گفتگوی شهداد حیدری با امید عطایی فرد درباره کتاب دیباچه شاهنامه
پرسش: برخی می پندارند که درجهان مدرن و فرامدرن امروز،کارکرد اجتماعی متن های پیشینیان همانند شاهنامه به پایان رسیده است. دیدگاه شما دراین باره چیست؟
پاسخ: یکی از گویندگان این دیدگاه، شادروان استاد مهرداد بهار بوده است. و جالب اینجاست که خود ایشان سراسر زندگیش را به فرهنگ کهن ایران و شاهنامه پرداخت. کم نیستند اندیشمندان و نویسندگانی که وارون چنین دیدگاهی (پایان کارکرد اجتماعی متنهای کهن) از میراث فرهنگی به هر گونه که باشد (نگاشته ها و پیکره ها و آیینها و...) بسان نیرودهنده و قوت قلب نسل جوان در جهان جدید سخن رانده اند که برای نمونه میتوان به نوشتارهای استاد ندوشن اشاره کرد. ابزارهای مادی انسان دگرگونیهای بسیار یافته (لامپ به جای چراغ نفتی یا خودرو به جای اسب...) اما انسان امروز مانند هزاران سال پیش نیازمند همان میراث مینوی (معنوی) میباشد. او هنوز به مهرورزی و دوستی و شادکامی و دانش و خرد نیاز دارد. آیا چنین چیزهایی در شاهنامه نیست؟ آیا در کشورهای پیشرفته نمیبینیم که از یکسو نمایشها و داستانهای مدرنشان درباره مسایل انسانیست و از سوی دیگر با چه گرمی و دلبستگی یکایک آن کشورها به استوره ها و تاریخهای دیرین خود چسبیده اند؟! دیدگاه من این است که نوگرایی نباید دیرینههای ارزشمند را نفی کند و نادیده بگیرد بلکه مانند جهان غرب میتوان پیشینه ها را با زبان و نگاهی نو (مانند فیلم سینمایی یا کارتون) ارایه داد. البته به شرط آنکه بسان سریال «چهل سرباز» آن بلاها را بر سر فردوسی و شاهنامه نیاوریم.
پرسش: آیا پایگاه طبقاتی فردوسی (وابستگی او به طبقه دهقانان ) دربازگوئی و روایت حماسه ایران تاثیرگذاربوده است و یا فردوسی تنها یک گزارشگربی طرف است ؟
پاسخ: بی گمان فردوسی بزرگ همانگونه که خودش نیز اشاره کرده با امانتداری کامل و بی هیچ دستبرد در وام گرفته های شفاهی و کتبی اش، برترین شاهکار ادبی دنیا را سروده است. و از آنجا که به روال نیاکانمان، به همه مردم از هر قشر و طبقه ای ارج و احترام مینهاده، پیشه ی او هیچ ربط و تاثیری در سرایش شاهنامه نداشته است. به ویژه که دهگانان ایران پس از آشوب تازیان، دیگر از آن پایگاه برخوردار نبودند و میدانیم که خود فردوسی از تنگدستی اش در رنج بوده است با این همه، بسی شگفت آورست که پیر توس را زن ستیز و یا فئودال و یا تحریفکننده خوانده اند بی آنکه بخواهند بدانند فردوسی تنها و تنها راوی است و بس. میتوان این نگره ها را برخاسته از منافع فردی و ایدئولوژیک فلان افراد دانست اما عجیبتر اینکه گاهی کسانی سخنهایی نادرست و ناشایست میگویند که از ایشان انتظار نمیرود زیرا به عنوان محققینی شاهنامه شناس و ملی گرا مطرح شده اند. برای نمونه آقای مرتضا ثاقبفر برخلاف آنچه که فردوسی و دیگر فرزانگان دیروز و امروز باور داشته اند، در مقاله ای به نام «بن بست کيخسرو و فساد قدرت سياسي» اساس و ساختار پادشاهی در ایران باستان