۱۳۸۷/۰۵/۰۸

آمریکا و «جبهه ملی» اش


(برگزیده هایی از کتاب: نه چپ نه راست... هم چپ هم راست / ۱۳۵۴)
شاهرخ تویسرکانی
شک نیست که «جبهه ملی» ساخته و پرداخته دست آمریکا بود و آنان که بر صداقت این اظهارات تردید دارند میتوانند این مقوله را چه در دفتر خاطرات منتشر شده دکتر «گریدی» سفیرکبیر وقت آمریکا در ایران و چه از یادداشتهای «هندرسن» سفیر جانشین او، بخوانند. بنا به اعترافات گریدی هسته مرکزی جبهه ملی که در ابتدا بیش از هشت نفر نبود با مشاورت او تعیین گردید و آن جبهه اکثر تصمیمات و برنامه های اولیه خود را با حضور وی اتخاذ میکرد. هدف از ایجاد این جبهه آن بود که از هیجان عمومی ملت ایران بر ضد شرکت انگلیسی سابق نفت و الغای امتیازاتش حداکثر استفاده ها به عمل آید و از فرصتی که برای به تصویب رساندن قانون ملی شدن صنعت نفت که در شرف پدیدارشدن بود، به نفع خواسته ها و منافع آمریکا بهره برداری شود. گریدی در ۲۰ ژوئن ۱۹۵۰ گفته بود:
من میروم تا در ایران یک حکومت قوی تشکیل دهم. ایرانیان باید آماده باشند که مقداری از حاکمیت خود را گو اینکه موجب تبلیغات یاس آوری درخصوص استقلال خیالی شود، از دست بدهند و از روی واقع بینی و بخاطر خودشان میسیون آمریکایی را پذیره شوند...
اکنون لازم بود مردی در راس جبهه ملی قرار گیرد که هم از نظر سوابق سیاسی دارای شهرت و آوازه ای ضداستعماری باشد و هم از نظر بینش و آگاهی سیاسی، ساده لوحانه به قدیس بودن و تارک دنیا بودن آمریکا ایمان داشته باشد... درباره نبوغ و ضدامپریالیست بودن و سیاست دانی مصدق داستانهای زیادی شنیده ایم ولی بیطرفانه باید قبول کرد که آن مرد رحمتی در حد یک کودک خوشباور چنین تصور میکرد که آمریکا فقط بخاطر چشم و ابروی آزادی و بیرون راندن استعمار بریتانیا در معرکه نفت، خود را درگیر ساخته است. پیام او به ترومن رییس جمهور وقت آمریکا بهترین شاهد مدعای ماست:
«لازم میدانم یک بار دیگر از توجه آن جناب که نسبت به مصالح ایران همواره ابراز فرموده اید تشکر کنم. دولت و ملت ایران، دولت و ملت امریکا را طرفدار آزادی ملل و حق و عدالت میشناسد و از این لحاظ علاقه ای را که رییس جمهوری محترم درباب مشکلات اقتصادی کشور ما و مسسله نفت ابراز میدارند صمیمانه تقدیر میکنم... محمد مصدق/ ۲۲ تیر ۱۳۳۰»
اشتباه و اثرات نامطلوب سیاست امریکای آن روز، این بود که با وجودی که خود موجب پیدایش جبهه ملی و بر سرکار آورنده ی حکومت مصدق بود و مصدق را تا سرحد خلع ید از شرکت انگلیسی نفت به پیش رانده بود، اکنون که پیروزی دلخواسته اش به دست آمده بود به جای آنکه قدم به پیش گزارد و بدون پروا مشتری نفت ما گردد، بنا بر رعایت ملاحظات سیاسی در کنار بریتانیا موضع گرفت. و این از نظر بینش ساده لوحانه دکتر مصدق بسیار گیج کننده بود بطوری که وی برای نجات موضع خویش، ندانسته و ناخودآگاه به قدرت تشکیلاتی حزب توده پناه برد و کلیه خطاهایی که از آن پس مصدق مرتکب گردید باید به حساب آن اشتباه سیاسی امریکا گذاشت ... کار مصدق آن شده بود که از طرفی برای ترساندن و نرم کردن دل امریکا و دریافت کمکهای نقدی، گاه به گاه قدرت حزب توده را به رخ وی بکشد و از طرفی برای استفاده از آن سلاح مخرب، به ناچار حزب توده را در انجام کارهای زیانبخش و موذیانه اش آزاد بگزارد و این موش و گربه بازی آنقدر ادامه یافت تا آنکه هم امریکا از ترس کمونیستهایی که مصدق را در میان گرفته بودند اطمینان معامله کردن با وی را نداشت، و هم مصدق برای روبرو شدن با این واقعیت که در شرایط کنونی جهانی این فقط امریکاست که میتواند از عهده خرید نفت ایران برآید و فقط هم اوست که میتوان با وی سر میز معامله نشست، از ترس تکفیر توده ایها جرئت و جسارت لازم را در خود نمیدید.... برخلاف استنباط غلطی که رواج داشت مصدق آنقدرها هم قهرمان ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی نبود بلکه به عکس تاآخرین لحظه دل درگرو عشق امریکا داشت. این پیام او در ماه های آخر حکومتش به آیزنهاور رییس جمهور وقت امریکا خیلی چیزها را روشن میکند:
«کشور ایران غیر از نفت دارای ثروتهای طبیعی دیگر نیز هست که بهره برداری از آنها مشکلات فعلی کشور را حل خواهد نمود ولی این امر بدون کمکهای اقتصادی شما میسر نیست / ۷ خرداد ۱۳۳۲»
ملاحظه میشود که مصدق نه فقط چاره درد بی درمان نفت را از دولت امریکا میجوید بلکه «استفاده از منابع دیگر» را  هم در طبق اخلاص مینهد... مصدق «بیطرفی منفی» که چیزی در ردیف «نه جنگ و نه صلح» و «نه دوری جستن و نه دست وصال دادن» است را از مرحوم گاندی به ارث میبرد و از عنوان پیشوا که حواریون به او بسته بودند، امر بر خودش مشتبه گشته و خیال گاندی شدن داشت و به همین جهت، سیاست ریاضت اقتصادی و اقتصاد بدون نفت را برای نرم کردن دل حریفان در پیش گرفته بود... حزب توده به دستیاری اطرافیان مصدق تا مرحله انهدام کامل قانون اساسی و برانداختن آیین شاهنشاهی کشور ما به جلو تاخت که از بخت بلند، هرآنچه کرد و نکرد، با قیام مردانه ملت ما در روز تاریخی بیست و هشتم امرداد ۱۳۳۲ نقش بر آب گردید... واقعیاتی که اکنون (پس از مصدق) در برابر ما قرار داشت عبارت بود از: ورشکستگی بنیه اقتصادی، فقر عمومی، تهی بودن خزانه، بیکاری، تعطیل هرگونه صنایع تولیدی و کشاورزی... شاهنشاه در این مورد بخصوص (ناسیونالیسم منفی) چنین مینویسند:
«در دوره زمامداری مصدق، ضعف سیاست خارجی منفی ما موجب شد که در کشور ما نفوذ بیگانگان و تحریکاتی که از آنسوی مرز ایران هدایت میشد توسعه یابد. بدین جهات به سیاست تازه ای گراییدیم که مظهر حیات و روح زنده کشور ما باشد و من آن را ناسیونالیسم مثبت نام داده ام... برای ما ایرانیان ناسیونالیسم مثبت مفهوم گوشه گیری و جدایی ندارد بلکه معنای آن اینست که بدون توجه به امیال و سیاستهای کشورهای دیگر، هر قراردادی که به نفع کشور ما باشد منعقد سازیم... ما از کسانی نیستیم که از بالای مناره ها و از پشت رادیوی بین المللی به ناسزاگویی پرداخته و همه را مقصر وانمود کنیم و خود در فقر و فاقه به سر بریم و با فلاکت و ضعف، روزگار بگذرانیم. برعکس، ما روز به روز نیرومندتر و مرفهتر میشویم و در عین آنکه بنیان طرحهای نوین در کشور میریزیم، حقیقی ترین احساسات میهن پرستی و ناسیونالیسم را حفظ مینماییم»
تویسرکانی در کتابش به این نکته نیز اشاره کرده که:
قطعنامه ای از طرف عده ای از نمایندگان دور چهاردهم مجلس به نام «ماده واحده» تسلیم مجلس گردید و به تصویب رسید که به موجب آن، دادن هرگونه امتیاز تازه و قرارداد جدید نفتی را از طرف دولت ایران به خارجیان منع میکرد و در ضمن صراحت برآن داشت که قرارداد قدیم نیز باید مورد تجدیدنظر قرار بگیرد. عجیب اینکه عنوان کننده و طراح این ماده واحده به موقع و سربزنگاه، دکتر محمد مصدق نخست وزیر «ملی» و «ضد انگلیسی» معروف بود! باری این ماده واحده، نقدن خیال دولت انگلیس را راحت کرد و به حریفان روسی و آمریکایی آنها اینطور وانمود ساخت که: «ایرانیان نه تنها به شما امتیاز نخواهند داد بلکه امتیاز قدیمی را نیز که متعلق به من است با این ماده واحده مورد چون و چرا قرار داده اند. پس همان بهتر که این پرونده را مختومه تلقی کنید و مبحث نفت را فراموش کرده به دنبال کار خود بروید.»!
البته بریتانیا با به تصویب رساندن این ماده واحده، تیر دیگری را نیز به هدف نشانده بود و آن اینکه طبق یکی از مواد قرارداد شرکت سابق نفت با ایران چنانکه دولت ایران تجدیدنظری در قرارداد به عمل می آورد که حق السهم ایران را از آنچه که در قرارداد آمده بود افزایش میداد، در آن صورت دولت ایران تعهد داشت بهای کلیه ماشین آلات و تاسیسات نفتی را از جیب خود بپردازد. از آنجاکه شرکت سابق نفت در آن زمان مقداری ماشین آلات و تاسیسات اسقاط و غیرقابل استفاده در مناطق نفتخیز آبادان و آغاجاری و مسجدسلیمان داشت، به موجب این تجدیدنظر، اکنون میتوانست پول کلیه آن تاسیسات و ماشین آلات را آنهم به قیمت سالم و نو آن، از کشور ما مطالبه نماید. با یک حساب دقیق، این نازشست زیرکانه، هم مبالغ هنگفتی را بالغ میشد و هم بریتانیا را از شر یک مشت آهن پاره های دست و پاگیر راحت میساخت و هم تلافی افزایش احتمالی حق السهم ما را پیشاپیش به در میکرد... دولت وقت ایران مشکل بغرنج دیگر شرکت نفت یعنی دست به سرکردن سدهزار کارگر وامخواه و عصبانی را نیز برایش حل کرد و فیصله داد و باز هم در نهایت تعجب  باید عرض کرد که رییس این دولت رئوف و فریادرس، شخصی بجز دکتر محمد مصدق «ضد انگلیسی» نبود که با فرستادن «سرباز وطن» (= حسین مکی) به خوزستان و ترتیب دادن صحنه سازی های متنوع، و یا امیدوار ساختن کارگران به مراحم پیشوا، از طرفی شرکت سابق نفت را از شر معامله با کارگران آسوده ساخت و از طرف دیگر نقشه روسها را که با به میدان فرستادن عوامل کارگرنمای خود در میان کارگران مترصد فرصت و فرودآوردن ضرب شست بر منافع بریتانیا بودند، نقش برآب کرد...
برای بهتر دیدن نوشتار بر روی عکس کلیک نمایید
{این نوشتار را با ذکر این تارنگار انتشار دهید:

۱۳۸۷/۰۵/۰۷

قسم نامه فراماسونری دکتر محمد مصدق


برای بهتر دیدن نوشتار بر روی عکس کلیک نمایید.

