۱۳۸۹/۰۵/۱۰


" سفر برای وطن "

محمد نوری
با شعری از نادر ابراهیمی

ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس ،
  چه سفرها کرده ایم ، چه سفرها کرده ایم ...
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها ،
   چه خطرها کرده ایم ، چه خطرها کرده ایم ...
ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود ،
  رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم ...
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود ،
  خون دل ها خورده ایم ، خون دل ها خورده ایم ...

ما برای بوییدن بوی گل نسترن ،
  چه سفرها کرده ایم ، چه سفرها کرده ایم ...
ما برای نوشیدن شورابه های کویر ،
  چه خطرها کرده ایم ، چه خطرها کرده ایم  ...
ما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک ،
  رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم ...
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک ،
  خون دل ها خورده ایم ، خون دل ها خورده ایم ...

نوری که خاموش شد

استاد محمد نوری درگزشت...


 در روح و جان من
می مانی ای وطن
به زیر پا فِتَد آن دلی
که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو همه جهان نیرزد
ای ایران ایران دور از دامان پاکت دست دگران بد گهران
ای عشق سوزان ای شیرین ترین رویای من تو بمان در دل و جان
ای ایران ایران گلزار سبزت دور از تاراج خزان جور زمان
ای مهر رخشان
ای روشنگر دنیای من به جهان تو بمان
سبزی سد چمن سرخی خون من سپیدی طلوع سحر
به پرچمت نشسته
شرح این عاشقی ننشیند در سخن
بمان که تا ابد هستی ام به هستی تو بسته