{پژوهش: امید عطایی فرد}
در كيش مهرپرستي، هر يك از سيارات هفتگانه داراي روز ويژهاي بودند و برخلاف آنچه كه بيشتر پژوهندگان نگاشتهاند، در ايران باستان هفتهشماري نيز رواج داشت. به نشانهاي روشن از شاهنامه مينگريم؛ در گفتار «رزم بهرام چوبينه با پرموده» ميبينيم كه فردي طالعبين، از گجستگي و گزندآوري روز چهارشنبه سخن ميگويد:ستاره شمر گفت بهرام را
كه: در چهارشنبه مزن گام را
و گر زين بپيچي گزند آيدت
همه كار ناسودمند آيدت
«مسعود سعدسليمان» كه داراي سرودههايي دربارة روزهاي هفته است، دربارة چهارشنبه ميگويد:
چهارشنبه بتا نوبت عطارد است
نشاط بايد كرد و نبيذ بايد خواست
«منوچهري دامغاني» ميسرايد:
چهارشنبه كه روز بلاست باده بخور
بساتكين مي خور تا به عافيت گذرد
دركتاب «دارابنامه» اثر «مولانا محمد بيغمي» از جزيرهاي ياد شده كه: آن را جزيرة چهارشنبه ميگويند ... در شب چهارشنبه آن جزيره پيدا ميشود و جمعي از دختران پريزاد ميآيند و در ميان آن جزيره، در پايميلي كه گنج در زير آن ميل است، تا روز، عيش ميكنند و سماع و صفا ميرانند. چون صبح اثر ميكند، ناپديد ميشوند و آن جزيره نيز ناپديد ميشود ... در شبهاي ديگر هيچ پيدا نيست الا در شب چهارشنبه./
براي گشودن «طلسم چهارشنبه»، پسر داراب به نام «فيروزشاه»، با لوحي پولادين و خواندن اسم اعظم توانست به جزيره و گنج دسترسي يابد. در تاريخ گرديزي (زينالاخبار) هنگام اشاره به سرزمين «سرير» كه در كرانههاي بالاي درياي خزر جاي داشته، از آييني در روزهاي چهارشنبه، ياد گرديده است: به ده فرسنگي «سرير» درختي هست كه هيچ بر ]ميوه[ ندارد و هر چهارشنبه، مردمان اين شهر بيايند و از هر ميوه بيارند و بر آن درخت بياويزند؛ پس او را سجده كنند و آنجا قربانيها كنند./
مردم ايل «قرهپاپاق» نخستين چهارشنبة ماه اسفند را «دروغگو»، دومين چهارشنبه را «راستگو»، سومين چهارشنبه را «سياه» و واپسين چهارشنبه را «اجر» ميخواندند. در سراسر ايران بزرگ در شب آخرين چهارشنبة سال، بر فراز بامها و تپهها آتش ميافروختند و گيتي را از تيرگي بيرون ميكشيدند. هنوز به درستي نميدانيم كه چرا شب چهارشنبه براي آتشافروزي، برگزيده شده اما شايد به سرنخي دست يابيم كه در گاهشمار يهوديان ديده ميشود. «ابوريحان بيروني» دانشمند بزرگ ايران و جهان در دفتر ارزشمندش «آثارالباقيه» نوشته است: «ابوعيسا وراق» در كتاب «مقالات» از طايفهاي از يهودان كه آنان را «مغاربه» گويند، نقل ميكند كه عقيدة ايشان اين است كه هيچ عيدي صحيح نيست مگر اينكه ماه در شب چهارشنبهاي كه روز سهشنبه پيش از آن بود، هنگام غروب آفتاب در زمين بنياسراييل، بدر باشد؛ و چنين وقتي را طايفة مذكور، سر سال ميشمارند و اعياد و شهور ]ماههاي[ خود را از آن روز آغاز ميكنند و اعياد ايشان بر اين عقيده، دور ميزند. به اين دليل كه خداي تعالي، دو نور عظيم ]خورشيد و ماه[ را در روز چهارشنبه خلق كرده و از عقيدة اين طايفه، دريافته ميشود كه جز در روز چهارشنبه، فصح را جايز نميدانند و شرايط و سنت و اعمال آن را جز به آنان كه در زمين بنياسراييل باشند، واجب نميشمارند؛ و اين عقيده برخلاف همة اعتقادات يهودي و منافي با منطوق تورات است./
«بيروني» در بخش ديگر آورده است: وقتي كه يهود بخواهند چهار ـ يكهاي سال را كه «تقوفه» نام نهادهاند، بشناسند، ساليان ناقص آدم را بدل به محزور شمسي كرده و آنچه باقي ماند، از براي هر سالي يك روز و ربع كه سي ساعت باشد، كنار ميگذارند و هر چه هفته كه به دست آيد، كنار مينهند تا آنكه كمتر از يك هفته بماند و اين باقيمانده را از اول شب چهارشنبه ميشمارند ... از اين جهت در شمارش، از اول شب چهارشنبه آغاز كردند كه به گمان برخي از يهود، آفتاب روز چهارشنبه بيست و هفتم «ايلل» ]ماه دوازدهم سال[ آفريده شده و تقوفة «تشري» ]ماه نخست سال[ در آخرين ساعت سوم از روز چهارشنبه پنجم تشري روي داده بود ... طايفهاي از يهود بر اين گمانند كه آفتاب در ساعت اول از شب چهارشنبه كه حساب تقوفات از آن آغاز ميشود و در اول حمل ]فروردين[ بود، آفريده شده./