۱۳۸۷/۰۵/۰۱

نکته هایی درباره مصدق



ماه امرداد در نیم قرن کنونی یادآور رویدادهاییست که پس لرزه های آن همچنان ادامه دارد. در کشوری با پیشینه ی چندهزارساله فرهنگ و تمدن و آداب، سیاست باره ای با دمپایی و عبا و پیژامه، نام و نشان شاهانه ی ایران را به آشوب میکشاند و بادی میکارد که نسلهای ناآگاه، از آن بذر مذموم، توفان درو میکنند و زیر بهمن توده ای ها و بختک مصدقیها، تاریخ معاصر به شدت تحریف میشود. جوانان ایران نسل در نسل، راهی باریک میان چاه چپگرایی و دام مصدق گرایی را میپیمایند و برخی از آنها که هرگز در پی درس گرفتن از تجربیات گذشته نیستند، به چپ یا راست سقوط میکنند. شاهدیم که شبه روشنفکران و قلم به مزدان، در دروغگویی و جعل و فریب، گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند و بیشرمانه بر اشتباهات خود، پافشاری میکنند. شرافت آنهایی که لمپن و بی مخ و غیره خوانده شده اند، قابل مقایسه با روشنفکرنمایانی نیست که در هر حکومت و دولتی به لفت و لیس میپردازند و به مرده ی قبلیها لگد میزنند. فراماسون بودن و خشکه مقدسی و اختیارات فراقانونی خواستن و روابط حسنه با بیگانگان و مانند اینها، برای مصدق السلطنه قجری، عیب به شمار نمیرود! از دید ملی (؟) ــ مذهبی ها که از تاریخ ۲۵۰۰ ساله ی استبدادی یاد میکنند، تمام تاریخ ایران در شخص مصدق خلاصه میشود و ملی شدن نفت نیز به سود او مصادره گردیده است. پيشنهاد ملي كردن صنعت نفت براي نخستين بار از سوي غلامحسين رحيميان نماينده قوچان در مجلس شوراي ملي مطرح شد. ولي دكتر مصدق آن را به شدت رد كرد و از امضاي آن خودداري ورزيد و گفت: «آقا جان مگر مي شود نفت را ملي كرد؟...»!! اینک چند نقل قول:
مصدق:
شاه، سهم بزرگی در موفقیّت های دولت (در امر ملّی کردن صنعت نفت) داشته است و نام او در تاریخ خواهد ماند ... هر موفقیّتی درهر جا و هر مورد تحصیل شده، مرهون توجّهات و عنایات ذات اقدس ملوکانه است که همه وقت، دولت را تقویت و رهبری فرموده اند.
شعبان جعفری:
با حائری زاده و آزاد رفتیم تو خونه ش. ایشون (مصدق) زیر پتو خوابیده بود. تا رفتیم نشستیم، گفتن هندرسن (سفیرکبیر آمریکا) داره میاد. فوری بلند شد و گفت: شما برین بیرون.... وقتی رفتیم بیرون (آزاد یزدی) گفت: دیدی جعفری؟ تا ما اونجا بودیم زیر پتو خوابیده بود و مریض بود. همینکه هندرسن اومد از زیر پتو پرید بیرون!
... مصدق رو من اون روز (۴ مهر ۱۳۳۰) دم مجلس رو کولم گذاشتم. ایشون رو کول من بود، عکسشم تو روزنامه چاپ کردن... بازاری ها و جبهه ملی ها تا من با مصدق بودم طرفدار من بودند. پشت سر من نماز میخواندند... بعد از ۹ اسفند که من رفتم طرف شاه، همه شان با من بد شدند.
جمال امامی:
آقای نخست وزیر (= مصدق)! شما هیچوقت در عمرت نخست وزیری که مراعات قانون و مجلس را بکند نبودید...شما مگر کسی نیستید که از مجلس پا شدید رفتید جلو درب مجلس به چاقوکشها گفتید آنجا مجلس نیست اینجا مجلس است... حالا ما را تهدید میکنی؟ این نخست وزیر است یا هوچی یا انقلابی؟ شما ورق بزنید اوراق دموکراسی دنیا را ببینید یک همچو غلطی یک نخست وزیری در عمرش کرده است؟... من اینقدر فرض نمیکردم یک پیرمرد هفتادوچند ساله ای که همیشه هم تمارض میکند، وقتی که وارد این مملکت میشود میرود زیر لحاف ولی در امریکا شلنگ تخته می اندازد... دکتر مصدق هم یکی از آن امراض است که خدا برای ایران فرستاده است... می آیی به مجلس توهین میکنی. مجلس اراده ای کرده رای داده، میگویی که «من قبول ندارم از فردا انتخابات را شروع میکنم». آخر اگر نخست وزیر پارلمانش هستی و آنطور که ادعا میکنی پابند اصول پارلمانتاریسم هستی شما بیا نشان بده در پارلمانهای دنیا یک چنین سابقه ای هست که نخست وزیر بیاید بگوید: شماها ابراز عقیده ای کرده اید ولی من آن را زیر پا میگزارم!
خلیل ملکی:
آقای مصدّق! این راهی که شما می روید به جهّنم است، ولی ما تا جهّنم هم بدنبال شما خواهیم آمد!
... متأسفانه سران جبههء ملّی، در عمل، نشان دادند که مردانی نیستند که در جریان های سیاسی آگاهانه دخالت کنند و با تدبیر و موقع شناسی از فرصت ها استفاده کنند. آنها نشان دادند که هدفشان مجبوب القلوب بودنِ صرف است نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیت تاریخی بیاورد. آنان در سنگر راحتِ منفی بافی موضع گرفتند.
محمدرضاشاه پهلوی:
مصدق وقتی لیدر اقلیتها بود، ما میخواستیم طلا برای دولت بخریم و در پشتوانه بگزاریم، داد میزدکه این کار خیانت است. بعدکه نخست وزیر شد اول همان طلاها را فروخت بعد هم اسکناس بدون پشتوانه چاپ کرد و کشور را به افلاس کشید. این است دماگوژی (عوام فریبی). چون براثر دماگوژی در هنگام نخست وزیری هم نمیتوانست هیچ تصمیمی بگیرد… سالها انگلیسیها را به دستور خود آنها فحش داد زیرا چنان آدمی که حاضر نبود بدون رضایت انگلیسیها نخست وزیر شود (در باطن)، چطور یک دفعه میتواند دم دربیاورد؟مگر به دستور خود آنها باشد.
اسداله علم:
تردیدی در این کار نیست و پدرزنم مرحوم قوام و سردار فاخر در این زمینه اسناد ذیقیمتی دارند که (مصدق) حتا حاضر نبوده بدون توصیه سفارت انگلیس حاکم فارس بشود.
محمدرضاشاه پهلوی:
چنین آدم مضر به حال کشور، فکر نمیکنم ظرف هزاران سال در کشوری پیدا شود که در عین حال، مردم را این اندازه خر بکند. به او میگفتند پلهای راههای شمال خراب شده، بشکن میزد میگفت: <چه بهتر! مگر مردم از هزاران سال پیش تاکنون در آنجا راه داشته اند؟> بعد برای همین مردم جلوی دوربین تلویزیون اشک میریخت و این مردم احمق هم باور میکردند.
علی میرفطروس:
  • بيست و هشت امرداد نه كودتا بود و نه توطئه. نه امريكايي بود و نه انگليسي. نه چپ بود و نه راست. بلكه يك خيزش ملي بود براي پايان بخشيدن به خيمه شب بازي هاي سياسي.
  • شايد هيچ لحظه يي تلخ تر از آن نباشد كه جان فشاني هاي يك ملت پس از پيروزي در حساب هاي شخصي هزينه شود و مديران و دولتمردان، خود را اراده ملت بنامند و با در پيش گرفتن روش هاي جاه طلبانه مصالح يك ملت را فداي وجاهت ملي خود سازند.
  • در جریان رفراندومِ انحلال مجلس شورای ملّی، در تهران برای رأی دهندگان، دو صندوق، در دو مکان متفاوت تعیین کرده بودند تا موافقان و مخالفان مصدّق از یکدیگر متمایز و مشخّص شوند، شیوه ای که در هیچک از نظام های پارلمانی جهان سابقه نداشت!
  • در بررسی علل و عوامل سقوط دولت دکتر مصدّق، بجای تأکید اغراق آمیز بر «توطئه انگلیس و آمریکا»، باید به ضعف های درونی جبههء ملّی واشتباهات اساسی دکتر مصدّق و خصوصاً به واکنش نهائی مردمی توجّه کرد که خسته و سرخورده و بی تفاوت، سرانجام به صفِ مخالفان مصدّق پیوستند.
  • افسانه سازی ها و لاف و گزاف های کرمیت روزولت (فرماندهء عملیّات سیا در تهران) امروزه حتّی برای دوستداران صدیق مصدّق نیز ارزش و اعتباری ندارند! ... با توجّه به اینکه در سال های اخیر، اسناد بسیاری از کودتاهای معروف، منتشر شده اند، چرا سازمان «سیا» تمام پرونده های مربوط به سرنگونی دولت دکتر مصدّق را نابود کرده است؟
محمدرضاشاه پهلوی:
در سال ۱۳۲۹ فرمانی مشعر بر تقسیم و فروش املاک اختصاصی خود صادر کردم. امید من این بود که از این راه نه فقط کشاورزان املاک خودم از صورت رعیت بیرون آیند و بدل به مردمی آزاد شوند بلکه این اقدام سرمشقی برای سایر مالکین کشور شود که آنان نیز وظیفه اخلاقی و اجتماعی و ملی خود را در این مورد انجام دهند. متاسفانه نه فقط این امید من برآورده نشد بلکه اندکی بعد، نخست وزیر وقت (= مصدق) که با تظاهر به احساسات ضد انگلیسی روی کار آمده بود (در حالی که خود او قبلن به توصیه سفیر انگلیس در تهران به ولایت فارس منصوب شده بود و در زمان خود من نیز وقتی پیشنهاد کردم که نخست وزیر بشود شرط قبول این سمت را موافقت انگلستان دانست) با تمام قوا از اجرای برنامه تقسیم املاک من جلوگیری کرد و آن را متوقف گزاشت. و این وضع در همه مدتی که وی بر سر کار بود ادامه یافت و فقط بعد از سقوط او بود که مجددن کار تقسیم این اراضی آغاز گردید.
تقی زاده:
آقای دکتر مصدق درباره عقد امتیازنامه جدید نفت در سنه ۱۳۱۲ هجری شمسی عنواناتی را ورد زبان کرده اند که چون ابدن با حقیقت مطابقت ندارد با آن اظهارات مرتکب گناه کبیره تهمت بر اشخاص بیگناه و مخصوصن شخصی که در همه عمر ملازم تقوا بوده میشوند... ادعای آقای دکتر مصدق بر اینکه موضوع تمدید امتیاز در جامعه ملل، در راپرت دکتر «بنش» مقرر شده بود اشتباه عظیم و مبنی بر بی اطلاعی کامل است...تصور مشاوره آقای علا ء با من در امور و یا دخالت و صلاح اندیشی من در کارهای ایشان نیز مثل سایر تصورات فوق آقای دکتر مصدق بکلی بی اساس است.

