از: م.ص. نظمی افشار
اگونيستبرتراند راسل نوشتهاست:” براي اثبات وجود خدا، كانت يك مبحث اخلاقي جديدي ابتكار نمود و مبحث مذكور در سراسر قرن نوزده به صورتهاي گوناگون و به حد وسيعي متداول گرديد. يكي از اين مباحث اين است كه بگوييم هر خوب يا بدي بدون مشيت الاهي در دنيا به وقوع نميپيوندد. به من ارتباطي ندارد كه اختلافي بين خوب و بد وجود داشته باشد يا نداشته باشد، اين مسئلة ديگري است. نكتهاي كه بدان توجه دارم اين است كه اگر اطمينان داريد بين خوب يا بد اختلاف وجود دارد بايد بدانيد كه آيا آن اختلاف ناشي از دستور خداوند است يا خير؟ چنانچه ناشي از ارادة الهي باشد پس خداوند اختلافي بين خوب و بد قائل نيست و در اين حالت اين بيان كه خداوند خوب است، بيان شايستهاي نميباشد. اگر شما هم مانند حكماي حكمت الاهي بگوييد خداوند خوب است، سپس بايد بگوييد كه خوب و بد داراي معاني مستقلي هستند كه از دستور و مشيت الهي خارج است. زيرا دستورات الاهي صرفنظر از حقيقتي كه آنها را به وجود آورده است مستقلا خوب ميباشد نه بد. چنانچه اين مطلب را قبول كنيد بايستي همچنين قبول داشته باشيد كه آن خداوند نيست كه خوب و بد را خلق كرده بلكه منطقا آنها قبل از خداوند وجود داشتهاند. و در واقع دنيايي كه ميشناسيم به وسيلة شياطين در لحظهاي بوجود آمده كه خداوند نظرش بر آن نبوده است. (برتراند راسل، چرا مسيحي نيستم. ص 26)
همانطور كه ملاحظه ميشود ايرادي كه راسل به عقايد مسيحيت ميگيرد همان مشكلي است كه انديشمندان ايراني در دورههاي باستان بدان برخورد كردهاند. آنها نميتوانستند بپذيرند كه صفات بد را بتوان به خداوند نسبت داد و خداوند را مطلقا صاحب صفات خوب ميدانستند. بنابر اين ميبايست موجودي را بپذيرند كه داراي صفات مطلق بد باشد و بتوانند هر آنچه را كه براي بشر مضر است به او نسبت دهند. اين موجود همانا اهريمن بوده است. به اين ترتيب تمام خوبيها در انحصار اهورا و تمام بديها در انحصار اهريمن قرار گرفت. در همين رابطه ميبايست اين دو نيروي اصلي صاحب قدرت يكسان تلقي ميشدند چرا كه اگر يكي از آنها بر ديگري رجحان داشت ميتوانست ديگري را نابود كند. در حالي كه وجود خوبي و بدي در جهان نشان ميدهد كه هيچيك نابود نشدهاند لذا آن دو را برادران دوقلو و همسان و هم قدرت فرض كردند. اهورا خداوند خوبيها و نور و اهريمن خداوند بديها و تاريكي.
راسل در بخش ديگري از كتابش در انتقاد به عقايد مسيحي مينويسد:”چنانچه خداوند قبلا ميدانست كه بشر مرتكب گناه ميشود، از همان زمان تصميم به خلق او، بطور وضوح مسئول تمام نتايج حاصله از آن گناه بوده است. ادعاي معمولي مسيحيت اين است كه تحمل شدائد در دنيا موجب تصفية گناهان بوده و بنابر اين چيز خوبي است. البته اين گفتگو منطقي جلوه دادن نوعي ساديسم است و به هر حال بحثي بسيار ضعيف به شمار ميرود. من از هر شخص مسيحي دعوت ميكنم با من به بخش اطفال بيمارستان بيايد و تحمل رنجي كه در آنجا ميشود را ملاحظه كند و آنوقت بر اين ادعايش مصر باشد كه اطفال رنجور مزبور مستحق تحمل رنج ميباشند“... ميتوان مشاهده كرد كه در امور مربوط به بشر نيروهائيكه موجب سعادت او ميشوند چيست و نيروهايي كه باعث بدبختي او ميشوند چگونه است. نميدانيم كداميك از اين دو دسته نيرو غالب ميشوند.(چرا مسيحي نيستم. ص ۴۷ و 71). راسل در ادامة اين بحث طولاني به همان وادي پا ميگذارد كه پيش از او عرفاي ايراني به آن رسيدهاند. او به مقولة عشق ميپردازد و تلاش ميكند آنرا با دانش تجربي كه به آن اعتقاد دارد آشتي دهد و مينويسد:” .... نه عشق بدون دانش و نه دانش بدون عشق هيچكدام قادر نيستند زندگي خوبي را ايجاد كنند. در قرون وسطي، زماني كه طاعون در مملكتي پيدا ميشد، روحانيون مردم را به تجمع در كليساها دعوت نموده تا براي رهايي از اين بلا دعا كنند. نتيجه آن ميشد كه مرض با سرعت فوقالعادهاي بين تودههاي مردم شيوع مييافت! اين مثال از عشق بدون دانش محسوب ميشود. جنگ جهاني اخير را ميتوان مثالي براي دانش بدون عشق دانست. در هر دو مورد، نتيجه، تلفات بيحد مردم بود. گر چه عشق و دانش هر دو ضرورت دارد ولي از جهتي عشق اساسيتر محسوب ميشود. زيرا عشق، مردم باهوش را به جستجوي دانش واداشته تا راه خدمت به كساني را كه به آنها عشق ميورزند پيدا كنند. مثلا فرض كنيد كه فرزندتان بيمار باشد، عشق موجب ميگردد كه او را معالجه كنيد و دانش به شما ميگويد كه چگونه معالجه كنيد. (چرا مسيحي نيستم. ص 84 و90)
* [یادداشت امید عطایی: اشاره به دیدگاه ایرانیان باستان مربوط میشود به کیش زروانی و نه زرتشتی].