{م.ص. نظمی افشار}
ساقيقديميترين سند باستان شناسي ايران باستان كه در آن نامي از ساقي برده شده كتيبهاي ايلامي است كه در منطقة كولفره واقع در هفت كيلومتري شمال شرقي شهر ايذه، مال مير، (به زبان ايلامي: آياپير) كنده شده است. در كول فره جمعا شش نقش برجسته ايلامي وجود دارد كه چهار تاي آنها مربوط به قرباني براي خدايان است. تمامي اين نقشها داراي جنبههاي مذهبي هستند. اين كتيبهها مربوط به دورة پادشاهي هاني(Hanne) حاكم آياپير است كه در سدة هفتم از هزارة اول قبل از ميلاد در اين منطقه حكومت ميكرده است. در حكاكي مربوطه علاوه بر پادشاه، وزير او و همچنين شخص ديگري ديده ميشود. خوشبختانه اين حكاكي داراي كتيبهاي به خط ميخي ايلامي است كه شخص مزبور را اينگونه معرفي كرده است: ”من شوترورو (Shutruru) ساقي هاني هستم“ . در بخش ديگري از كتيبه سه نفر در حال نواختن موسيقي هستند. نفر اول كه در پيشاپيش سايرين حركت ميكند چنگي بزرگ به شكل مثلث در دست چپ نگه داشته و با دست راست در حال نواختن آن است. نفر دوم چنگي كوچك به شكل چهارگوش مينوازد. نفر سوم نيز در حال نواختن فلوت است. در بخش ديگري از اين كتيبه كساني مشغول قرباني كردن يك گاو هستند. كاهني نيز با لباس كوتاه در مقابل آتشداني رو به طرف پادشاه ايستاده است. وي در حالي كه دستهاي خود را بر روي آتش گرفته مشغول انجام مراسم مذهبي است.(نقوش برجستة ايلامي، دكتر رحيم صراف. ص 26).
همانطور كه دراين كتيبه ديده ميشود مراسم آييني قرباني كردن گاو در حضور كاهن اعظم و آتشگاه و همراه با نواختن موسيقي اجرا شده و در اين مراسم شخصي با سمت ساقي وظيفة پذيرايي از جمع را به عهده دارد. پادشاه در كتيبهاش خود را پيرو خداي هومبان معرفي ميكند كه وجود واژههاي هوم و هو در اين لغت در خور توجه است. همچنين نام مملكت خود را ”آياپير“ نوشته كه وجود واژة پير در اين لغت ميتواند در ارتباط با مذهب مهري و عرفان مورد بررسي قرار گيرد. موهاي پادشاه نيز در پشت سر او به صورت گيس بافته شده كه اين نيز يكي از آيينهاي كهن ايراني است كه از هزاران سال پيش جزو مراسم مذهبي بوده است.
(غزل شمارة 10)
ساقيا برخيزو در ده جام را/خاك بر سر كن غم ايام را
ساغر مي بر كفم نه تا زِ بر/بركشم اين دلق ازرق فام را
باده در ده چند از اين باد غرور/خاك بر سر نفس نافرجام را
(غزل شمارة 13)
بر رخ ساقي پري پيكر/همچو حافظ بنوش بادة ناب
(غزلِ شمارة 30)
ساقي به چند رنگ مي اندر پياله ريخت
اين نقشها نگر كه چه خوش در كدو ببست
(غزل شمارة 58)
خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست
ساقي كجاست گو سبب انتظار چيست
(غزل شمارة 81)
عاشق و مخمور و مهجورم، بتِ ساقي كجاست
گو خرامان شو كه پيش قدِ رعنا ميرمت
(غزل شمارة 86)
ساقيا آمدن عيد مبارم بادت/وآن مواعيد كه كردي نرود از يادت
شادي مجلسيان در قدم و مقدم توست/جاي غم باد هرآن دل كه نخواهد شادت
(غزلِ شمارة 117)
ساقيِ سيم ساقِ من، گر همه دُرد ميدهد
كيست كه تن چو جامِ مي، جمله دهن نميكند
(غزل شمارة 139)
شرابِ بي غش و ساقيِ خوش دوامِ رهند/كه زيركان جهان از كمندشان نرهند
استاد مسعود فرزاد، پس از بررسيهاي دقيق ابيات زير را از كلية ساقينامههاي منسوب به حافظ جدا كرده و اصل ميداند. با توجه به مفهومي كه من از اشعار حافظ درك ميكنم اين نظر استاد تا حد زيادي مورد تاييد اينجانب نيز قرار دارد.