برای آگاهی بیشتر :
آسیب شناسی یک شکست
خاطرات شعبان جعفری
یادداشتهای علم، ج۵
مجله آینده، تیر ۱۳۶۵

{این نوشتار را با ذکر این تارنما انتشار دهید:

۱۳۸۷/۰۴/۳۱

Iranian Relics Eligible For Seven Wonders


080664.jpg
By Sadeq Dehqan
A researcher on Iranian monuments said that failure to include any Iranian edifice on the list of the World’s New Seven Wonders is overlooking the prominence of Iranian architecture and civilization. Addressing the 14th seminar on ’Safeguarding Iran’s Civilization and Culture’ held at the Conferences Hall of Tehran Cultural Artistic Complex, Omid Ataeifard added that Persepolis (Takht-e Jamshid) in Fars province is the largest monument in the world, which can be considered a museum of various branches of art.
Pillars of Takht-e Jamshid, which was also called 1,000-Pillars, 100-Pillars and 40-Menar, have always amazed mankind. They have been estimated to measure 20 meters high and weigh 20 tons. The pillars are located at a distance of six meters from each other, which is a unique feature of Iranian architecture, he said. Several years ago, a crane was used for transferring a capital of the pillar but this failed overturning the vehicle, he said, adding that this only leads one to wonder that at that era and with what knowledge were the capitals placed atop the 20-meter pillars.
Turning to Choghazanbil ziggurat in Khuzestan province, he further said that the monument is an architectural masterpiece in view of the fact that its stories were built on the floor and elevated in the form of a staircase. “Choghazanbil is estimated to be 60 meters high, but in my opinion, it is 100 meters high, as tall as the Egypt’s Pyramids of Giza, in view of the architectural style used at that time,“ he said, pointing out that 5,000-year-old potteries bearing designs of ziggurats have been found in Sistan-Baluchistan.
On another masterpiece in Iranian architecture, he referred to Taq-e Kasra (Csteiphon, the highest Iranian citadel from the Sassanid era now located in Iraq) as the biggest arched ’Taq’ in the world, adding that the structure was constructed in seven years involving 3,000 workers. It is 34 meters in height and seven meters in width. It boasted of an observatory with a rotating dome.
Commenting on the development of Iranian architecture, Ataeifard said that from its very inception, Iranian culture was out to discard nomadism and plundering and this caused advancement of Iranian architecture. Another researcher, Bijan Koushki, also said that the Iranian culture and architecture dates back to 10,500 years ago, when artifacts were discovered in the oldest Iranian settlement in the village of Ganj-Darreh of Kermanshah province.

۱۳۸۷/۰۴/۳۰

Choghazanbil, A Unique Elamite Structure


081570.jpg
By Sadeq Dehqan
Choghazanbil ziggurat in Shoush, Khuzestan province, is the largest remnant from the Elamite era (2700-539 BC) which is among the three Iranian sites registered on the list of global heritage. Choghazanbil Ziggurat is located 40 kilometers southeast of Shoush. A city known as ’Ziggurat’ was built in the early 13th century BC by an Elamite king named Untash Napirisha near Dez River and was called ’Dur Untash’ meaning ’Fort of Untash’.
Some hieroglyph texts have referred to it as ’Al Untash’, meaning Untash City. In the middle of the city, a large temple known as ziggurat was constructed in the shape of a terraced pyramid of successively receding stories, of which only two stories are standing today.
Choghazanbil Ziggurat was built of brick and covers an area of 11,000 square meters. Bricks with inscriptions in Elamite and Akkadian scripts featuring the names of kings involved in the construction of the monument are etched on the outer side of the ziggurat. Choghazanbil was registered by UNESCO in 1979 because of its historical identity and tourist attractions. Speaking to Iran Daily, Omid Ataeifard, a researcher on the ziggurat, said that archeologists believe that Iran is the origin of the first ziggurats in the world. Despite damage to the ziggurat, it is still considered the biggest and most well-preserved ziggurat in the world, he said.
He further said that according Mohammad Karim Pirnia, a researcher on the Iranian architecture, the ziggurat was treated as a large ancient library since the beginning of the excavations because there are inscriptions on each row of bricks which, once deciphered, can provide a lot of information. Commenting on the features of the ziggurat, Ataeifard noted that each tier begins from the ground-level instead of atop the lower one.
Another characteristic of the monument is the construction materials used. The mortar used in the edifice was of a specific type with maximum durability, he said. Other noticeable feature of the ziggurat is its water filtration system, which was pioneered by scientists in ancient Iran, he said.

۱۳۸۷/۰۴/۲۹

Wonders of ancient Iranian architecture


by Omid Ataeifard
Iran is the land of mysteries and wonders. When traced back well, every basic human science has roots in Iran, and Iranians' footprints can be seen wherever human culture has flourished.


Western portico of Apadana
Architecture is one of the fields in which Iranians have led the human caravan. According to evidence, the history of architecture and urban planning in Iran dates back at least to 10 thousand years ago. Iranians were the first to use mathematics, geometry and astronomy in architecture.
In a religious book of ancient Iranians, Iran's fundamental role in the expansion of culture and civilization is thus described: "The word of God for the good of the people travelled from Iran to all lands, so that the people of the world enjoyed progress" (Zoroaster).
One of these mysterious secrets is the evolution of architecture in ancient Iran. The ancient Iranian architects were pioneers in many fields, although their fame does not match the services they have rendered to the mankind. For instance, following the discovery of a 3800-year-old mound in Sagzabad, Dasht-e Qazvin, the head excavator said: "It was hitherto supposed that the use of parlours with columns were an assimilation from beyond Iranian borders.
Now an opportunity has arisen to study such structures within Iran." The innovations of Iranians in architecture are based on the fact that Iranians were the first people who started to build housing in plains.

Monumental works, Persepolis
According to Ghirshman, one of the well-known French archaeologists, the oldest human settlement built on a plain was in the Sialk area in central Iran. One of the novelties of Iranian architecture was the use of model buildings.
Several examples of such models have been discovered in Iran, the oldest of which dates back to 7,000 years ago and was found in the excavations by a Japanese group in Sang-e Chakhmaq mound near Shahrud. This unique model has been returned to Iran and provides a credible evidence of ancient Iranian architecture.Other examples have also been found in Susa and Choghazanbil. Iranian architecture left a profound influence on the architecture of old civilizations.
Professor Arthur Pope wrote: "Architecture in Iran has at least 6,000 years of continuous history, examples of which can be seen from Syria to north India and Chinese borders, and from Caucasus to Zanzibar." However, we will shortly see that many arts of Iran have travelled all over the world.
In China, there is a historical vault on wooden spars, inspired by Iranian architecture. According to evidence, in Turkey's Antalia coast on the Mediterranean Sea there was a large temple called Dimus, built by Iranians from bricks and stone, a building which once was a fire temple. On his findings in the ancient capital city of India, Dr. Spooner wrote: "Large parlours with identical columns, capitals, and other motifs all indicate a strong Iranian influence." One of the ancient Indian emperors had invited Iranian architects to build his magnificent castles. He had set heavy penalties for anybody who offended those craftsmen.
Several prominent Iranologists have pointed out that the Gothic style in Europe was adopted from Iran's Sassanid structures. A prominent Russian Iranologist wrote that all the characteristics of domes, barrelled vaults, and even cross-shaped structures which are regarded as the epitome of Byzantine architecture originated from Iran.


Choghazanbil
Aboba Piska palaces in Bulgaria were build exactly like Sassanid palaces in Sarvestan and Firuzabad. According to Ghirshman, a cathedral in Orleans was built after a fire temple, bearing the motif of the tree of life, which can be seen in the plaster work in Kermanshah's Taq-e Bostan.
One of the masterpieces of world architecture is the Taj Mahal in India, built by Master Issa Shirazi and his son Mohammad Shirazi, two Iranian architects. The building was inspired by the sublime Safavid style architecture. A famous French orientologist said that Taj Mahal and Sulaymania (in Turkey) are places where Iranian spirit entered the bodies of India and Turkey.
The most ancient stone structures in the world originated from Iran and then spread throughout the globe. Furthermore, Iran is the cradle of huge brick buildings, one of the most magnificent examples of which is the Ziggurat of Choghazanbil near Susa.
It stands out as the world's largest Ziggurat, once inhabited by Elamite emperors. Near Kerman in southern Iran there is a Ziggurat dating back to 5,000 years ago, i.e. before the Pyramids or the Mesopotamia Ziggurats were built.
One of the impressive achievements of Iranian architects in the structure of Choghazanbil is the water sanitation system.
Digging a 50 km canal, water was driven from the muddy river of Karkheh to the building, pouring into a large pool which was filled with layers of sand and coal to filter it, a practice which is still used after 3,250 years.