را فاسد و مستبد دانسته و یا در کتاب «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» با اشاره به شعری مینویسد که دیدگاه انوشیروان بازتابنده ی اندیشه ی خود فردوسی است و فردوسی از اصطلاح «کن فیکون» قرآن الهام گرفته! (ص ۱۵۸ به بعد). و نیز مینویسد که فردوسی از گزارش گاهانی درباره هدف آفرینش آگاهی ندارد و افسانه های مزدیسنایی مانند بن دهش را نمیپزیرد! و یا اعتقادات اسلامی فردوسی بر باورهای زرتشتی چیرگی دارد. و یا شیعی بودن فردوسی مسلم است. (ص ۱۵۹ به بعد) من (عطایی) در کتابهایم (آفرینش خدایان و پیامبر آریایی) خودبخود چنین دیدگاه های گمراه کنندهای را رد کردهام و در کتاب «دیباچه شاهنامه» سیمای راستین فردوسی و باورداشت و جهانبینی او را نشان داده ام. به ویژه بیتی را پیدا کرده ام که از چشم همه به دور مانده بود:
در اورمزدی به پیش آورم/ سخن برره دین و کیش آورم
پرسش: باورشما این است که گزارشگران داستانهای حماسی ایران کسانی چون «ماخ» و «شادان برزین» بودهاند. این سخن چه بسا پذیرفتن داوری کسانی باشد که فردوسی را نظم دهنده روایتهای شفاهی وسینه به سینه می دانند. به گمان شما فردوسی تا کجا وامدار روایتهای شفاهی است؟
پاسخ: در این باره در کتابم (دیباچه شاهنامه) روشنگری کردهام. در اینجا یادآوری میکنم که استاد توس تنها به منابع شفاهی تکیه نداشته و از نامههای پهلوی نیز بسی بهره برده است. برای نمونه همسر بزرگوار فردوسی (بت مهربان) داستان «بیژن و منیژه» را برایش از متن پهلوی میخواند تا استاد به شعر درآورد. برخلاف نظر بیشتر نویسندگان معاصر، نشان داده ام که تاریخنویسی (سنت کتبی) در ایران پیشینه اش به زمان پیدایش الفبا در همین سرزمین میرسد و دیگر نباید این دروغ را تکرار کرد که ایرانیان تاریخ کتبی نداشته اند. خنده دار است که چشم بر سنگنبشته ها بسته اند (نگاشته هایی که همانندش در یونان و روم نیست) و فراموش کرده اند که مورخان کهن بیگانه بارها سرچشمه های خود را دفترهای ایرانی ذکر کرده اند.
پرسش: درکتاب خود پرسشی را پیش کشیده اید و نوشته اید که "آیا شاهنامه ابومنصوری به زبان وخط پهلوی بوده است ؟". به نظر می آید که لزومی نداشته بانیان شاهنامه ابومنصوری بخواهند زبان پهلوی را برگزینند درحالی که فارسی دری، زبان جاری آن سده ها بوده است. نظر شما چیست؟
پاسخ: شاهنامه ابومنصوری از سوی چهار موبد بزرگ نگاشته میشود و میدانیم که موبدان به زبان پهلوی مینوشتند. مانند: فرنبغ دادگی، زادسپرم، آتورفرنبغ فرخزادان و... از سوی دیگر، خود فردوسی در دیباچه میفرماید که دوستش به او میگوید
نبشته من این «دفتر پهلوی»/ به پیش تو آرم نگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست/ سخن گفتن «پهلو»انیت هست
اینکه گمان شده شاهنامه ابومنصوری به زبان پارسی بوده به دلیل مقدمه ای منسوب به آن است (مقدمه ابومنصوری) ولی من با دلایلی که در کتابم آورده ام، این متن را گزارشی بر شاهنامه ابومنصوری و نه مقدمه آن میدانم.
