۱۳۸۹/۰۵/۲۵

استوره های فردوس/5

امید عطایی فرد

جامه ی بهشتی
در «بن دهش» پوشش «بادنیکو» به رنگ سبز است که یادآور رنگ گیاهان و برگ درختان می باشد. و نیز می تواند استعاره ای درباره ی جامه ی ابریشمین باشد. واژه ی استبرق در زبان پهلوی: ستبرک و در فارسی نوین: ستبره، ستبر آمده که به حریر ضخیم گفته میشود. حور از ریشه ی هور به معنی روشن و تابان، و «عین» از آینه( و eye=چشم) می باشد. استاد «نوبخت» در «دیوان دین» درباره ی کلمه ی سندس می نویسد: سون دیس (مانند آفتاب). دور نیست که سندس همان پارچه ای باشد که متاخرین، آن را کلمه ی زربفت شناخته اند.
«ارداویراف» می گوید: روان آن زنان بسیار نیک اندیش، نیک گفتار و بسیار نیک کردار و فرمانبردار که شویشان را به سالاری پذیره دارند، در جامه ی زرنشان و سیم نشان و گوهر نشان دیدم.
به نوشته ی «مینوی خرد»: از جامه ای که مردمان پوشند، برای تن: پرنیان و برای روان: پنبه بهتر است.
در گزیده های زادسپرم اشاره شده که زرتشت در رود دائیتی رفت. چون از آب برآمد و جامه پوشید، بهمن امشاسپند را به پیکر مرد زیبای روشن و درخشانی دید که موهایش فرق دو تا داشت.(1) جامه ای مانند ابریشم پوشیده داشت که هیچ برش و در آن نبود، زیرا ار روشنایی بود.
بهمن بدو گفت: ای زردشت سپیتمان، این جامه را که (با خود) می بری، بده (بر زمین بنه) تا با آن کسی همسخنی کنیم که .. مقدس ترین مینوان و نیکوترین موجودات است.(2)
زردشت پس از بازگشت، در کنار جامش، ماده دیوی را می بیند و او را نابود می کند.
به نوشته «هنری کوربن»:امشاسپند به زردشت فرمان می دهد که جامه از تن به در آرد، یعنی از پیکر مادی، از اعضای حواس، برون شود تا او را به حضور خیره کننده ی هیئت هفتگانه الهی هدایت کند... زردشت از همان دم که به انجمن ملکوتیان اندر می آید، دیگر انعکاس وجود خود بر روی زمین را نمی بیند، زیرا مهین فرشتگان با احتشام تابناک خود همه جا را روشن کرده اند(زادسپرم 13:21). زیرا وی جامه ی مادی از تن به در می آورد و پیش از رسیدن روز رستاخیز، جسم نوری می یابد و در همان جوشش محض، به آنان می پیوندد بی آنکه سایه ای بیفکند، زیرا خود کانون نور است. و اینها همه بدین معنی است که جایگاه و عضور حوادثی که در زمین ایران ویج به وقوع می پیوندد، جسم لطیف نوری است.(3)
در سروده ای مانوی می خوانیم:
پوشانیدندم در جامه ای از روشنایی..
و گذر داده شدم از آن درد و رنج تن
با شکوه، همه پرستشگاه ها و..آرامش(گاه)
چه شاد مانند در روشنی و درد ندانند
و همه (آنان) که بدانجا در آیند (بر جای) مانند، جاودان
ایشان را هرگز در نیاید نه زخم و (نه) دشواری
جامه ای در پوشند که کسی با دست نساخته
هماره پاک و درخشان
در منظومه ای به نام «جامه مروارید» یا «جامه ی فخر» نیز از پوشش بهشتی سخن رفته است. به نوشته ی «زرین کوب»: منظومه ی «جامه ی فخر» در قرن دوم میلادی به زبان سریانی نوشته شده است. ذکر سرزمین پارت و جرجانیه در متن به عنوان مشرق، احتمالاً باید نشانی باشد از تاثیر فرهنگ ایرانی.
* از شرق که خانه ی ما بود، پدرم و مادرم مرا به توشه ی راه، روانه کردند.. جامه ی فخر را که از راه محبت برای من ساخته بودند، از من بستدند.. آنگاه با من عهدی کردند که .. «اگر تو به سرزمین مصر فرود آیی و از آنجا گوهر یکتایی را که درون دریاست و اژدهایی گران دم آن را نگه می دارد، باز آوری، آنگاه توانی که جامه ی فخر و قبای ارغوانی را که بر بالای آن می پوشند، بر تن کنی»...
من شرق را فرو گذاشتم و به همراه دو تن ندیمان خویش فرود آمدم... اما احوالی پیش آمد که... گوهر را که پدر و مادرم مرا برای آن فرستاده بودند، از یاد بردم... آنگاه در قلمرو ملکوت، فرمان چنان رفت که همگان به درگاه بشتابند؛ شاهان و سروران سرزمین پارت و جمله ی شهزدگان شرق، آنجا حاضر آیند.. پس نامه ای برای من نوشتند:«جامه ی فخر خویش را به یاد آر؛ قبای پر جلال خویش را به یاد آر که بر تن کنی و خویشتن بدان بیارایی. و آنگاه نام تو در کتاب قهرمانان خوانده خواهد شد...»
دیگر به آن گوهر اندیشیدم.. و از آنجا گوهر را در ربودم... باز به روشنایی خانه ی خویش و به دیار سپیده دم بازگشتم. جامه ی فخر را که از تن برکنده بودم و قبایی را که از تن برکنده بودم و قبایی را که آن را فرو می پوشانید، از بلندی های سرزمین جرجانیه... نزد من فرستادند. در یکدم همانگاه که آن را دیدم، جامه ی فخر همچون ذات و هستی خود من می نمود... و خویشتن را به زیبایی رنگ آن بیاراستم و قبای خویش را که رنگ های درخشان داشت، بر سراپای وجود خود فرو کشیدم و تا به دروازه ی سلام و سپاس بر آمدم. پس سر خویش فرو آوردم و به پیش جلال آنکس که آن را فرستاده بود... و من با وی، در ملکوت وی بودم(4)

پی نوشت:
1.گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشایند (حافظ)
2.یونکر H.junker این جامه را نمادی از رها کردن جسم و آماده شدن برای عروج به عالم برین گرفته است.
3.ارض ملکوت، ص 63.
4.ارزش میراث صوفیه، ص 274 تا 288.
دنباله دارد...

۲ نظر:

بابک خرم دین گفت...

درود
من در وبلاگم درباره آزادی در زرتشت و مسیحیت نوشتم لطفا" اون مطالب را بخوانید و با دیدگاه خود آن را کامل کنید.
با تشکر [گل]

محمد گفت...

سپاس از برای معنی لغت ها