۱۳۸۷/۰۴/۲۰

میهن سالاری نه مردم سالاری!! (بخش ۴)


کشورهایی که دموکراسی و آزادی را دارا هستند، از دورانی سخت و دشوار گزشته اند و هیچگاه یکشبه به حکومتی دمکراتیک نرسیده اند. بدون نگرش و آگاهی از زوایا و زمینه ها، نمیتوانیم به درستی به تبیین و تفسیر تاریخ ایران بپردازیم. برای نمونه روشنفکرنمایانی که اندیشه هایی تاریک داشته اند (امثال مسعود بهنود و محمد قوچانی) به دیکتاتوری رضاشاه پهلوی و کمبود آزادیهای سیاسی ایراد گرفته و ناسزا گفته اند. (همه میدانند که رضاشاه در چه شرایطی ایران قجری و عصرحجری را تحویل گرفت و با چه افراد و احزاب فریفتار و بیگانه پرست روبرو بود). «نویمان» پاسخ اینگونه کژاندیشیها را چنین میدهد که: از نظر تاریخی درست نیست که دموکراسی لیبرال را در برابر دیکتاتوری بگزاریم چنانکه گویی میان خیر و شر تقابل برقرار میکنیم. هرکس بخواهد بر مبنای نظامهای سیاسی درس اخلاق بدهد در فهم کارکرد آن نظامها با اشکال روبرو خواهد شد. نسبت میان دموکراسی و دیکتاتوری به آن سادگیها نیست که گاهی گفته میشود./
«نویمان» سپس به این نکته اشاره میکند که دیکتاتوری آموزشگر، در اوضاع فوق العاده و اضطراری میتواند مرحله آمادگی و یا اجرایی دموکراسی باشد. و این به راستی با روند و شرایط پدر و پسر پهلوی همخوانی دارد. پاسخ دیگر را از زبان «آنتونی آربلاستر» بشنویم که میگوید در جوامعی که با فقر و گرسنگی دست به گریبانند، لیبرالیسم و آزادی شخصی، در مقابل مساله بقای محض آنها، فرعی و جنبی به حساب می آید. آنها پیش از آنکه آزادی خود را درک و یا از آن استفاده کنند، به کمکهای بهداشتی یا آموزشی نیازمندند. «آلکساندر هرزن» درباره خطر دلمشغولی توده ها به حل مساله نان در مقابل آزادی هشدار میدهد که: آنها نسبت به آزادی فردی و  آزادی بیان، بی اعتنا هستند. توده ها از قدرت خوششان می آید. (از ساحل آنسو، ۱۸۴۸.م) و «جرج الیوت» در داستانی از زبان یک کارگر محافظه کار علیه رادیکالیسم مردم چنین اندرز میدهد: تا زمانی که کارگران افرادی مست و ابلهند، حق رای بیشتر، به بهبود اوضاع منجر نخواهد شد چراکه قدرت جاهل، سرانجام به همان چیزی میرسد که قدرت شرور؛ چنین قدرتی تنها سیه روزی به بار خواهد آورد. (فلیکس هولت، ۱۸۶۰) «آربلاستر» بر این باورست که: نظریه پردازان لیبرال مایل نیستند آن دسته از کشورهای غربی که خود را دموکراسی مینامیدند به دلیل ناکامی در رسیدن به آرمانهای اولیه مقصر شناخته شوند. تغییر دادن تعریف بهتر از انتقاد کردن از واقعیت بود. رای دهندگان غالبن تمایل دارند که مادام العمر با یک حزب واحد سیاسی بیعت کنند نه آن که در هر انتخاباتی تصمیمی مشخص و آگاهانه بگیرند. مطالعات جامعه شناسی بکرات نشان داد که توده کثیر رای دهندگان به گونه ای شگفت آور از سیاست بی اطلاعند و بسیاری از آنها آشکارا بی تفاوت یا بی احساسند./
«آربلاستر» با اشاره به ناهمخوانی دموکراسیهای موجود با مفهوم قدیمی «حکومت به وسیله مردم» و آسیب شناسی «دموکراسی پارلمانی» می افزاید: «نمایندگان» تا کجا نماینده و پاسخگو بودند؟ در عمل، مردم به احزاب رای میدادند نه افراد. دامنه احزاب نیز بسیار محدود بود و غالبن از دو کاندیدای محتمل برای تشکیل دولت تجاوز نمیکرد. ندادن رای اعتماد به یک کابینه، تنها یک راه چاره باقی میگزاشت: تشکیل دولت به وسیله حزب دیگر که اکثریت داشت. چنین انتخاب محدودی چگونه میتوانست تجسم اراده مردم باشد؟
اینک میپردازیم به دیدگاه هایی دیگر درباره دموکراسی و آسیب شناسی آن:
  • دو گونه حکومت وجود دارد: یکی آنکه میتوانیم بدون خونریزی از شرش خلاص شویم. دیگرآنکه بدون خونریزی و بسا به هیچ وجه خلاصی از شرش میسر نیست. پیشنهاد من این بوده که اولی را دموکراسی و دومی را حکومت جابرانه نام بدهیم... ویژگی دموکراسی منحصر به حکومت اکثریت نیست زیرا اکثریت ممکن است با جبر و زورگویی حکومت کند... حمایت کامل از اقلیتها نباید شامل کسانی شود که از قانون سر میپیچند و دیگران را به برانداختن خشونت آمیز دموکراسی برمی انگیزند. {کارل پوپر}
  • دموکراسی، حکومتی جمعی است که در آن از بسیاری لحاظ، اعضای اجتماع بطور مستقیم یا غیرمستقیم در گرفتن تصمیمهایی که به همه آنها مربوط میشود شرکت دارند یا میتوانند شرکت داشته باشند [...] یک مانع قوی در برابر بهبود و گسترش دموکراسی و شاید هم در برابر حفظ آن، در سراسر جهان تحقق نیافتن شرایط مادی آن است... با امکان نظارت روز افزون بر رفتار آدمی و تمرکز فزاینده قدرت بر رسانه های جمعی، بعید به نظر میرسد که شرایط فکری دموکراسی ملی چندان بهبود پذیرد... خطراتی که شکاف میان تحصیلکردگان رده بالا و رده پایین برای دموکراسی می آفریند، بر اثر مقتضیات فکری فزاینده ای که برای عمل دموکراسی ضرورت دارد، افزایش می یابد... {کارل کوهن}
  • دموکراسی معقول، آن نیست که مردم خود حکومت کنند بلکه باید برای داشتن یک حکومت خوب، تضمین داشته باشند. به شرط آنکه مقاصد خیر در کار باشد. بهترین حکومت باید حکومت خردمندترینها باشد و اینها همواره اندک باشند. مردم باید ارباب باشند اما اربابی که خدمتکارانی ماهرتر از خود را به کار گیرد... عبارتهایی چون «حکومت مردم» و «قدرت خلق بر خودشان» وضع حقیقی را بیان نمیکند. مردمی که قدرت را اعمال میکنند همیشه همان مردمی نیستند که این قدرت بر آنان اعمال میشود. {جان استوارت میل}
  • دموکراسی مردمی (مردم سالاری) به تضعیف دادوستد خصوصی و انسان دوستی، کاهش حس مسئولیت فردی، از میان رفتن عشق به آزادی و رشد قدرت دولت منجر خواهد شد. {لکی}
  • در مورد دمکراسی باید اذعان داشت که توده های انتخابگر کاملن جاهلند. به آسانی با توسل به تعصب و احساسات، فریب میخورند و در نتیجه نااستوارند. دشواری توضیح مسایل اقتصادی برای آنها و روشن کردن پیوند منافعشان با حکومت، اگر امنیت مالکیت خصوصی را به خطر نیندازد میتواند برای اعتبار عمومی مخاطره آمیز باشد. {آکتون}
  • دموکراسی با نیت گسترش خود، خودش را تباه میکند. دموکراسی باید به کمک توده های مردم و تولیدکنندگان و سوداگران بشتابد و مشکلات آنها را حل کند. برای این کار مجبورست روز به روز نهادهای اجتماعی تازه ای را به نهادهای قدیمی لیبرالی بیفزاید. نتیجه اینکه قدرت نهادهای اجتماعی در همه جا رشد میکند و به وضع و حدی میرسد که دموکراسی سیاسی نمیتواند آن را مهار کند. بنابراین چیزی که «حاکمیت مردم» خوانده میشود، هرچه بیشتر حالت مجازی پیدا میکند. حاکمیت واقعی به دست بوروکراسی می افتد که غیرمسئول و ناشناس است. قوه مقننه به دست افراد وراجی می افتد که درباره مسایل بی اهمیت جروبحث میکنند. نمایندگان مجلس تنها به گزینش دوباره خود می اندیشند و به خدمت گروه های فشاری در میآیند که این انتخاب را آسان مینمایند. درمورد فاشیسم منکر این واقعیت نمیتوانید بشوید که اکثر رهبران آن از میان توده های مردم برخاسته اند و رای مردم، قدرت را به آنان داده است. بسیاری از تجاوزاتی که به آزادیهای مردم میشود در انتخابات عمومی به تصویب رسیده است. تا سال ۱۸۴۸.م دموکراسی به معنی قدرتی سیاسی بود که بر بخشهای فقیر ملت و دهقانان و پیشه وران و کارگران و خرده بورژواها متکی باشد. در آن زمان مراجعه به رای عمومی وسیله ای برای دموکراسی تلقی میشد و نه جوهر و بنیان آن. تجربه نشان داده است که مراجعه به آرای هرچه بیشتر مردم همیشه به معنی تحکیم دموکراسی نبوده و همچنین موارد متعددی دیده شده که ارتجاع دقیقن برای سرکوب دموکراسی به آرای هرچه بیشتر مردم تکیه کرده است. اکثریتی که با شعور و وجدان همراه نباشد، وسیله ای است که از آن میتوان برای هر کاری استفاده کرد. {اینیاتسیو سیلونه}
  • توده مردم (عوام الناس) خوی حیوانی دارند و از هر فرصتی برای نشان دادن خصلت ددمنشی خود استفاده میکنند. یعنی به محض اینکه به آنها آزادی دادید با شتاب آن را به هرج و مرج تبدیل میکنند... در ناموس طبیعت، برابری و آزادی محض وجود ندارد زیرا نابرابری انسانها از نظر خرد و شایستگی یک امر طبیعیست. عوام الناس کوردلند و نوکیسه هایی که از میان آنان به رهبری برگزیده میشوند در کار سیاستمداری همچون مردم خویشند. {پروتکل شماره یک سران یهود}
با نگرش به تجربیات طبیعی و انسانی بود که فرزانگان ایران زمین، آزادی و برابری نسبی (و نه مطلق) را مورد توجه قرار دادند. و پرده از سیه کاری عوامفریبانی چون زهاک و گئومات مغ و مزدک برداشتند. این سه تن و دیگر همانندهایشان با مصادره اموال و ایجاد نظام اشتراکی (کمونیسم) و انداختن مردم به جان یکدیگر، کشور را به آشوب کشاندند. به نوشته «کارل پوپر»: آزادی اگر نامحدود باشد نقض غرض خواهد شد. معنای آزادی نامحدود این است که قوی به ضعیف میتواند زور بگوید و او را مرعوب و از آزادی محروم کند. خواست ما این است که دولت تا حدی آزادی را محدود کند تا قانون حامی آزادی همه باشد. هیچکس نباید برخلاف اراده خودش یکسره در سلطه و اختیار دیگران باشد. همه حق دارند که در کنف حمایت دولت باشند./
