كوهستان (قهستان) و آذربايگان خروج كردند... از مسلمانان بسيار بكشتند و خانه‌ها غارت كردند و فرزندان مسلمان را به بردگي بردند. (سياست نامه، فصل 47)
«گرديزي» مي‌نويسد: مردمان سپاهان [اسفهان] و همدان و ماسبذان [ماه سبذان/ نزديك نهاوند] اندر دين خرمي شدند و مذهب «بابك خرم دين» گرفتند و لشگر انبوه بر بابك گرد آمد... و بابك خرم دين، اندر ولايت بسيار تباهي كرد و بسيار مردم را از راه ببرد. (زين الاخبار، ص 175 و 180)
پس از گرفتاركردن بابك: او را پيش معتصم [خليفه مسلمين] آوردند به سامره. بفرمود تا دستش ببريدند و شكم بشكافتند. و پس سرش آوردند و تنش را به سامره بر دار كردند و سرش در بلاد اسلام بگردانيدند؛ كه آفتي عظيم بود مسلماني را. (مجمل التواريخ، ص 375)
«محمودرضا افتخارزاده» مي‌نويسد: فردوسي آگاهانه و زيركانه تا سقوط ساسانيان و قتل يزدگرد سوم بسنده مي‌كند و ديگر حاضر نيست ادامه دهد زيرا: اولا هدف اصلي، ترسيم حماسي ايران باستان از آغاز تا انجام است. ثانيا پس از آن، ديگر حرفي براي گفتن ندارد. عصر و نسل او چنين تقاضايي نداشته و از طرفي، طرح آنچه بر ايران گذشته، دردناك بوده و قابل ذكر نبوده است. سكوت فردوسي در اين مقطع از تاريخ ايران، براي اعراب بيشتر تحقيرآميز بوده است تا نقل آن. فردوسي مرثيه‌اي بلند (در شستهزار بيت در مدت سي سال) در رثاي گذشته‌اي كه خود ترسيم كرده، سروده است. او عجم را زنده و جاودانه كرده است؛ و چه كاري برتر و بزرگتر از اين. (شعوبيه: نهضت مقاومت ملي ايران، ص 328)