پرسش: دیدگاه شما درباره فردوسی وشاهنامه، ویژه و خاص است وچه بسا با نظرگاه برخی از شاهنامه شناسان، همسانی کمتری دارد، مثلا: درگذشت فردوسی را پیش از سلطنت محمود غزنوی قلمداد می کنید و می نویسید بیت هائی را که فردوسی درستایش امیرنصرسامانی سروده بود بعدها به نام محمود کرده اند. اگر این سخن درست باشد پرسیدنی است که برای غزنویان که همواره با شاهنامه ستیز و دشمنی داشته اند چه سودی داشت که بخواهند کتابی را که سراسر، ستایش فر و فرهنگ ایران و نکوهش انیرانی است به نام محمود ترک نژاد کنند؟
پاسخ: از پیشگامان این شک تاریخی استاد ذبیح بهروز بوده و رهروان او (رکن الدین همایونفرخ، محمودی بختیاری، ش. پرتو، هوشنگ طالع و...) نیز در این باره افشاگریهایی داشته اند. من در کتابم در گستره ای بیشتر از این استادان به کنکاش پرداختم و در پاسخ شما بر این باورم که دستهای دو رقیب سامانیان در شاهنامه دیده میشود: یکی فرقه اسماعیلیه که بیتهای شیعی و نیز هجویه سلطان محمود را وارد شاهنامه کرد و دیگری عوامل غزنویان که مدیحه هایی دروغین از زبان فردوسی برای محمود به شاهنامه افزودند. هر دو رقیب با این کار موجب ماندگاری شاهنامه در پوشالهای خودشان شدند که اینک باید از سربستگی بیرون بیاید. محمود غزنوی که مادری زابلی داشت، یکسر با ادب پارسی مخالف نبود و از شاعران پارسی سرای دربارش پشتیبانی میکرد. درباره زمان فردوسی نیز از زاویه های گوناگونی بررسی کرده ام و برای نمونه یادآوری میکنم در میان دستنویسها کهنترین تاریخ پایانی شاهنامه سال ۳۷۴ قمری است و فردوسی واپسین سخنی که از سن خود دارد ۷۶ سالگیست. با یک تفریق ساده، سالزاد او برابر ۲۹۸ قمری میشود. و یا روایتیست که شیخ کرگانی که از خواندن نماز بر جنازه فردوسی خودداری کرده بود در سال ۳۸۱ قمری مرده بود. قدرت گیری محمود تازه از سال ۳۹۰ به بعد آغاز میشود. در نهایت هیچکس تردیدی ندارد فردوسی از آغاز شاهنامه سرایی، قصد تقدیم آن به محمود را نداشته زیرا هنگامی که سرایش شاهنامه را شروع کرده محمود یا به دنیا نیامده و یا کودکی بیش نبود!!
پرسش: با همه دلیل هائی که درکتاب شما برشمرده شده بازپذیرش این سخن برای من دشوار است که دیباچه شاهنامه به نام امیران سامانی بوده باشد به این سبب که تا آنجا که من می دانم در هیچکدام از کتابهای پیشینیان به این موضوع اشاره نشده است؟
پاسخ: اگر به دیگر پژوهشهایم نگاه کنید درمی یابید که بزرگترین ویژگی آنها دوری از تکرار مکررات و کوششی پردامنه برای پاسخ به چیستانهای ناگشوده بوده است. من سرنخهای بسیار مهمی درباره شاه میهن پرست (امیر نصر سامانی/ ۳۰۱ تا ۳۳۱) به دست آورده ام و این مدارک زمانی بهتر دریافته میشود که زایش فردوسی را نه در سال ۳۳۰ قمری بلکه دستکم سی سال پیش از آن (حدود ۳۰۰ قمری) بدانیم. فهرست وار باید بگویم که:
یک) در دیباچه آمده پس از ترور دقیقی و نافرجام ماندن شاهنامه، فردوسی« سوی تخت شاه جهان» روی کرد. همه ی محققان قبول دارند که در آن اوایل کار، شاه جهان را نمیتوان محمود غزنوی دانست. او کیست؟ رودکی همین زبانزد (شاه جهان) را برای امیر نصر به کار برده است.
دو) باز در دیباچه شعری آمده که آن را درباره برادر محمود غزنوی میدانند که او هم نامش «نصر» بود. ظاهرا درباره محمود میخوانیم:
نخستین برادرش کهتر به سال/ که در مردمی کس ندارد همال
به گیتی پرستنده ی «میر نصر» {نسخه بدلها: فر نصر} / زید شاد در سایه ی شاه عصر
پرسش من این است که چگونه «نصر» برادر سلطان محمود پرستنده و ستاینده فره خودش است؟!!! مگر آنکه بگوییم این شعر درباره یکی از برادران نصر سامانی است که خودش را پاسدار برادر تاجدارش میدانست.