و این دیدگاه به درستی از سوی ساسانیان دنبال میشد. در کتاب «تاج» آمده: آيين ساسانيان بر اين بود كه گنهكار را ببخشند و لغزشها را ناديده انگارند مگر آنكه سه گناه را هرگز درخور بخشيدن نديده‌اند: نخست، آن كه بدِ كشور جويد و بد پادشاهان را گويد. دوم دزديدن مال مردم و چشم بد داشتن به محارمشان. سوم بازكردن اسرار مملكت.  /
در کتاب «جاودان خرد» آمده که انوشیروان در پاسخ به اینکه حقوق متقابل پادشاه و رعیت چیست، میگوید: حق رعیت این است که پادشاهان با آنان به انصاف رفتار کنند و داد آنها را بدهند و خاطر آنها را آسوده دارند و مرزهای آنها (میهن) را نگاهبانی کنند. و حق پادشاه بر رعیت، نصیحت و سپاسگزاریست./
مبارکشاه نوشته است: اردشير بابكان كه از ملوك پارس بودست و نيك عادل و بسيار خير و كم آزار، مي‌گويد: مُلك هرگز قائم (استوار) نماند مگر به مردان و لشگر؛ و مرد، قائم نشود مگر به مال؛ و مال حاصل نشود مگر از رعيت؛ و رعيت مرفه و آسوده نشود مگر به عدل و سياست./
بدین گونه نموداری به دست می آید که در بالای آن (هدف): میهن، و سپس این لایه ها میباشد: سپاه (نیروی نظامی) > مال (نیروی اقتصادی) > مردم (نیروی ملی) > دادگستری و فن سیاست. فنی که نگاهبان میهن و مردمانش میباشد و باید به دست کاردانان پیاده شود نه آنکه به قول «سیلونه»: هرکس در هر حرفه ای شکست میخورد به سیاست رو می آورد و فکر میکند در این رشته موفق خواهد شد... سیاست هم مثل هر هنر دیگری برای خودش رموز و شگردهایی دارد که تنها اهل فن از آن آگاهند. {مکتب دیکتاتورها}
شاهزادگان ِایران آریایی را به گونه ای بار می آوردند که با سیاست به خوبی آشنا باشند و میهن سالاری را پی گیرند. اینچنین است که در کتاب پهلوی «مینوی خرد» اندرز میدهند که: «قدرت نيك» آن است كه «كشور» را آبادان و درويشان را آسوده از ستم، و داد (عدل) و آيينِ درست را نگاه دارد و فرمايد... و تن را براي روان، فدا كند./
در ایران آریایی استقلال کشور و آزادی مالی و اجتماعی در الویت قرار داشت. «نویمان» نیز جوهر دموکراسی را در «دگرگونیهای گسترده اجتماعی به منظور افزایش آزادی آدمی به بیشترین حد» میداند و اینکه «امکانی برای توازنی منصفانه میان منافع فرد و مصالح دولت پدید می آورد». به عنوان یک قانون ابدی و سوگند جاودانه میهنی، آیین و نظام شاهنشاهی (فدرالیسم)، بنیاد هویت ملی به شمار می آمد و در دورانی که پ‍شتوانه مزدیسنا (خرد و دادگری) را به همراه داشت، ایران زمین را به اوج قدرت و شهرت نیک رسانید. شاه و مردم ایران باستان بر این پیمان بودند که به کیش و آیین سیاسی کشور پایبند بمانند. نظام سیاسی ایران آریایی چنان بنا شده بود که به عوام و قومها اجازه نمیداد کشور را به تجزیه بکشانند و یا حکومتی را برگزینند که پیامدش بر ضد میهن باشد. در آیین شهریاری ایرانی، شاه نه یک خودکامه و خودسالار بلکه آفریده و زیردست نیرویی فراتر به نام خداوند بود و برای رفاه و پیشرفت میهنش میکوشید. همه گفتارها و خطابه های آنان با نام و یاد یزدان آغاز میگشت و:
از این تاج شاهی و تخت بلند / نجوییم جز داد و آرام و پند {لهراسپ}
اهورامزدا این «کشور» را از دشمن و خشکسالی و دروغ، به دور نگه دارد. {داریوش بزرگ}
نکته بسیار مهم در ایران باستان، بهره وری از دین در خدمت میهن بوده و نه برعکس. در آن دوران هیچگاه شاهان پروا ندادند که حکومتی دینی بر سر کار آید و برخلاف نوشتارهایی که توتی وار از نفوذ موبدان ساسانی سخن میگویند، ساسانیان به عنوان یک راهبرد (استراتژی) به ویژه در برابر روم مسیحی، از دین ملی زرتشتی برای آمادگی و همبستگی مردم، سود میبردند. سرکوب مانویان و مزدکیان بهترین نمونه ها برای جلوگیری از دخالت روحانیت در سیاست است. به یاد آوریم که کتاب مقدس اوستا نه تنها دفتری دینی بلکه نامه ای ملی و میهنی بوده زیرا درجای جای آن، ایران زمین ستوده شده است: ایران، دل جهان و تاج سر هفت کشور و بهترین سرزمین برگزیده اهوراییست. شاه ـ پیامبران یادشده در اوستا همگی ایرانی (و نه بنی اسراییلی و غیره) هستند و به راستی چه چیزی بهتر از این برای سلسله های باستانی که هویت دینی و ملی مردم ایران، یگانه و همگون بود. آیا فراموش کرده ایم که در شرق و غرب تا کنون برای مصالح میهنی، دموکرات ترین حکومتها نیز گهگاه ناچار به سرکوب بینشها و ایدئولوژیهای دیگر شده اند؟
به باور «توماس هابس» (که در ۱۶۷۸ میلادی درگزشت)، اگر دین در اختیار دولت باشد، نظمی برقرار میشود و به اغتشاشی که در اثر تفسیرهای گوناگون و مخالف از اصول دین ناشی میشود، پایان میدهد. اشخاص میتوانند در دل خود به هرچه که بخواهند باور داشته باشند ولی حفظ اصول ظاهر برای نظم اجتماعی ضروریست./
ما بارها میبینیم که اندیشه های سیاسی و حکومتی ایرانیان باستان در نوشتارهای فیلسوفان و اندیشمندان غربی تکرار شده است و نشانگر ژرفای بینش و مصلحت اندیشی نیاکان ماست. سخن از کیش و کشور به میان آمد و ناگفته نگزاریم که اردشیر بابکان در یک آسیب شناسی، اندرز میدهد که:
* بیمناکم کسی در درس و تلاوت دین [تبلیغات مذهبی]، از شما پیشی بگیرد و اعتماد به نیروی سلطنت، شما را وا دارد که کار او را سبک بگیرید... آنچه بیش از هرچیز از زبان او به شما زیان میرساند این است که او نیرنگ خود را به دین بگرداند، با دین حجت بیاورد و چنین وانمود کند که خشم و گریه و اندوه او، و دعوت او برای دین است. چنین کسی پیروان و مریدان و مشاوران و یارانی بیش از شما خواهد یافت زیرا بغض و کینه مردم: آماجش پادشاهان و دوستی و دلسوزی آنان: جهتش ناتوانان و ستمدیدگان است./
چاره اندیشی اردشیر بابکان این است که آشوبگران را به عنوان بدعتگزار در دین، سرکوب کرد و بدین سان همین دین است که بر ضد خود آنها به کار می آید. ساسانیان نه «دولت دینی» بلکه «دین دولتی» داشتند. امروزه نیز جهان غرب در پیکارهایی پشت پرده با جهان شرق دوباره به ابزار مسیحیت روی آورده و پایگاه پاپ را با وجود آن همه جنایات در سده های پیشین، بازپس داده است. زیرا سرزمینهای مستقل و ناسیونالیست را باید زیر درفشی انترناسیونال و فرا ملی گرد آورد که همانا مسیحیت است و همانند این راهبرد را شوروی با کشورهای اقمارش پیاده کرده بود.
در برابر ما این چیستان و تناقض، خودنمایی میکند که برای نمونه در امریکا آیا محافل قدرت به راستی میهن سالار هستند یا نه؟ زیرا بر پایه مدارکی که داریم و خود آنها نیز آشکار و پنهان گفته اند و کرده اند، ایشان را نمیتوان مردمسالار دانست. البته آزمندی و خودکامگی فردی و گروهیشان را نباید از دیده به دور داشت. به گفته «سیلونه»: در اوایل دوران دموکراسی آمریکا اداره انتخابات رسمن به عهده قوه مقننه بود که کمیته های ویژه ای را برای انتخاب و معرفی نامزدها تعیین میکرد. در حوالی سال ۱۸۲۵.م وظیفه «انجام انتخابات» به دوش خود مردم گزاشته شد که این تحول به صورت یک «پیشرفت» جلوه کرد اما درواقع انحطاطی بیش نبود. پس از این تحول بود که سرخرهای تازه ای پیدا شدند. اینک انتخابات به صورت کار بسیار پرخرجی درآمده که دم و دستگاه های سیاست بازان حرفه ای که به هیچ اصولی پایبند نیستند و هیچ برنامه ای ندارند، آن را میچرخانند. و خودشان را همانگونه به مردم تحمیل میکنند که تراستهای مالی، بازار را به زیر سلطه میکشند. نمیشود گفت که این همه به نفع آزادی و اخلاق عمومی تمام شده باشد. سیستم قدیمی بدون شک ساده تر و بهتر بود./
دو پژوهشگر (لورنس شوپ + ویلیام مینتر) که اثری افشاگرانه درباره تراست مغزهای امپراتوری دارند، درباره محفل واقعی قدرت یعنی «شورای روابط خارجی امریکا» اشاره میکنند که «هدایت افکار امریکاییان» و «سازماندهی یک پایگاه مستحکم دو حزبی برای آموزش نخبگان در مورد نقش امریکا در سطح جهانی» از اهداف این شورا به شمار میرود. شورایی خصوصی اما بسیار پرنفوذ که پشتیبان سازمان جاسوسی (سیا) نیز میباشد. دو پژوهشگر مینویسند: مفهوم منافع ملی که به وسیله شورای روابط خارجی عنوان شد، اصول اهداف جنگی امریکا را در جنگ جهانی دوم پایه ریزی کرد. منافع ملت قبل از هرچیزی در یک چارچوب اقتصادی طرح و بررسی شد... طبقه سرمایه دار امریکا از طریق شورا پیشنهاد کرده بود تا با اتخاذ سیاست ایجاد امپراتوری [ایالات متحده] از طریق گسترش قدرت در ماورای دریاها، سرمایه داری امریکایی را حفظ کرده و گسترش دهند... این دیدگاه درواقع دربردارنده منافع عمومی مردم کشور نبود بلکه بیشتر منافع ویژه یک سیستم اقتصاد سرمایه داری را درنظر داشت که زیر نفوذ و همسو با منافع طبقه بالا بود./
به راستی نظم نوین و انسانی و میهنی شاهنشاهی هخامنشی کجا و امپراتوریهای غربی کجا؟!!

