<گمان ندارم هیچ کیشی تا کنون به طبع ایرانیان موافق دین زرتشت شده باشد... ادبای ایران جای سُم اسب "یعرب بن قحطان" و "مسقط البعره بعیر امروالقیس" را جزو ادبیات و کمالات می شمارند ولی تحقیق در احوال جاماسب و زردشت و بزرگمهر را نشان کفر و زندقه می دانند ... تنها کسی که خدمت راستین به ایرانیان نمود، فردوسی بود که آئین زرتشت را زنده کرد و افتخار ملی را احیا نمود.>
نویسنده این سخنان که "میرزاآقاخان کرمانی" بود، فرجامی چون ایرج و سیاوش یافت و برای سروری ایران، سر باخت. افزون بر این بودند کسانی چون "صادق هدایت" که در اندوه "پروین دختر ساسان" و نومید از نویدهای "زند وهومن یسن" دست به خودکشی زدند.
ابراهیم پورداوود که گفتارهایش از سوی مرتضا مطهری به «ناله های یک جغد» تشبیه شده بود به سبب ترجمان اوستا و نیز مخالفت با تدریس زبان عربی در مدرسه، مورد تهدید و شماتت قرار داشت. و شاگرد او «محمد معین» که نخستین دکتر ادب پارسی در ایران به شمار میرفت نیز به دور از سرزنش مطهری نبود.
اقلیت ملی نه تنها از سوی متحجرین بلکه از طرف جبهه جدیدی به نام کمونیسم و چپگرایی مورد تحریم و بایکوت قرار گرفت. اقلیت ملی در شرایطی در خیزابهای فراموشی فرو رفت که توده ایها کوشیدند قهرمانانی تقلبی مانند لنین و استالین و کاسترو و چگوارا و غیره برای جوانان خام و ساده لوح ایران بسازند. و شبه روشنفکرانی ماتحت شاعر و مترجم و متفکر با تبلیغات و غوغا یک شبه ره سد ساله ی شهرت را پیمودند. بدین ترتیب امروزه از آثار آن همه اندیشمند و پژوهشگر میهن دوست، جز اندکی که جوانان در حد نام بشناسند، خبری نیست. اندکند میهن گرایانی همانند اسماعیل فصیح و مهدی اخوان ثالث که از آوار وطن فروشان، نام سالم به در برده باشند.
پهلوان پنبه هایی کم مایه و فریفتار جای روشن اندیشان انقلاب مشروطه را گرفته اند. و انبوهی از جاهلان جوان را در جنون جمهوریت و مکتب قاطیونالیسم! غرق نموده اند. و بدتر از همه، ملی نمایانی هستند که به دور از بینش و شعور درست سیاسی و فرهنگی، سر بر ستونهای استوار هویت ملی میکوبند؛ مصدق را به جای کورش بزرگ میخواهند و شاهنامه را هزار گونه تعبیر و تحریف میکنند تا مبادا نسل نوین از آیین شاهانه اش سر درآورد.......