سه) نوح بن منصور (نوح دوم سامانی/ ۳۶۶ تا ۳۸۷ قمری) لقب ابوالقاسم داشت و در سکه ای از او به تاریخ ۳۸۶ قمری، در یک روی سکه نام شاه سامانی و در روی دیگر آن : «الوالی سیف الدوله محمود» نقش شده است. لقب ابوالقاسم بعدها به محمود داده میشود و آن ابوالقاسمی که در شاهنامه ستوده شده همین نوح بن منصور است و نه محمود!
ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت/ نهاد از بر تاج خورشید سر
چهار) نظام الملک در کتاب «سیاست نامه» با اشاره به القاب امیران سامانی آورده که: نوح را شاهنشاه خواندندی.
بدین نامه من دست بردم فراز / به نام شهنشاه گردنفراز
جهاندار ابوالقاسم پر خرد/ که رایش همی از خرد برخورد
پدر بر پدر بر، پسر بر پسر/ همه تاج دارند و پیروزگر
بیت آخر نشان میدهد که شاهنشاه ابوالقاسم همان نوح است که پدرانش تاجدار بودند و نه محمود که خود و پدرش غلامزاده بودند!
پنج) در کتابهای «سیاست نامه» و «تاریخ گزیده» و «حافظ ابرو» آمده که محمود غزنوی: کوسه، زردروی، درازگردن، کریه اللقا و آبله روی بود. مقایسه کنید با این اشعار:
ستاییم تاج شهنشاه را / که تختش درفشان کند ماه را
خردمند و «زیبا» و چیره سخن / جوانی به سال و به دانش کهن
باز هم پیشنهاد میکنم که خوانندگان ارجمند کتابم (دیباچه شاهنامه/ گزارش و ویرایش) را بخوانند.
پرسش: باور شما این است که فردوسی واژه تازی به کار نبرده است مگر آنکه نامی ویژه بوده باشد ، شاید این ویژگی بسیاری از کتابهای فارسی آن روزگار است که بسامد واژه های تازی آنها بسیار اندک است. اما پرسش این است که چه بایستگی و ضرورتی فردوسی را وادار می کرد که تا این حد نگاهبان زبان فارسی باشد؟
پاسخ: هویت ملی و ناسیونالیسم ایرانی پیش از اسلام بطور کلی بر سه پایه بوده؛ یکم: نظام پادشاهی که شهریار آرمانی اش کورش / کیخسرو به شمار میرفته. دوم: دین ملی (مزدیسنا) که پیامبرش زرتشت بوده. سوم: زبان فراگیر و رسمی کشور که پهلوی بود. پس از بلوای تازیان و البته با پیش درآمد مانویان و مزدکیان جمهوریخواه و جهان وطنی، دو رکن نخستین فرو میافتد و سومین پایه که اینک زبان پارسی بود، میبایست به تنهایی بار امانت را بر دوش نگه دارد. اگر زبان پارسی در برابر عربی شکست میخورد به سرنوشت مصر و شام دچار میشدیم زیرا تعویض زبان برای هویت ملی بسیار خطرناک و مرگبار است. در این باره بنگرید به اثر ارزشمند شاهرخ مسکوب: هویت ایرانی و زبان فارسی.