دفترهای سودمند دیگر:
آنتونی آربلاستر: لیبرالیسم غرب (ظهور و سقوط)
اینیاتسیو سیلونه: مکتب دیکتاتورها
کارل کوهن: دموکراسی
فرانتس نویمان: آزادی و قدرت و قانون
کارل پوپر: جامعه باز و دشمنان آن
محمدی ملایری: تاریخ و فرهنگ ایران
شوپ + مینتر: تراست مغزهای امپراتوری (شورای روابط خارجی و سیاست خارجی امریکا)
{دنباله دارد}

۱۳۸۷/۰۴/۱۹

الفبا و واژه های ایرانی (بخش ۲)


خطها و نشانه های حامل:
بسته به اینکه چه علامت و نشانه ای بر زیر و زبر این خط عمودی (ا) گزاشته شود، صداها و واکهای گوناگونی را نشان میدهد: آ / اَ / اِ / اُ. همچنین با جای گرفتن این حروف در جلو آن: ایـ / او.
بـ - ب: نقطه هایی دیگرگون که بر زیر یا روی این نشانه بیاید، این واکها را درست میکند: ثـ - ث /پـ - پ/ تـ - ت . اما حرفی که تنها به صورت کوچک به کار میرود و صدای بزرگ آن مانند نمونه های مشابه نیست، این است: یـ - ی.
نشانه ح نیز با نقطه ها: خ/ چ/ ج و دیگر نشانه ها و الفباها با حرکات دهان چندان همگونی و تناسبی ندارند.

واک های همصدا:
واک الف: آ / ع / ئـ / ء /
آری / عاری / سوءال / لئیم...
عرابه=ارابه/ عروس= اروس
واک ت/ ط: تپش = طپش، طومار= تومار، طوق=توق./ واک «ط» باید کم کم کنار برود زیرا همه ی نامهای مکان نیز با «ت» نوشته میشود. جالبست که در عربی لغت «غـَلـَت» معنی همان «غلط» را میدهد.
واک ث/ س/ص: ثور (به معنی: گاو) / سور (به معنی: آتش، مهمانی)، صور (به معنی: شیپور). / ث خوانشی میان ت و س دارد. در انگلیسی به گونه th نشان داده میشود. / سابون (soap) درست است نه صابون که معربش میباشد. و نیز: سندلی، اسفهان، سد (صد)... درستند.
واک ح / هـ : حوری/ هوری. جالبست که واژه ای مانند حوضه (زمین انتهای رود) در زبان عربی نیست و تنها در فارسی به کار میرود.
واک ذ /ز/ ض /ظ: در فرهنگ عمید آمده که واک «ذ» در آغاز هیچیک از واژه های فارسی به کار نمیرود مگر یک کلمه: ذ ُرَخش که معنایش میشود: درخش، برق. اما همین کلمه راهنمای ماست که با نگرش به تبدیل «ذ > د» این واژگان را فارسی بدانیم: ذنب = دنب، ذو = دو، و... بیشتر لغتهای تازی در فرهنگ عمید در بخش «ذ» با پیشوندهایی چون: ذات، ذو، ذی، ذوی... ثبت شده اند و در این بخش واژه های اندکی ـ به ویژه فارسی ـ  داریم.
واک غ/ ق: «غـ ُل» را بند و طوق دانسته اند. به آسانی درمی یابیم که قلاب اگرچه با «ق» است اما از همین ریشه (غل=قل) میباشد.

واک های همنویس:
* واک ایـ /  یـ / ی / ای: ایران / بید / سی / خانه ای ــــ ایار / یک / مـِی/رای/
در نگارش کهن زیر واک «ی» را دو نقطه گزاشته و میخواندند: ایـ E.
* واک «و» بر سه گونه خوانده میشود:
 او/ و / : اورامان / بود/ سو ــــ واو: وان / دوان/ گاو ــــ اُ: اوباش/ دو / روشن
واک واو (مانند: ورا) همگرا با واک «ف» است به گونه ای که این واژه ها یگانه اند اما به دو گونه تلفظ و خوانده میشوند: ورا = فرا/ وش = فش/ وید (ودا) = بید/
پس بهتر است که بر روی واو (و) یک نقطه یا نیم خط بگزاریم.
در جاهایی که صدای اُ را داریم از همین نشانه بهره ببریم. مانند: اُباش/ داُ/ راُشن
داوود را میتوان: داوْود نگارید.
* نشانه «ک» به دو گونه خوانده میشود: کیش / کوش.
«ک» اولی (کیش) با فشار زبان و «ک» دومی (کوش) با فشار گلو گفته میشود. معمولن واک «آ» پس از اولی به کار نمیرود. (مانند: تک / تکاور) و معمولن دومی در پایان کلمه نمی آید. بهتر است با توجه به فشار و تکیه بیشتر بر «ک» اولی، بر روی آن تشدید گزاشته شود تا ازدومی تفکیک گردد. در انگلیسی اولی را k   و دومی را q  و نیز از c  بهره میبرند.
* نشانه «گ» نیز مانند مورد بالاست: گرم / گام …

۱۳۸۷/۰۴/۱۵

فردوسی پاکزاد


جهان آفرین تا جهان آفرید‍/ چو فردوسی توسی نآمد پدید
اگرچه هزار است سالش سخن / نگشتی نوآیین ایران، کهن
همان داستان از کیان و مهان / همان دانش و بینش خسروان
به کاخ چکامه به دور از گزند / کیانی کمرش ز پازند و زند
به تخت ادب برنشستی چو شاه / نهادی به سر افسر هور و ماه
به پ‍یش اندرش شاعران بنده وار / ستاینده ی آن خداوندگار
مگر نوسرایان تیره پرست / چو مه نور تابد گریزند پست
چو ژاژ و چو یاوه از ایشان بزاد / نباشد همی شعرشان راه داد
چو فردوسی ساز سخن برزدی / سراسر کجا شاعران دم زدی
چو سیمرغ: فردوسی، آنان چو: باز / که یارد سراید چو شهنامه باز
که این چامه همچون چکادی به ابر / بغرد چو شیر ژیان و هژبر
ز سوز درون، توزد آتش به زم / بگردیده گیتی ز آهش دژم
ز خونخوار زهاک و افراسیاب / کزیشان بسی دیده ها شد پر آب
دگر زاغ ساران بی آب و رنگ / که ایران گشوده به نیرنگ و جنگ
ز فردوس ایران برآورده دود / همان کیش اهریمنی برفزود
چو سیسد برآمد برآن کارزار / ز خون نیاکان، زمین، لاله زار
ز یک لاله در توس، فرخ دمید / ز گفتار او دیو تازی رمید
ستاینده ایران به شش ده هزار / یکی مرد جنگی به از سدهزار
جم و خسرو و آفریدون گرد / دگر پادشاهان چه مهتر چه خُرد
به شهنامه اش زنده گشته چو باغ / که اشکوفه بارد بهاران به راغ
نهال سخن زو تناور بگشت / زبان انیران ز شاخش بخست
ز گفتار فردوسی پاکزاد / دگربار فرهنگ ایران بزاد
که تا هست مرد خِرَد در جهان / نهد ارج ایران زمین را به جان

امید عطایی فرد

۱۳۸۷/۰۴/۱۱

میهن سالاری نه مردم سالاری!! (بخش ۳)