ميدانيم كه در گاهشمار پيشين ايرانيان، هر ماه داراي سي روز بود و در پايان سال، يك دورة پنج روزه (پنجه)، شمار روزهاي سال را كامل ميكرد. در اين پنج روز، برگزاري جشنها و آيينها و كارناوالها به اوج خود ميرسيد و به راستي در ميان هيچ يك از مردم جهان، چنين مراسمي را سراغ نداريم. اينك نگاهي ميافكنيم به سرچشمههاي استورهاي نوروز. در گاهشمار نوروزي، دو روز از ارج ويژهاي برخوردار است: يكم و ششم فروردين. نخستين روز سال كه به نام «هرمزد روز» خوانده ميشود، افزون بر آنكه سرآغاز بهار به شمار ميرود، يادآور يك استوره نيز هست. بر پاية اين استوره، در چنين روزي، هنگام نيمروز، اهريمن به جهان اهورا آفريده تاخت و آن را به آشوب كشانيد. پيش از اين كشاكش، زمين در روشني جاودان و نيمروز پايدار به سر ميبرد. دو چهرة پيشدادي يعني كيومرس و جمشيد نيز در نوروز كدخداي جهان شدند. كيومرس در نخستين روز از برج بره (حمل) پاي به تخت، اندر آورد و:
چو آمد به برج بره آفتاب
جهان گشت با فر و آيين و آب
بتابيد از آنسان ز برج بره
كه گيتي جوان گشت ازو يكسره
سپس در آشوبهايي كه اهريمن با دستياري ديوان به راه مياندازد، و دوران هوشنگ و تهمورس را نيز در بر ميگيرد، ناهنجاريهايي در گاهشماري پديد ميآيد و جايگاه نوروز گم ميگردد. تا اينكه «گرانمايه جمشيد»:
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم كيان بر سرش تاج زر
كمر بست با فرّ شاهنشهي
جهان سر به سر گشت او را رهي
به جمشيد بر، گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
جمشيد نماد نوروز است؛ همان گونه كه فريدون نماد مهرگان به شمار ميآيد. در زبان رمزآميز استوره، پادشاه نمايهاي از خورشيد ميباشد. تاج: برگرفته از پرتو و شعاع خورشيد؛ تخت: برگرفته از چهارگوشة آسمان؛ و عصا: برگرفته از آذرخش است. اين سرودهها راهنماي خوبيست:
بدانگه كه خورشيد بنمود تاج
برآمد نشست از بر تخت عاج
به برج بره تاج بر سر نهاد
ازو خاور و باختر گشت شاد
چو خورشيد بر تخت زرين نشست
شب تيره رخسار خود را ببست
دومين نكته دربارة همبستگي جمشيد با خورشيد اين است كه جمشيد داراي جام جهان نماست. در ادب پهلوي و پارسي نيز خورشيد بسان يك جام نموده شده است:
چنين تا پديد آمد آن زرد جام
كه خورشيد خواني مر او را به نام
سوم اينكه «هرمز روز» يا سرآغاز بهار را «روز پيروزي» ميدانستند. جمشيد:
سر سال نو، هرمزِ فَروَدين
برآسوده از رنج: تن، دل: زِكين
به نوروز نو، شاه گيتي فروز
بر آن تخت بنشست فيروز روز
«فيروز روز» يادآور گوشهاي از آيين نوروزي در زمان ساسانيان است كه پيكي به نام «پيروزي» مژدة آمدن بهار را براي پادشاه ميآورد و امروزه به گونه «حاجي فيروز» درآمده است. ابوريحان بيروني در كتاب آثارالباقيه اشاره كرده كه ايرانيان باستان به فرشتهاي به نام فيروز يا پيروز اعتقاد داشتند كه در نوروز به زمين ميآمد و به آن، بركت ميبخشيد. به هر روي، فروردين، ماه فرهبخش و پيروز بخت بوده است:
جهان انجمن شد بر تخت او
از آن بر شدة فرة بخت او
بزرگان به شادي بياراستند
مِي و رود و رامشگران خواستند
چنين جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار
چهارمين نكته اينجاست كه نوروز هنگام برابري روز و شب و اعتدال (عدل) ميباشد. از اين رو، جمشيد يا خورشيد نوروزي را دادگر خواندهاند و گفتهاند: «زمانه بر آسوده از داوري.» در زمان جمشيد، هر روز براي مردمان، نوروز بود: «نديدند مرگ اندر آن روزگار» و «نبد دردمندي و بيماري» و «ز رنج و ز بدشان نبُد آگهي». به گمان ميرسد كه در دورة جمشيد، روند و مدار كرة زمين به دور خورشيد، به گونهاي بود كه آب و هوا هميشه بهار مينمود. اينكه چگونه اين روزگار زرين، به سر آمد، باز ميگردد به يكي از رازهاي بزرگ تاريخ، كه من در دفتر «نبرد خدايان» به آن پرداختهام.
و سرانجام ناگفته نماند كه روز خرداد (ششم فروردين) روز ملي ايران به شمار ميرفت، زيرا بر اين باور بودند كه در چنين روزي: ايران زمين پديدار شد؛ نخستين جفت بشر (مشي و مشيانه) به گونة دو ساقة ريواس از زمين روييدند؛ تهمورس، اهريمن را به بند كشيد؛ فريدون به نبرد با ضحاك شتافت ... و به گفته «ابوريحان بيروني»: در اين روز براي زيندگان كرة زمين، نيكبختي را بخش ميكنند و از اينجاست كه ايرانيان، اين روز را «روز اميد» نام نهادند./
هر روزتان نوروز باد