افراد انگشت شماری که با ویژگیهای مانترا و نیز رابطه ی متقابل زبان و اندیشه آشنا هستند، زبان پارسی را توانمندترین و زیباترین و سازنده ترین زبان برای شکوفایی بینش میدانند. این زبان صرفا یک زبان محدود قومی نیست و بزرگترین میراث فرهنگ بشری به شمار میرود. تنها زبانی بوده که توانسته مکاشفات و اشراقات بیان نشدنی عارفان را بازگو کند و برای همین، ستاییده ی شمس تبریزی بوده است. پیام فردوسی این بوده که همانگونه که در درازای هزاران سال ما از تازیان بی نیاز بودیم، هنوز هم بی نیاز از «لغات صعب وثقیل» آنان، میتوانیم به زبانی ناب و ناآلوده سخن برانیم. / درود بر فروهر فردوسی
پرسش: برخی می پندارند که درجهان مدرن و فرامدرن امروز،کارکرد اجتماعی متن های پیشینیان همانند شاهنامه به پایان رسیده است. دیدگاه شما دراین باره چیست؟
پاسخ: یکی از گویندگان این دیدگاه، شادروان استاد مهرداد بهار بوده است. و جالب اینجاست که خود ایشان سراسر زندگیش را به فرهنگ کهن ایران و شاهنامه پرداخت. کم نیستند اندیشمندان و نویسندگانی که وارون چنین دیدگاهی (پایان کارکرد اجتماعی متنهای کهن) از میراث فرهنگی به هر گونه که باشد (نگاشته ها و پیکره ها و آیینها و...) بسان نیرودهنده و قوت قلب نسل جوان در جهان جدید سخن رانده اند که برای نمونه میتوان به نوشتارهای استاد ندوشن اشاره کرد. ابزارهای مادی انسان دگرگونیهای بسیار یافته (لامپ به جای چراغ نفتی یا خودرو به جای اسب...) اما انسان امروز مانند هزاران سال پیش نیازمند همان میراث مینوی (معنوی) میباشد. او هنوز به مهرورزی و دوستی و شادکامی و دانش و خرد نیاز دارد. آیا چنین چیزهایی در شاهنامه نیست؟ آیا در کشورهای پیشرفته نمیبینیم که از یکسو نمایشها و داستانهای مدرنشان درباره مسایل انسانیست و از سوی دیگر با چه گرمی و دلبستگی یکایک آن کشورها به استوره ها و تاریخهای دیرین خود چسبیده اند؟! دیدگاه من این است که نوگرایی نباید دیرینههای ارزشمند را نفی کند و نادیده بگیرد بلکه مانند جهان غرب میتوان پیشینه ها را با زبان و نگاهی نو (مانند فیلم سینمایی یا کارتون) ارایه داد. البته به شرط آنکه بسان سریال «چهل سرباز» آن بلاها را بر سر فردوسی و شاهنامه نیاوریم.
پرسش: آیا پایگاه طبقاتی فردوسی (وابستگی او به طبقه دهقانان ) دربازگوئی و روایت حماسه ایران تاثیرگذاربوده است و یا فردوسی تنها یک گزارشگربی طرف است ؟
پاسخ: بی گمان فردوسی بزرگ همانگونه که خودش نیز اشاره کرده با امانتداری کامل و بی هیچ دستبرد در وام گرفته های شفاهی و کتبی اش، برترین شاهکار ادبی دنیا را سروده است. و از آنجا که به روال نیاکانمان، به همه مردم از هر قشر و طبقه ای ارج و احترام مینهاده، پیشه ی او هیچ ربط و تاثیری در سرایش شاهنامه نداشته است. به ویژه که دهگانان ایران پس از آشوب تازیان، دیگر از آن پایگاه برخوردار نبودند و میدانیم که خود فردوسی از تنگدستی اش در رنج بوده است با این همه، بسی شگفت آورست که پیر توس را زن ستیز و یا فئودال و یا تحریفکننده خوانده اند بی آنکه بخواهند بدانند فردوسی تنها و تنها راوی است و بس. میتوان این نگره ها را برخاسته از منافع فردی و ایدئولوژیک فلان افراد دانست اما عجیبتر اینکه گاهی کسانی سخنهایی نادرست و ناشایست میگویند که از ایشان انتظار