رایزنی و گفتگوی سه جانبه داریوش و اتانس و مگابیز، درباره انواع سه گانه ی حکومت (پادشاهی، جمهوری، الیگارشی) بنیاد اندیشه های سیاسی غرب گردید و گاهی آینه وار از زبان فیلسوفان و اندیشمندان آنان بازگو شده است. از دیدگاه برتراند راسل: حكومت را معمولا وقتي دموكراتيك مي‌نامند كه درسد نسبتا زيادي از مردم در قدرت سياسي سهيم باشند. در افراطيترين دموكراسيهاي يونان، زنان و بردگان سهمي نداشتند. و امريكا نيز پيش از آنكه زنان حق راي به دست آورند، خود را يك حكومت دموكراتيك مي‌دانست. روشن است كه در اوليگارشي وقتي كه درسد دارندگان قدرت سياسي افزايش يابد، حكومت به دموكراسي نزديكتر مي‌شود. خصايص اوليگارشي وقتي پديدار مي‌شود كه اين درسد نسبتا كوچك باشد [...] حكومت دموكراسي از آنجا كه ناچار است قدرت را به دست نمايندگان برگزيده بسپارد، هيچ تاميني ندارد كه در اوضاع انقلابي نمايندگانش همچنان نماينده آن باقي بمانند. خواستهاي پارلمان در شرايطي كه به آساني قابل تصور است مي‌تواند مخالف خواستهاي اكثريت ملت باشد. در چنين شرايطي اگر پارلمان خاطرجمع باشد كه زورش خواهد چربيد، ممكن است حرف اكثريت را زير پا بگذارد [...] در دموكراسيهاي بزرگ احساس قدرت راي‌دهنده به قدري ضعيف است كه غالبن لازم نمي‌بيند از حق راي خود استفاده كند... عظمت نيروهايي كه تعيين مي‌كنند چه كسي بايد حكومت كند، باعث مي‌شود كه او سهم خود را به كلي ناچيز بداند... هر شورانگيز(آژيتاتور) يا سازمان‌دهندة سياسي ماهري سعي مي‌كند كه ارادت و سرسپردگي مردم را نسبت به يك فرد برانگيزد. اگر آن فرد رهبر بزرگي باشد، نتيجه عبارتست از حكومت فردي؛ اگر نباشد، آن گروهي كه پيروزي او را در انتخابات تامين كرده‌اند قدرت واقعي را به دست خواهند گرفت. اين دموكراسي حقيقي نيست. حراست دموكراسي در مواردي كه قلمرو حكومت پهناور است، مسئله بسيار دشواريست [...] اعضاي دولت بيش از ديگران قدرت دارند؛ هرچند كه به طريق دموكراتيك برگزيده شده باشند. ماموراني هم كه با حكم دولت دموكراتيك به كار گمارده مي‌شوند باز بيش از افراد عادي قدرت دارند. هرچه سازمان بزرگتر باشد قدرت مدير آن بيشتر خواهد بود. بنابراين افزايش اندازه سازمانها با كاستن از استقلال افراد عادي و گستردن دامنه اختيارات مديريت باعث افزايش نابرابري در قدرت مي‌شود [...] در كشورهاي دموكراتيك مهمترين سازمانهاي خصوصي، سازمانهاي اقتصاديند. اينها برخلاف سازمانهاي سري، مي‌توانند تروريسم خود را در دايره قانون اعمال كنند؛ زيرا تهديد آنها اين نيست كه دشمنان خود را خواهند كشت، بلكه فقط اين است كه نانشان را خواهند بريد... بسيار پيش آمده است كه سازمانهاي اقتصادي، حتا دولت را نيز شكست داده‌اند./
امیرحسین آریانپور در کتاب «زمینه جامعه شناسی» مینویسد: به راستی جامعه ها هنوز از آزادی و مردمسالاری (دموکراسی) بسیار به دورند. در هر جامعه معمولن طبقه حاکم با قدرت اقتصادی و سیاسی خود به نام دموکراسی: دیکتاتوری میکند. وجود دسته بندیهای سیاسی و گروه های فشار و نادانی و فریب خواری مردم باعث تسهیل دیکتاتوری دموکراسی نمای طبقه حاکم میشود. در ایالات متحد آمریکا با آنکه ظاهرن حق انتخاب اعضای مجلسهای قانونگزاری و حتا روءسای نیروی اجرایی جامعه، از آن همه مردم است، حکومت، ذات طبقه ای خود را از دست نمیدهد و با وصفی که دموکراسی زبانزد خاص و عام است و مظاهر صوری آن مراعات میشوند، جامعه به ساز طبقه حاکم میرقصد. تبلیغات رنگارنگ و دامنه دار طبقه حاکم و تحمیلات گروه های فشار، جامعه را آنی آزاد نمیگزارند. و ماموران گروه های تحمیلگر (lobbyist)  علنن به مجلسهای قانونگزاری رفت و آمد میکنند و اعضای مجلسها را به باد تلقین و تحمیل میگیرند. علاوه بر این، فشارهای اقتصادی زندگی، بسیاری از مردم را از شرکت در امور سیاسی و انتخاب رهبران جامعه بازمیدارد./
در مقدمه ابن خلدون با این نکات درباره حکومت و فرمانروایی آشنا میشویم:
* پادشاهی و تشکیل دادن دولت برای انسان پایگاهی طبیعی است... بشر به رادع یا حاکمی که مانع دست درازی یکی به دیگری باشد نیازمند است و چنین حاکمی به مقتضای طبیعت همان پادشاه قاهر و نیرومند است... پادشاهی پایگاهی بلند و شریف است که توسعه طلبیها و مدافعات به سوی آن متوجه میشود و محتاج به مدافعه میباشد.
* هرگاه پادشاهی از دست بعضی قبایل (خاندانهای) ملتی بیرون رود، ناچار به قبیله دیگری از همان ملت بازمیگردد و تا هنگامی که در آن ملت عصبیت (= غیرت و همت) باقی باشد، سلطنت از کف آنان بیرون نمیرود.
* شیفتگی به خصال پسندیده از نشانه های پادشاهی و کشورداری است.
* حکومت مطلق (الانفراد بالمجد)، توانگری و تجمل خواهی،  از امور طبیعی کشورداری است.
* دولتها هم مانند مردم عمرهای طبیعی دارند.
ابن خلدون که پادشاه را از آن همه ی مردم و فراتر از وابستگیهای قبیله ای میداند، پنج مرحله را برای طلوع و غروب حکومت برمیشمارد:
۱. جنگ و چیرگی بر رقیب به یاری همه ی قشرها. (جنگ بیرونی)
۲. کنار زدن و محدودکردن و مهار یاران و نزدیکان و ایجاد حکومت مطلق. (جنگ قدرت درونی)
۳. دوران آسودگی و آرامش.
۴. دوران مسالمت جویی و خرسندی.
۵. دوران اسراف و تبذیر (فرسودگی و سقوط)
اميرشاپور زندنيا در نوشتار «انديشه هاي سياسي از كهنترين متون تا كنون» آورده است:«اشتاد يشت» به راستي ستايش دولت ايراني است... اشتاد و فرشتة او: اردي بهشت نگهبان نظم و آزادي، يعني دو ركن اصلي وظايف دولتي و بنيان حقوق اساسي هستند...  ایزدان نگهبان دولت، هريك مظهر بخشي از حقوق اساسي هستند:
ــ سروش هادوخت: جهان آرا و نگهبان آسودگي مردم و حافظ صلح (نظم و امنيت) است.
ــ سروش رش نگهبان  (عدالت)  دادگستر است.
ــ سروش اوپرتات  نمودار برتري و قدرت عاليه است.
ــ ايزد مهر: امر جنگ و كيفر دشمنان، و نظم و قانون را بر عهده دارد. از وظايف مهر جلوگيري از تجاوز شهرياران به حقوق دودماني و قانون ها و سنت‌هاست‎‎‎؛ چنانكه در «مهريشت» گفته اند: اگر شهريار كشور به او دروغ بگويد... مهر غضبناك و آزرده... شهريار را تباه مي‌كند.
ــ ايزد شهريور: در «شهريور يشت» ايزد تجسم دولت يعني شهريور ستوده مي‌شود. از نام اين ايزد، لفظ شهر (دولت) و ايرانشهر (دولت ايراني) و شهريار يعني نمايندة اين ايزد در جامعه پديدار شده است و فردوسي مي‌گويد:
ز شهريورت باد فتح و ظفر           بزرگي و تخت و كلاه و كمر
به نوشته محمد مقدم (جستار درباره مهر و ناهيد): «شهرستان نيكويي» كه شبستري در «گلشن راز» آورده، برگردانده‌اي از واژه‌هاي اوستايي «وَنهئوش خشَثر» يا «شهر خوبي» است كه در خود «گاهان» يا سرودهاي زرتشت آمده... نيز به گونه «شهر اهورمزد» و «شهر خواسته شده يا مطلوب (شهريور)» ديده مي‌شود و آن خاستگاه «شهر خواسته شده يا پرداخته (مدينه فاضله)» افلاتون و «ملكوت خدا» در انجيل و «شهر خداوند» در نوشته اوگوستين پدر كليساي كاتوليك است. شهرستان نيكويي آماج دين و نويد زرتشت و مغز پيام و مژده اوست. نشاختن [برپايي] شهرستان نيكويي، همچو اميدي براي زرتشت و كساني بود كه در جرگه او همكار و همراه بودند [...] خداوند زرتشت نيازي به قرباني ندارد مگر به «از خود گذشتن» مردمان در راه نشاختن شهرستان نيكويي؛ كه آن جز به ياري مردمان كوشا انجام نمي‌پذيرد./
در اندیشه شاهان میهن سالار، ایران همچو باغی بوده که باید سپاهیان و مردمانش به رهبری پادشاه، نگاهبان آن باشند و نباید به دست ویرانگران به نابودی کشانده شود:
که «ایران» چو باغیست خرم بهار ــ شکفته همیشه گل کامگار
پر از نرگس و نار و سیب و بهی ــ چو پالیز گردد ز «مردم» تهی
سپرغم یکایک ز بن برکنند ــ همه شاخ نار و بهی بشکنند
«سپاه» و سلیحست دیوار اوی ــ به پرچینش بر نیزه ها خار اوی
نگر تا تو دیوار او نفگنی ــ دل و پشت «ایرانیان» نشگنی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ ــ چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ
کزان پس بود غارت و تاختن ــ خروش سواران و کین آختن
«زن و کودک» و «بوم ایرانیان» ــ به اندیشه ی بد، منه در میان
(گفتار خسروپرویز به شیرویه)
و یا شهبانوی ساسانی «پوران دخت» در جشن تاجگزاری اش میگوید:
