جاحظ: تاج
ايرانيان در رسوم و آداب بر سايرين سبقت و مزيت دارند. و ما از قوانين مملكتداري و تدابير كشوري و آداب پادشاهي و سياست مدن و ملت پروري و برخورداري هر طبقه از طبقات مردم و ايفاء به حفظ منافع آنها و صيانت حدود هريك، آنچه آموختهايم سراسر از ايرانيان فراگرفته و از آداب ايشان برخوردار شدهايم... و از سخنان اردشير [بابكان] است كه هيچ چيز براي پادشاه بدتر از اين نيست كه با سبكمغزي بيمايه همنشين گردد يا پستي فرومايه را به مصاحبت اختيار كند؛ چون همانگونه كه روح آدمي در اثر مجالست با نجبا و ادبا و خردمندان، فرهي مييابد، از نشستن با فرومايگان تباهي مييابد وبه پستي ميگرايد و از مسير خود كه فضيلت و رستگاري است، باز ميماند[...] و پادشاهان ايران را از سردودمان تا واپسين آنها اين فضيلت و برتري منحصر بود كه هرگز كسي را از تقدير نيكوكاران منع نكردند اگرچه آن نيكوكار، ايشان را دشمن بود.
تاريخ ابوالفدا:
همه ممالك ديگر به برتري ايرانيان معترفند و كمال حكومت و ... بزرگداشت پادشاهانشان را با نظر اعجاب و تحسين نگريستهاند. و برتري ايرانيان را در همه اين زمينهها هيچ مخالفي نيست و در كتابهاي تاريخشان براي كساني كه بخواهند در كشورداري از آنها پيروي كنند، نمونه هاي فراوان هست.
ابن صاعد اندلسي: طبقات الامم
بزرگترين فضيلت پادشاهان ايران كه بدان شهره آفاق گرديدند حسن سياست و جودت تدبير بود. به ويژه پادشاهان ساساني كه در هيچ عصري مانند ايشان از حيث شكيبايي و بردباري و نيك منشي و اعتدال كشور و شهرت فراوان يافت نشده است.
رنه گروسه: ايران و روح بشري آن
يكي از مميزات ايران، برخورداري تمدن بسيار كهن اين سرزمين از يك جنبة استمراري شگفت انگيز است كه شايد نظير آن را در هيچ جاي ديگر جهان نتوان يافت. مشعل تمدن و فرهنگي كه در فجر تاريخ در فلات ايران افروخته شد، تا به امروز هرگز خاموش نشده است... عمق تمدن ايراني در طول قرون بسيار، با سهولتي شگفتانگيز، همه بيگانگاني را كه در خاك ايران مستقر شدند در خود حل كرد... اين استمرار بيوقفه در طول قرون متمادي، به ايران امكان آن داده است كه تمدني عميقا بشري و انساني به وجود آورد. به اعتراف يونانيان (كه مسلما دوستان ايران نبودند) و به گفته تورات، شاهنشاهي هخامنشي برخلاف حكومتها و امپراتوريهاي پيش از آن، بر اساس اغماض و گذشت مذهبي و احترام به حقوق همة مليتها و جوامع، و بر سازمان اداري نيكانديشانهاي بنياد نهاده شده بود. ساسانيان باآنكه مزداييان بسيار مومن و معتقد بودند، چه در مورد كليساي غربي مسيحي نستوري و چه درباره آيين بودايي شرقي، كمال تفاهم و اغماض را نشان دادند... ايران بهحق ميبايد خويش را عضو سربلند و شايستة خانوادة بشري بداند زيرا اين ملتي است كه به شهادت تاريخ، فرهنگ نيرومند و دلپذيري را كه در طول قرون و اعصار پرورش داده همواره در خدمت تفاهم و همفكري و دوستي بشري به كار گرفته است... در عصر ما كه سازمان ملل متحد از زبان «يونسكو» نماينده فرهنگي و علمي و آموزشي خويش، براي نجات بشريت از پريشاني و كينهتوزي، روي به سوي همة مردم و همة نيكانديشان جهان آورده است و از آنها استمداد ميطلبد، تمدن ايراني ميتواند به عنوان يك سرمشق عالي تاريخي، به مسئولان اين آموزش، و به صورت يك نيروي بزرگ معنوي به كوششهايي كه در راه ايفاي اين رسالت انجام ميگيرد، عرضه گردد. شايد مهمترين مسئله عصر ما ايجاد تفاهم و حسن ادراك ميان شرق و غرب باشد. ايران گواه مجسمي است بر اينكه چنين تفاهمي ميتواند به معني وسيع آن، تحقق يابد زيرا اين ملت از راه فرهنگ و انديشة خود و از راه تمام تاريخ خود، نشان داده است كه در اين كشور، شرق و غرب به صورتي موزون و هماهنگ و جداييناپذير با يكديگر درآميختهاند.
آرتور كريستنسن: موقعيت پادشاهان در آداب و سنن ايران باستان
پادشاه نمونه در ايران، غالبا يك راهنما و راهبر معنوي و اجتماعي است. فرمانرواييست كه عصر جديدي را در تاريخ كشورش آغاز ميكند و رستاخيزي را در حيات ملي باعث ميشود. وي سازندة دوراني تازه و پديدآورندة سازمانهاي اجتماعي و اداري جديدي است. و در عين حال، همه جا به ساختن جاده، سد و غيره ميپردازد و بطور كلي رفاه و بركت تازهاي را براي ملت خود به ارمغان ميآورد. اما پادشاه نمونه در ايران يك ويژگي ديگر نيز دارد؛ وي وظيفه ارشاد ملت خود را دارد و اين وظيفه بالاتر از وظيفه زمامداري مادي است. شاه واقعي در ايران، شاهي است كه مرشد ملت خود باشد.