{از: م.ص. نظمی افشار }
<مُهر>كاوشهاي باستان شناختي در شهر سوخته(زابل) روشن ساخت كه هنگام شكوفايي اين فرهنگ در 3200 پيش از ميلاد، خط نگاري و نگارگري در سيستان رواج داشته است. مهمترين اثر به دست آمده در شهر سوخته، گِلنگارة ذوزنقه شكلِ محدبي است، از آغاز دوران ايلامي، كه در لاية دهم پيدا شده است. متن آن از دو حرف پكتوگرام و چند عدد تشكيل ميشود كه هر دو روي، مهر شده است. (ويژگيهاي اخلاقي و نژادي مردم سيستان، ص 42)
(غزل شمارة 77)
من آن نيم كه دهم نقدِ دل به هر شوخي
درِ خزانه به مُهر ِ تو و نشانة توست
(غزل شمارة 88)
به جانِ يارِ و به حقِ قديم و عهد درست
كه مونس دم صبحم دعاي دولت توست
سرشك من كه ز طوفان نوح دست ببرد
ز لوح سينه نيارست نقشِ مُهر تو شست
محمد ملكان سرشت مينويسد:”علم مغانه يكي از علومي بوده كه تعداد محدودي از مُغان مهري آنرا ميآموختند و به عدة محدودي ميآموختند. تنها كساني ميتوانستند اين علوم را بياموزند كه رازدار باشند“. به قول مولوي:
هر كه را اسرار حق آموختند/ مُهر كردند و دهانش دوختند
(طالع بيني ايراني. ص 3)
(غزل شمارة 235)
گوهر مخزن اسرار همان است كه بود
حقة مِهر بدان مُهر و نشان است كه بود
(غزل شمارة 236)
ياد باد آنكه نهانت نظري با ما بود
رقم مُهر تو بر چهرة ما پيدا بود
در بعضي از ديوانهاي حافظ كلمة مـُهر در اين بيت به صورت مِهر نوشته شده است كه اگر چه داراي بار مفهومي درستي است از نظر اينجانب غلط است. دليلم اينكه مهري مذهبان در روي بدن و حتي چهره خود علامتهايي به صورت داغ و مُهر خالكوبي ميكردند كه نشان از اعتقادات آنها داشت و اين مُهرها نشان رمزي بود كه در نزد ساير ياران شناخته شوند. بنابر اين درست اين است كه رقم مُهر بر چهرة حافظ معلوم باشد به خصوص كه در ادامه ميگويد:
ياد باد آنكه خُرابات نشين بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز كم است آنجا بود
< چراغ >
(غزل شمارة 200)
بي چراغِ جام در خلوت نمييارم نشست
زانكه كنجِ اهلِ دل، بايد كه نوراني بُوَد
(غزل شمارة 223)
گر من از باغِ تو يك ميوه بچينم چه شود
پيشِ پايي به چراغِ تو ببينم چه شود
يا رب اندر كنفِ ساية آن سروِ بلند
گر منِ سوخته، يك دم بنشينم چه شود
منوچهري دامغاني(قرن چهارم قمري) سروده است:
سر از البرز بر زد قرصِ خورشيد/چو خونآلوده دزدي سر ز مكمن*
به كردار چراغِ نيمه مرده/كه هر ساعت فزون گرددش روغن
*مكمن: جاي پنهان شدن، كمينگاه (فرهنگ عميد، ص 2299)
خاقاني شرواني در وصفِ هواي ابري و هنگامي كه خورشيد زير ابر پنهان ميماند سروده است:
گر چه از كبريت بفروزد چراغ/ زو چراغِ آسمان پوشيدهاند
وقت سرد است آتش افزون كن كز ابر/چشمة آتش فشان پوشيدهاند
كعبه آتش ساز چون بر فرقِ كوه/چادر احراميان پوشيدهاند
< سور >
سور همان هور يا اهورا خداي نيكي است و بسياري از اماكن مذهبي در ايران باستان به اين نام بوده است. دكتر فوريه طبيب دربار ناصرالدين شاه قاجار در ديدارش از شهر تاريخي باكو كه در اين زمان پايتخت جمهوري ساختگي آذربايجان است مينويسد: ” باكو كه به ايران تعلق داشته يكی از قديميترين معابد زردشتي و پيشِ آتشپرستان شهري مقدس بوده است، چون خاكِ آن به آساني قابل اشتعال است پيروان آئين مزديسني به خوبي ميتوانستند مراسم عبادت خود را در آنجا به جا آرند. هنوز هم(اواخر قرن نوزدهم) نزديك سوراخانه در شمال شرقي باكو پرستشگاهي براي آتش است.(سه سال در دربار ايران، ص 315)
< ذره >
(غزل شمارة 228)
ذره را تا نبود همت عالي حافظ/طالبِ چشمة خورشيدِ درخشان نشود