ز «کشور» کنم دور، بدخواه را ــ بر آیین شاهان کنم گاه را
ز «ایران» ببرم پی ِ بی رهان ــ چنان چون بود رسم و ساز مهان
شادروان استاد حبيب الله نوبخت در پاورقي ترجمان خود از «كتاب تاج» آورده است: آنها كه رژيم ساساني را حكومت مطلقه و استبدادي نام نهاده‌اند، سخت به خطا رفته‌اند و اين قبيل موارد كه نظاير آنها در تاريخ بسيار است، برترين گواه زلت و گمراهي آنهاست و گروهي از متقدمين (يعني در صدر اسلام از روي كينه و تخفيف) و گروهي از متاخرين (يعني نويسندگان بي خبر يا همكاني و بدخون) به عصر ساساني و به مردم ايران تهمت‌هايي به عمد بسته‌اند كه جز آهن و آتش، باطل ايشان را از ميان نبرد و حق را به جاي خود ننشاند. و درين اواخر آنها كه خونشان مسموم است و از دستگاه مخرب يوديسم (صهیونیسم) و بين المللي برخوردار هستند، باك ندارند كه ايران و ايراني را به حيف نكوهيده و آداب نيكوي او را به دگران ببندند و اوهام ديگران را به ايراني نسبت بدهند. و اين گروه ناپاك معدود، در برابر اينگونه موارد تاريخي، كور و نابينا هستند ولي كتابها در محاسن روم و عرب و ترك نوشته يا از منابع خاص بين‌المللي ترجمه كرده و مانند «زادالمعاد» يعني به گونه يك كتاب مقدس به مردم هديه مي‌كنند. اينها به تاريخ فروختن و از آن راه اعاشه كردن، عادت كرده‌اند و چون رفتگان، چيزي ندارند و هم آزاري نتوانند كردن، اين گروه باك ندارند كه بر ايشان بتازند و هر نوع دروغي بسازند./
برای آنکه تیزبینی نوبخت، این پژوهشگر بزرگ عصر رضاشاهی را دریابیم، به پروتکلهای سران صهیونیست مینگریم که مربوط به سال ۱۸۹۷ میلادی میشود:
*‌ ما در تشکیلات قانونی، سازمان انتخاباتی، مطبوعات، آزادی افراد، و مهمتر از همه بر آموزش و پرورش ملتهای غیریهودی دخالت کرده و جوانان  آنان را از راه القای عقاید و نظرات دروغ، تحمیق و سرگرم و فاسد میکنیم. (پروتکل ۹) کتابهایی را که خود ما منتشر میکنیم به بهای ارزان ارایه خواهد شد تا همه بتوانند آن را خریداری و مطالعه نمایند... ادبیات و روزنامه نگاری دو نیروی مهم و موثر در آموزش و پرورش به شمار میروند. (پروتکل ۱۲) چون بر اثر تدریس تاریخ قدیم هر کشور، تصورات نادرستی (؟!) در ذهن دانشجویان پیدا میشود لذا باید تمام دروس و موادی را که به تاریخ گذشته آنان مربوط است، بجز قسمتهای مربوط به اشتباهات و خطاهای تاریخی آنان، از برنامه دروس حذف کنیم. (پروتکل ۱۶) از طریق مطبوعات و سخنرانیها و با تالیف زیرکانه کتابهای تاریخ، درباره آرمان شهدای آشوب طلب تبلیغ میکنیم. (پروتکل ۱۹)
آری، بدین گونه است که قهرمانان قلابی توده ای و تجزیه طلب را با چکش بر سر جوانان ایرانی میکوبند و اندیشه هایشان را با داس دروغ، درو میکنند. اینگونه است که از کل سلسله ساسانی و امروزه سراسر ایران باستان، دیوی میسازند که به دست فرشتگان تازی! بیرون شد.... بازمیگردیم به مقوله میهن سالاری. آیین شاهنشاهی ایران برپایه نگاهبانی میهن بوده و نه فداکردن میهن از برای شاه! شهرياران بزرگ آريايي را هرگز نمي‌توان با فرومايگاني چون سلطان حسين صفوي يا فتحعليشاه قاجار در يك رده جاي داد. شاهان باستاني هنگام رزم، خوان بزم بر مي‌چيدند و پهلوانانه به جنگ دشمن مي‌رفتند. آنچنان دلير بودند كه به نبردهاي تن به تن دست مي‌يازيدند. چنان ماجراجو بودند كه بـه گونه‌اي نـاشناس و يكه و تنها، بـه سرزمين دشمن مي‌شتافتند. آنان به سرزمين اهورايي‌شان عشق مي‌ورزيدند و براي آباداني‌اش مي‌كوشيدند. ايشان با دشواري‌ها و سختي‌ها مـي‌ستيزيـدنـد و گاهي جان خود و افراد خاندانشان را فداي ميهن مي‌كردند. در ترازوي تاريخ، كفة نيكي‌ها و خدماتشان بسي سنگين‌تـر از كژي‌ها و كاستي‌هايشان است (و چه فريبكار و فرومايه‌اند قلمزناني كه اين كفه را ناديده گرفته‌اند). داریوش بزرگ در سنگ نبشته «نقش رستم» میفرماید:
خداي بزرگي است اهورمزدا كه اين همه شكوه و زيبايي را آفريد؛ كه شادي را براي مردم آفريد.... . در نبرد، هماوردي سختكوش هستم. همينكه در آوردگاه بنگرم، با آن كه نافرمان بينم و با آن كه فرمانبر بينم، چنان كنم كه بايد كرد./
شاهان ایران آریایی به رفاه و سربلندی مردم و میهن خود می اندیشیدند بی آنکه شعارهای بی عملانه و فریفتارانه ی مردم سالاری و از این قبیل را در بوق و کرنا بدمند. گزنوفون مورخ یونانی از زبان کورش بزرگ آورده است:
ما امروزه فرمانروای کشوری بزرگ هستیم. یک ایران نیک و پربار؛ و کسانی که به کشت و ورز میپردازند بر ما منت میگزارند... ای دادگر از تو میخواهم که میهنم و خاندان و دوستانم سرشار از شادی و نیکبختی باشند... پس از پروردگار، مردمان را گرامی دارید... در سراسر زندگانیم خواستار خوشبختی آدمیان بوده ام./
مردم از نظر حقوق انسانی و طبیعی با هم برابرند اما در رایزنی های سیاسی و کشوری و بهره وری از دستاوردهای ملی، حق تقدم و برتری با کسانیست که کوشش بیشتر و منش بهتری دارند. کورش بزرگ میفرماید:
چه بهتر که خانه ای (= میهن) تهی باشد تا آنکه کاشانه ی خودفروشان شود و از هم بپاشد ... برایم ناپزیرفتنی است که نیکان و دلیران با مردم دون و زبون، یکسان و برابر باشند ... باید از رهیافت قانون به آماج خویش رسید تا پاکان و بلندپایگان به آزادی و بهزیستی، پشتگرم باشند./
آیین پادشاهی ایران نه بر مبنای استبداد بلکه برپایه رایزنی و مشورت بوده است. استرابو درباره پادشاهی پارلمانی اشکانیان مینویسد: به گفته پوزیدونیوس شورای پارتیان از دو گروه تشکیل میشود؛ یکی: از بستگان شاه، و دیگری: از خردمندان و مغان. شاه را از میان این دو شورا برمیگزینند./
این دو مجلس از سوی روم و انگلیس و امریکا تقلید شد. اگرچه نظریه تفکیک قوا را به ارستو نسبت میدهند اما ایرانیان در این زمینه پیشگام بوده اند. از ديرباز ايران داراي يك مركز روحاني به فرمانروايي «مس مغان» بود كه نهاد «واتيكان» و مقام «پاپ» برگرفته از آن است. اين مركز در شهر ري قرار داشت كه نامدار به «ري زرتشتي» بود. در اين شهر ــ كشور ديني، «مس  مغان» كه لقب «زرتشت تخمه» داشته، در امور ديني از استقلال كامل برخوردار بود و بسان موازنه‌اي در برابر نهاد پادشاهي به شمار مي‌رفت. نهاد روحانيت نقش قوه قضايي را در برابر قوه مجريه (پادشاه) بازي مي‌كرد و موبدان مانند سرداران، از دخالت در امور سياسي و كشوري همواره نهي مي‌شدند. پادشاهان ساسانی دو بار در سال، بارعام مي‌دادند و به دادخواست‌ها رسيدگي مي‌كردند و به نامه‌ها مي‌نگريستند. و نخست به شكايت كساني مي‌رسيدند كه از خود آنها متظلم بودند. «بزرگِ موبدان» را همراه با «بزرگِ دبيران» فرا مي‌خواندند و مي‌فرمودند تا جار بزنند آنها كه از پادشاه شكايت دارند، از آن جمع به يك سو شـوند. سپس قـاضي بـه كـار پـادشاه و مـدعي او نـگريده از روي حـق و عـدالت حكم مي‌كرد. اگر مدعي بر حق بود، قاضي به حكم قانون، پادشاه را مواخذت مي‌كرد.
نیاکان ما در گزر هزاره ها نام و یاد میهن و نژاد آریایی را پاس داشتند. مارک بلوخ در کتاب «جامعه فئودالی» اشاره دارد که: بدون وجود یک نام، تجسم تصویر روشنی از مام میهن آسان نیست... تکلم به یک زبان، مردم را به یکدیگر نزدیکتر میکند و در سنتهای فکری ایشان عناصر مشترک جدیدی پدید می آورد./
وی یادآور میشود که اروپای فئودالی و ملوک الطوایفی، زمانی توانست در راه پیشرفت قدم بگزارد که قدرتهای مرکزی (پادشاهی ها) سرزمینهای متلاشی شده و پراکنده را زیر یک درفش واحد ملی گرد آوردند و احساسات ملی را برانگیختند: <وفاداری به تاج و تخت پادشاهی امکان داد که این احساسات زنده بماند>. و در جای دیگر مینویسد:
پادشاه یا یک بارون بزرگ در دنیای فئودالی تنها سه وظیفه اساسی و درجه اول برای خود قایل بود: نخست آنکه رستگاری معنوی ملت خود را از طریق تاسیسات مقدس کلیسایی و حراست از ایمان واقعی مردم تضمین کند. دوم، دفاع از ملت خود در برابر دشمنان بیگانه؛ کاری که اگر به پیروزی میرسید: ثروت، شرف و قدرت بیشتری هم به بار می آورد. و سرانجام (سوم:) حفظ عدالت و آرامش داخلی.
دفترهای دیگر برای آگاهی بیشتر:
{مارک بلوخ: جامعه فئودالی}
{سرگئی نیلوس: حکومت سازان/ پروتکلهای یهود}
{امیدعطایی فرد: منم کورش شاه جهان}
{دنباله دارد}