نمیرود زیرا به عنوان محققینی شاهنامه شناس و ملی گرا مطرح شده اند. برای نمونه آقای مرتضا ثاقبفر برخلاف آنچه که فردوسی و دیگر فرزانگان دیروز و امروز باور داشته اند، در مقاله ای به نام «بن بست کيخسرو و فساد قدرت سياسي» اساس و ساختار پادشاهی در ایران باستان را فاسد و مستبد دانسته و یا در کتاب «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» با اشاره به شعری مینویسد که دیدگاه انوشیروان بازتابنده ی اندیشه ی خود فردوسی است و فردوسی از اصطلاح «کن فیکون» قرآن الهام گرفته! (ص ۱۵۸ به بعد). و نیز مینویسد که فردوسی از گزارش گاهانی درباره هدف آفرینش آگاهی ندارد و افسانه های مزدیسنایی مانند بن دهش را نمیپزیرد! و یا اعتقادات اسلامی فردوسی بر باورهای زرتشتی چیرگی دارد. و یا شیعی بودن فردوسی مسلم است. (ص ۱۵۹ به بعد) من (عطایی) در کتابهایم (آفرینش خدایان و پیامبر آریایی) خودبخود چنین دیدگاه های گمراه کنندهای را رد کردهام و در کتاب «دیباچه شاهنامه» سیمای راستین فردوسی و باورداشت و جهانبینی او را نشان داده ام. به ویژه بیتی را پیدا کرده ام که از چشم همه به دور مانده بود:
در اورمزدی به پیش آورم/ سخن برره دین و کیش آورم
پرسش: باورشما این است که گزارشگران داستانهای حماسی ایران کسانی چون «ماخ» و «شادان برزین» بودهاند. این سخن چه بسا پذیرفتن داوری کسانی باشد که فردوسی را نظم دهنده روایتهای شفاهی وسینه به سینه می دانند. به گمان شما فردوسی تا کجا وامدار روایتهای شفاهی است؟
پاسخ: در این باره در کتابم (دیباچه شاهنامه) روشنگری کردهام. در اینجا یادآوری میکنم که استاد توس تنها به منابع شفاهی تکیه نداشته و از نامههای پهلوی نیز بسی بهره برده است. برای نمونه همسر بزرگوار فردوسی (بت مهربان) داستان «بیژن و منیژه» را برایش از متن پهلوی میخواند تا استاد به شعر درآورد. برخلاف نظر بیشتر نویسندگان معاصر، نشان داده ام که تاریخنویسی (سنت کتبی) در ایران پیشینه اش به زمان پیدایش الفبا در همین سرزمین میرسد و دیگر نباید این دروغ را تکرار کرد که ایرانیان تاریخ کتبی نداشته اند. خنده دار است که چشم بر سنگنبشته ها بسته اند (نگاشته هایی که همانندش در یونان و روم نیست) و فراموش کرده اند که مورخان کهن بیگانه بارها سرچشمه های خود را دفترهای ایرانی ذکر کرده اند.
پرسش: درکتاب خود پرسشی را پیش کشیده اید و نوشته اید که "آیا شاهنامه ابومنصوری به زبان وخط پهلوی بوده است ؟". به نظر می آید که لزومی نداشته بانیان شاهنامه ابومنصوری بخواهند زبان پهلوی را برگزینند درحالی که فارسی دری، زبان جاری آن سده ها بوده است. نظر شما چیست؟
پاسخ: شاهنامه ابومنصوری از سوی چهار موبد بزرگ نگاشته میشود و میدانیم که موبدان به زبان پهلوی مینوشتند. مانند: فرنبغ دادگی، زادسپرم، آتورفرنبغ فرخزادان و... از سوی دیگر، خود فردوسی در دیباچه میفرماید که دوستش به او میگوید
نبشته من این «دفتر پهلوی»/ به پیش تو آرم نگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست/ سخن گفتن «پهلو»انیت هست
اینکه گمان شده شاهنامه ابومنصوری به زبان پارسی بوده به دلیل مقدمه ای منسوب به آن است (مقدمه ابومنصوری) ولی من با دلایلی که در کتابم آورده ام، این متن را گزارشی بر شاهنامه ابومنصوری و نه مقدمه آن میدانم.
