موبد «یزدان داد» که از همه کهنسالتر بود ادامه داد:
ــ ما یاد میکنیم گفتار هر گروهی را تا دانسته شود آن را که خواهد پرسد و آن راهی که خوشتر آیدش، برآن برود. نامهها و کتابهای: پسر مقفع (روزبه دادویه)، حمزه اسفهانی، محمد جهم برمکی، زادوی پسر شاهوی، بهرام اسفهانی، موسا پسر عیسا خسروی (کسروی)، هشام پسر قاسم اسفهانی، بهرامشاه پسر مردانشاه کرمانی...
فردوسی در دلش به آن همه نویسنده و مترجم تاریخ و فرهنگ ایران، آفرین میگفت. آنها در جبهه جنگ فرهنگی، سزاوارانه ایستادگی و پایداری، و برخی نیز جان فدا کرده بودند.
اینک بانگ معمری بود که دوباره به آن انجمن گرما میبخشید:
ــ پس دانایان که نامه خواهند ساختن، ایدون سزد که هفت چیز به جای آورند: بنیاد نامه، فر نامه، هنر نامه، نام خداوند نامه، مایه و اندازه سخن پیوستن، نشان دادن از دانش آن کس که نامه از هر اوست، درهای هر سخنی را نگاه داشتن.
انجمن کمکم پایان مییافت. یک بار دیگر از مهمانان پزیرایی شاهانه شد. واپسین سخنان را ابومنصور بر زبان رانده بود:
ــ شما را از نژاد کیان، آن نامداران فرخ میپرسم؛ بگویید و بنویسید که گیتی به آغاز چون داشتند که ایدون به ما خوار بگزاشتند؟ چگونه ایشان را جنگ آوری و نیک اختری به سر آمد؟
پرسش سپهبد توس مانند پتکی بر پندارها فرود آمد و تنین تلخش، دلها را خراشید. چرا؟ چگونه؟ موبد «ماهوی خورشید» که گویی از پریشانی فردوسی آگاهی یافته بود، به او نزدیک شد و کوتاه و سربسته گفت:
ــ از پیکارها و آشوب کردن با یکدیگر و تاختن و برتری جستن میان خود ایرانیان بود که بیگانگان اندر آمدند و کشور از پادشاهی، تهی ماند.
فردوسی با افسوس سرش را به آرامی تکان داد و پرسید:
ــ «خدای نامه» چگونه گردآوری شده بود؟
ــ ــ در زمان یزدگرد واپسین شهریار ساسانی دفترها و سالنامههای پراکندهای در کتابخانه شاهی انباشته بود. به فرمان شاه، دهقانی دانشور به نام «رامین» آن تاریخها را از کیومرس تا پایان پادشاهی خسروپرویز فهرست بندی کرد و به یاری موبد موبدان «فرخان»، کژیها و کاستیها را دریافت و زدود. زمانی که «سعدبن وقاص» به «تیسفون» پایتخت ساسانیان دست یافت، در میان گنجینهها و غنیمتها این کتاب نیز بود. اما مانند دیگر نوشتارهایی که به دست تازیان افتاد، به فتوای «عمربن خطاب» سوزانده و یا در آب ریخته شد.
فردوسی لبش را گزید. میدانست که نگارش و گزارش، چه اندازه دشوار و خستهکننده است. «ماهوی خورشید» با لبخندی دلداری دهنده، سخنش را پی گرفت:
ــ ــ یک سده پیش که شیرمرد سیستان «یعقوب لیث» با تازیان درافتاد، فرمان داد که شاعران به پارسی، و نه عربی، شعر بسرایند. همچنین دستور داد تا دفترهایی پهلوی که ایرانیان کوچنده به هندوستان برده بودند، شناسایی و نسخهبرداری شود. ابومنصور بر آن است تا با بهرهگیری از این دفترها و نیز دیگر نامههایی که میان موبدان پراکنده است، دوباره نامه خسروان را باز آراید.
ــ سرآغاز این دفتر به چه زمانی میرسد؟
ــ ــ ششهزار سال پیش!
در همین هنگام ابومنصور به آنان نزدیک شد و با چرب زبانی و نرمی به فردوسی گفت:
ــ پدرت مولانا فرخ که درود بر فروهرش باد، از طبع روان تو برایم گفته بود. خوشنود میگردم بیتی چند از سرودههایت را برایم بخوانی.
فردوسی با کمی شرم و آزرم چنین خواند:
بکوشیم و مردی به کار آوریم * بر ایشان جهان تنگ و تار آوریم
نداند کسی راز گردان سپهر * دگرگونهتر گشت بر ما به مهر
دریغ این سر تاج و این مهر و داد * که خواهد شد این تخت شاهی به باد
چو با تخت، منبر برابر کنند * همه نام بوبکر و عمر کنند
زهرخندی بر لبان ابومنصور نشست و ناخواسته، به گمانش رسید که او نیز فرجامی بسان ساسانیان خواهد داشت.
سوشیانت مزدیسنا