بيا ساقي، آن مي كه حال آورد/كرامت فزايد كمال آورد
به من ده كه بس بي دل افتادهام/وزين هر دو بيحاصل افتادهام
بيا ساقي آن مي كزو جامِ جم/زند لافِ بينايي اندر عدم
به من ده كه گردم به تاييد جام/چو جم آگه از سرِ عالم تمام
بيا ساقي، آن كيمياي فتوح/كه با گنجِ قارون دهد عمرِ نوح
بده تا به رويت گشايند باز/درِ كامراني و عمرِ دراز
بيا ساقي آن مي كه عكسش ز جام/به كيخسرو و جم فرستد سلام
بده تا بگويم به آواز ني/كه جمشيد كي بود و كاووس كي
دم از سيرِ اين ديرِ ديرينه زن/صلايي به شاهانِ پيشينه زن
همان مرحله است اين بيابانِ دور/كه گم شد در آن لشكرِ سلو و تور
همان منزل است اين جهانِ خراب/كه ديدهاست ايوانِ افراسياب
كجا رفت پيلانِ لشكر كُشش/كجا شيده، آن تركِ خنجر كشش
نه تنها شد ايوان و كاخش به باد/كه كس دخمهاش هم ندارد به ياد
بيا ساقي آن بكرِ مستورِ مست/كه اندر خُرابات دارد نشست
به من ده كه بدنام خواهم شدن/خرابِ مي و جام خواهم شدن
بيا ساقي آن آب ِ انديشه سوز/كه گر شير نوشد شود بيشهسوز
بده تا روم بر فلك شيرگير/بهم بر درم دامِ اين گرگِ پير
بيا ساقي آن مي كه حور بهشت/عبير ملائك در آن ميسرشت
بده تا بخوردي در آتش كنم/دماغِ خرد تا ابد خوش كنم
بيا ساقي آن مي كه شاهي دهد/به پاكي ِ او دل گواهي دهد
به من ده مگر گردم از عيب پاك/بر آرم به عشرت سر از اين مغاك
چو شد باغِ روحانيان مسكنم/در اينجا چرا تختهبندِ تنم
شرابم ده و روي دولت ببين/خرابم كن و گنجِ حكمت ببين
من آنم كه چون جام گيرم به دست/ببينم در آن آينه هر چه هست
به مستي دم از پارسايي زنم/درِ خسروي در گدايي زنم
كه حافظ چو مستانه سازد سرود/ز چرخش دهد رودِ زهره درود
(غزل شمارة 157)
علاجِ ضعفِ دلِ ما كرشمة ساقياست/بر آر سر، كه طبيب آمد و دوا آورد
(غزل شمارة 162)
ساقيا مي بده و غم مخور از دشمن و دوست/كه به كامِ دلِ ما، آن بشد و اين آمد
(غزل شمارة 168)
فرياد كه آن ساقيِ شكر لب سرمست/دانست كه مخمورم و جامي نفرستاد
چندان كه زدم لافِ كرامات و مقامات/هيچم خبر از هيچ مقامي نفرستاد
(غزل شمارة 174)
آن شد اي خواجه كه در صومعه بازم بيني/كار ما با لبِ ساقي و لبِ جام افتاد
(غزل شمارة 176)
بيا اي ساقيِ گلرخ، بياور بادة رنگين/كه فكري در درونِ ما، ازين بهتر نميگيرد
(غزل شمارة 210)
چنان كرشمة ساقي دلم ز دست ببرد/كه باكسِ دگرم نيست برگِ گفت و شنيد
(غزل شمارة 211)
ساقي حديثِ سرو و گل و لاله ميرود/وين بحث با ثلاثة غساله ميرود
[ثلالة غساله = سه جامِ شراب كه در بامداد بنوشند.]
(غزل شماة 230)
ساقيا لطف نمودي قدحت پر مي باد/كه به تدبير تو تشويشِ خمار آخر شد
(غزل شمارة 234)
خطِ ساقي گر ازين گونه زدي نقش بر آب/اي بسا رخ كه به خونابه ُمنَقَش باشد
دلق و سجادة حافظ ببرد باده فروش/گر شرابش ز كفِ ساقيِ مهوش باشد
خاقاني شرواني سروده است:
ساقي فريب آميز بين، مطرب نشاط انگيز بين
بازار مي زان تيز بين، مرسومِ جان را تازه كن
زانگشت ساقي خونِ رز، بستان و زان انگشتِ مز
بر زاهدان انگشت گز، با شاهدان جان تازه كن
خوش عطسة روز است مي، ريحانِ نوروز است مي
دُرِ شب افروز است مي، زان دُر شبستان تازه كن
فخرالدين عراقي سروده است:
ساقي، قدح مي مغان كو/مطرب، غزلِ ترِ روان كو