پرسش: دیدگاه شما درباره فردوسی وشاهنامه، ویژه و خاص است وچه بسا با نظرگاه برخی از شاهنامه شناسان، همسانی کمتری دارد، مثلا: درگذشت فردوسی را پیش از سلطنت محمود غزنوی قلمداد می کنید و می نویسید بیت هائی را که فردوسی درستایش امیرنصرسامانی سروده بود بعدها به نام محمود کرده اند. اگر این سخن درست باشد پرسیدنی است که برای غزنویان که همواره با شاهنامه ستیز و دشمنی داشته اند چه سودی داشت که بخواهند کتابی را که سراسر، ستایش فر و فرهنگ ایران و نکوهش انیرانی است به نام محمود ترک نژاد کنند؟
پاسخ: از پیشگامان این شک تاریخی استاد ذبیح بهروز بوده و رهروان او (رکن الدین همایونفرخ، محمودی بختیاری، ش. پرتو، هوشنگ طالع و...) نیز در این باره افشاگریهایی داشته اند. من در کتابم در گستره ای بیشتر از این استادان به کنکاش پرداختم و در پاسخ شما بر این باورم که دستهای دو رقیب سامانیان در شاهنامه دیده میشود: یکی فرقه اسماعیلیه که بیتهای شیعی و نیز هجویه سلطان محمود را وارد شاهنامه کرد و دیگری عوامل غزنویان که مدیحه هایی دروغین از زبان فردوسی برای محمود به شاهنامه افزودند. هر دو رقیب با این کار موجب ماندگاری شاهنامه در پوشالهای خودشان شدند که اینک باید از سربستگی بیرون بیاید. محمود غزنوی که مادری زابلی داشت، یکسر با ادب پارسی مخالف نبود و از شاعران پارسی سرای دربارش پشتیبانی میکرد. درباره زمان فردوسی نیز از زاویه های گوناگونی بررسی کرده ام و برای نمونه یادآوری میکنم در میان دستنویسها کهنترین تاریخ پایانی شاهنامه سال ۳۷۴ قمری است و فردوسی واپسین سخنی که از سن خود دارد ۷۶ سالگیست. با یک تفریق ساده، سالزاد او برابر ۲۹۸ قمری میشود. و یا روایتیست که شیخ کرگانی که از خواندن نماز بر جنازه فردوسی خودداری کرده بود در سال ۳۸۱ قمری مرده بود. قدرت گیری محمود تازه از سال ۳۹۰ به بعد آغاز میشود. در نهایت هیچکس تردیدی ندارد فردوسی از آغاز شاهنامه سرایی، قصد تقدیم آن به محمود را نداشته زیرا هنگامی که سرایش شاهنامه را شروع کرده محمود یا به دنیا نیامده و یا کودکی بیش نبود!!
پرسش: با همه دلیل هائی که درکتاب شما برشمرده شده بازپذیرش این سخن برای من دشوار است که دیباچه شاهنامه به نام امیران سامانی بوده باشد به این سبب که تا آنجا که من می دانم در هیچکدام از کتابهای پیشینیان به این موضوع اشاره نشده است؟
پاسخ: اگر به دیگر پژوهشهایم نگاه کنید درمی یابید که بزرگترین ویژگی آنها دوری از تکرار مکررات و کوششی پردامنه برای پاسخ به چیستانهای ناگشوده بوده است. من سرنخهای بسیار مهمی درباره شاه میهن پرست (امیر نصر سامانی/ ۳۰۱ تا ۳۳۱) به دست آورده ام و این مدارک زمانی بهتر دریافته میشود که زایش فردوسی را نه در سال ۳۳۰ قمری بلکه دستکم سی سال پیش از آن (حدود ۳۰۰ قمری) بدانیم. فهرست وار باید بگویم که:
یک) در دیباچه آمده پس از ترور دقیقی و نافرجام ماندن شاهنامه، فردوسی« سوی تخت شاه جهان» روی کرد. همه ی محققان قبول دارند که در آن اوایل کار، شاه جهان را نمیتوان محمود غزنوی دانست. او کیست؟ رودکی همین زبانزد (شاه جهان) را برای امیر نصر به کار برده است.
دو) باز در دیباچه شعری آمده که آن را درباره برادر محمود غزنوی میدانند که او هم نامش «نصر» بود. ظاهرا درباره محمود میخوانیم:
نخستین برادرش کهتر به سال/ که در مردمی کس ندارد همال
به گیتی پرستنده ی «میر نصر» {نسخه بدلها: فر نصر} / زید شاد در سایه ی شاه عصر
پرسش من این است که چگونه «نصر» برادر سلطان محمود پرستنده و ستاینده فره خودش است؟!!! مگر آنکه بگوییم این شعر درباره یکی از برادران نصر سامانی است که خودش را پاسدار برادر تاجدارش میدانست.
