با درود بر فروهر: محمدصادق نظمي افشار
ديباچهدفتری كه پيش رو داريد، گردآوري يادداشتهايي پراكنده و ناتمام از دوست دانشمندم شادروان «محمدصادق نظمي افشار» در رایانهاش میباشد. اگر او زمان مييافت، اين پژوهش بسي بيشتر و آراستهتر به چاپ ميرسيد. وي براي هر يك از عنوانها و سرفصلهايش يك پوشه (فايل) بازكرده و از چند سطر تا چند صفحه، يادداشتهايي به جا نهاده بود. از آنجا كه هيچ طرحي براي فصلبندي ديده نشد، به ناچار به شيوهاي كه ميبينيد يادداشتها تدوين گرديده؛ اما هيچگونه دستبردي به آنها راه نيافته است. تنها به ویرایش و غلطگیری متن پرداختم. افسوس كه رخدادي اهريمني، مانع به پايان رسيدن اين كار سترگ و كم مانند گرديد. از آنجاكه پژوهشگر ارجمند به پيروي از استاداني چون: ذبيح بهروز، ركنالدين همايونفرخ، مجيد يكتايي، حسین وحیدی، محمودي بختياري، هاشم رضي و... بر اين باور بود كه آيين و منش حافظ برپاية مهرپرستي بوده، بنابراين نام اين كتاب را «حافظ مهرآيين» برگزيديم كه با نگرش به غزليات حافظ به ويژه اين بيت بوده است:
بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند كه مكدر شود آيينه مهرآيينم
باشد که به یاری یزدان، پس از مرگ من نیز، دوستانم آثارم را از نابودی و گزند به دور بدارند. ایدون باد/ اميد عطايي فرد
مقدمه نویسنده
يار دارد سرصيد دل حافظ ياران شاهبازي به شكار مگسي ميآيد
ايرانيان به بهانة عارف بودن و درويشي هر آنچه ميخواستند ميكردند و ميتوانستند بسياري از قوانين خشك سياسي و مذهبي را كه با فرهنگ ديرين آنها سازش چنداني نداشت از پيش رو بردارند. از اين نظر، عرفان نوعي راهكار اجتماعي در جهت ايراني كردن دين محسوب ميشود. بهترين مثال براي درك بهتر اين موضوع، بررسي وضعيت اجتماعي جوانان در اوايل انقلاب اسلامي است، بطور مثال تا سال 13۷۵ بلند كردن مو براي پسران جايز نبود و ماموران دولتي، جواناني را كه موي خود را بلند ميكردند گرفته و حتي در مواردي به قيچي كردن موي آنها ميپرداختند. ليكن در همين زمان كساني كه درويش بودند ميتوانستند موي خود را بلند كرده و حتي از پشت سر گيس كنند. حافظ ميفرمايد:خواجه دانستكهمن عاشقم وهيچ نگفت حافظ ار نيز بداند كه چنينم چه شود
به همين صورت است استفاده از بنگ و جرس كه همواره در دورههاي اسلامي در ايران حالتي غير اجتماعي داشته در حالي كه در بسياري از فرقههاي عرفاني شيوهاي مذهبي تلقي ميشود و از همين دست است خوردن شراب كه در اسلام ممنوع اما در آيين مهري، زرتشتي و مسيحيت امري مذهبي و مباح است.كفر و الحاد
بنا به نوشتة مدارك متعددي كه در تاريخ آمده، حافظ همواره از طرف متشرعان مورد اين تهمت قرار ميگرفته كه كافر است. بايد توجه داشت كه اين اتهام اصولا بدون مبني نيست چرا كه معمولا در دوره قديم و حتي در حال حاضر بسياري از اهل هر مذهبي اهالي مذاهب ديگر را كافر تلقي كردهاند مثل دورة صفوي که مسلمانان شيعه و سني يكديگر را كافر و واجب القتل اعلان ميكردند. در مورد حافظ هم روال بر همين بوده يعني عدهاي از كساني كه مشربِ عرفاني حافظ را قبول نداشتند او را كافر دانستهاند و حتي چندين بار به فتواي برخي علما قبر حافظ در شيراز به آتش كشيده شده است.
داستان معروفي كه در مورد اتهام كفر دادن به حافظ در زمان زندگيش مطرح شده در بارة مقطعِ غزل معروف اوست:
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي خرقه جايي گرو و باده و دفتر جايي
گر مسلماني اين است كه حافظ دارد واي اگر در پيِ امروز ُبوَد فردايي
ميگويند كه اين بيت دستآويز گروهي از مخالفان و از جمله شاه شجاعِ مظفري گرديده كه به حافظ تهمتِ كفر و الحاد بزنند. حافظ از اين ماجرا مضطرب گرديد و به شيخ زينالدين ابوبكرِ تاهبادي كه در راهِ سفر حج به شيراز رسيده بود متوسل شد و از او علاج كار خواست:گر مسلماني اين است كه حافظ دارد واي اگر در پيِ امروز ُبوَد فردايي
شيخ گفت كه بيتي قبل از آن بيت علاوه كند كه نقل قول از ديگران باشد چرا كه نقلِ كفر كفر نيست. حافظ هم قبل از آن اين بيت را اضافه كرد كه:
اينحديثمچهخوشآمدكه سحرگه ميگفت بر درِ ميكدهاي با دف وني ترسايي
گر مسلماني اين است كه حافظ دارد آه اگر از پيِ امروز بود فردايي
اين حكايت در كتاب حبيبالسير نوشته شده و ادوارد براون نيز آنرا در تاريخ ادبيات خود آورده است. وفات حافظ به احتمالِ قوي در سنة 792 قمري بوده است. (همايي: مقام حافظ، ص 28 و10) گر مسلماني اين است كه حافظ دارد آه اگر از پيِ امروز بود فردايي