سه) نوح بن منصور (نوح دوم سامانی/ ۳۶۶ تا ۳۸۷ قمری) لقب ابوالقاسم داشت و در سکه ای از او به تاریخ ۳۸۶ قمری، در یک روی سکه نام شاه سامانی و در روی دیگر آن : «الوالی سیف الدوله محمود» نقش شده است. لقب ابوالقاسم بعدها به محمود داده میشود و آن ابوالقاسمی که در شاهنامه ستوده شده همین نوح بن منصور است و نه محمود!
ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت/ نهاد از بر تاج خورشید سر
چهار) نظام الملک در کتاب «سیاست نامه» با اشاره به القاب امیران سامانی آورده که: نوح را شاهنشاه خواندندی.
بدین نامه من دست بردم فراز / به نام شهنشاه گردنفراز
جهاندار ابوالقاسم پر خرد/ که رایش همی از خرد برخورد
پدر بر پدر بر، پسر بر پسر/ همه تاج دارند و پیروزگر
بیت آخر نشان میدهد که شاهنشاه ابوالقاسم همان نوح است که پدرانش تاجدار بودند و نه محمود که خود و پدرش غلامزاده بودند!
پنج) در کتابهای «سیاست نامه» و «تاریخ گزیده» و «حافظ ابرو» آمده که محمود غزنوی: کوسه، زردروی، درازگردن، کریه اللقا و آبله روی بود. مقایسه کنید با این اشعار:
ستاییم تاج شهنشاه را / که تختش درفشان کند ماه را
خردمند و «زیبا» و چیره سخن / جوانی به سال و به دانش کهن
باز هم پیشنهاد میکنم که خوانندگان ارجمند کتابم (دیباچه شاهنامه/ گزارش و ویرایش) را بخوانند.
پرسش: باور شما این است که فردوسی واژه تازی به کار نبرده است مگر آنکه نامی ویژه بوده باشد ، شاید این ویژگی بسیاری از کتابهای فارسی آن روزگار است که بسامد واژه های تازی آنها بسیار اندک است. اما پرسش این است که چه بایستگی و ضرورتی فردوسی را وادار می کرد که تا این حد نگاهبان زبان فارسی باشد؟
پاسخ: هویت ملی و ناسیونالیسم ایرانی پیش از اسلام بطور کلی بر سه پایه بوده؛ یکم: نظام پادشاهی که شهریار آرمانی اش کورش / کیخسرو به شمار میرفته. دوم: دین ملی (مزدیسنا) که پیامبرش زرتشت بوده. سوم: زبان فراگیر و رسمی کشور که پهلوی بود. پس از بلوای تازیان و البته با پیش درآمد مانویان و مزدکیان جمهوریخواه و جهان وطنی، دو رکن نخستین فرو میافتد و سومین پایه که اینک زبان پارسی بود، میبایست به تنهایی بار امانت را بر دوش نگه دارد. اگر زبان پارسی در برابر عربی شکست میخورد به سرنوشت مصر و شام دچار میشدیم زیرا تعویض زبان برای هویت ملی بسیار خطرناک و مرگبار است. در این باره بنگرید به اثر ارزشمند شاهرخ مسکوب: هویت ایرانی و زبان فارسی.
افراد انگشت شماری که با ویژگیهای مانترا و نیز رابطه ی متقابل زبان و اندیشه آشنا هستند، زبان پارسی را توانمندترین و زیباترین و سازنده ترین زبان برای شکوفایی بینش میدانند. این زبان صرفا یک زبان محدود قومی نیست و بزرگترین میراث فرهنگ بشری به شمار میرود. تنها زبانی بوده که توانسته مکاشفات و اشراقات بیان نشدنی عارفان را بازگو کند و برای همین، ستاییده ی شمس تبریزی بوده است. پیام فردوسی این بوده که همانگونه که در درازای هزاران سال ما از تازیان بی نیاز بودیم، هنوز هم بی نیاز از «لغات صعب وثقیل» آنان، میتوانیم به زبانی ناب و ناآلوده سخن برانیم. / درود بر فروهر فردوسی